پشت پرده ها
88.3K subscribers
74.9K photos
86.8K videos
2.91K files
4.22K links
پشت پرده‌های تاریخ و رویدادها،آگاهی ملت، راه نجات، آنچه نمی خواهند ما بدانیم

*پوشش۲۴ساعته انقلاب ایران*

@ShemiraniSaied
تماس با ما
گزارشهای خود را به صورت فیلم کوتاه و آوا ارسال کنید
پیام‌ها در کانال سعید شمیرانی و گزارشهادر پشت پرده‌ها قرار خواهد گرفت
Download Telegram
درود بر شما
لطفا اطلاع رسانی کنید
فطریه پرداخت نکنید به شماره حساب دولت یا هلال احمر واریز نکنید
جمع آوری فطریه برای کمک به مردم غزه است ما در مملکت خودمان فقیر و نیازمند زیاد داریم یا اگر افراد نیازمند را می‌شناسید به آنها کمک کنید
من #میلاد_آرمون هستم. من زنده هستم ولی زندانیم، از تاریخ ۱۲ آبان ماه ۱۴۰۱. بیست و پنج سالمه، متولد ۱۴ اسفندماه ۱۳۷۷. اصالتاً اهل روستای قوشا در استان اردبیل و تا قبل از بازداشتم ساکن شهرک اکباتان در غرب تهران بودم. اصولا پسری فعال، شاد، مهربون، پرشور و سرزنده و از نظر روانی و جسمی کاملا سالم بودم. به موزیکهایی با سبک دیپ هاوس، ملودیک هاوس و تکنو علاقمند بودم. اسکی روی برف رو خیلی دوست داشتم همینطور گیم. پسر ملایمی بودم، دور از روحیات خشن و پرخاشگرانه. تو یه بوتیک لباس فروشی کار میکردم. یه برادر داشتم که تو قهوه آرمون مشغول به کار بود. پدرمم تو یه مغازه نان فانتزی کار میکرد و مادرم هم متأسفانه درگیر سرطان بود.
من #میلاد_آرمون هستم. من زنده هستم ولی زندانیم، از تاریخ ۱۲ آبان ماه ۱۴۰۱. بیست و پنج سالمه، متولد ۱۴ اسفندماه ۱۳۷۷. اصالتاً اهل روستای قوشا در استان اردبیل و تا قبل از بازداشتم ساکن شهرک اکباتان در غرب تهران بودم. اصولا پسری فعال، شاد، مهربون، پرشور و سرزنده و از نظر روانی و جسمی کاملا سالم بودم. به موزیکهایی با سبک دیپ هاوس، ملودیک هاوس و تکنو علاقمند بودم. اسکی روی برف رو خیلی دوست داشتم همینطور گیم. پسر ملایمی بودم، دور از روحیات خشن و پرخاشگرانه. تو یه بوتیک لباس فروشی کار میکردم. یه برادر داشتم که تو قهوه آرمون مشغول به کار بود. پدرمم تو یه مغازه نان فانتزی کار میکرد و مادرم هم متأسفانه درگیر سرطان بود.

اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی تو شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شده بود. روز ۴ آبان ماه بود اونروز طلبه بسیجی بنام «آرمان علی وردی» به دستور فرمانده اش برای سرکوب اعتراضات به #شهرک_اکباتان اعزام شد. اونجا با مردم درگیر شد حسابی کتک خورد و بهش چاقو زدن ولی مردم عادی که معترض بودن سلاح سرد نداشتن و طبق اسناد موثق کسایی که بهش چاقو زدن و زخمیش کردن همون شب از کشور خارج شدن.
«آرمان علی وردی» تا زمانیکه نیروهای کمکی بهش برسن هشیاری کامل داشت و داد و فریاد میکرد و حتی با پای خودش سوار ماشین شد و به بیمارستان انتقالش دادن. اون موقع اصلا من در بین جمعیت معترض نبودم، وقتی متوجه شدم بیرون شلوغه و صدای جمعیت به گوشم خورد کنجکاو شدم و رفتم بیرون ببینم چه اتفاقی افتاده. من فقط بیننده بودم و وقتی متوجه درگیریها شدم مسیری رو همراه جمعیت طی کردم. اونشب من نه هیجانی داشتم که بخوام تخلیه کنم، نه اهل درگیری بودم و نه اصلا سلاحی همرام بود بنابراین با اطمینان خاطر كامل بعد از مشاهده اون درگیری ها برگشتم خونه. چند روز از اون اتفاق گذشت، روز ۱۲ آبان ماه بود که به گیم نت توی محله مون رفتم که ناگهان مأمورها که موقعیت مناسبی پیدا کرده بودن اومدن جلو و منو دستگیر کردن. من بیگناه بودم ولی مامورای امنیتی سعی داشتن خیلی زود ازم اعتراف اجباری ضبط کنن، با اجبار، شکنجه، تهدید و ارعاب منو بین چندین خبرنگار و جلوی دوربین آوردن و با وجود شوکی که بهم دست داده بود و آشفتگی هایی که از سر گذرونده بودم تمام واقعیتی که اتفاق افتاده بود رو عینا توضیح دادم. همش میگفتم: سر و صدا میومد، رفتم ببینم چی شده، بخدا من چاقو همراهم نداشتم، با ضاربین همکاری نکردم و فقط وقتی رسیدم اونجا بیننده بودم، بسیجیه فرار کرد رفت تو پارکینگ منم رفتم پشت سر بچه ها دیدم دارن میزننش ده نفر با چاقو و یک نفر با سنگ.
مامورا تو گرفتن اعتراف اجباری از من شکست خوردن به همین دلیل فشار رو روی من بیشتر کردن. به مدت ۶۰ روز فرستادنم انفرادی، تا ۱۴ روز مواد غذایی بهم ندادن، اینجوری قصد داشتن منو وادار به تسلیم کنن. حتی از لحاظ کلامی هم بسیار تهدیدم کردن ولی با این حال من قوی و استوار ایستادگی کردم و با وجود فشار و شکنجه جسمی و روحی که روم بود مبارزه کردم. مامورا صحنه جرم رو بازسازی کردن، من و دوستای دیگه ام که بخاطر این پرونده بازداشت شده بودیم بارها توضیح دادیم که ما هیچ درگیری با «علی وردی» پیدا نکردیم و به پدرش هم همین توضیحات رو دادیم. ما اول تو زندان رجائی شهر بودیم بعد در مرداد ماه ۱۴۰۲ به زندان قزلحصار منتقل شدیم. توی این مدت رنجهای فراوانی رو متحمل شدیم تا بیگناهیمونو ثابت کنیم ولی پرونده هنوز پر از ابهامه. همون اول که بازداشت شدیم طی تشکیل فقط یه جلسه دادگاه ما رو به محاربه محکوم کردن بدون هیچ سند و مدرکی!! منو ضارب اصلی اعلام کردن در صورتیکه من چاقو همراه نداشتم. توی دادگاه دو اتهام بمن زدن محاربه و مشارکت در قتل عمد!
اتهام مشارکت در قتل عمد تو دادگاه کیفری زیر نظر قاضی «ایمان افشاری» رسیدگی شد ولی هنوز هیچ حکمی برام صادر نشده، اتهام محاربه هم تو دادگاه انقلاب زیر نظر قاضی «صلواتی» هنوز بهش رسیدگی نشده ولی باید تو اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ قراره دادگاه دیگه ای برام تشکیل بشه. من همچنان در بلاتکلیفی به سر میبرم.

هموطن من به ناحق بازداشت و زندانی شدم، همیشه پسر سالمی بودم و هرگز تو زندگیم جرمی مرتکب نشدم. به ناحق منو متهم کردن و جونم به شدت در خطره، یه سال و نیمه که تحت فشار روانی و جسمی قرار گرفتم که به جرم ناکرده اعتراف کنم! سکوت نکن صدای من و دوستای بیگناهم باش …
#علیه_فراموشی
۲۹ فروردین #ماشاالله_کرمی دادگاه داره...
جرمش؟! زنده نگه داشتنِ خاطره‌ی پسرش!
من #سپهر_شریفی_طرقبه هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۱۵ مهر ماه ۱۴۰۱. بیست و دو سالم بود، متولد ۱۴ مهر ماه ۱۳۷۹. فرزند معین، تک فرزند خانواده و اصالتا اهل طرقبه مشهد و ساکن تهران بودم و با پدر و مادرم تو شهرک دانشگاه زندگی میکردم. دیپلمم رو گرفته بودم و قرار بود بزودی دانشگاه رو شروع کنم، شغلم دستیار فیلمبردار سینما بود، عاشق کارم بودم و آرزوهای بزرگی در سر داشتم. به نواختن موسیقی علاقمند بودم. با مادرم خیلی صمیمی بودم و وابستگی زیادی بهش داشتم. اصولا آدم منطقی و مهربونی بودم.

اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی در شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شده بود. روز ۱۴ مهر ماه تولدم بود، بعد از فوت کردن شمع تولدم رفتم تو خیابون، مردم در حال شعار دادن بودن، منم شروع کردم به گفتن شعار م ر گ بر دیکتاتور، بسیجیای مزدور بهمون حمله کردن. بامداد ۱۵ مهر ماه بود که ناگهان منو هدف قرار دادن و ۲۸ گلوله به سمتم شلیک کردن. غرق در خون شدم و افتادم زمین و چشم از دنیا فرو بستم…..

بعد از کشته شدنم مامورای امنیتی خانوادمو شدیدا تهدید کردن و تحت فشار گذاشتن که م ر گ منو سیاسی نکنن!!

پیکر بیجون من در بهشت زهرا، قطعه ۶۶، شماره ۶۲ مظلومانه به خاک سپرده شد…
مراسم ختم هم در تاریخ ۱۹ مهر ماه ۱۴۰۱ برگزار شد.

بعد از کشته شدنم پدرم اعتراض کرد که به کدوم گناه ۲۸ گلوله بمن شلیک کردن ولی جواب مامورای امنیتی بازداشتش بود! اونا پدرمو در تاریخ ۱۶ آبان ماه ۱۴۰۱ دستگیر و به زندان بزرگ تهران منتقل کردن. توی زندان همبندیهاش چهلم منو برگزار کردن، مدتی بعد پدرم آزاد شد.

در جشن تولد ۲۳ سالگیم روز ۱۴ مهر ماه ۱۴۰۲ پدرم تو یه پست اینستاگرام نوشت: «امسال جشن تولد پسرم همه دعوت هستین جمعه در آرامگاه ابدی اون دور هم جمع میشیم»….

هموطن من جان عزیزمو در راه میهنم فدا کردم، مزدورای حکومتی بخاطر شعار ضد رژیم منو ناجوانمردانه به قتل رسوندن. من دینمو به وطن و هموطنام ادا کردم ولی الان نوبت تو هست که جای خالی منو پر کنی و با ظلم و بی عدالتی بجنگی. روز آزادی وطن نزدیکه، اونروز از منم یاد کن‌ که با آرزوهام دفن شدم….💔
#مهسا_امینی
از آسیب دیده های چشمی غافل نباشیم.
#على_طاوحونه یکی از آسیب دیده های چشمی هست که مزدورای ضحاک تو کرج در اعتراضات ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ عامدانه به هر دو چشمش شلیک کردن. اونروز وقتی علی از خونه ای که بهش پناه داده بودن خارج شد با پیرمردی غرق در خون روبرو شد و به کمکش رفت، مزدورا با گلوله های ساچمه ای به چشماش و دستش شلیک کردن. بعد از روند درمان و دید محدود هر دو چشم، روز ۱۴ فروردین ۱۴۰۳ دوباره تحت عمل جراحی قرار گرفت ولی ظاهرا چشماش اصلا دید ندارن. این جوونا در راه آزادی هممون چشماشونو از دست دادن یادمون نره🥺
#زن_زندگى_آزادى‌
#مهسا_امينی‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دقیقاً 6 ماه پیش، این واقعیت #اسرائیل بود - افراد بیگناهی که به قتل رسیدند، مورد تجاوز قرار گرفتند، مثله شدند و ربوده

7 اکتبر 2023 بزرگترین قتل عام در تاریخ اسرائیل بود. به یاد داشته باشید که چگونه شروع شد.