کمک ۵ میلیون دلاری دیزنی برای بازسازی کلیسای نوتردام
کمپانی دیزنی که سال ۱۹۹۶ انیمیشن «گوژپشت نوتردام» را برمبنای رمان ویکتور هوگو ساخته بود، اعلام کرد ۵ میلیون دلار به بازسازی کلیسای نوتردام کمک میکند.
@politicalculture
کمپانی دیزنی که سال ۱۹۹۶ انیمیشن «گوژپشت نوتردام» را برمبنای رمان ویکتور هوگو ساخته بود، اعلام کرد ۵ میلیون دلار به بازسازی کلیسای نوتردام کمک میکند.
@politicalculture
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلمی تاریخی از بازیگری
مظفرالدین شاه در اثری با کارگردانی ابراهیم صنیع السلطنه در سال 1284 خورشیدی....
نخستین دوربین فیلمبرداری در زمان این شاه به ایران آمد....
@politicalculture
مظفرالدین شاه در اثری با کارگردانی ابراهیم صنیع السلطنه در سال 1284 خورشیدی....
نخستین دوربین فیلمبرداری در زمان این شاه به ایران آمد....
@politicalculture
زمانی که ایرلند اعلام استقلال از انگلستان کرد و در طی آن 9 جوان شورشی ایرلندی دستگیر و محکوم به مرگ شدند، از آنجایی که ملکه ویکتوریا
تحمل اعدام کردن آنان را نداشت، دستور داد تا آنان را به زندانی در مستعمره انگلستان یعنی استرالیا منتقل کنند .
حدود 40 سال پس از آن ، ملکه ویکتوریا
از استرالیا دیدن کرد و مورد استقبال
نخست وزیر آنجا یعنی آقای چارلز دافی قرار گرفت .
وقتی آقای چارلز به اطلاع ملکه رساند که او یکی از 9 نفر ایرلندی محکوم به مرگ بوده است ، ملکه به راستی شوکه شد .
ملکه از او پرسید که آیا از سرنوشت
آن هشت زندانی دیگر خبری دارد یا نه؟
او به آگاهی ملکه رساند که آنان
همگی با یکدیگر در تماس هستند :
توماس فرانسیس به ایالات متحده
مهاجرت کرد و خیلی زود به مقام
فرمانداری مونتانا رسید.
ترنس مک مانس و پاتریک دونا او
هر دو ژنرال ارتش ایالات متحده شدند
و بسیار عالی خدمت کردند .
ریچارد اوگورمان به کانادا مهاجرت
کرد و فرماندار کل نیوفوندلند شد .
ماریس لین و مایکل ایرلند هر دو از
اعضای هیئت دولت استرالیا شدند و
جدا از هم به عنوان دادستان کل استرالیا
انجام وظیفه کردند .
دارسی مگی نخست وزیر کانادا شد .
و در آخر جان میچل نیز در مقام
شهردار نیویورک خدمت کرد .
مخالفان ما لزوما ناشایسته نیستند و لزوما فقط خود ما درست نمیفهمیم ، شاید به همین علت است که در کشورهای توسعه یافته به آسانی جان انسانها را نمیگیرند .
@politicalculture
تحمل اعدام کردن آنان را نداشت، دستور داد تا آنان را به زندانی در مستعمره انگلستان یعنی استرالیا منتقل کنند .
حدود 40 سال پس از آن ، ملکه ویکتوریا
از استرالیا دیدن کرد و مورد استقبال
نخست وزیر آنجا یعنی آقای چارلز دافی قرار گرفت .
وقتی آقای چارلز به اطلاع ملکه رساند که او یکی از 9 نفر ایرلندی محکوم به مرگ بوده است ، ملکه به راستی شوکه شد .
ملکه از او پرسید که آیا از سرنوشت
آن هشت زندانی دیگر خبری دارد یا نه؟
او به آگاهی ملکه رساند که آنان
همگی با یکدیگر در تماس هستند :
توماس فرانسیس به ایالات متحده
مهاجرت کرد و خیلی زود به مقام
فرمانداری مونتانا رسید.
ترنس مک مانس و پاتریک دونا او
هر دو ژنرال ارتش ایالات متحده شدند
و بسیار عالی خدمت کردند .
ریچارد اوگورمان به کانادا مهاجرت
کرد و فرماندار کل نیوفوندلند شد .
ماریس لین و مایکل ایرلند هر دو از
اعضای هیئت دولت استرالیا شدند و
جدا از هم به عنوان دادستان کل استرالیا
انجام وظیفه کردند .
دارسی مگی نخست وزیر کانادا شد .
و در آخر جان میچل نیز در مقام
شهردار نیویورک خدمت کرد .
مخالفان ما لزوما ناشایسته نیستند و لزوما فقط خود ما درست نمیفهمیم ، شاید به همین علت است که در کشورهای توسعه یافته به آسانی جان انسانها را نمیگیرند .
@politicalculture
سخت ترین کار در مذاکره این است که اطمینان یابید که از احساسات خالی شده اید و بر مبنای شواهد مذاکره می کنید .
هوارد هنری بیکر
@politicalculture
هوارد هنری بیکر
@politicalculture
دعواکن، ولی با کاغذت!
اگر از کسی ناراحتی، یک کاغذ بردار و یک مداد،
هرچه خواستی به او بگویی، روی کاغذ بنویس،
خواستی هم داد بکشی؛
تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را؛
آرام که شدی، برگرد و کاغذت را نگاه کن،
آنوقت خودت قضاوت کن؛
حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی. دلی هم نشکانده ای، وجدانت را نیازرده ای؛
خرجش همان مداد و پاک کن بود، نه بغض و پشیمانی
گاهی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد!
@politicalculture
اگر از کسی ناراحتی، یک کاغذ بردار و یک مداد،
هرچه خواستی به او بگویی، روی کاغذ بنویس،
خواستی هم داد بکشی؛
تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را؛
آرام که شدی، برگرد و کاغذت را نگاه کن،
آنوقت خودت قضاوت کن؛
حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی. دلی هم نشکانده ای، وجدانت را نیازرده ای؛
خرجش همان مداد و پاک کن بود، نه بغض و پشیمانی
گاهی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد!
@politicalculture
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این سخنان روشنگرانه علی دایی را که مربوط به چند سال پیش است، گوش دهید. اشاره دارد به حضور گروه های نفرت پراکن تجزیه طلب در سکوهای تراکتورسازی. این تیم نیاز به اصلاحات جدی و رادیکال دارد.
@politicalculture
@politicalculture
عمر عقاب ۷۰ سال است ولی به ۴۰ که رسید چنگال هایش بلند شده و انعطافِ گرفتن طعمه را دیگر ندارد..
نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه میچسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است.
آنگاه عقاب است و دوراهی:
--> بمـیرد یـــــا دوباره متولد شود<--
ولی چگونه؟
عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. با نوک جدید تک تک چنگال هایش را از جای میکَند تا چنگال نو درآید. و بعد شروع به کندن پَرهای کهنه میکند.
این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند.
برای زیستن باید تغییر کرد.
درد کشید...
از آنچه دوست داشت گذشت.
عادات و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد.
یـــــا بايد مُرد...
«انتخاب با خودِ توست...!»
@politicalculture
نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه میچسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است.
آنگاه عقاب است و دوراهی:
--> بمـیرد یـــــا دوباره متولد شود<--
ولی چگونه؟
عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. با نوک جدید تک تک چنگال هایش را از جای میکَند تا چنگال نو درآید. و بعد شروع به کندن پَرهای کهنه میکند.
این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند.
برای زیستن باید تغییر کرد.
درد کشید...
از آنچه دوست داشت گذشت.
عادات و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد.
یـــــا بايد مُرد...
«انتخاب با خودِ توست...!»
@politicalculture
"افراد باهوش از همه چیز و همه کس می آموزند،
افراد متوسط از تجربیات خود،
و احمقها همیشه جواب همه پرسش ها را دارند"
سقراط
@politicalculture
افراد متوسط از تجربیات خود،
و احمقها همیشه جواب همه پرسش ها را دارند"
سقراط
@politicalculture
ترس سرچشمه اصلی خرافات و یکی از منابع اصلی بی رحمی است ؛
فائق آمدن بر ترس آغاز دانایی است ...
برتراند راسل
@politicalculture
فائق آمدن بر ترس آغاز دانایی است ...
برتراند راسل
@politicalculture
در مذاڪره پاهاى خود را تڪان ندهید و روی زمین نڪوبید، صورت خود را نیز زیاد لمس نڪنید. شما میخواهید در مقابل طرف مذاڪره تان آرام و با اعتماد به نفس به نظر برسید و اينڪار شما را ناآرام به نظر می رساند.
@politicalculture
@politicalculture
تصویری دردناک از مجسمه «مادر بافنده» در کنار ویرانههای نساجی قائم شهر!
روزی این کارخانه با ۲۵۰۰ کارگر در ۳ شیفت کار میکرد.
@politicalculture
روزی این کارخانه با ۲۵۰۰ کارگر در ۳ شیفت کار میکرد.
@politicalculture
ما تربیت نشدیم !
تربیت ما بیش از این نبوده است که به بزرگترها احترام بگذاریم، کلمات زشت نگوییم، پیش دیگران پای خود را دراز نکنیم، حرفشنو باشیم، صبحها به همه سلام کنیم، دست و روی خود را با صابون بشوییم، لباس تمیز بپوشیم، دست در بینی نبریم و …
اما سادهترین و ضروریترین مسائل زندگی را به ما یاد ندادند.
کجا به ما آموختند که چگونه نفس بکشیم، چگونه اضطراب را از خود دور کنیم، موفقیت چیست، ازدواج برای حل چه مشکلی است، در مواجهه با مخالف چگونه رفتار کنیم …
در کودکی به ما آموختند که چموش نباشیم، اما پرسشگری و آزاداندیشی و شیوههای نقد را به ما نیاموختند.
داگلاس سیسیل نورث، اقتصاددان آمریکایی و برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۳میگوید: «اگر میخواهید بدانید کشوری توسعه مییابد یا نه، سراغ صنایع و کارخانههای آن کشور نروید. اینها را بهراحتی میتوان خرید یا دزدید یا کپی کرد. میتوان نفت فروخت و همۀ اینها را وارد کرد. برای اینکه بتوانید آیندۀ کشوری را پیشبینی کنید، بروید در دبستانها؛ ببینید آنجا چگونه بچهها را آموزش میدهند. مهم نیست چه چیزی آموزش میدهند؛ ببینید چگونه آموزش میدهند. اگر کودکانشان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظمپذیر، خطرپذیر، اهل گفتگو و تعامل و برخوردار از روحیۀ مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت میکنند، مطمئن باشید که آن کشور در چند قدمی توسعۀ پایدار و گسترده است.»
از «نفس کشیدن» تا «سفر کردن» تا «مهرورزی» به آموزش نیاز دارد. بخشی از سلامت روحی و جسمی ما در گرو «تنفس صحیح» است.
آیا باید در جوانی یا میانسالی یا حتی پیری، گذرمان به یوگا بیفتد تا بفهمیم تنفس انواعی دارد و شکل صحیح آن چگونه است و چقدر مهم است؟!
به ما حتی نگاه کردن را نیاموختند. هیچ چیز به اندازۀ «نگاه» نیاز به آموزش و تربیت ندارد. کسی که بلد است چطور ببیند، در دنیایی دیگر زندگی میکند؛ دنیایی که بویی از آن به مشام بینندگان ناشی نرسیده است.
هزار کیلومتر، از شهری به شهری دیگر میرویم و وقتی به خانه برمیگردیم، چند خط نمیتوانیم دربارۀ آنچه دیدهایم بنویسیم. چرا؟ چون در واقع «ندیدهایم». همه چیز از جلو چشم ما گذشته است؛ مانند نسیمی که بر آهن وزیده است.
جان راسکین، آموزگار بزرگ نگاه، در قرن نوزدهم میگفت: «اگر دست من بود، درس طراحی را در همۀ مدارس جهان اجباری میکردم تا بچهها قبل از اینکه به نگاههای سرسری عادت کنند، درست نگاه کردن به اشیا را بیاموزند.»
میگفت: «کسی که به کلاسهای طراحی میرود تا مجبور شود به طبیعت و پیرامون خود، بهتر و دقیقتر نگاه کند، هنرمندتر است از کسی که به طبیعت میرود تا در طراحی پیشرفت کند.»
اگر در خانه یا مدرسه، یاد گرفته بودیم که چطور نگاه کنیم، چطور بشنویم و چطور بیندیشیم، انسانی دیگر بودیم.
انسانی که نمیتواند از چشم و گوش و زبان خود درست استفاده کند، پا از غار بدویت بیرون نگذاشته است؛ اگرچه نقاشیهای غارنشینان نشان میدهد که آنان با «نگاه» بیگانه نبودند.
بسیارند پدرانی که نمیدانند اگر همۀ دنیا را برای دخترشان فراهم کنند، به اندازۀ یکبار در آغوش گرفتن او و بوسیدن روی او، به او آرامش و اعتماد به نفس نمیدهد.
عجایب را در آسمانها میجوییم، ولی یکبار به شاخۀ درختی که جلو خانۀ ما مظلومانه قد کشیده است، خیره نشدهایم.
نگاه کردن، شنیدن، گفتن، نفس کشیدن، راه رفتن، خوابیدن، سفر کردن، بازی، تفریح، مهرورزی، عاشقی، زناشویی و اعتراض، بیشتر از املا و انشا نیاز به معلم و آموزش دارند.
رضا بابایی
@politicalculture
تربیت ما بیش از این نبوده است که به بزرگترها احترام بگذاریم، کلمات زشت نگوییم، پیش دیگران پای خود را دراز نکنیم، حرفشنو باشیم، صبحها به همه سلام کنیم، دست و روی خود را با صابون بشوییم، لباس تمیز بپوشیم، دست در بینی نبریم و …
اما سادهترین و ضروریترین مسائل زندگی را به ما یاد ندادند.
کجا به ما آموختند که چگونه نفس بکشیم، چگونه اضطراب را از خود دور کنیم، موفقیت چیست، ازدواج برای حل چه مشکلی است، در مواجهه با مخالف چگونه رفتار کنیم …
در کودکی به ما آموختند که چموش نباشیم، اما پرسشگری و آزاداندیشی و شیوههای نقد را به ما نیاموختند.
داگلاس سیسیل نورث، اقتصاددان آمریکایی و برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۳میگوید: «اگر میخواهید بدانید کشوری توسعه مییابد یا نه، سراغ صنایع و کارخانههای آن کشور نروید. اینها را بهراحتی میتوان خرید یا دزدید یا کپی کرد. میتوان نفت فروخت و همۀ اینها را وارد کرد. برای اینکه بتوانید آیندۀ کشوری را پیشبینی کنید، بروید در دبستانها؛ ببینید آنجا چگونه بچهها را آموزش میدهند. مهم نیست چه چیزی آموزش میدهند؛ ببینید چگونه آموزش میدهند. اگر کودکانشان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظمپذیر، خطرپذیر، اهل گفتگو و تعامل و برخوردار از روحیۀ مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت میکنند، مطمئن باشید که آن کشور در چند قدمی توسعۀ پایدار و گسترده است.»
از «نفس کشیدن» تا «سفر کردن» تا «مهرورزی» به آموزش نیاز دارد. بخشی از سلامت روحی و جسمی ما در گرو «تنفس صحیح» است.
آیا باید در جوانی یا میانسالی یا حتی پیری، گذرمان به یوگا بیفتد تا بفهمیم تنفس انواعی دارد و شکل صحیح آن چگونه است و چقدر مهم است؟!
به ما حتی نگاه کردن را نیاموختند. هیچ چیز به اندازۀ «نگاه» نیاز به آموزش و تربیت ندارد. کسی که بلد است چطور ببیند، در دنیایی دیگر زندگی میکند؛ دنیایی که بویی از آن به مشام بینندگان ناشی نرسیده است.
هزار کیلومتر، از شهری به شهری دیگر میرویم و وقتی به خانه برمیگردیم، چند خط نمیتوانیم دربارۀ آنچه دیدهایم بنویسیم. چرا؟ چون در واقع «ندیدهایم». همه چیز از جلو چشم ما گذشته است؛ مانند نسیمی که بر آهن وزیده است.
جان راسکین، آموزگار بزرگ نگاه، در قرن نوزدهم میگفت: «اگر دست من بود، درس طراحی را در همۀ مدارس جهان اجباری میکردم تا بچهها قبل از اینکه به نگاههای سرسری عادت کنند، درست نگاه کردن به اشیا را بیاموزند.»
میگفت: «کسی که به کلاسهای طراحی میرود تا مجبور شود به طبیعت و پیرامون خود، بهتر و دقیقتر نگاه کند، هنرمندتر است از کسی که به طبیعت میرود تا در طراحی پیشرفت کند.»
اگر در خانه یا مدرسه، یاد گرفته بودیم که چطور نگاه کنیم، چطور بشنویم و چطور بیندیشیم، انسانی دیگر بودیم.
انسانی که نمیتواند از چشم و گوش و زبان خود درست استفاده کند، پا از غار بدویت بیرون نگذاشته است؛ اگرچه نقاشیهای غارنشینان نشان میدهد که آنان با «نگاه» بیگانه نبودند.
بسیارند پدرانی که نمیدانند اگر همۀ دنیا را برای دخترشان فراهم کنند، به اندازۀ یکبار در آغوش گرفتن او و بوسیدن روی او، به او آرامش و اعتماد به نفس نمیدهد.
عجایب را در آسمانها میجوییم، ولی یکبار به شاخۀ درختی که جلو خانۀ ما مظلومانه قد کشیده است، خیره نشدهایم.
نگاه کردن، شنیدن، گفتن، نفس کشیدن، راه رفتن، خوابیدن، سفر کردن، بازی، تفریح، مهرورزی، عاشقی، زناشویی و اعتراض، بیشتر از املا و انشا نیاز به معلم و آموزش دارند.
رضا بابایی
@politicalculture
دوستی میگفت سمیناری دعوت شدم
که هنگام ورود به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند،
سخنران بعد خوشامدگویی از حاضرین که ۵۰ نفر بودند
خواست که با ماژیک
اسم خود را روی بادکنک نوشته
و آنرا در اطاقی که سمت راست سالن بود بگذارند
و خود در سمت چپ جمع شوند
سپس از آنها خواست
در ۵ دقیقه به اطاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورد
من به همراه سایرین
دیوانه وار به جستجو پرداختیم
همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود
مهلت ۵ دقیقه ای
با ۵ دقیقه اضافه هم به پایان رسید
اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد
این بار سخنران همه را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد هرکس بادکنکی را بردارد و آنرا به صاحبش بدهد بدین ترتیب کمتر از ۵ دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند.
سخنران ادامه داد، این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما میافتد دیوانه وار
در جستجوی سعادت خویش
به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که "سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است".
با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید،
آیا هدف از خلقت انسان چیزی جز این بوده است؟
@politicalculture
که هنگام ورود به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند،
سخنران بعد خوشامدگویی از حاضرین که ۵۰ نفر بودند
خواست که با ماژیک
اسم خود را روی بادکنک نوشته
و آنرا در اطاقی که سمت راست سالن بود بگذارند
و خود در سمت چپ جمع شوند
سپس از آنها خواست
در ۵ دقیقه به اطاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورد
من به همراه سایرین
دیوانه وار به جستجو پرداختیم
همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود
مهلت ۵ دقیقه ای
با ۵ دقیقه اضافه هم به پایان رسید
اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد
این بار سخنران همه را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد هرکس بادکنکی را بردارد و آنرا به صاحبش بدهد بدین ترتیب کمتر از ۵ دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند.
سخنران ادامه داد، این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما میافتد دیوانه وار
در جستجوی سعادت خویش
به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که "سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است".
با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید،
آیا هدف از خلقت انسان چیزی جز این بوده است؟
@politicalculture
اگر عقاید خود را با تفکر و مطالعه به دست بیاورید ؛ کسی نمیتواند به آنها توهین کند.
اگر کسی چیزی بر خلافشان بگوید عصبانی نمیشوید؛
یا میخندید یا به فکر فرو میروید ...
برتراند راسل
@politicalculture
اگر کسی چیزی بر خلافشان بگوید عصبانی نمیشوید؛
یا میخندید یا به فکر فرو میروید ...
برتراند راسل
@politicalculture