دستهایش را روی سینه نهاد، صورتش را بالا گرفت و بار دیگر اشکهایش سرازیر شدند. سبیل و ریشش پر از خون بود. او رنج میبرد اما لبهایش را میگزید تا بتواند درد را تحمل کند. زیر لب گفت: «خدایا سر در نمی آورم اما نمیخواهم از تو بازجویی کنم، از تو بازجویی کنم؟ من کیستم که از تو بازجویی کنم؟ من با ارادهٔ تو هم مخالفتی نمیکنم. من کیستم که مخالف اراده تو بشوم؟ اراده تو یک ورطه و یک پرتگاه است! من نمیتوانم به ژرفای این ورطه روم تا آن را آزمایش کنم. تو هستی که هزاران سال را پیش روی خودت میبینی و میتوانی داوری کنی. آنچه برای شعور کوچک آدمی امروز یک بیعدالتی به شمار میآید پس از هزاران سال میتواند بانی نجات و رستگاری جهان باشد. و اگر آنچه امروز ما بیعدالتی مینامیم وجود نداشت شاید هرگز عدالت روی زمین شكوفا نمیشد»
#نیکوس_کازانتزاکیس ترجمه: #منیر_جزنی
#سرگشته_راه_حق ۱۳۵۷
#رمان #داستان
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈
#نیکوس_کازانتزاکیس ترجمه: #منیر_جزنی
#سرگشته_راه_حق ۱۳۵۷
#رمان #داستان
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈