✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.26K subscribers
1.1K photos
45 videos
8 files
1.68K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
*نگاه امروز* .
.
.
.
دستهایم را در باغچه می‌کارم...
.
.

#فروغ_الزمان_فرخزاد معروف به #فروغ_فرخزاد در ظهر ۸ دی‌ماه در محله ی امیریه تهران به #دنیا آمد. #فروغ با مجموعه‌های #اسیر، #دیوار و #عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد.سپس در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعه ی #تولدی_دیگر تحسین گسترده‌ای را برانگیخت، پس از آن #ایمان_بیاوریم_به_اغاز_فصل_سرد را منتشر کرد تا جایگاه خود را در #شعرمعاصر ایران به‌عنوان #شاعری_بزرگ تثبیت نماید. آثار و اشعار #فروغ به زبان‌های انگلیسی، ترکی، عربی، چینی، فرانسوی، اسپانیایی، ژاپنی، آلمانی و عبری ترجمه شده‌اند.
من از ورای او تراکم تاریکی را
و میوه های نقره ای کاج را هنوز
میدیدم، آه، ولی او...

او بر تمام اینهمه میلغزید
و قلب بینهایت او اوج میگرفت
گویی که حس سبز درختان بود
و چشمهایش تا ابدیت ادامه داشت.

#فروغ
#تولدی_دیگر ۱۳۴۲
#شعر_نیمایی
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
در جذبه‌ای که حاصل زیبایی شب است
رویای دوردست تو نزدیک می‌شود
بوی تو موج میزند آنجا، بروی آب
چشم تو میدرخشد و تاریک میشود
            
#فروغ
#اسیر ۱۳۳۴
#چهارپاره
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈
بالاخره تشریفات گمرکی به پایان رسید و من ناگهان خودم را در بغل هواپیما دیدم. با آخرین همراهم نیز خداحافظی کردم. میترسیدم برگردم و به پشت سر نگاه کنم. یک مشت دست در حال حرکت مثل شاخه‌های درختی که در مسیر باد قرار گرفته باشد و دستمال‌های رنگارنگ در فضا به اینسو و آنسو می‌رفتند. از آن طرف اسم خودم را شنیدم، کسی به فریاد مرا می‌نامید. فروغ . فروغ. صدای کوچکترین برادرم را شناختم، لبهایم لرزید و آنوقت برای اولین‌بار حس کردم که دارم دور می‌شوم. از هرچه که در اطرافم وجود داشت و من به آن دلبسته بودم دور می‌شوم. دوست من یک‌بار دیگر دستم را فشار داد. از روی پله‌های متحرکی که به دریچه هواپیما وصل کردند بالارفتم و چشمانم سوخت. از اشک‌ها سوخت و من خجالت کشیدم که برگردم و پشت سرم را نگاه کنم. میترسیدم دوست من اشکهایم را ببیند. از در داخل شدم و بی آنکه لحظه‌ای توقف کنم رفتم و روی صندلی نشستم... و بلافاصله هواپیما با تکان شدیدی به راه افتاد و من باز از دوردست‌ها دستمالها را دیدم و آنوقت سرم را به شیشه تکیه دادم و آرام گریستم.

#فروغ
فردوسی ۱۳۴۸/۵/۶ (۹۲۱) :
#خاطرات_و_نامه_ها
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈