@piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸حال عجيب فکر
راه رفتن در چشمهای #ادوارد_مونش
🔹 #ایرج_زبردست
1
فکر ، یک خواهر شبیه خودش دارد که مثل دو پنجره روبروی هم ، روی یک دیوار سنگی هر روز به یکدیگر نگاه می کنند . یک پنجره سپید و هرچه ادامه در سبز ، یک پنجره سیاه و هرچه آه و تلخ .
هر عبوری ، هر چشمی که به آن دو فکر ، نگاه می کند می ایستد و بعد با کمی نمی دانم ،آرام آرام از متن رد می شود . هر که نگاه در هر پنجره حل کرد ، رنگ همان فکر می شود و فکر از او تا انتهای ارتفاع بالا می رود .
2
یک فکر با چراغ ، یک فکر بی چراغ . آفتاب در جستجوی سایه ، سایه در جستجوی آفتاب...
3
گاهی یک فکر با خودش آنقدر تنها می شود ، تنها راه می رود ، که فکر می کند دیگر هیچ فکری او را نمی بیند . هر فکری خوب می داند همیشه به دنبال هر فکر ، هزار فکر دیگر راه می افتد . اصلا کار فکر همین است که مدام راه برود و مدام راه را به دنبال خودش این طرف و آن طرف بکشاند. حالا راه به جایی برسد یا نرسد هیچ مهم نیست ، مهم این ست فقط باید راه برود و بر چهره ی راه ، گاه رنگ سپید ، گاه رنگ سیاه بپاشد . راه می داند ،اکثر فکرها ریگی به کفش دارند . تنها تعداد کمی از فکرها هستند که پا برهنه ، رو به حقیقت راه را عریان از دروغ ، راه می روند . فکر ، حتا در خواب لحظه ای بی راه نیست . فکر ، گاه مثل یک تابلوی سرخ به ابعاد چند آسمان و چند ماه ، آنقدر عصبانی می شود،آنقدر جیغ می کشد که هر راه از ترس می خواهد ، خودش را در هفت چاه ویل پنهان کند...چهره فکر که سرخ می شود ، چهره ي هر چه تا هر چه ، نزدیک و دور ، کبود می شود .
گاه یک فکر ، فکر نمی کند که فکرهای دیگر درباره اش چه حرف هایی را زبان خواهند کرد ، فکر فقط بی وقفه راه می رود . راه هم هر چه راه می رود ، یک قدم فکر او را بی قدم نمی گذارد.
4
دیشب خواب یک فکر را دیدم ، فکر، پیراهن روشن اولین صبح را بر تن داشت . فکر ، هر چه راه ، از آغاز آفرینش تا به امروز ، همه را در چمدانی سپید گذاشته و با خودش آورده بود . فکر قامت دور ، قامت نور ... زیبا بود ، زیباترین فکری که در رویای هستی پر می زد . تمام سمت های من در شعف تماشا ، آیینه می شد . احساس می کردم خواب برای دیدن فکر در من بیدار شده است . آن فکر مرا برد ، برد تا فکر دیگری ، که جهان بدون رنگ را از راوی خلقت تهی می دانست .
...
یک اتاق با چند دیوار ، یک بوم نقاشی ، یک صندلی چوبی ، چند قلم مو .... سکوت ...
5
امروز فکر ، مثل یک اتفاق زیبا که صبح او را در آغوش گرفته باشد ، آرام درِ اتاق را باز کرد و بی هیچ حرفی رفت و روی صندلی نشست . کمی به بوم زل زد و بعد قلم مو را برداشت...
گاهی همه چیز ها نام خودشان را فراموش می کنند ، از سنگ و رود گرفته تا فیل و درخت ، تا آسمان و ردپای لال و گویای اشیاء . امروز فکر ، یک خانه ، رود ، درخت ، ابر، دشت و آسمان، همه را به اتاق دعوت کرد . حال عجیبی داشت . خودم را که به جای فکر می گذارم می بینم چرا در کناره های یک رودخانه پر از آب باید زمین خشک باشد و تشنه ؟ حتما اتفاقی افتاده است که من و فکر از آن بی خبر هستیم . حتما جایی دارد آسمان ، بدون ابر می بارد اما قطره های باران به زمین نمی رسند . دیگر هیچ چیز شبیه خودش نیست . رنگی به گوش رنگی می گفت :"خودم شنیدم فکری به فکر دیگر اشاره می کرد دنیا شناسنامه اش را به بادها داده و نامش را عوض کرده است . همه نامشان را عوض کرده اند . یک روز می رسد آدم ها ، ما رنگ ها را نیز با یکدیگر اشتباه می گیرند . مثلا به زرد می گویند سرخ و به سرخ می گویند سبز . دنیا دارد از فکر خالی می شود و هر چه راه هم برویم خالی تر می شویم . "
عجیب است خیلی عجیب ،دارد هر شکلی جای شکل دیگر ، نام دیگر شکلی را ، روی خودش می گذارد . پیکاسو حتما چیزی در گوش رنگها گفته است که رنگها به نظم نامنظمي ایمان آورده اند . راستی چرا ادوارد مونش دارد در گوش درخت ها می گوید به زودی همه شما فیل خواهید شد .
6
دیگر راهی جز ریختن راهها در چاه و خفه کردن فکرها نمانده است . این روزها جهان خواب سطل زباله ای از رنگهاست که سگ یا گربه ای آن را بهترین رستوران دنیا می داند.
7
آن خانه ، آن اتاق ... بوم ... قلم مو ... صندلی ... هر روز آنقدر در مونش راه رفتند تا بی آن که موهای زمان را شانه کند ، با زبان رنگ ها جيغ كشيد : دیوانه ام اما نمی دانم چرا عقل جلوی من کلاهش را از سر بر می دارد...
http://uupload.ir/files/ot9a_e.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1973
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" :
@piaderonews
🔸حال عجيب فکر
راه رفتن در چشمهای #ادوارد_مونش
🔹 #ایرج_زبردست
1
فکر ، یک خواهر شبیه خودش دارد که مثل دو پنجره روبروی هم ، روی یک دیوار سنگی هر روز به یکدیگر نگاه می کنند . یک پنجره سپید و هرچه ادامه در سبز ، یک پنجره سیاه و هرچه آه و تلخ .
هر عبوری ، هر چشمی که به آن دو فکر ، نگاه می کند می ایستد و بعد با کمی نمی دانم ،آرام آرام از متن رد می شود . هر که نگاه در هر پنجره حل کرد ، رنگ همان فکر می شود و فکر از او تا انتهای ارتفاع بالا می رود .
2
یک فکر با چراغ ، یک فکر بی چراغ . آفتاب در جستجوی سایه ، سایه در جستجوی آفتاب...
3
گاهی یک فکر با خودش آنقدر تنها می شود ، تنها راه می رود ، که فکر می کند دیگر هیچ فکری او را نمی بیند . هر فکری خوب می داند همیشه به دنبال هر فکر ، هزار فکر دیگر راه می افتد . اصلا کار فکر همین است که مدام راه برود و مدام راه را به دنبال خودش این طرف و آن طرف بکشاند. حالا راه به جایی برسد یا نرسد هیچ مهم نیست ، مهم این ست فقط باید راه برود و بر چهره ی راه ، گاه رنگ سپید ، گاه رنگ سیاه بپاشد . راه می داند ،اکثر فکرها ریگی به کفش دارند . تنها تعداد کمی از فکرها هستند که پا برهنه ، رو به حقیقت راه را عریان از دروغ ، راه می روند . فکر ، حتا در خواب لحظه ای بی راه نیست . فکر ، گاه مثل یک تابلوی سرخ به ابعاد چند آسمان و چند ماه ، آنقدر عصبانی می شود،آنقدر جیغ می کشد که هر راه از ترس می خواهد ، خودش را در هفت چاه ویل پنهان کند...چهره فکر که سرخ می شود ، چهره ي هر چه تا هر چه ، نزدیک و دور ، کبود می شود .
گاه یک فکر ، فکر نمی کند که فکرهای دیگر درباره اش چه حرف هایی را زبان خواهند کرد ، فکر فقط بی وقفه راه می رود . راه هم هر چه راه می رود ، یک قدم فکر او را بی قدم نمی گذارد.
4
دیشب خواب یک فکر را دیدم ، فکر، پیراهن روشن اولین صبح را بر تن داشت . فکر ، هر چه راه ، از آغاز آفرینش تا به امروز ، همه را در چمدانی سپید گذاشته و با خودش آورده بود . فکر قامت دور ، قامت نور ... زیبا بود ، زیباترین فکری که در رویای هستی پر می زد . تمام سمت های من در شعف تماشا ، آیینه می شد . احساس می کردم خواب برای دیدن فکر در من بیدار شده است . آن فکر مرا برد ، برد تا فکر دیگری ، که جهان بدون رنگ را از راوی خلقت تهی می دانست .
...
یک اتاق با چند دیوار ، یک بوم نقاشی ، یک صندلی چوبی ، چند قلم مو .... سکوت ...
5
امروز فکر ، مثل یک اتفاق زیبا که صبح او را در آغوش گرفته باشد ، آرام درِ اتاق را باز کرد و بی هیچ حرفی رفت و روی صندلی نشست . کمی به بوم زل زد و بعد قلم مو را برداشت...
گاهی همه چیز ها نام خودشان را فراموش می کنند ، از سنگ و رود گرفته تا فیل و درخت ، تا آسمان و ردپای لال و گویای اشیاء . امروز فکر ، یک خانه ، رود ، درخت ، ابر، دشت و آسمان، همه را به اتاق دعوت کرد . حال عجیبی داشت . خودم را که به جای فکر می گذارم می بینم چرا در کناره های یک رودخانه پر از آب باید زمین خشک باشد و تشنه ؟ حتما اتفاقی افتاده است که من و فکر از آن بی خبر هستیم . حتما جایی دارد آسمان ، بدون ابر می بارد اما قطره های باران به زمین نمی رسند . دیگر هیچ چیز شبیه خودش نیست . رنگی به گوش رنگی می گفت :"خودم شنیدم فکری به فکر دیگر اشاره می کرد دنیا شناسنامه اش را به بادها داده و نامش را عوض کرده است . همه نامشان را عوض کرده اند . یک روز می رسد آدم ها ، ما رنگ ها را نیز با یکدیگر اشتباه می گیرند . مثلا به زرد می گویند سرخ و به سرخ می گویند سبز . دنیا دارد از فکر خالی می شود و هر چه راه هم برویم خالی تر می شویم . "
عجیب است خیلی عجیب ،دارد هر شکلی جای شکل دیگر ، نام دیگر شکلی را ، روی خودش می گذارد . پیکاسو حتما چیزی در گوش رنگها گفته است که رنگها به نظم نامنظمي ایمان آورده اند . راستی چرا ادوارد مونش دارد در گوش درخت ها می گوید به زودی همه شما فیل خواهید شد .
6
دیگر راهی جز ریختن راهها در چاه و خفه کردن فکرها نمانده است . این روزها جهان خواب سطل زباله ای از رنگهاست که سگ یا گربه ای آن را بهترین رستوران دنیا می داند.
7
آن خانه ، آن اتاق ... بوم ... قلم مو ... صندلی ... هر روز آنقدر در مونش راه رفتند تا بی آن که موهای زمان را شانه کند ، با زبان رنگ ها جيغ كشيد : دیوانه ام اما نمی دانم چرا عقل جلوی من کلاهش را از سر بر می دارد...
http://uupload.ir/files/ot9a_e.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1973
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" :
@piaderonews