🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸نامه یی به #شهرام_شیدایی
🔹#امیر_حسین_بریمانی
"آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین می بُرد و من هنوز زنده بودم/ارتجاع و محافظه کاریِ خود را با نام زیباشناسیِ هنر/ابرو بالا دادن، سرتکان دادن و گفتنِ این که اثری عالی بود مخفی نمی کرده ام؟" شهرام شیدایی
فاصله یی تهی همیشه هست بین چیزی که نوشته ییم با چیزی که می خواستیم بنویسیم و این خلا حاصل چیزی جز کلمه نیست. پس آیا نباید بنویسیم چون نوشتار، شکل مبتذل شده ی افکارست؟ به همین مناسبت پس اتفاقن آیا باید بنویسیم چون زیباشناسی تنها در حیطه ی کلمه ست که قابل بازشناسی ست و چاره یی جز تن در دادن به زبان نداریم؟ آقای شیدایی طبق قسمتی از شعر شما که در بالا آورده م، احتمالن شما معتقدید که نباید نوشت. نکته این که اتفاقن خود همین میل به ننوشتن را شما نوشته یید؛ پس تکلیف ما چیست؟ یا اگر بخواهم ارجاع دقیق تری بدهم، در این جا شما با صراحتی که از یک شعر بر می آید، همین موضوع را نوشته یید: "چیز نوشتنِ من یعنی داستانم را در حلقم حنجره م بردارم و/زوزه بکشم و دور شوم". آیا می توانیم با نوشتن راجع به همین خلا، ابتذال نوشتار را توجیه و تلطیف کنیم؟
ارتباط نزدیکی بین "کپی برابر اصل" کیارستمی با شعرهای شما هست. کودکی به یک تابلو غیر اصل نگاه می کند ولی چون به کلی تعریفی از دال های انضمامی (همچون غیر اصل بودنِ تابلو) ندارد، هرچیز را به شکل خودِ چیز (و حتا شاید تاحدی فارغ از زبان) می بیند و به قول شما موسیقی او را از بین می برد. موسیقی را چقدر شما خوب انتخاب کردید. چون در همین موسیقی ست که اتفاقن ما از زبان فارغیم و تلاشی برای تبیینِ چیز نمی کنیم.
بنابراین اگر ما طبق ادعای خودمان، امر زبانی را درست به دلیل نابسندگی ش، به مثابه ی یک چیز ببینیم، آیا روا نیست که ما فارغ از زبان به زبان بیاندیشیم؟ یعنی معضلی همچون نابسندگی زبان را با انکار نقش انتقال دهندگیِ زبان حل کنیم؟ وقتی به طور کلی زبان قادر نیست منظور ما را متبادر کند، پس چرا منظور را منتفی نکنیم تا پایه های انتزاعی زبان را تقویت کنیم؟ در اشعار فانتزی شما، این مسئله کاملا حل شده. سمبولیست ها برای انتقال منظور، سعی کردند نشانگانی مشترک به وجود بیارند. شما در شعر شماره سی پنج تان در کتاب "سنگی برای زندگی، سنگی برای مرگ" از غول و اژدهاگفته یید و از شخصیت تخیلی تان که توضیحی هم راجع بهش نمی دهید، یعنی ساموئل گفته یید. در همین شعر است که یک سیبی دارد چرخ می خورد و چرخ می خورد. اما با این چیزها که سریعن هم بار سمبولیک به خود می گیرند، شما اسیر نمادپردازی نشده یید. به نظرم چنین چیزی بیشتر با حذف قسمت های معنادارتر داستان و بدین طریق رسیدن به نوعی روایت انتزاعی ممکن شده. درنهایت این که به نظرم راه حل شما برای مشکل مذکور، حداقل در شعر شماره سی و پنج، از بین بردن ساخت های مطمئن و معنی داری ست که روایتی یک دست را بر می سازد. عناصرِ مشخص در بستری نامتعین می توانند بی نهایت شکل به خود بپذیرند و بدین طریق است که اساسا خود عمل تاویل بی اعتبار می گردد؛ یعنی همان چیزی که در همان شعری که ابتدای متن آورده شده، شما بدان پرداخته یید. احتمالن این چرخه، چرخه ی بی انتهایی ست بین فرار از زبان و بازگشت به زبان.
اما آیا گفتن شعارمانندهایی شبیه به "رفیق گونترگراس چرا فجایعِ کمونیست ها را در چین افشا نمی کنی؟ /چرا هنوز در مقابل این وحشت ساکت مانده یی؟/ترس ازین که فکر کنی که رفقا کنند که به امپریالیزمِ جهانی باج داده یی؟" شعر است؟ همین نوع نگاه به زبان (یعنی زبان به مثابه ی چیز) را چرا از شعر دریغ داشته باشیم؟ اگر شعر در مفهوم کلی اش ناشناختنی ست، پس احتمالن می توانیم بگوییم هر شعری، چیز است اما هرچیزی شعر نیست. این یک بازی با زبان نیست. چیز دراین جا به همان معنی ناشخص واره و صیدناشدنی ست. جزییاتِ یک کل، بیرون از بستر خود (یعنی کل یا کانتکست) چیزند. بنابراین کولاژی از جزییاتی با عناصر ثابت ...
http://www.uupload.ir/files/m32_a.h.b.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2288
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #بررسی_کتاب
زیر نظر امیرحسین بریمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸نامه یی به #شهرام_شیدایی
🔹#امیر_حسین_بریمانی
"آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین می بُرد و من هنوز زنده بودم/ارتجاع و محافظه کاریِ خود را با نام زیباشناسیِ هنر/ابرو بالا دادن، سرتکان دادن و گفتنِ این که اثری عالی بود مخفی نمی کرده ام؟" شهرام شیدایی
فاصله یی تهی همیشه هست بین چیزی که نوشته ییم با چیزی که می خواستیم بنویسیم و این خلا حاصل چیزی جز کلمه نیست. پس آیا نباید بنویسیم چون نوشتار، شکل مبتذل شده ی افکارست؟ به همین مناسبت پس اتفاقن آیا باید بنویسیم چون زیباشناسی تنها در حیطه ی کلمه ست که قابل بازشناسی ست و چاره یی جز تن در دادن به زبان نداریم؟ آقای شیدایی طبق قسمتی از شعر شما که در بالا آورده م، احتمالن شما معتقدید که نباید نوشت. نکته این که اتفاقن خود همین میل به ننوشتن را شما نوشته یید؛ پس تکلیف ما چیست؟ یا اگر بخواهم ارجاع دقیق تری بدهم، در این جا شما با صراحتی که از یک شعر بر می آید، همین موضوع را نوشته یید: "چیز نوشتنِ من یعنی داستانم را در حلقم حنجره م بردارم و/زوزه بکشم و دور شوم". آیا می توانیم با نوشتن راجع به همین خلا، ابتذال نوشتار را توجیه و تلطیف کنیم؟
ارتباط نزدیکی بین "کپی برابر اصل" کیارستمی با شعرهای شما هست. کودکی به یک تابلو غیر اصل نگاه می کند ولی چون به کلی تعریفی از دال های انضمامی (همچون غیر اصل بودنِ تابلو) ندارد، هرچیز را به شکل خودِ چیز (و حتا شاید تاحدی فارغ از زبان) می بیند و به قول شما موسیقی او را از بین می برد. موسیقی را چقدر شما خوب انتخاب کردید. چون در همین موسیقی ست که اتفاقن ما از زبان فارغیم و تلاشی برای تبیینِ چیز نمی کنیم.
بنابراین اگر ما طبق ادعای خودمان، امر زبانی را درست به دلیل نابسندگی ش، به مثابه ی یک چیز ببینیم، آیا روا نیست که ما فارغ از زبان به زبان بیاندیشیم؟ یعنی معضلی همچون نابسندگی زبان را با انکار نقش انتقال دهندگیِ زبان حل کنیم؟ وقتی به طور کلی زبان قادر نیست منظور ما را متبادر کند، پس چرا منظور را منتفی نکنیم تا پایه های انتزاعی زبان را تقویت کنیم؟ در اشعار فانتزی شما، این مسئله کاملا حل شده. سمبولیست ها برای انتقال منظور، سعی کردند نشانگانی مشترک به وجود بیارند. شما در شعر شماره سی پنج تان در کتاب "سنگی برای زندگی، سنگی برای مرگ" از غول و اژدهاگفته یید و از شخصیت تخیلی تان که توضیحی هم راجع بهش نمی دهید، یعنی ساموئل گفته یید. در همین شعر است که یک سیبی دارد چرخ می خورد و چرخ می خورد. اما با این چیزها که سریعن هم بار سمبولیک به خود می گیرند، شما اسیر نمادپردازی نشده یید. به نظرم چنین چیزی بیشتر با حذف قسمت های معنادارتر داستان و بدین طریق رسیدن به نوعی روایت انتزاعی ممکن شده. درنهایت این که به نظرم راه حل شما برای مشکل مذکور، حداقل در شعر شماره سی و پنج، از بین بردن ساخت های مطمئن و معنی داری ست که روایتی یک دست را بر می سازد. عناصرِ مشخص در بستری نامتعین می توانند بی نهایت شکل به خود بپذیرند و بدین طریق است که اساسا خود عمل تاویل بی اعتبار می گردد؛ یعنی همان چیزی که در همان شعری که ابتدای متن آورده شده، شما بدان پرداخته یید. احتمالن این چرخه، چرخه ی بی انتهایی ست بین فرار از زبان و بازگشت به زبان.
اما آیا گفتن شعارمانندهایی شبیه به "رفیق گونترگراس چرا فجایعِ کمونیست ها را در چین افشا نمی کنی؟ /چرا هنوز در مقابل این وحشت ساکت مانده یی؟/ترس ازین که فکر کنی که رفقا کنند که به امپریالیزمِ جهانی باج داده یی؟" شعر است؟ همین نوع نگاه به زبان (یعنی زبان به مثابه ی چیز) را چرا از شعر دریغ داشته باشیم؟ اگر شعر در مفهوم کلی اش ناشناختنی ست، پس احتمالن می توانیم بگوییم هر شعری، چیز است اما هرچیزی شعر نیست. این یک بازی با زبان نیست. چیز دراین جا به همان معنی ناشخص واره و صیدناشدنی ست. جزییاتِ یک کل، بیرون از بستر خود (یعنی کل یا کانتکست) چیزند. بنابراین کولاژی از جزییاتی با عناصر ثابت ...
http://www.uupload.ir/files/m32_a.h.b.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2288
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #بررسی_کتاب
زیر نظر امیرحسین بریمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈