🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
▪️مرسدس
🔸هلن وودز با نام مستعار آنا کاوان
🔹ترجمه ی #جلیل_جلالی
بنا به دلایلی، در محل زندگیام تاکسی کم پیدا میشود. در شبی بارانی مثل امشب آن هم دیر وقت، تعداد انگشت شماری که دوربرمان هستند بیشک مشغولند، تازه اگر رانندههایشان به گرمای خانه پناه نبرده باشند. بنابراین، نگران این بودم که نتوانم برای ام تاکسی گیر بیارم، زیرا که از عصر با یک بیمار قرار ملاقات گذاشته بود و قرار بود سر راه خود به او سر بزند. شارژ به نظر میرسید؛ زیرا در مورد مرسیدس بزرگ و شگفتانگیزی صحبت میکرد که قرار بود به محض اینکه مقداری پول دستش بیاد، آن را بخرد، و همچنین اوقات خوشی که قرار بود کنار هم با مرسیدس تجربه کنیم---این از بازی نیمه جدی ما که سالهاست سر خود را با آن سرگرم کردهایم. ساعت فرا رسید و او ناگهان از جای خود پرید و گفت باید بیدرنگ برود، تو گویی اگر تا یک نیم ساعت دیگر آنجا نباشد، بیمار زنده نمیماند.
در این لحظه صدای زنگ تلفن به گوش رسید، زنش بود؛ کلافه و نگران چونکه بیمار به او زنگ زده و گفته که ام پیش او نیامده است، و او حدس زده بود ام پیش من است. به من گفته بود که نگذارم پیش من بماند چونکه بعد از بیمارییاش خیلی زود خسته میشد و حتما نباید تا دیر وقت بیرون بماند ...
http://uupload.ir/files/u3mu_1.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2681#_ftn1
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▪️مرسدس
🔸هلن وودز با نام مستعار آنا کاوان
🔹ترجمه ی #جلیل_جلالی
بنا به دلایلی، در محل زندگیام تاکسی کم پیدا میشود. در شبی بارانی مثل امشب آن هم دیر وقت، تعداد انگشت شماری که دوربرمان هستند بیشک مشغولند، تازه اگر رانندههایشان به گرمای خانه پناه نبرده باشند. بنابراین، نگران این بودم که نتوانم برای ام تاکسی گیر بیارم، زیرا که از عصر با یک بیمار قرار ملاقات گذاشته بود و قرار بود سر راه خود به او سر بزند. شارژ به نظر میرسید؛ زیرا در مورد مرسیدس بزرگ و شگفتانگیزی صحبت میکرد که قرار بود به محض اینکه مقداری پول دستش بیاد، آن را بخرد، و همچنین اوقات خوشی که قرار بود کنار هم با مرسیدس تجربه کنیم---این از بازی نیمه جدی ما که سالهاست سر خود را با آن سرگرم کردهایم. ساعت فرا رسید و او ناگهان از جای خود پرید و گفت باید بیدرنگ برود، تو گویی اگر تا یک نیم ساعت دیگر آنجا نباشد، بیمار زنده نمیماند.
در این لحظه صدای زنگ تلفن به گوش رسید، زنش بود؛ کلافه و نگران چونکه بیمار به او زنگ زده و گفته که ام پیش او نیامده است، و او حدس زده بود ام پیش من است. به من گفته بود که نگذارم پیش من بماند چونکه بعد از بیمارییاش خیلی زود خسته میشد و حتما نباید تا دیر وقت بیرون بماند ...
http://uupload.ir/files/u3mu_1.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2681#_ftn1
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸شعرهایی از #ماتئوس_ظاریفیان
🔹ترجمه ی #امیک_الکساندری
ماتئوس ظاریفیان متولد سال 1894 در شهر استانبول می باشد.در سال 1914 پس از اتمام تحصیلات به عنوان معلم انگلیسی وتربیت بدنی در مدارس ارامنه مشغول به کار شده، مدتی نیز به عنوان مترجم به استخدام نیروهای نظامی انگلیس در آمده است. در عنفوان جوانی به مدت سه سال با بیماری سل دست وپنجه نرم کرد اما سرانجام در سن 30 سالگی به علت بیماری درگذشت ( سال 1924 –شهر استانبول ترکیه) . در اشعار او حزن آگاهی از مرگ پیشِ رو و عواطف و تفکرات شاعری جوان درباره زندگی، عشق، مرگ و سرنوشت بشر با لطافت و ظرافت خاصی بازتاب یافته اند.
🔸همدردی
دختری کوچولو به من می گوید
که مرا دیوانه وار دوست می دارد
دختری کوچولو مرا دوست بدارد...
شب بی کران چشمانم را
لابد او ندیده است هنوز
دخترکی عشقم دهد پرسوز...
لابد او نگاه نکره است هنوز
به عمق تاریک دره روحم
دخترکی چنان شده محسورم.
اگر بشنود که هیچ عشقی
در آن دره نمی پوید
طفللک آیا نمی موید؟
پس چون برادری به او گفتم
که آدم سردش می شود زیر مهتاب
به نجوا گفتمش: «برو! برو بخواب».
سپس رفتم و دورتر گریستم...
🔸خداوندا
خداوندا، خداوندا
چرا این همه درد داده ای
به گل دختر زیبا؟
اگر من خدا بودم
آه، بی گمان او را
الهه می نمودم.
🔸روح من
روح من جویباری است کوچک و نقره فام،
غلتان وگریان در میان شب تیره بام،
کینه ندارد ز صخره ها، می خواند دعا
ز مهتاب دارد امید شبنمی تنها.
به راه متروکم درخت بیدی نمانده
بادهای مهیب همه را کنده و برده،
یکی دو جا منتظر آب فقط کلاغان
لیک می روم من همچنان غلتان و گریان...
زیرا که می دانم، آه، یک روز زیبا
دوشیزه ای می آید از عمق جنگلها،
سر بر آبهای تنهایی ام فرو می آورد
به دستش مرواریدهایم را بر می شمارد...
http://uupload.ir/files/cyk1_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2702
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعرهایی از #ماتئوس_ظاریفیان
🔹ترجمه ی #امیک_الکساندری
ماتئوس ظاریفیان متولد سال 1894 در شهر استانبول می باشد.در سال 1914 پس از اتمام تحصیلات به عنوان معلم انگلیسی وتربیت بدنی در مدارس ارامنه مشغول به کار شده، مدتی نیز به عنوان مترجم به استخدام نیروهای نظامی انگلیس در آمده است. در عنفوان جوانی به مدت سه سال با بیماری سل دست وپنجه نرم کرد اما سرانجام در سن 30 سالگی به علت بیماری درگذشت ( سال 1924 –شهر استانبول ترکیه) . در اشعار او حزن آگاهی از مرگ پیشِ رو و عواطف و تفکرات شاعری جوان درباره زندگی، عشق، مرگ و سرنوشت بشر با لطافت و ظرافت خاصی بازتاب یافته اند.
🔸همدردی
دختری کوچولو به من می گوید
که مرا دیوانه وار دوست می دارد
دختری کوچولو مرا دوست بدارد...
شب بی کران چشمانم را
لابد او ندیده است هنوز
دخترکی عشقم دهد پرسوز...
لابد او نگاه نکره است هنوز
به عمق تاریک دره روحم
دخترکی چنان شده محسورم.
اگر بشنود که هیچ عشقی
در آن دره نمی پوید
طفللک آیا نمی موید؟
پس چون برادری به او گفتم
که آدم سردش می شود زیر مهتاب
به نجوا گفتمش: «برو! برو بخواب».
سپس رفتم و دورتر گریستم...
🔸خداوندا
خداوندا، خداوندا
چرا این همه درد داده ای
به گل دختر زیبا؟
اگر من خدا بودم
آه، بی گمان او را
الهه می نمودم.
🔸روح من
روح من جویباری است کوچک و نقره فام،
غلتان وگریان در میان شب تیره بام،
کینه ندارد ز صخره ها، می خواند دعا
ز مهتاب دارد امید شبنمی تنها.
به راه متروکم درخت بیدی نمانده
بادهای مهیب همه را کنده و برده،
یکی دو جا منتظر آب فقط کلاغان
لیک می روم من همچنان غلتان و گریان...
زیرا که می دانم، آه، یک روز زیبا
دوشیزه ای می آید از عمق جنگلها،
سر بر آبهای تنهایی ام فرو می آورد
به دستش مرواریدهایم را بر می شمارد...
http://uupload.ir/files/cyk1_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2702
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
▫️خونه
🔹شعری از #چارلز_بوکوفسکی
🔸ترجمه ی #سعید_جهانپولاد
اونا دارن خونهیی میسازن
نیمبلوک پایینتر از اینجایی
که منام
کز کرده گوشهی اتاق
با پردههای کیپ کشیده پایین
دارم به صداها گوش میدم
میخایی که با چکشا کوبیده میشن
تقتقتقتق
و بعدش صدای پرندها رو میشنوم
تقتقتقتق
و بعد ولو میشم رو تختخواب
پتو رو تا بیخ گردنام بالا میکشم
یه ماهه که دارن
این خونه رو میسازن و
به همین زودیا
آدمای خونه میانو میخورن و
میخوابن و عشق میکنن
میچرخن همین دور و ورا
اما یهجورایی انگاری
یه چیزی سر جاش نیس
به نظر میرسه
درگیر جنونی شدن
مردا با میخای تو دهنشون
از خونهها بالا میرن
و من دارم راجب کاسترو و کوبا میخونم
و شبا میپلکم اونورا
و اسکلت خونههارو میبینم
که توش گربهها
دارن اینور و اونور میرن
و بعدش پسرکی که با دوچرخه رد میشه
و هنوز خونه نیمهکارهس
و فردا صبح
مردا برمیگردن
توی خونه میجنبن
با چکشاشون
و اینجوری به نظر میاد
مردما دیگه هرگز نباید خونهیی بسازن
نباید دیگه هرگز
ازدواج کنن
نباید مردما مشغول کاری بشن
و توی اتاق تنگ بیپردهشون
تو طبقهی دوم کز کنن
زیر لامپهای الکترونیکی
چیزای زیادی برای فراموشی هس
و چیزای زیادی برای انجام دادن هس
و مردما خستن انگار
توی داروخانهها، بازارچهها و کافهها
اونا دیگه میلی به جنبیدن ندارن
و من شبها اونجا رو میپام
وسط خونه رو میپام
و انگاری خونهها نمیخوان که بالا برن
از لابهلاشون تپههای بنفش رو میبینم
و اولین نورای شامگاهی رو
هوا سرد شده
دکمههای پالتوم رو میبندم
اون کنار میایستمو
از لای خونه ور و ور میپام
گربههایی رو که واستادن و
به من خیره شدن
اونقدر
که خجالت بکشم و
سرمو بندازم پایینو
به طرف بالای پیادهرو گز کنم
جاییکه سیگار و آبجو بگیرم
و به اتاقام دوباره برگردم.
http://uupload.ir/files/1lco_2.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2704
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▫️خونه
🔹شعری از #چارلز_بوکوفسکی
🔸ترجمه ی #سعید_جهانپولاد
اونا دارن خونهیی میسازن
نیمبلوک پایینتر از اینجایی
که منام
کز کرده گوشهی اتاق
با پردههای کیپ کشیده پایین
دارم به صداها گوش میدم
میخایی که با چکشا کوبیده میشن
تقتقتقتق
و بعدش صدای پرندها رو میشنوم
تقتقتقتق
و بعد ولو میشم رو تختخواب
پتو رو تا بیخ گردنام بالا میکشم
یه ماهه که دارن
این خونه رو میسازن و
به همین زودیا
آدمای خونه میانو میخورن و
میخوابن و عشق میکنن
میچرخن همین دور و ورا
اما یهجورایی انگاری
یه چیزی سر جاش نیس
به نظر میرسه
درگیر جنونی شدن
مردا با میخای تو دهنشون
از خونهها بالا میرن
و من دارم راجب کاسترو و کوبا میخونم
و شبا میپلکم اونورا
و اسکلت خونههارو میبینم
که توش گربهها
دارن اینور و اونور میرن
و بعدش پسرکی که با دوچرخه رد میشه
و هنوز خونه نیمهکارهس
و فردا صبح
مردا برمیگردن
توی خونه میجنبن
با چکشاشون
و اینجوری به نظر میاد
مردما دیگه هرگز نباید خونهیی بسازن
نباید دیگه هرگز
ازدواج کنن
نباید مردما مشغول کاری بشن
و توی اتاق تنگ بیپردهشون
تو طبقهی دوم کز کنن
زیر لامپهای الکترونیکی
چیزای زیادی برای فراموشی هس
و چیزای زیادی برای انجام دادن هس
و مردما خستن انگار
توی داروخانهها، بازارچهها و کافهها
اونا دیگه میلی به جنبیدن ندارن
و من شبها اونجا رو میپام
وسط خونه رو میپام
و انگاری خونهها نمیخوان که بالا برن
از لابهلاشون تپههای بنفش رو میبینم
و اولین نورای شامگاهی رو
هوا سرد شده
دکمههای پالتوم رو میبندم
اون کنار میایستمو
از لای خونه ور و ور میپام
گربههایی رو که واستادن و
به من خیره شدن
اونقدر
که خجالت بکشم و
سرمو بندازم پایینو
به طرف بالای پیادهرو گز کنم
جاییکه سیگار و آبجو بگیرم
و به اتاقام دوباره برگردم.
http://uupload.ir/files/1lco_2.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2704
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
▫️سقوط در دریای تاریک
🔹نویسنده: #نیل_گیمن
🔸مترجم: #گلارا_فنائیان
رود تایمز یک حیوان کثیف است که مثل مار در کوچه های لندن می خزد. همه ی رودها به آن سرازیر می شوند. فلیت، تایبرن، نکینگر، تمام چرک ها، پس مانده ها، زباله ها، جسد سگ ها، گربه ها و استخوان های گوسفند ها و خوک ها را با خود حمل می کنند و آن ها را در آب های قهوه ای رنگ تایمز می ریزند، تا آن ها را به سمت شرق و کرانه ی رود و از آن جا به سمت دریای شمال و فراموشی ببرد.
لندن بارانی است. باران گل و لای و آلودگی ها را می شوید و در نهرها می ریزد. نهرهای پر شده به رود تبدیل می شوند و رودخانه ها به موجودات قدرتمندی بدل خواهند شد. صدای باران آزار دهنده است. از آسمان روی پشت بام ها می پاشد و سقف ها را می لرزاند. حتی اگر هنگامی که از آسمان می بارد تمیز باشد، کافی است هوای لندن را لمس کند تا آلوده شود. تا با گرد و خاک در هم بیامیزد و به لجن تبدیل شود.
کسی آن را نمی نوشد. نه آب باران را نه آب رود را. بعضی ها به شوخی می گویند آب رودخانه تایمز می تواند شما را دردم بکشد. اما این حقیقت ندارد. آدم هایی هستند که برای پیدا کردن یک پنی به درون آب شیرجه می زنند. بالا می آیند. از آب بیرون می پرند و در حالی که از سرما می لرزند، سکه هایشان را محکم در دستانشان نگه می دارند. فقط هیچ یک از آن ها به پانزده سالگی نمی رسد....
http://uupload.ir/files/k3h7_1.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2706
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▫️سقوط در دریای تاریک
🔹نویسنده: #نیل_گیمن
🔸مترجم: #گلارا_فنائیان
رود تایمز یک حیوان کثیف است که مثل مار در کوچه های لندن می خزد. همه ی رودها به آن سرازیر می شوند. فلیت، تایبرن، نکینگر، تمام چرک ها، پس مانده ها، زباله ها، جسد سگ ها، گربه ها و استخوان های گوسفند ها و خوک ها را با خود حمل می کنند و آن ها را در آب های قهوه ای رنگ تایمز می ریزند، تا آن ها را به سمت شرق و کرانه ی رود و از آن جا به سمت دریای شمال و فراموشی ببرد.
لندن بارانی است. باران گل و لای و آلودگی ها را می شوید و در نهرها می ریزد. نهرهای پر شده به رود تبدیل می شوند و رودخانه ها به موجودات قدرتمندی بدل خواهند شد. صدای باران آزار دهنده است. از آسمان روی پشت بام ها می پاشد و سقف ها را می لرزاند. حتی اگر هنگامی که از آسمان می بارد تمیز باشد، کافی است هوای لندن را لمس کند تا آلوده شود. تا با گرد و خاک در هم بیامیزد و به لجن تبدیل شود.
کسی آن را نمی نوشد. نه آب باران را نه آب رود را. بعضی ها به شوخی می گویند آب رودخانه تایمز می تواند شما را دردم بکشد. اما این حقیقت ندارد. آدم هایی هستند که برای پیدا کردن یک پنی به درون آب شیرجه می زنند. بالا می آیند. از آب بیرون می پرند و در حالی که از سرما می لرزند، سکه هایشان را محکم در دستانشان نگه می دارند. فقط هیچ یک از آن ها به پانزده سالگی نمی رسد....
http://uupload.ir/files/k3h7_1.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2706
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸شعری از امیر اور
🔹فارسی ِ رُزا جمالی
شاهاریت
نماز صبح
(قسمتی از یک شعر بلند)
" و ای خداوند من، این روح از تو برآمده و تو در آن دمیده ای، خالص و پاک تو آن را خلق کرده ای، جسم و نَفس دادی به آن و از آن توست که باقی می ماند تا زمانی که بخواهی روح مرا به سمت خود بکشانی و درآینده ای نامعلوم آن را به ملکوت با شکوه ات بر گردانی"
" که تو متبرکی و ابدی، ای پادشاه جهان و خداوند ما، قدم های م را در مسیر خودت هدایت کن و ما را به فرمان هایت متصل بدار. ما را بهراسان و دور بدار از این که به مسیری از گناه منحرف گردیم، به سرپیچی و بی عدالتی و یا اینکه به دام هوس و سیه روزی بیافتیم."
اینجاست، که می افتد و تکه تکه می شود در هیچی خود
بی هیچ اعلانی پیشاپیش
که تمام جهان از نور زائیده می شود
چشمی پدیدار می شود
نیم باز
باز وُ بسته می شود
که ببینی که چرا می بایست ببینی
از چشمی بی چشم
از روشنایی بیرون
لکه هایی که به آرامی بر روی خورشید نقش می گیرند
رنگی که پوست انداخته است به آری و یا نه
برگ های عشقه که عمیق اند در میان سایه ها
و از روشنایی نگاری گرفته است
که آزاد نمی شود
در بالای دیوار
و آخرین نیمه ی روشنایی که دارد تمام می شود
در خاطره ای از آسمان و تمام خانه که از آن پر شده
ملحفه ی روی تخت، ساعت و فقط اینجا که رشته موها را بر پتو می خیزاند
و این از برای من نیست، نمی خواهمش، از آن خاطره ای دیگر است
هنوز رویای دیگری ست
و من نمی خواهمش
دیگری ست اما آشنا به نظر می رسد
اما دلیلی ست دراین تصاویر
که آن ها را چسبانده است به ما
و محکم است و مقاوم
و کافی نیست که بخواهیم آن را به جهانی مادی بدل کنیم.
انگاره ای ست از جهان
بعد از نور
جسم: موجی گنگ و سنگین که تمام اراده ات را می گیرد و هنوز غیر قابل لمس است
بی جان، و آنقدر هوشیار نیست که این سنگینی را تحمل کند
که دوباره به جسمی بدل شود
که از هیچی بدانجا برسد
که چه کار می توانم بکنم؟
سلام ای روح من،
چه کسی به خاطر بازگشت ات از تو قدردانی خواهد کرد؟
که به درون این جسمِ خاکی برگشته ای
که چنان ناگهانی به "من" بدل شده ای و انگار در هر خاطره ای جریان داشته ای
و در این خاک
و پسِ پشتِ همه چیز فقط چشم ها باقی می مانند
و بر می گردند به اینجا و بر گشته است از سفر
از پس زندگی هایی که زیسته است، سند باد بوده ست زمانی و زمانی دیگر مارکوپولو
و پیش ازین آغاز یافته است
که در جسم گسترش بیابد
که اراده ای فراموش شده بیابد
چشم ها پسِ چشم ها بسته می شوند، تمام آن ها که این آهی ست بی گلو:
به غیر ازین که این دو مستقیم پیش می روند
و به برزخی صُلب و ثابت بدل می شوند.
و پیش از این
تو بوده ای
در جُنب و جوشی
بیرون ازین همه.
و تو می روی برای خود که زمان و مکان را فتح کنی
نیم تنه ات به سمت آرنج برگشته
قدمی به جلو می نهد
که به این من ماهیت و وجود ببخشد
وحالا
کجاست سستی هایت؟
کجا نخواستی که بروی؟
و با وجود این
که این توده ی جسمانی از میان دیوارها راه می یابد
و به سمت در می رود
که خودش را بیابد در میان کاشی هایی سفید
و در میان آب و آینه
وقتی که وضو می گیری
در چه؟
زمانی که که سقف و کام دهان تو
لب ها و حلق ات
فراخوانده شده اند
که
"مرا بشور و پاک گردان"
و تمام آن ها به این صاعقه تسلیم اند
و آنچه در پسِ پشتِ این همه پدیدار است
چهره ای ست که در پیشِ رو شناور است
چهره ای با اجزائی ناپایدار
چشم ها مات
اما ببین :
ما به هیچ شکل و جامه ای در نیامده ایم...
.
http://uupload.ir/files/wp3b_3.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2708
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعری از امیر اور
🔹فارسی ِ رُزا جمالی
شاهاریت
نماز صبح
(قسمتی از یک شعر بلند)
" و ای خداوند من، این روح از تو برآمده و تو در آن دمیده ای، خالص و پاک تو آن را خلق کرده ای، جسم و نَفس دادی به آن و از آن توست که باقی می ماند تا زمانی که بخواهی روح مرا به سمت خود بکشانی و درآینده ای نامعلوم آن را به ملکوت با شکوه ات بر گردانی"
" که تو متبرکی و ابدی، ای پادشاه جهان و خداوند ما، قدم های م را در مسیر خودت هدایت کن و ما را به فرمان هایت متصل بدار. ما را بهراسان و دور بدار از این که به مسیری از گناه منحرف گردیم، به سرپیچی و بی عدالتی و یا اینکه به دام هوس و سیه روزی بیافتیم."
اینجاست، که می افتد و تکه تکه می شود در هیچی خود
بی هیچ اعلانی پیشاپیش
که تمام جهان از نور زائیده می شود
چشمی پدیدار می شود
نیم باز
باز وُ بسته می شود
که ببینی که چرا می بایست ببینی
از چشمی بی چشم
از روشنایی بیرون
لکه هایی که به آرامی بر روی خورشید نقش می گیرند
رنگی که پوست انداخته است به آری و یا نه
برگ های عشقه که عمیق اند در میان سایه ها
و از روشنایی نگاری گرفته است
که آزاد نمی شود
در بالای دیوار
و آخرین نیمه ی روشنایی که دارد تمام می شود
در خاطره ای از آسمان و تمام خانه که از آن پر شده
ملحفه ی روی تخت، ساعت و فقط اینجا که رشته موها را بر پتو می خیزاند
و این از برای من نیست، نمی خواهمش، از آن خاطره ای دیگر است
هنوز رویای دیگری ست
و من نمی خواهمش
دیگری ست اما آشنا به نظر می رسد
اما دلیلی ست دراین تصاویر
که آن ها را چسبانده است به ما
و محکم است و مقاوم
و کافی نیست که بخواهیم آن را به جهانی مادی بدل کنیم.
انگاره ای ست از جهان
بعد از نور
جسم: موجی گنگ و سنگین که تمام اراده ات را می گیرد و هنوز غیر قابل لمس است
بی جان، و آنقدر هوشیار نیست که این سنگینی را تحمل کند
که دوباره به جسمی بدل شود
که از هیچی بدانجا برسد
که چه کار می توانم بکنم؟
سلام ای روح من،
چه کسی به خاطر بازگشت ات از تو قدردانی خواهد کرد؟
که به درون این جسمِ خاکی برگشته ای
که چنان ناگهانی به "من" بدل شده ای و انگار در هر خاطره ای جریان داشته ای
و در این خاک
و پسِ پشتِ همه چیز فقط چشم ها باقی می مانند
و بر می گردند به اینجا و بر گشته است از سفر
از پس زندگی هایی که زیسته است، سند باد بوده ست زمانی و زمانی دیگر مارکوپولو
و پیش ازین آغاز یافته است
که در جسم گسترش بیابد
که اراده ای فراموش شده بیابد
چشم ها پسِ چشم ها بسته می شوند، تمام آن ها که این آهی ست بی گلو:
به غیر ازین که این دو مستقیم پیش می روند
و به برزخی صُلب و ثابت بدل می شوند.
و پیش از این
تو بوده ای
در جُنب و جوشی
بیرون ازین همه.
و تو می روی برای خود که زمان و مکان را فتح کنی
نیم تنه ات به سمت آرنج برگشته
قدمی به جلو می نهد
که به این من ماهیت و وجود ببخشد
وحالا
کجاست سستی هایت؟
کجا نخواستی که بروی؟
و با وجود این
که این توده ی جسمانی از میان دیوارها راه می یابد
و به سمت در می رود
که خودش را بیابد در میان کاشی هایی سفید
و در میان آب و آینه
وقتی که وضو می گیری
در چه؟
زمانی که که سقف و کام دهان تو
لب ها و حلق ات
فراخوانده شده اند
که
"مرا بشور و پاک گردان"
و تمام آن ها به این صاعقه تسلیم اند
و آنچه در پسِ پشتِ این همه پدیدار است
چهره ای ست که در پیشِ رو شناور است
چهره ای با اجزائی ناپایدار
چشم ها مات
اما ببین :
ما به هیچ شکل و جامه ای در نیامده ایم...
.
http://uupload.ir/files/wp3b_3.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2708
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از آنا دو نوآی به ترجمه ی #مجید_رضایی را در سایت #پیاده_رو بخوانید : 👇👇
#ادبیات_جهان
▶️ https://piadero.ir/post/2748
🆔 @piaderonews 👈
#ادبیات_جهان
▶️ https://piadero.ir/post/2748
🆔 @piaderonews 👈
🔹 ترجمه ی #مبین_اعرابی از شعر #فرناندو_پسوا را در سایت #پیاده_رو بخوانید : 👇👇
📚اگر به دنبال شعر ساده و سرراست می گردید، بهتر است از همینجا دور بزنید و به سراغ خیل عظیم شاعرانی بروید که شعرهایشان فهم آسان تری دارد، چراکه در شعر پسوا باید به دنبال لایه های پنهان گشت و رفت و برگشتی مداوم میان واقعیت و خیال را تجربه کرد.
#ادبیات_جهان
▶️ https://piadero.ir/post/2754
🆔 @piaderonews 👈
📚اگر به دنبال شعر ساده و سرراست می گردید، بهتر است از همینجا دور بزنید و به سراغ خیل عظیم شاعرانی بروید که شعرهایشان فهم آسان تری دارد، چراکه در شعر پسوا باید به دنبال لایه های پنهان گشت و رفت و برگشتی مداوم میان واقعیت و خیال را تجربه کرد.
#ادبیات_جهان
▶️ https://piadero.ir/post/2754
🆔 @piaderonews 👈
🔹شعرهایی از #هارولد_پینتر با ترجمه #نواب_جمشیدی را در سایت پیاده رو بخوانید :
#ادبیات_جهان
▶️ https://piadero.ir/post/2763
🆔 @piaderonews 👈
#ادبیات_جهان
▶️ https://piadero.ir/post/2763
🆔 @piaderonews 👈
🔹 شعری از یِقیشه چارِنتس را با ترجمه ی #امیک_الکساندری در سایت #پیاده_رو بخوانید : 👇👇
#ادبیات_جهان
▶️ https://piadero.ir/post/2779
🆔 @piaderonews 👈
#ادبیات_جهان
▶️ https://piadero.ir/post/2779
🆔 @piaderonews 👈
🔹 داستانی از اورال خان بوکی با ترجمه ی #آیناش_قاسم را در سایت #پیاده رو بخوانید : 👇👇
#ادبیات_جهان #قزاقستان
▶️ https://piadero.ir/post/2783
🆔 @piaderonews 👈
#ادبیات_جهان #قزاقستان
▶️ https://piadero.ir/post/2783
🆔 @piaderonews 👈