@piaderonews
"ﺑﻲقرار"
🔹شعری از #ثنا_نصاری
این اولین دیدار ماست
من اما
از تو در خود انعکاسی دارم
که فورا آن را باز خواهی شناخت
از میان هزاران رهگذر
من را خواهی شناخت
از میان هزاران زن
مثل من
که با معشوقی خیالی
قراری پنهانی گذاﺷﺘﻪاند.
http://s8.picofile.com/file/8280860068/S_N.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1727
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
"ﺑﻲقرار"
🔹شعری از #ثنا_نصاری
این اولین دیدار ماست
من اما
از تو در خود انعکاسی دارم
که فورا آن را باز خواهی شناخت
از میان هزاران رهگذر
من را خواهی شناخت
از میان هزاران زن
مثل من
که با معشوقی خیالی
قراری پنهانی گذاﺷﺘﻪاند.
http://s8.picofile.com/file/8280860068/S_N.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1727
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸مرگی آسان
🔹 شعری از #ثنا_نصاری
تو میدانستی در ذهن سختگیر گلوله چه میگذشت
وقتی که از افکارت عبور می کرد
تو میدانستی که گلوله در برهم زدن اتحاد خونین رگهایت
تردید نمیکند
تو میدانستی که گلوله مسلم است
اما مصمم بودی.
حالا بگذار مثل هرشب
خونت
در رگهای ملافه جاری شود
دیگر آسان بگیر پدر
من شهادت میدهم
که دلبستگی
پيراهن تو بود
كه روی سينهات بالا و پايين میرفت
و شهادت میدهم
که فراغ
پیراهن تو بود
که دیگر روی سینهات
بالا و پایین نمیرفت…
http://www.uupload.ir/files/h5ec_s.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2170
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸مرگی آسان
🔹 شعری از #ثنا_نصاری
تو میدانستی در ذهن سختگیر گلوله چه میگذشت
وقتی که از افکارت عبور می کرد
تو میدانستی که گلوله در برهم زدن اتحاد خونین رگهایت
تردید نمیکند
تو میدانستی که گلوله مسلم است
اما مصمم بودی.
حالا بگذار مثل هرشب
خونت
در رگهای ملافه جاری شود
دیگر آسان بگیر پدر
من شهادت میدهم
که دلبستگی
پيراهن تو بود
كه روی سينهات بالا و پايين میرفت
و شهادت میدهم
که فراغ
پیراهن تو بود
که دیگر روی سینهات
بالا و پایین نمیرفت…
http://www.uupload.ir/files/h5ec_s.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2170
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸مسافر
🔹 شعری از #ثنا_نصاری
مأمور گفت: ببُر!
بریدم
از وطنم
بریدم از بند ناف
از بدنم
پیچیدم به خود
به دور گردنم
آنها همهجا در فرودگاه پرسه میزدند
وقتی چمدانم را میگشتند
نمیدیدند که خالی است
آنها همهجا در شهر پرسه میزدند
من فقط میخواستم به قوهای سفید
به مرغابیهای دریاچهی پارک ملت غذا بدهم
من فقط میخواستم بخندم
وقتی آنها نمیخواستند
مأمور همهی چیزهایی را که میخواستم بگویم
میدانست
من سخت ترسیده بودم
و از عهدهی اشکهام برنمیآمدم
از پشت شیشههای خیس فردگاه
برای آخرین بار
رفتنم را نگاه کردم
هیچکس آشنا نبود
تنهاییام بزرگ بود
و در چمدانم
و در گلویم
و در چشمهایم
جا نمیگرفت.
http://www.uupload.ir/files/n3xv_s.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2359
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸مسافر
🔹 شعری از #ثنا_نصاری
مأمور گفت: ببُر!
بریدم
از وطنم
بریدم از بند ناف
از بدنم
پیچیدم به خود
به دور گردنم
آنها همهجا در فرودگاه پرسه میزدند
وقتی چمدانم را میگشتند
نمیدیدند که خالی است
آنها همهجا در شهر پرسه میزدند
من فقط میخواستم به قوهای سفید
به مرغابیهای دریاچهی پارک ملت غذا بدهم
من فقط میخواستم بخندم
وقتی آنها نمیخواستند
مأمور همهی چیزهایی را که میخواستم بگویم
میدانست
من سخت ترسیده بودم
و از عهدهی اشکهام برنمیآمدم
از پشت شیشههای خیس فردگاه
برای آخرین بار
رفتنم را نگاه کردم
هیچکس آشنا نبود
تنهاییام بزرگ بود
و در چمدانم
و در گلویم
و در چشمهایم
جا نمیگرفت.
http://www.uupload.ir/files/n3xv_s.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2359
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعرهایی از #ثنا_نصاری
🔸خاورمیانه
با اینحال
جای نگرانی نیست
همهچیز طبیعی است
طبیعی
مثل خون بر قربانگاه.
🔸مثل چاقو بر خود
مثل چاقو
در لحظهی فوران خون
مثل چاقو
که تیغهی براقش میتوانست
تصویر لبهای زیبای زنی را
در حافظهی سرخ خود تکرار کند
و نکرد
مثل چاقو
که میتوانست
نارنجها را ببرد
اما لغزید
بر مفصلهایی سفید
مثل چاقو
در پهلوی مردی که
نقشی در بدبختی من نداشت
مثل چاقو
مثل دستهی چاقو
که هر بار
دستی لمسش کرد
لرزید
و نتوانست عقوبتی را عقب بیندازد
مثل چاقو از پشت
از پهلو
مثل چاقو
که در لحظهی فوران خون
پشیمان باشد
اما سرد
در خود میگریستم و
کسی نمیفهمید.
🔸معجزه
سوی چشمهای مادرت رفته
برایش عصا گرفتهاند
ایکاش عصا را بر سنگ بزند
قبرت را بشکافد
تو برخیزی
و از مرگ بگریزی.
http://uupload.ir/files/1z25_8.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2703
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعرهایی از #ثنا_نصاری
🔸خاورمیانه
با اینحال
جای نگرانی نیست
همهچیز طبیعی است
طبیعی
مثل خون بر قربانگاه.
🔸مثل چاقو بر خود
مثل چاقو
در لحظهی فوران خون
مثل چاقو
که تیغهی براقش میتوانست
تصویر لبهای زیبای زنی را
در حافظهی سرخ خود تکرار کند
و نکرد
مثل چاقو
که میتوانست
نارنجها را ببرد
اما لغزید
بر مفصلهایی سفید
مثل چاقو
در پهلوی مردی که
نقشی در بدبختی من نداشت
مثل چاقو
مثل دستهی چاقو
که هر بار
دستی لمسش کرد
لرزید
و نتوانست عقوبتی را عقب بیندازد
مثل چاقو از پشت
از پهلو
مثل چاقو
که در لحظهی فوران خون
پشیمان باشد
اما سرد
در خود میگریستم و
کسی نمیفهمید.
🔸معجزه
سوی چشمهای مادرت رفته
برایش عصا گرفتهاند
ایکاش عصا را بر سنگ بزند
قبرت را بشکافد
تو برخیزی
و از مرگ بگریزی.
http://uupload.ir/files/1z25_8.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2703
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈