@piaderonews
شعری از #ساناز_مصدق
به ﺳﻴﻨﻪاش
به شکسته که ﻣﻲخندند ﺳﻨﮓهاش
به فلامینگوی رنگ، گرم گرفته بر گردنش
به برگشته و برﻧﮕﺸﺘﻪاش از جنگ
به ﺗﻜﻪهای دیگرش فکر کرﺩﻩام
-به ﺗﻜﻪهای خالی معشوقم فکر کرﺩﻩام!-
به در مسیر انگشتان گائودی*ساگرادا* شدن
به شکسته را قوس دادن و قوس را شکستن
به ﻟﺐپریدﮔﻲهای بزرگ
من به پُر کردن، نه،
به ﻟﺐپَرتر کردن فکر کرﺩﻩام
به فراموشی برگشتن
به غافلگیری مرگ
: در پوست دوم زندگی،
در ﻏﻠﻐﻠﻪی هزار ﻗﻬﻮخانه در دهانش
مدیتراﻧﻪای در چشم
و دو زیتون ﺳﻴﺎﻩبخت بر ﭘﺴﺘﺎﻥهاش
من به سیاه، من به سپید
من به نسبتم با نسبیت
من به اﺷﻐﺎﻝکردن نه،
به اﺷﻐﺎﻝتر شدن فکر کرﺩﻩام!
*آنتونی گائودی، معمار اسپانیایی که از معماران بزرگ دو قرن اخیر به شمار ﻣﻲآید
*ساگرادا فامیلیا: کلیسایی بزرگ در شهر بارسلون که طراحی آن را آنتونی گائودی بر عهده داشت
http://s1.upzone.ir/109567/S.M.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1704
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
شعری از #ساناز_مصدق
به ﺳﻴﻨﻪاش
به شکسته که ﻣﻲخندند ﺳﻨﮓهاش
به فلامینگوی رنگ، گرم گرفته بر گردنش
به برگشته و برﻧﮕﺸﺘﻪاش از جنگ
به ﺗﻜﻪهای دیگرش فکر کرﺩﻩام
-به ﺗﻜﻪهای خالی معشوقم فکر کرﺩﻩام!-
به در مسیر انگشتان گائودی*ساگرادا* شدن
به شکسته را قوس دادن و قوس را شکستن
به ﻟﺐپریدﮔﻲهای بزرگ
من به پُر کردن، نه،
به ﻟﺐپَرتر کردن فکر کرﺩﻩام
به فراموشی برگشتن
به غافلگیری مرگ
: در پوست دوم زندگی،
در ﻏﻠﻐﻠﻪی هزار ﻗﻬﻮخانه در دهانش
مدیتراﻧﻪای در چشم
و دو زیتون ﺳﻴﺎﻩبخت بر ﭘﺴﺘﺎﻥهاش
من به سیاه، من به سپید
من به نسبتم با نسبیت
من به اﺷﻐﺎﻝکردن نه،
به اﺷﻐﺎﻝتر شدن فکر کرﺩﻩام!
*آنتونی گائودی، معمار اسپانیایی که از معماران بزرگ دو قرن اخیر به شمار ﻣﻲآید
*ساگرادا فامیلیا: کلیسایی بزرگ در شهر بارسلون که طراحی آن را آنتونی گائودی بر عهده داشت
http://s1.upzone.ir/109567/S.M.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1704
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
@piaderonews 👈 ڪلیڪ
🖌شعری از #مارک_ایروین
🔹 ترجمه ی #ساناز_مصدق
📚مارک ایروین، شاعر معاصر آمریکایی و مدرس زبان انگلیسی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی می باشد. از او تاکنون هفت مجموعه شعر منتشر شده است که جدیدترین آن ها ” کوزه آمریکایی” نام دارد. او موفق به کسب جوایز متعددی شده است که از آن میان می توان جایزه کتاب کلرادو و جایزه جیمز رایت را نام برد.
Elegy
I carry a ball and a glove. I study the stars. I arrive and depart. "Love many, lose some till none remain", the sailor sang. Ho Hum.
Near dusk, the shadows of humans resemble stones. Inside the house we are suddenly weightless, having not seen each other for years, then touch like lights rehearsing the latitudes of our names. Once in the bracken I did find myself looking for a blown hat, now I am polishing the lens of a telescope to make the distant more bright. We had a girl pink as a shripm. Her birth wail filled our gaze that grew and grew till seing burst. We are still proud, but her dolls get older. The colossi of two pop stars flash on a giant screen. We gaze up like ancients not privy. Time's a game of catch and pitch. On ships I think of barns, in sleep, I sail the land. I like green best when it courses like fire._A glove, a ball, a house collapsed. A carcass of vowels wept.
🔸 "مرثیه"
با گوی ای و دستکشی در دست
به رصد ستاره ها مشغولم
می رسم و ترک می کنم
”بسیاری را دوست می دارم، عده ای را از دست می دهم، تا اینکه هیچ یک باقی نمی ماند”: دریانورد می خواند، هو هوم
نزدیک غروب، سایه های انسان ها به سنگ می ماند
در خانه، ناگهان بی وزن می شویم
انگار برای سال ها یکدیگر را ندیده ایم
و بعد مانند نور تلاقی می کنیم
و بلندیِ ناممان را تکرار
یکبار لا به لای سرخس ها
خود را در جستجوی کلاهی بر باد رفته دیدم
حالا عدسی تلسکوپی را صیقل می دهم
تا دور را روشن تر کنم
ما دختری داشتیم، صورتی مثل میگو
گریه های تولدش، نگاهمان را پر کرد
گریه ها بزرگ و بزرگتر شد
تا به بلوغ رسید
هنوز به او افتخار می کنیم
اما عروسک هایش سالخورده تر می شوند
حالا هیبت دو ستاره ی پاپ در صفحه نمایشی بزرگ می درخشد
و ما مثل آدم های بدوی زل می زنیم
زمان، بازی بیسبال است: گرفتن و پرتاب کردن
در کِشتی، به انبار کاه فکر می کنم
در خواب، در خشکی قایق رانی
سبز را دوست تر دارم
وقتی آتش می شود و شعله می کشد
دستکشی، گوی ای، خانه ای فروریخت-
و لاشه ای ازصداها شیون سرداد
http://s9.picofile.com/file/8281773276/S_M.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1754
◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🖌شعری از #مارک_ایروین
🔹 ترجمه ی #ساناز_مصدق
📚مارک ایروین، شاعر معاصر آمریکایی و مدرس زبان انگلیسی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی می باشد. از او تاکنون هفت مجموعه شعر منتشر شده است که جدیدترین آن ها ” کوزه آمریکایی” نام دارد. او موفق به کسب جوایز متعددی شده است که از آن میان می توان جایزه کتاب کلرادو و جایزه جیمز رایت را نام برد.
Elegy
I carry a ball and a glove. I study the stars. I arrive and depart. "Love many, lose some till none remain", the sailor sang. Ho Hum.
Near dusk, the shadows of humans resemble stones. Inside the house we are suddenly weightless, having not seen each other for years, then touch like lights rehearsing the latitudes of our names. Once in the bracken I did find myself looking for a blown hat, now I am polishing the lens of a telescope to make the distant more bright. We had a girl pink as a shripm. Her birth wail filled our gaze that grew and grew till seing burst. We are still proud, but her dolls get older. The colossi of two pop stars flash on a giant screen. We gaze up like ancients not privy. Time's a game of catch and pitch. On ships I think of barns, in sleep, I sail the land. I like green best when it courses like fire._A glove, a ball, a house collapsed. A carcass of vowels wept.
🔸 "مرثیه"
با گوی ای و دستکشی در دست
به رصد ستاره ها مشغولم
می رسم و ترک می کنم
”بسیاری را دوست می دارم، عده ای را از دست می دهم، تا اینکه هیچ یک باقی نمی ماند”: دریانورد می خواند، هو هوم
نزدیک غروب، سایه های انسان ها به سنگ می ماند
در خانه، ناگهان بی وزن می شویم
انگار برای سال ها یکدیگر را ندیده ایم
و بعد مانند نور تلاقی می کنیم
و بلندیِ ناممان را تکرار
یکبار لا به لای سرخس ها
خود را در جستجوی کلاهی بر باد رفته دیدم
حالا عدسی تلسکوپی را صیقل می دهم
تا دور را روشن تر کنم
ما دختری داشتیم، صورتی مثل میگو
گریه های تولدش، نگاهمان را پر کرد
گریه ها بزرگ و بزرگتر شد
تا به بلوغ رسید
هنوز به او افتخار می کنیم
اما عروسک هایش سالخورده تر می شوند
حالا هیبت دو ستاره ی پاپ در صفحه نمایشی بزرگ می درخشد
و ما مثل آدم های بدوی زل می زنیم
زمان، بازی بیسبال است: گرفتن و پرتاب کردن
در کِشتی، به انبار کاه فکر می کنم
در خواب، در خشکی قایق رانی
سبز را دوست تر دارم
وقتی آتش می شود و شعله می کشد
دستکشی، گوی ای، خانه ای فروریخت-
و لاشه ای ازصداها شیون سرداد
http://s9.picofile.com/file/8281773276/S_M.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1754
◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA