🍁🍁🍁🍁🍁
#پري_از_بال_ققنوس
مردم فقط یک لحظه به تو فکر ميكنند؛
و بعد همه می روند دنبال کار و زندگی و گرفتاری های خودشان...
#درخت_تلخ
#آلبا_دسس_پدس
#بهمن_فرزانه
#ققنوس
@qoqnoospub
#پري_از_بال_ققنوس
مردم فقط یک لحظه به تو فکر ميكنند؛
و بعد همه می روند دنبال کار و زندگی و گرفتاری های خودشان...
#درخت_تلخ
#آلبا_دسس_پدس
#بهمن_فرزانه
#ققنوس
@qoqnoospub
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پري_از_بال_ققنوس
چیزی که سبب شده زنده بودن را تقریبا با ارزش بدانم و بگویم زندگی احتمالا به زیستناش میارزد، بعد از موسیقی، دیدار با انسانهاست.
انسانهایی که همه جا حضور دارند؛
مقصودم از انسان ها، مردمانی اند که در جامعهای که به شکل تکان دهندهای بیآبروست، آبرومندانه رفتار میکنند.
#صبحانه_قهرمانان
#کورت_ونهگات
#ققنوس
@QOQNOOSPUB
#پري_از_بال_ققنوس
چیزی که سبب شده زنده بودن را تقریبا با ارزش بدانم و بگویم زندگی احتمالا به زیستناش میارزد، بعد از موسیقی، دیدار با انسانهاست.
انسانهایی که همه جا حضور دارند؛
مقصودم از انسان ها، مردمانی اند که در جامعهای که به شکل تکان دهندهای بیآبروست، آبرومندانه رفتار میکنند.
#صبحانه_قهرمانان
#کورت_ونهگات
#ققنوس
@QOQNOOSPUB
🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸
#پری_از_بال_ققنوس
آن لحظه ديگر حرفهايش را نمیشنيدم، بلكه آنچه پشت كلماتش بود میشنيدم. اغلب اين حالت برايم پيش میآمد. مثل زندگی و لايه زيرين آن كه در اولين نگاه ديده نمیشود، ولی وقتی تلاش میكنيم و روی آن متمركز میشويم به آن پی میبريم. مثل من و هوگو.
چون من هوگو را دوست داشتم. حتی اگر نمیدانستم اين عشق را چه به نامم، و به اين دليل نبود كه كلمهای برای آن احساس وجود نداشت. گاهی اين فكر مرا میترساند. بعضی روزها با خودم میگفتم يقينا برای من و هوگو چنين زندگیای وجود دارد؛ زندگیای بدون ترس، بدون رودخانه، بدون پل، بدون دريا، بدون فرياد. ...
شايد هم هيچوقت چنين زندگیای دسترسی پيدا نكنيم، اما اين عشق را از دل و ذهنمان پاک نمیكنيم...
#پاتريسيا
#ژنويو_داما
#محبوبه_فهيمكلام
#ققنوس
@qoqnoospub
#پری_از_بال_ققنوس
آن لحظه ديگر حرفهايش را نمیشنيدم، بلكه آنچه پشت كلماتش بود میشنيدم. اغلب اين حالت برايم پيش میآمد. مثل زندگی و لايه زيرين آن كه در اولين نگاه ديده نمیشود، ولی وقتی تلاش میكنيم و روی آن متمركز میشويم به آن پی میبريم. مثل من و هوگو.
چون من هوگو را دوست داشتم. حتی اگر نمیدانستم اين عشق را چه به نامم، و به اين دليل نبود كه كلمهای برای آن احساس وجود نداشت. گاهی اين فكر مرا میترساند. بعضی روزها با خودم میگفتم يقينا برای من و هوگو چنين زندگیای وجود دارد؛ زندگیای بدون ترس، بدون رودخانه، بدون پل، بدون دريا، بدون فرياد. ...
شايد هم هيچوقت چنين زندگیای دسترسی پيدا نكنيم، اما اين عشق را از دل و ذهنمان پاک نمیكنيم...
#پاتريسيا
#ژنويو_داما
#محبوبه_فهيمكلام
#ققنوس
@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸
#پري_از_بال_ققنوس
درست در دل شب به نقطه مشخصي از روشني ميرسيم.
همانجا كه نقطه تقسيم روزها ميگذرد.
هذيان و از خوابپريدن جوهر سياه شب را ميشويد.
...
و شن، دقيقهها را از فردا به فردايي ديگر ميريزد.
ديگر هرگز تنها نبودهايم، مگر نه؟
به هر حال كسي شبزندهداري ميكند.
اينجا، آنجا، هرجا... و هميشه هم در همين لحظه شب...
#كودك_ابدي
#فيليپ_فورست
#مرضيه_كردبچه
#ققنوس
@qoqnoospub
#پري_از_بال_ققنوس
درست در دل شب به نقطه مشخصي از روشني ميرسيم.
همانجا كه نقطه تقسيم روزها ميگذرد.
هذيان و از خوابپريدن جوهر سياه شب را ميشويد.
...
و شن، دقيقهها را از فردا به فردايي ديگر ميريزد.
ديگر هرگز تنها نبودهايم، مگر نه؟
به هر حال كسي شبزندهداري ميكند.
اينجا، آنجا، هرجا... و هميشه هم در همين لحظه شب...
#كودك_ابدي
#فيليپ_فورست
#مرضيه_كردبچه
#ققنوس
@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸
#پري_از_بال_ققنوس
اگر مرگ به درستي واقعهاي است كه زندگي با آن مفهوم پيدا ميكند.
بايد خود مرگ هم معنايي داشته باشد، نبايد براي هيچ رخ دهد.
هجومش به دنيا بايد حامل پيام مهم و سرنوشتسازي باشد....
#كودك_ابدي
#فيليپ_فورست
#مرضيه_كردبچه
#ققنوس
@qoqnoospub
#پري_از_بال_ققنوس
اگر مرگ به درستي واقعهاي است كه زندگي با آن مفهوم پيدا ميكند.
بايد خود مرگ هم معنايي داشته باشد، نبايد براي هيچ رخ دهد.
هجومش به دنيا بايد حامل پيام مهم و سرنوشتسازي باشد....
#كودك_ابدي
#فيليپ_فورست
#مرضيه_كردبچه
#ققنوس
@qoqnoospub
🍀🍀🍀
ذهنم پر از سوال است؛ سوالات زیاد و پراکنده. فکرها توی سرم آنقدر زیاد شده که افکارم مثل عابران خیابان شلوغ به هم برخورد میکنند.
زندگی برایم شبیه کتابی شده که صفحات اولش خوانا و دقیق است، صفحاتِ وسطش پاک شدهاند و در ادامهی صفحات پاکشده کلمات واضح و پررنگاند اما دیگر سر از داستان درنمیآوری….
از #بنفش_مایل_به_لیمویی
#یاسمن_خلیلی_فرد
#به_زودی
#ققنوس
@qoqnoospub
ذهنم پر از سوال است؛ سوالات زیاد و پراکنده. فکرها توی سرم آنقدر زیاد شده که افکارم مثل عابران خیابان شلوغ به هم برخورد میکنند.
زندگی برایم شبیه کتابی شده که صفحات اولش خوانا و دقیق است، صفحاتِ وسطش پاک شدهاند و در ادامهی صفحات پاکشده کلمات واضح و پررنگاند اما دیگر سر از داستان درنمیآوری….
از #بنفش_مایل_به_لیمویی
#یاسمن_خلیلی_فرد
#به_زودی
#ققنوس
@qoqnoospub
🍁🍁🍁🍁
#پری_از_بال_ققنوس
در فاصله میان شکست اولیه و موفقیتهای بعدی،
در شکاف میان کسی که میخواهیم باشیم و کسی که در حال حاضر هستیم،
حتما درد، اضطراب، حسد و تحقیر وجود دارد.
#تسلی_بخشی_های_فلسفه
#آلن_دوبان
#ققنوس
@qoqnoospub
#پری_از_بال_ققنوس
در فاصله میان شکست اولیه و موفقیتهای بعدی،
در شکاف میان کسی که میخواهیم باشیم و کسی که در حال حاضر هستیم،
حتما درد، اضطراب، حسد و تحقیر وجود دارد.
#تسلی_بخشی_های_فلسفه
#آلن_دوبان
#ققنوس
@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸
«وقتی بیجاری و شیخ ابراهیم آخرین خوشوبشها را میکردند، ممدسن عقبعقب رفت و بیآنکه کسی بفهمد بهسرعت کاغذ مچالهشده را برداشت و توی جیبش چپاند. بیجاری که از در بیرون رفت، ممدسن هم دست پدر را گرفت و پشت سر بیجاری از دفتر خارج شدند.
ممدسن میان پلهها کاغذ را از جیب درآورد و باز کرد. دستنوشتۀ خودش بود برای معصومه. دلش پر کشید سمت معصومه. دلهره به جانش چنگ میزد. نمیدانست چه بلایی سر معصومه آمده که کاغذ دست بیجاری افتاده. فوری چند بار سرش را تکان داد، بلکه بتواند در اولین روز طلبگیاش فکر و خیال معصومه را از سرش بپراند، ولی معصومه همچنان سفت و محکم سر جایش بود. این شد که بنا کرد به پشتسرهم استغفرالله زمزمه کردن. آرام، که مبادا شیخ ابراهیم بشنود. عرق سردی روی پیشانیاش نشسته بود. تا حالا اینطور بین دو چیز گیر نکرده بود، دو چیز خواستنی.»
#گذرخان
#محمدعلی_ابطحی
#ققنوس
@qoqnoospub
«وقتی بیجاری و شیخ ابراهیم آخرین خوشوبشها را میکردند، ممدسن عقبعقب رفت و بیآنکه کسی بفهمد بهسرعت کاغذ مچالهشده را برداشت و توی جیبش چپاند. بیجاری که از در بیرون رفت، ممدسن هم دست پدر را گرفت و پشت سر بیجاری از دفتر خارج شدند.
ممدسن میان پلهها کاغذ را از جیب درآورد و باز کرد. دستنوشتۀ خودش بود برای معصومه. دلش پر کشید سمت معصومه. دلهره به جانش چنگ میزد. نمیدانست چه بلایی سر معصومه آمده که کاغذ دست بیجاری افتاده. فوری چند بار سرش را تکان داد، بلکه بتواند در اولین روز طلبگیاش فکر و خیال معصومه را از سرش بپراند، ولی معصومه همچنان سفت و محکم سر جایش بود. این شد که بنا کرد به پشتسرهم استغفرالله زمزمه کردن. آرام، که مبادا شیخ ابراهیم بشنود. عرق سردی روی پیشانیاش نشسته بود. تا حالا اینطور بین دو چیز گیر نکرده بود، دو چیز خواستنی.»
#گذرخان
#محمدعلی_ابطحی
#ققنوس
@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸🕸
لقب آدمها مثل زخم روي صورتشان است. زشت و بدقواره. اما اگر هم از اين لقبها نداشته باشي، مثل سربازهاي صفر ارتش طبعا موقعيت و مسئوليتي هم نداري، ظاهرت زيبا باشد كسي نگاهت نميكند، قدرت و كاركردي هم نداري...
#دريادريازندگي
#ماي_جيا
#حامد_وفايي
#ققنوس
#به_زودي
@QOQnoospub
لقب آدمها مثل زخم روي صورتشان است. زشت و بدقواره. اما اگر هم از اين لقبها نداشته باشي، مثل سربازهاي صفر ارتش طبعا موقعيت و مسئوليتي هم نداري، ظاهرت زيبا باشد كسي نگاهت نميكند، قدرت و كاركردي هم نداري...
#دريادريازندگي
#ماي_جيا
#حامد_وفايي
#ققنوس
#به_زودي
@QOQnoospub
«واترگیت»
رخدادهای بزرگ رخدادهای کوچکترِ پس و پیش خود را میبلعند؛ به این معنا که باعث میشوند رخدادهای کوچکتری که قبل یا بعد از آنها اتفاق افتاده است، پس از گذر اندک زمانی، دیگر به چشم نیاید یا فراموش شود. بیایید برویم به نوامبر ۱۹۷۲، پاییز خوشِ جمهوریخواهان آمریکایی و ریچارد نیکسون. چهلوهفتمین دورۀ انتخابات ریاستجمهوری آمریکا بود و نیکسون آمده بود تا برای بار دوم کلید کاخ سفید را از رهگذر صندوق رأی از مردم آمریکا تحویل بگیرد. او بُرد! پیروزی قاطعی که هیچ جایی برای حرف و حدیث باقی نمیگذاشت؛ یکی از چشمگیرترین پیروزیهای تاریخ جمهوریخواهان با کسب بیش از ۶۰ درصد آرا.
در آن نوامبرِ پیروزمند چه کسی فکرش میکرد قرار است دو سال بعد، در اوتِ لعنتیِ ۱۹۷۴، بدترین شکست و رسوایی تاریخ در انتظار نیکسون باشد؟ معروف است که روزگار بالا و پایین بسیار دارد، اما وقتی صعود و سقوط چنین تنگاتنگ هم در فاصلهای کوتاه رخ دهد، به موردی خاص در تاریخ تبدیل میشود. وقتی نیکسون نطق پیروزیاش را میخواند، هیچکس، حتی کفبینان و طالعبینان نیز فکرش را نمیکردند، او قرار است به زودی روی صفحۀ تلویزیون در برابر دیدگان مبهوتِ میلیونها آمریکایی ظاهر شود و با سرشکستی اعلام کند فردا از قدرت کنارهگیری خواهد کرد ــ در حالی که اگر هم از قدرت کناره نمیگرفت، استیضاح او کلید خورده بود و نتیجهاش پیشاپیش روشن بود. پس این کنارهگیری دستکم کمک میکرد تا تهمانده آبرویی را که برایش مانده بود بردارد و کلید کاخ سفید را به معاونش، جرارد فورد، واگذار کرد. اما ماجرا چه بود؟ چرا چنین شد؟
مسئله یکی از معروفترین و بزرگترین رسواییهای سیاسی تاریخ جهان و آمریکاست: «رسوایی واترگیت». ماجرا از این قرار بود که افرادی با اطلاع نیکسون کوشیده بودند به یکی از مراکز حزب دموکرات در مجتمع واترگیت نفوذ کنند و به اسناد این حزب دسترسی پیدا کنند. وقتی دربارۀ چنین مسئلهای شائبههایی مطرح شد، رئیسجمهور سعی کرد با سوءاستفاده از اختیارات قانونی خود جلوی افشا شدن ابعاد این کارهای نامشروع را بگیرد. اما نیکسون هر چه دست و پا میزد، بیشتر در باتلاق رسوایی فرو میرفت و وقتی کاملاً مشخص شد خود او از مسئله مطلع بوده است در آستانۀ استیضاح قرار گرفت. اینجا بود که استعفا واپسین چارۀ او بود. بنابراین، روسوایی واترگیت را به منزلۀ «مجموعهای از سوءاستفادهها از اختیارات قانونی» میتوان توصیف کرد. البته یک عامل دیگر نیز در این میان وجود داشت که پیشاپیش و بیش از پیش ذهنیت مردم آمریکا را نسبت به سیاستمداران مخدوش کرده و به ویژه اعتماد عمومی به دولتمردان آمریکایی را تخریب کرده بود: جنگ ویتنام. جنگ و پیامدهای ناگوار آن فضای آمریکا را برای سرنگونی نیکسون آماده کرده بود و دیگر با هیچ نیروی مشروع و نامشروعی نمیشد در برابر امواج انتقادات مقاومت کرد. سرنوشت درِ خروج را به نیکسون نشان میداد...
«واترگیت» که به تازگی از مجموعۀ «چشماندازهایی از تاریخ معصر جهان» در نشر ققنوس منتشر شده است، از زوایای متفاوت به ابعاد مختلف رسوایی واترگیت و اهمیت آن در تاریخ معاصر آمریکا میپردازد.
#واترگیت
#مجموعه_چشماندازهایی_از_تاریخ_معاصر_جهان
#ققنوس
#منتشرشد
@qoqnoospub
رخدادهای بزرگ رخدادهای کوچکترِ پس و پیش خود را میبلعند؛ به این معنا که باعث میشوند رخدادهای کوچکتری که قبل یا بعد از آنها اتفاق افتاده است، پس از گذر اندک زمانی، دیگر به چشم نیاید یا فراموش شود. بیایید برویم به نوامبر ۱۹۷۲، پاییز خوشِ جمهوریخواهان آمریکایی و ریچارد نیکسون. چهلوهفتمین دورۀ انتخابات ریاستجمهوری آمریکا بود و نیکسون آمده بود تا برای بار دوم کلید کاخ سفید را از رهگذر صندوق رأی از مردم آمریکا تحویل بگیرد. او بُرد! پیروزی قاطعی که هیچ جایی برای حرف و حدیث باقی نمیگذاشت؛ یکی از چشمگیرترین پیروزیهای تاریخ جمهوریخواهان با کسب بیش از ۶۰ درصد آرا.
در آن نوامبرِ پیروزمند چه کسی فکرش میکرد قرار است دو سال بعد، در اوتِ لعنتیِ ۱۹۷۴، بدترین شکست و رسوایی تاریخ در انتظار نیکسون باشد؟ معروف است که روزگار بالا و پایین بسیار دارد، اما وقتی صعود و سقوط چنین تنگاتنگ هم در فاصلهای کوتاه رخ دهد، به موردی خاص در تاریخ تبدیل میشود. وقتی نیکسون نطق پیروزیاش را میخواند، هیچکس، حتی کفبینان و طالعبینان نیز فکرش را نمیکردند، او قرار است به زودی روی صفحۀ تلویزیون در برابر دیدگان مبهوتِ میلیونها آمریکایی ظاهر شود و با سرشکستی اعلام کند فردا از قدرت کنارهگیری خواهد کرد ــ در حالی که اگر هم از قدرت کناره نمیگرفت، استیضاح او کلید خورده بود و نتیجهاش پیشاپیش روشن بود. پس این کنارهگیری دستکم کمک میکرد تا تهمانده آبرویی را که برایش مانده بود بردارد و کلید کاخ سفید را به معاونش، جرارد فورد، واگذار کرد. اما ماجرا چه بود؟ چرا چنین شد؟
مسئله یکی از معروفترین و بزرگترین رسواییهای سیاسی تاریخ جهان و آمریکاست: «رسوایی واترگیت». ماجرا از این قرار بود که افرادی با اطلاع نیکسون کوشیده بودند به یکی از مراکز حزب دموکرات در مجتمع واترگیت نفوذ کنند و به اسناد این حزب دسترسی پیدا کنند. وقتی دربارۀ چنین مسئلهای شائبههایی مطرح شد، رئیسجمهور سعی کرد با سوءاستفاده از اختیارات قانونی خود جلوی افشا شدن ابعاد این کارهای نامشروع را بگیرد. اما نیکسون هر چه دست و پا میزد، بیشتر در باتلاق رسوایی فرو میرفت و وقتی کاملاً مشخص شد خود او از مسئله مطلع بوده است در آستانۀ استیضاح قرار گرفت. اینجا بود که استعفا واپسین چارۀ او بود. بنابراین، روسوایی واترگیت را به منزلۀ «مجموعهای از سوءاستفادهها از اختیارات قانونی» میتوان توصیف کرد. البته یک عامل دیگر نیز در این میان وجود داشت که پیشاپیش و بیش از پیش ذهنیت مردم آمریکا را نسبت به سیاستمداران مخدوش کرده و به ویژه اعتماد عمومی به دولتمردان آمریکایی را تخریب کرده بود: جنگ ویتنام. جنگ و پیامدهای ناگوار آن فضای آمریکا را برای سرنگونی نیکسون آماده کرده بود و دیگر با هیچ نیروی مشروع و نامشروعی نمیشد در برابر امواج انتقادات مقاومت کرد. سرنوشت درِ خروج را به نیکسون نشان میداد...
«واترگیت» که به تازگی از مجموعۀ «چشماندازهایی از تاریخ معصر جهان» در نشر ققنوس منتشر شده است، از زوایای متفاوت به ابعاد مختلف رسوایی واترگیت و اهمیت آن در تاریخ معاصر آمریکا میپردازد.
#واترگیت
#مجموعه_چشماندازهایی_از_تاریخ_معاصر_جهان
#ققنوس
#منتشرشد
@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸
هیچ نمیفهمیدم و تشنهام بود. در راه مدرسه به کوچۀ مناره میدویدم، میدان تعزیه را دور میزدم، و خود را در کوزهگری مییافتم. جلو آینهای میایستادم که در آن مجسمهای چرخ را میچرخاند، میساخت و باز درهم میکوبید، یا نه، میساخت و خود درهم میریخت.
باید شهامت به خرج میدادم، تبر برمیداشتم همۀ آن کوزهها را میشکستم، آن سرها را میشکستم و تبر را میانداختم به گردن سری که بر نیزه بود.
#سال_بلوا
#عباس_معروفی
#ققنوس
@qoqnoospub
هیچ نمیفهمیدم و تشنهام بود. در راه مدرسه به کوچۀ مناره میدویدم، میدان تعزیه را دور میزدم، و خود را در کوزهگری مییافتم. جلو آینهای میایستادم که در آن مجسمهای چرخ را میچرخاند، میساخت و باز درهم میکوبید، یا نه، میساخت و خود درهم میریخت.
باید شهامت به خرج میدادم، تبر برمیداشتم همۀ آن کوزهها را میشکستم، آن سرها را میشکستم و تبر را میانداختم به گردن سری که بر نیزه بود.
#سال_بلوا
#عباس_معروفی
#ققنوس
@qoqnoospub
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ژیژک در فصل سوم کتاب باقیماندهی تقسیمناپذیر در بخشی با عنوان "کلبیمنشی بهمثابه ایدئولوژی بازتابشده" از راه نقد فیلم فارست گامپ رویکرد کلبیمنشانه را به باد انتقاد میگیرد.
از دید ژیژک، کلبیمنشی و حماقت مقولههای کلیدی ایدئولوژی معاصرند و فیلم فارست گامپ دقیقاً دعوتی است به حماقت و کلبیمنشی....
#باقیمانده_تقسیم_ناپذیر
#اسلاوی_ژیژک
#ققنوس
@qoqnoospub
از دید ژیژک، کلبیمنشی و حماقت مقولههای کلیدی ایدئولوژی معاصرند و فیلم فارست گامپ دقیقاً دعوتی است به حماقت و کلبیمنشی....
#باقیمانده_تقسیم_ناپذیر
#اسلاوی_ژیژک
#ققنوس
@qoqnoospub
برخلاف دیگر بازنماییهای تصویری (نقاشی و طراحی)، به نظر میرسد چیزی واقعیتر، صریحتر و بیواسطهتر در خصوص رسانۀ عکاسی وجود دارد. این موضوع در دورۀ پیدایش عکاسی بر نقاشان پوشیده نبود. به قول «آندره بازن» (۱۹۱۸-۱۹۵۸)، نظریهپرداز و منتقد فیلم فرانسوی، عکاسی 'یک بار برای همیشه نقاشی غربی را از اشتغال دائمی به واقعگرایی خلاص کرد و به آن اجازه داد استقلال زیباشناختی خود را بازیابد.'
#مفاهيم_اساسي_فلسفه_هنر
#تایگر_روهولت
#سهند_سلطاندوست
#هنر_عكاسي
#ققنوس
@qoqnoospub
#مفاهيم_اساسي_فلسفه_هنر
#تایگر_روهولت
#سهند_سلطاندوست
#هنر_عكاسي
#ققنوس
@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸
با فکر کردن به سرشت ناپایدار این جهان، ناگزیر در مییابیم که هربار دست به کاری میزنیم، ممکن است آخرین بارمان باشد. پیبردن به این موضوع، اهمیت و شور و حرارتی به آن کار میدهد که در غیر این صورت هرگز حسش نمی کردیم... .
غذایی که برای آخرین بار در این رستوران میخوریم بهترین غذایی خواهد بود که تا به حال در آنجا خوردهایم و بوسه خداحافظی، یکی از عمیقترین تجربههای تلخ و شیرین زندگی مان را رقم خواهد زد.
#فلسفهای_برای_زندگی
#ویلیام_بي_اروین
#محمد_يوسفی
#ققنوس
@qoqnoospub
با فکر کردن به سرشت ناپایدار این جهان، ناگزیر در مییابیم که هربار دست به کاری میزنیم، ممکن است آخرین بارمان باشد. پیبردن به این موضوع، اهمیت و شور و حرارتی به آن کار میدهد که در غیر این صورت هرگز حسش نمی کردیم... .
غذایی که برای آخرین بار در این رستوران میخوریم بهترین غذایی خواهد بود که تا به حال در آنجا خوردهایم و بوسه خداحافظی، یکی از عمیقترین تجربههای تلخ و شیرین زندگی مان را رقم خواهد زد.
#فلسفهای_برای_زندگی
#ویلیام_بي_اروین
#محمد_يوسفی
#ققنوس
@qoqnoospub
در اواخر بهار ۲۰۰۹، در کیوکیو و رِنرن، دیگر اپلیکیشن چینی الهام گرفته شده از فیسبوک، عکسها و ویدیوهای کم کیفیت و پیامهای متنی دربارۀ مثله شدن کارگران اویغور دست به دست شد.
حملات به کارگرانی که طی برنامۀ دولتی انتقال نیروی کار به کارخانهای در شرق چین فرستاده شده بودند، جو فراگیر و زودگذری را در اینترنت نوظهور اویغورها به وجود آورد.
اویغورها به کافینتها سرازیر شدند تا این عکسها را ببینند و با هیجان از بیتفاوتی دولت گله کنند. دانشجویان راهپیمایی به راه انداختند، پرچمهای چین را تکان میدادند و از مقامات میخواستند کارگران هانی را که در آن فیلمها چند اویغور را کشته و بسیاری دیگر را کتک زده بودند دستگیر کنند.
سرانجام، پلیس معترضان حاضر در این اعتراضاتِ در سرتاسر شهر را به گلوله بست.
طی دو روز، مهاجران اویغور صدوسی هان را آنقدر زدند تا مردند.
روز بعد، همزمان با رسیدن ارتش و پلیس مسلح، مهاجران هان پیش چشم پلیس و در درگیریهای تن به تن اویغورهای بسیاری را با ساطور آشپزخانه، سنگفرشهای کنده شدۀ پیادهرو و چوبهای تیز شده کشتند.
شب هنگام، شاهدان صدای شلیک مسلسلهای پلیس را شنیدند که در خیابانهای مناطق اویغورنشین میپیچید.
طی هفتههای بعد، پلیس هزاران اویغور را به اتهام شرکت در شورش دستگیر کرد. مقامات محلی همچنین اینترنت تمام منطقه را قطع کردند.
بیش از نه ماه، ارتباطات منطقه شدیداً محدود بود تا اینکه در اواسط سال ۲۰۱۰ اینترنت برگشت.
از کتاب #درون_اردوگاهها نوشتۀ #درن_بایلر ترجمۀ #مسعود_یوسفحصیرچین نشر #ققنوس
@qoqnoospub
حملات به کارگرانی که طی برنامۀ دولتی انتقال نیروی کار به کارخانهای در شرق چین فرستاده شده بودند، جو فراگیر و زودگذری را در اینترنت نوظهور اویغورها به وجود آورد.
اویغورها به کافینتها سرازیر شدند تا این عکسها را ببینند و با هیجان از بیتفاوتی دولت گله کنند. دانشجویان راهپیمایی به راه انداختند، پرچمهای چین را تکان میدادند و از مقامات میخواستند کارگران هانی را که در آن فیلمها چند اویغور را کشته و بسیاری دیگر را کتک زده بودند دستگیر کنند.
سرانجام، پلیس معترضان حاضر در این اعتراضاتِ در سرتاسر شهر را به گلوله بست.
طی دو روز، مهاجران اویغور صدوسی هان را آنقدر زدند تا مردند.
روز بعد، همزمان با رسیدن ارتش و پلیس مسلح، مهاجران هان پیش چشم پلیس و در درگیریهای تن به تن اویغورهای بسیاری را با ساطور آشپزخانه، سنگفرشهای کنده شدۀ پیادهرو و چوبهای تیز شده کشتند.
شب هنگام، شاهدان صدای شلیک مسلسلهای پلیس را شنیدند که در خیابانهای مناطق اویغورنشین میپیچید.
طی هفتههای بعد، پلیس هزاران اویغور را به اتهام شرکت در شورش دستگیر کرد. مقامات محلی همچنین اینترنت تمام منطقه را قطع کردند.
بیش از نه ماه، ارتباطات منطقه شدیداً محدود بود تا اینکه در اواسط سال ۲۰۱۰ اینترنت برگشت.
از کتاب #درون_اردوگاهها نوشتۀ #درن_بایلر ترجمۀ #مسعود_یوسفحصیرچین نشر #ققنوس
@qoqnoospub
میتوان نقشِ مبهمِ عشق در درمانِ روانکاوانه را تعیین کرد:
گرچه روانکاو باید ماهرانه عشقِ ناشی از انتقال را اداره کند، قطعاً نباید تسلیمِ افسونِ آن شود ــ چرا؟
زیرا عشق، در اساسیترین شکلش، شاملِ درونیسازیِ برخورد یا تصادمی پیشایند و بیمعنا است: از طرفی، رخدادِ عشق بهشدت پیشایند است، هرگز نمیتوان وقوعِ آن را پیشبینی کرد؛ از طرف دیگر، وقتی به «عشقِ حقیقیِ» خویش برمیخوریم، به نظر میرسد که گویی در تمامِ زندگیمان منتظرِ چنین لحظهای بودهایم؛ گویی، بهنحوی اسرارآمیز، همۀ زندگیِ پیشینمان ما را بهسوی این برخورد میکشانده است . . .
بنابراین، دستورِ اخلاقیِ اصلیِ روانکاوی تسلیمنشدن به وسوسۀ نمادینسازی/درونیسازی است: در لحظۀ «خروج از انتقال» که مشخصۀ پایانِ درمان است، سوژه میتواند رخدادهایی را که داستانِ زندگیاش پیرامونِ آنها بهشکلِ یک کلِ معنادار تبلور یافته است در پیشایندیِ بیمعنایشان ادراک کند.
#باقیمانده_تقسیم_ناپذیر
درباره شلینگ و موضوعات مرتبط
#اسلاوی_ژیژک
#علی_حسنزاده
#ققنوس
#منتشرشد
@qoqnoospub
گرچه روانکاو باید ماهرانه عشقِ ناشی از انتقال را اداره کند، قطعاً نباید تسلیمِ افسونِ آن شود ــ چرا؟
زیرا عشق، در اساسیترین شکلش، شاملِ درونیسازیِ برخورد یا تصادمی پیشایند و بیمعنا است: از طرفی، رخدادِ عشق بهشدت پیشایند است، هرگز نمیتوان وقوعِ آن را پیشبینی کرد؛ از طرف دیگر، وقتی به «عشقِ حقیقیِ» خویش برمیخوریم، به نظر میرسد که گویی در تمامِ زندگیمان منتظرِ چنین لحظهای بودهایم؛ گویی، بهنحوی اسرارآمیز، همۀ زندگیِ پیشینمان ما را بهسوی این برخورد میکشانده است . . .
بنابراین، دستورِ اخلاقیِ اصلیِ روانکاوی تسلیمنشدن به وسوسۀ نمادینسازی/درونیسازی است: در لحظۀ «خروج از انتقال» که مشخصۀ پایانِ درمان است، سوژه میتواند رخدادهایی را که داستانِ زندگیاش پیرامونِ آنها بهشکلِ یک کلِ معنادار تبلور یافته است در پیشایندیِ بیمعنایشان ادراک کند.
#باقیمانده_تقسیم_ناپذیر
درباره شلینگ و موضوعات مرتبط
#اسلاوی_ژیژک
#علی_حسنزاده
#ققنوس
#منتشرشد
@qoqnoospub
.
📚آدمها هر قدر عمق تنهاییشان بیشتر باشد، هرقدر زمان طولانیتری را در سیاهی چسبناک تنهایی و انزوا سر کرده باشند، بعدش شدیدتر احساس میکنند عاشق شدهاند. عمیقتر و کشندهتر. خیال میکنند طرف یگانه و دردانه است. اما نه. اینطور نیست. هرقدر گرسنهتر باشی غذا در نظرت لذیذتر خواهد بود حتی اگر یک تکه نان خالی باشد با پیاز. آدمها این را نمیدانند. خودم هم نمیدانستم. بعدها فهمیدم. تا وقتی توی زمین مسابقهای حالیت نمیشود مشتهای طرف مقابل چه برسرت آورده. تنت که سرد شد حالات میشود دو تا دندانت نیست و جناق سینهات خرد شده. میدانستم که احساس عجیبی که فکر میکردم لابد عشق است مرا وادار به چنین حماقتی و نوشتن آن جمله کرده بود. نوشته بودم: فکر کنم عاشق شدهام.
#اسب_چوبی
#الهام_فلاح
#ققنوس
@qoqnnospub
📚آدمها هر قدر عمق تنهاییشان بیشتر باشد، هرقدر زمان طولانیتری را در سیاهی چسبناک تنهایی و انزوا سر کرده باشند، بعدش شدیدتر احساس میکنند عاشق شدهاند. عمیقتر و کشندهتر. خیال میکنند طرف یگانه و دردانه است. اما نه. اینطور نیست. هرقدر گرسنهتر باشی غذا در نظرت لذیذتر خواهد بود حتی اگر یک تکه نان خالی باشد با پیاز. آدمها این را نمیدانند. خودم هم نمیدانستم. بعدها فهمیدم. تا وقتی توی زمین مسابقهای حالیت نمیشود مشتهای طرف مقابل چه برسرت آورده. تنت که سرد شد حالات میشود دو تا دندانت نیست و جناق سینهات خرد شده. میدانستم که احساس عجیبی که فکر میکردم لابد عشق است مرا وادار به چنین حماقتی و نوشتن آن جمله کرده بود. نوشته بودم: فکر کنم عاشق شدهام.
#اسب_چوبی
#الهام_فلاح
#ققنوس
@qoqnnospub
انتشارات ققنوس
Photo
به زودی منتشر میشود
جنگ، رنج، فلاکت، و استثمار به طرز فزایندهای به وجه معرف دنیای در حال جهانی شدن ما بدل شده است. دلایل بسیاری وجود دارد برای جستجوی پناهگاهی در قلمروی «بیرونی»، جایی رها از انضباط و کنترل امپراتوریِ در حال ظهور امروزین یا حتی یافتن اصول و ارزشهایی متعالی یا استعلایی که بتواند زندگیمان را هدایت کند و شالودۀ کنش سیاسیمان قرار گیرد. اما، یکی از پیامدهای عمدۀ جهانیشدن آفرینش جهانی مشترک است، جهانی که، بد یا خوب، همۀ ما در آن شریکیم، جهانی فاقد «بیرون».
در این کتاب ما به مفصلبندی پروژهای اخلاقی میپردازیم، اخلاقی ناظر بر کنش سیاسی دموکراتیک در درون و در برابر امپراتوری؛ و بررسی خواهیم کرد که جنبشها و کردارهای #انبوه_خلق چه بوده است و چه میتواند باشد تا روابط اجتماعی و فرمهای نهادی خاص یک #دموکراسی_جهانی ممکن را کشف کنیم.
«#شهریار_شدن» فرایندی است که طی آن انبوه خلق هنر فرمانروایی بر خویش و ابداع فرمهای دموکراتیک پایدار سازماندهی اجتماعی را میآموزد.
#ثروت_مشترک #آنتونیو_نگری #مایکل_هارت #فواد_حبیبی #انتشارات_ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس #ققنوس
@qoqnoospub
جنگ، رنج، فلاکت، و استثمار به طرز فزایندهای به وجه معرف دنیای در حال جهانی شدن ما بدل شده است. دلایل بسیاری وجود دارد برای جستجوی پناهگاهی در قلمروی «بیرونی»، جایی رها از انضباط و کنترل امپراتوریِ در حال ظهور امروزین یا حتی یافتن اصول و ارزشهایی متعالی یا استعلایی که بتواند زندگیمان را هدایت کند و شالودۀ کنش سیاسیمان قرار گیرد. اما، یکی از پیامدهای عمدۀ جهانیشدن آفرینش جهانی مشترک است، جهانی که، بد یا خوب، همۀ ما در آن شریکیم، جهانی فاقد «بیرون».
در این کتاب ما به مفصلبندی پروژهای اخلاقی میپردازیم، اخلاقی ناظر بر کنش سیاسی دموکراتیک در درون و در برابر امپراتوری؛ و بررسی خواهیم کرد که جنبشها و کردارهای #انبوه_خلق چه بوده است و چه میتواند باشد تا روابط اجتماعی و فرمهای نهادی خاص یک #دموکراسی_جهانی ممکن را کشف کنیم.
«#شهریار_شدن» فرایندی است که طی آن انبوه خلق هنر فرمانروایی بر خویش و ابداع فرمهای دموکراتیک پایدار سازماندهی اجتماعی را میآموزد.
#ثروت_مشترک #آنتونیو_نگری #مایکل_هارت #فواد_حبیبی #انتشارات_ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس #ققنوس
@qoqnoospub
ما به روی دوستان از بوستان آسودهایم
گر بهار آید و گر باد خزان آسودهایم
دومین همنشینی
سعدیخوانی با استاد علیرضا پورامید
همراه با اجرای زندۀ موسیقی
چه فرحبخش است در دل طلاریزان پاییز به سعدینامۀ استاد سخن گوشسپردن. بدینسبب و نیز بهمنظور توجه بیشتر به ادبیات کلاسیک ایران و پاسداشت آن انتشارات ققنوس قصد دارد میزبان دورهمیهای بوستانخوانی باشد. بدینمنظور اولینِ این دورهمیها عصر چهارشنبه ۱۷ ابانماه ساعت ۱۸ برگزار میشود.
حضور شما همرهان همیشگی مایۀ مباهات و دلگرمی ماست.
گفتنی است که برای حضور در این دورهمی نیاز به پرداخت هزینه نیست
#سعدی_خوانی #علیرضا_پورامید #ققنوس #انتشارات_ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس #بوستان_سعدی
@qoqnoospub
گر بهار آید و گر باد خزان آسودهایم
دومین همنشینی
سعدیخوانی با استاد علیرضا پورامید
همراه با اجرای زندۀ موسیقی
چه فرحبخش است در دل طلاریزان پاییز به سعدینامۀ استاد سخن گوشسپردن. بدینسبب و نیز بهمنظور توجه بیشتر به ادبیات کلاسیک ایران و پاسداشت آن انتشارات ققنوس قصد دارد میزبان دورهمیهای بوستانخوانی باشد. بدینمنظور اولینِ این دورهمیها عصر چهارشنبه ۱۷ ابانماه ساعت ۱۸ برگزار میشود.
حضور شما همرهان همیشگی مایۀ مباهات و دلگرمی ماست.
گفتنی است که برای حضور در این دورهمی نیاز به پرداخت هزینه نیست
#سعدی_خوانی #علیرضا_پورامید #ققنوس #انتشارات_ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس #بوستان_سعدی
@qoqnoospub
Forwarded from نشر و پخش آفرینگان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔹🔹داستان های ژول ورن🔹🔹
▪️ناخدای پانزده ساله
ناخدای پانزده ساله رمانی است ماجراجویانه که بیشتر ویژگی واقع گرایانه و تاریخی دارد
ژول ورن در این داستان با کشتی بادبانی پا در سفری دریایی میگذارد و خواننده را همراه خود به آفریقای دوران برده داری میبرد.
آفریقایی که با جنگل های اسرار آمیز حیوانات وحشی و رودهای پر خروش برای مسافران قرن نوزدهم و حتی برای خواننده امروزی سرشار از شگفتی است.
مترجم مرضیه کرد بچه
تعداد صفحات ۵۱۵
قطع پالتویی
قیمت ۴۲۰.۰۰۰تومان
#ژول_ورن #ققنوس #آفرینگان #کتاب #ناخدا_پانزده_ساله
@afarineganp
@qoqnoospub
@qoqnoosp
▪️ناخدای پانزده ساله
ناخدای پانزده ساله رمانی است ماجراجویانه که بیشتر ویژگی واقع گرایانه و تاریخی دارد
ژول ورن در این داستان با کشتی بادبانی پا در سفری دریایی میگذارد و خواننده را همراه خود به آفریقای دوران برده داری میبرد.
آفریقایی که با جنگل های اسرار آمیز حیوانات وحشی و رودهای پر خروش برای مسافران قرن نوزدهم و حتی برای خواننده امروزی سرشار از شگفتی است.
مترجم مرضیه کرد بچه
تعداد صفحات ۵۱۵
قطع پالتویی
قیمت ۴۲۰.۰۰۰تومان
#ژول_ورن #ققنوس #آفرینگان #کتاب #ناخدا_پانزده_ساله
@afarineganp
@qoqnoospub
@qoqnoosp