✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.27K subscribers
1.08K photos
45 videos
8 files
1.67K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

🔸شام فامیلی
🔹داستانی از #علی_خاکزاد

خاله سفره یک بار مصرف گل بته ای را آورد،آن سرش را دخترخاله گرفت و رولش ماند تو دست های سفید او،دور رفتند از هم،یکی سمت ال سی دی،یکی سمت مبل ها. خاله گفت:
-خوبه
انتهای سفره را با گزلیک برید،لبه هاش را کشیدند،چند بار تکانش دادند تا دو سه تای سفره باز شد و دهنم آب افتاد برای شام. بشقاب چینی ها،لیوان های پابلند و دوغ را که آوردند دیگر نشسته بودیم دور سفره. سه کاسه بلور آب روغن آوردند،ماست دلالی ها را دور گذاشتند و خاله دیس های مرغ را داد به شوهر:
-تیکه تیکه اش کن جواد
شوهر قاشق چنگال را فروبرد تو سینه ی مرغ و بخار زد بالا،با دست رانی کشید،با قاشق مرغ را گرفته بود و از نو با دست و قاشق چنگال تکه ای دیگر می کند و سرانگشت ها را می لیسید یا به سفره می مالید:
-محلیه ارزش پولش رو داره لامصب
پدر خندید:
-ماشینی چیز دیگه است ...

http://www.uupload.ir/files/lrwr_a.kh.jpg

🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2587

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ


🔹شعرهایی از #علی_خاکزاد



🔸شعر اول :


در یادهای وارسی‌شده همیشه پوزخندی هست
لبی جویده در بهار
گزلیکی که بریدن بلد نبود
و آن زن بلند
که در انتهای خیابان خانه داشت
حتی پیرچای چیزی برای گفتن داشت
آن قند چه ترد و شیرین بود
آن صبح که مژگان صورت جوانی‌اش را نشسته بود
و برادرش گربه‌ی براقی در نارنج‌ها می‌دید...
من بچه بودم
همیشه بچه بودم
در یادها بویی روان بود و
جز برف روی برف
حاصلی نداشت زندگی‌ام.


🔸شعر دوم :


پناه آفتاب
با سایه‌ی مکدرم
لقمه‌ای بردارم
ناب از بهار و رنج
بهارنارنج
بوی تو را دارد
گل بوی تو
آب؛
دل به هوای تو می‌پرد
ای همیشه
کلمه‌ای در خون نشست و رفت
تنها کلمه‌ای پریده پر
و من راه‌های آسمان را با تو آزمودم
که از قضا دلی پریده داشتی
چون چشمه‌ای پریده در یأس
رنگ پریده از مرگ می‌گوید
از شهری در خون نشسته‌‌تر
چه آبی فلجی
چه آب‌های فلجی
خاک را به اسارت گرفته‌اند
تا اشاره بر شریان شهر بگذارم و
بر رأس بریده شهادت دهم


🔸شعر سوم :


ما وقت شکنجه آزاد بودیم
تنها
زیر شکنجه آزاد بودیم
زخم این ایام را بلیسیم

به خیابان آمدیم بی‌خبر
هنوز از سگ چیزی در ما زوزه می‌کشید
و مرگ هرگز به فرمانمان نبود
اما
فریاد زدیم
فریاد زدیم و
خدا استوار بر سنت خود
در سرنوشت هیچ قومی مداخله نمی‌کرد
ناگهان فریاد زدیم:
-مرگ بر بی‌طرف!
رسمی از سگ و تازیانه بر ما می‌رفت
و تاریخ روی پوزه‌ی پارسی سکته می‌کرد
به تصادف
خدا هاله‌ی نوری کشید
دور صورت چند تنی از ما
و با انگشت اتهام نشان مأمور داد
ما فریاد می‌زدیم و
مرگ
تنها مداخله‌ی ما بود


🔸شعر چهارم :


هنوز همان حکایت است
تنها ما پیرتر شده‌ایم
ترانه‌های موسمی
در مرده‌بادها به گوش می‌رسند
و باران شیوع یأس است
هر سلام دلتنگی تازه‌ای
و عابری که سوی مرگ می‌شتابد
هنجار شهر ماست
گوشه‌ای بنشین
زندگی از خیالش که زیباتر نیست

http://uupload.ir/files/7q61_2.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2102

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

🔸از تواریخ جنون
🔹داستانی از #علی_خاکزاد

بوی عرق پرستار کوتاه قد پیش از خودش رسید و به کامش چسبید.بعد درحالی که رخ رخ خیارش را می جوید گفت:«برو دوش بگیر»حتما شوخی می کرد،میان آن همه غریبه که لخت ایستاده بودند و پشم و پیل به آب می زدند؟چند روز گذشته بود به این سرعت،که باز نوبت حمام رسیده بود؟چه وقت بود و چرا کسی ساعتی نداشت یا روی دیوار یکی نبود و پرسیدن وقت هم از پرستار حماقت بود.جوری با تحقیر نگاهش می کرد انگار پرت پرت است.ولی زمان بود و وزن داشت و پشت پنجره می گذشت مثل شب متکاثفی،قیراندود،می چسبید و می گذشت گرچه آسمان را نمی دید،پنجره خود شب بود.تاریکی پشت پنجره جریان داشت و با تاریکی حمام قبلی،با تاریکی قرص ها و آمپول قبلی فرق داشت و فرقش در غلظتی بود که حتما به انگشت ها می چسبید اما مرکب بی مصرفی بود پاشیده در هوا،تنها آن جا را،آن چاردیواری سپنج را پوشانده بود.پس شب بود؟و از چه کسی می توانست بپرسد؟مگر شبانه دوش می گرفتند یا همه باهم محتلم شده غسل جمعی بود؟پس اگر این شب نبود تاریکی از کجا روی شیشه ها می ماسید؟آسایشگاه حتما جای دوری بود پرت افتاده از شهر و مردمش،حتی صدای عبور و بوق اتومبیلی نمی آمد و آدم ها همه رفته بودند.آسایشگاه مکعبی شکل،مثل یک کعبه ی نو توی مرکب رها بود.باقی محو و گنگ بود و تا کجا می رفت.مکعب ریز غلتانی هی جلوی چشمش می آمد اما می دانست بالاخره از جایی آمده و زمان پشت پنجره شقه شقه نبود.آن روز،روز آفتاب نیمه جان پاییز،روز میان ترم محاسبات بود و برای سپیدارها هنوز برگ سبزی مانده بود.گذشته مثل خاطراتی کاذب به یادش می آمد،چون خواب هایی از یک زندگی دور،زندگی ای که هیچ وقت نداشت و مثل پرهیب های رنگی توی هوا بود و دانشگاه با درخت هایش تنها بود.روی هر شاخه و تنه ای این جا آن جا سربند و شعار چسبانده بودند و آذین حرف عزا بود.ناگهان میان جمعیت شعار داد یا حس کرد جمعیتی دورش هست و فریاد زد و سایه ها مثل نورهای رنگی پریدند لای شاخه ها و او دوباره مرگ را نثار کرد و تا به خود آمد توی آسایشگاه بود و پرستار پس گردنش زد یا چون زد او به خود آمد و پی سایه ها گشت که شاهدش ...

http://uupload.ir/files/tt7a_6.jpg

🔴لطفا ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2698

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : داستان
زیر نظر احمد درخشان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹چهار شعر از #علی_خاکزاد را در سایت #پیاده_رو بخوانید : 👇👇

#شعر_امروز_ایران

▶️  https://piadero.ir/post/2776

🆔 @piaderonews 👈
🔹 داستانی از #علی_خاکزاد را در سایت #پیاده_رو بخوانید : 👇👇

#داستان_کوتاه

▶️ https://piadero.ir/post/2859

🆔 @piaderonews 👈
▪️متاسفانه با خبر شدیم #علی_خاکزاد ، شاعر و نویسنده ی همیشه همراه پیاده رو صبح امروز از دنیا رفته است . روحش شاد و یادش گرامی .
▪️با جستجوی نام مولف می توانید به آثار او در سایت دسترسی داشته باشید

🆔 @piaderonews 👈
گرهی بر آسمان بود از سنت ستاره و نور
چون ماه برشته از خوﺷﻪها گذشت
طالع شدی بر خاک
سنگ را دوﺳﺖتر داشتی و آب
که صحبت پیران بود
نیامده رفتی ای گم
ای بوده در هرچه بود و نبود
کدام نور خجسته بازوانت را شکافت
که پروین به گردن ورزوها شدی
به آهنگی غمگین غمگین در گذرند
نشان این گل بی‌نشان
این خار
که بوی کوچکی داشت.

#علی_خاکزاد
خدایش رحمت کند. امروز میان خاک آرمید
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews  👈