✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.26K subscribers
1.1K photos
45 videos
8 files
1.68K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
@piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸شعری از #نوری_جان Nuri Can
به همراه اصل شعر در سایت
🔹ترجمه از #شهرام_دشتی


" آه! اگر می‌توانستم "

آه! اگر می‌توانستم
از اندوه نشاط و از نشاط امید می‌ساختم؛
دلم را به اندوه قسمت و به تمام کودکان دنیا مهر و محبت عرضه می‌کردم...

آه! اگر می‌توانستم
باد می‌شدم و می‌وزیدم در صحراهای خشک و بی حاصل، کوه و دشت را درمی‌نوردیدم؛
به اتاق کودکان رخنه می‌کردم، رویشان را می‌پوشاندم، از پیشانی‌شان می‌بوسیدم
قصه‌ای گفته، آهسته راهم را می‌کشیدم و می‌رفتم...

آه! اگر می‌توانستم
درخت می‌شدم در بیابان‌های خشک، هر بهار سبز می‌شدم و هر تابستان میوه می‌دادم به کودکان.
برگ‌هایم را می‌ریختم در پائیز و با باد رهسپار می‌شدم...

آه! اگر می‌توانستم
چناری بزرگ می‌شدم و چهار فصل سبز می‌ماندم؛
گیسوانم را با باران می‌شستم و با باد خشک می‌کردم...
لباسی از مهر بر تن می‌کردم و زمستان‌ها کودکان را در آغوش می‌کشیدم !...

آه! اگر می‌توانستم
چشمه‌ی خنکی می‌شدم و آب می‌دادم تشنگان را
دل‌ها را با مهر و محبت از نفرت و کین، از پلشتی، از غم و اندوه می‌شستم
دیار به دیار روان می‌شدم و می‌رفتم...

آه! اگر می‌توانستم
خاک می‌شدم و در آغوش خود گندم می‌رویاندم
گل می‌شدم و می‌شکفتم در باغ و باغچه‌ها و عطر خود را می‌پراکندم همه جا...
هر جا که باران نبود، قطرات بلورین از دیدگان می‌چکاندم...
اسم کودکان را «صلح» می‌نهادم
«امید» می‌نهادم
در برابر همه‌ی جنگ‌ها می‌ایستادم...

آه! اگر می‌توانستم
دنیا را به کودکان می‌سپردم ؛ آفتاب می‌شدم و طلوع می‌کردم هر بامداد؛
قصه‌ای می‌شدم و می‌آراستم رویاها را ، مهر می‌شدم و با محبت در آغوش می‌کشیدم کودکان بی کس را
پدران و مادران را نمی‌گریاندم...

آه! اگر می‌توانستم
وقتی کودکی کشته می‌شد من نیز کشته می‌شدم
طبیبی می‌شدم و زخم‌ها را می‌بستم
مادری می‌شدم و سیاه می‌بستم
کودکان را نمی‌رنجاندم
پدر می‌شدم و به جای همه‌ی آن‌ها می‌گریستم...

آه! اگر می‌توانستم
از جنگ صلح و از صلح انسان می‌ساختم
از اندوه نشاط و از نشاط امید و از امید انسان می‌ساختم
به جای گلوله، هر بامداد شعر نثار کودکان می‌کردم..

http://uupload.ir/files/5x3n_n.j.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1986

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

@piaderonews