🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸برسد به مورچهها در قبر فروه فاموری
🔹 شعری از #علی_اسداللهی
گفته بودم جدّی نگیر
گفته بودم گاهی دست کن در آن جیب سوراخ وُ
در آستر بارانی دنبال چیزی بگرد
زیر فرش دنبال چیزی بگرد
زیر پلک
وقتی که مژه رفته است در آن
زیر عنبیه
اگر بُریده شده باشد با لبهی کاغذ
اما نگران نباش
چاقو که نیست!
نمیرسد به سلولهای نرم مغز
کاغذ است
خیس بخورد دیگر نمیبُرد
نگران نباش عزیزم
نگران نباش
چیزی پیدا میشود
چیزی پیش از رسیدنِ کارد به جناغ برّهها
پیش از دو تودهی بدخیم روی تختهی جراحی
پیش از نشت خونابه
از کیسهی فریزر بر میزِ آشپزخانه:
«این 700 گرم از من بود. تا بعد!»
و رفتی به خیابان و خندیدی
با بخیهها
با لبهی سرخ کاغذ
با پلکی که باید هر صبح دست کنی در آن
و رسوبِ روز قبل را بتراشی با ناخن
من اما از خون، از دوریِ پوست از ماهیچه میترسم
باید گیاهخوار بشوم
بروم باغِ عدن چیدنِ تمشک
لم بدهم میان میوههای اُرگانیک
بنوشم از اباریق زرّین آنقدْر
که رودخانههای شراب جنازهام را به خانه ببرند
ببرند رها کنند پشتِ دریچهی فاضلاب
که این است عاقبت مکذّبین
که وقتی مازادت را میریختند در چرخگوشت
باید لبخند میزدیم
بیکه از دهانمان
بیکه از شیارهای صورتمان
گوشههای پارچهای بزند بیرون که باید از فردا بچپانی در لباس زیر
نیمی از دستهام دستهایت را گرفته بود
نیم دیگر داشت بو میگرفت در آشپزخانه
در گرما
و مگسها مرواریدهای ریزشان را
در زخمهایم میریختند و میگریستند
گویی از دستگاهِ بُرش کالباس
از ورق ورق شدنِ برجستگیها آمدهاند
نیمی از چشمهام در حدقه نمیگنجید
نیم دیگر برگشته بود به داخل و در ذهن متلاشیام میچرخید:
نگران نباش عزیزم
نگران نباش
ما خُلدِ جاودان را خواهیم یافت
و جای اندام یکدیگر، انار و عسل خواهیم خورد
بیا و تنت را به ماء مَعین بشوی
بخند و بر زخمهات برگ انجیر بگذار
http://www.uupload.ir/files/giaw_a.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2391
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸برسد به مورچهها در قبر فروه فاموری
🔹 شعری از #علی_اسداللهی
گفته بودم جدّی نگیر
گفته بودم گاهی دست کن در آن جیب سوراخ وُ
در آستر بارانی دنبال چیزی بگرد
زیر فرش دنبال چیزی بگرد
زیر پلک
وقتی که مژه رفته است در آن
زیر عنبیه
اگر بُریده شده باشد با لبهی کاغذ
اما نگران نباش
چاقو که نیست!
نمیرسد به سلولهای نرم مغز
کاغذ است
خیس بخورد دیگر نمیبُرد
نگران نباش عزیزم
نگران نباش
چیزی پیدا میشود
چیزی پیش از رسیدنِ کارد به جناغ برّهها
پیش از دو تودهی بدخیم روی تختهی جراحی
پیش از نشت خونابه
از کیسهی فریزر بر میزِ آشپزخانه:
«این 700 گرم از من بود. تا بعد!»
و رفتی به خیابان و خندیدی
با بخیهها
با لبهی سرخ کاغذ
با پلکی که باید هر صبح دست کنی در آن
و رسوبِ روز قبل را بتراشی با ناخن
من اما از خون، از دوریِ پوست از ماهیچه میترسم
باید گیاهخوار بشوم
بروم باغِ عدن چیدنِ تمشک
لم بدهم میان میوههای اُرگانیک
بنوشم از اباریق زرّین آنقدْر
که رودخانههای شراب جنازهام را به خانه ببرند
ببرند رها کنند پشتِ دریچهی فاضلاب
که این است عاقبت مکذّبین
که وقتی مازادت را میریختند در چرخگوشت
باید لبخند میزدیم
بیکه از دهانمان
بیکه از شیارهای صورتمان
گوشههای پارچهای بزند بیرون که باید از فردا بچپانی در لباس زیر
نیمی از دستهام دستهایت را گرفته بود
نیم دیگر داشت بو میگرفت در آشپزخانه
در گرما
و مگسها مرواریدهای ریزشان را
در زخمهایم میریختند و میگریستند
گویی از دستگاهِ بُرش کالباس
از ورق ورق شدنِ برجستگیها آمدهاند
نیمی از چشمهام در حدقه نمیگنجید
نیم دیگر برگشته بود به داخل و در ذهن متلاشیام میچرخید:
نگران نباش عزیزم
نگران نباش
ما خُلدِ جاودان را خواهیم یافت
و جای اندام یکدیگر، انار و عسل خواهیم خورد
بیا و تنت را به ماء مَعین بشوی
بخند و بر زخمهات برگ انجیر بگذار
http://www.uupload.ir/files/giaw_a.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2391
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈