🔹دو شعر از #کیومرث_منشی_زاده
🍁26فروردین ماه سالروز درگذشت منشی زاده است ، یادش گرامی .
🔸شعر اول :
آبی ست
آبی ست
نگاه او
آبی ست
( گویا آسمان را
در چشمهایش
ریخته اند )
وقتی که دستهای مرا
در دست می گیرد
گردش خون را
در سر انگشت هایش
احساس می کنم
نبضش چنان به سرعت می زند
که گویی
قلب خرگوشی را
در سینه اش
پیوند کرده اند
وسواس دوست داشتن
مرا به یاد ماهی قرمزی می اندازد
که در آبهای تنگ بلور
به آرامی
خواب رفته است
یک روز ماهی قرمز
از آب سبک تر خواهد شد
و دستی ماهی قرمز را ـــ که دیگر نه ماهی ست
و نه قرمز ـــ
از پنجره
به باغ
پر
تا
ب خواهد کرد
تا باران خاکستری مرغان ماهیخوار
بر برگ های سپیدار و زرد آلو
فرو ریزد
قلب من
مانند قهوه خانه های سر راه
یاد آور غربت است
هیچ مسافری را
برای همیشه
در خود جای نخواهد داد
هیچ مسافری را
برای همیشه
در خود جای نخواهد داد
🔸شعر دوم :
"همیشه دیر است"
دیر آمدی من می روم
بدرود
بدرود
بر سبزه های خیس چشمت زیر باران
پا می گذارم سرد و مغرور
بی آن که رویم را بگردانم زنفرت
تا جای پای خسته خود را ببینم
دیر آمدی ، من شاعری بد سرنوشتم
مردی که در دنیای او
همواره دیر است
من سال ها دنبال یک پل گشته بودم
تا سینه خز خود را بدان سویش کشانم
یک روز پل را یافتم
پل بود ، اما
آن سوی پل دیگر برای من در آن روز
بیهوده چون این سوی پل بود
🍁26فروردین ماه سالروز درگذشت منشی زاده است ، یادش گرامی .
🔸شعر اول :
آبی ست
آبی ست
نگاه او
آبی ست
( گویا آسمان را
در چشمهایش
ریخته اند )
وقتی که دستهای مرا
در دست می گیرد
گردش خون را
در سر انگشت هایش
احساس می کنم
نبضش چنان به سرعت می زند
که گویی
قلب خرگوشی را
در سینه اش
پیوند کرده اند
وسواس دوست داشتن
مرا به یاد ماهی قرمزی می اندازد
که در آبهای تنگ بلور
به آرامی
خواب رفته است
یک روز ماهی قرمز
از آب سبک تر خواهد شد
و دستی ماهی قرمز را ـــ که دیگر نه ماهی ست
و نه قرمز ـــ
از پنجره
به باغ
پر
تا
ب خواهد کرد
تا باران خاکستری مرغان ماهیخوار
بر برگ های سپیدار و زرد آلو
فرو ریزد
قلب من
مانند قهوه خانه های سر راه
یاد آور غربت است
هیچ مسافری را
برای همیشه
در خود جای نخواهد داد
هیچ مسافری را
برای همیشه
در خود جای نخواهد داد
🔸شعر دوم :
"همیشه دیر است"
دیر آمدی من می روم
بدرود
بدرود
بر سبزه های خیس چشمت زیر باران
پا می گذارم سرد و مغرور
بی آن که رویم را بگردانم زنفرت
تا جای پای خسته خود را ببینم
دیر آمدی ، من شاعری بد سرنوشتم
مردی که در دنیای او
همواره دیر است
من سال ها دنبال یک پل گشته بودم
تا سینه خز خود را بدان سویش کشانم
یک روز پل را یافتم
پل بود ، اما
آن سوی پل دیگر برای من در آن روز
بیهوده چون این سوی پل بود
دیر آمدی من میروم، بدرود، بدرود
بر سبزه های خیس چشمت زیر باران
پا میگذارم سرد و مغرور
_بی آنکه رویم را برگردانم ز نفرت
تا جای پای خسته ی خود را ببینم
دیر آمدی، من شاعری بد سرنوشتم
مردی که در دنیای او
همواره دیر است
من سالها دنبال یک پل گشته بودم
تا سینه خز خود را بآنسویش کشانم
یک روز پل را یافتم
پل بود، اما.
آنسوی پل دیگر برای من در آنروز
«بی رنگ» چون این سوی پل بود
#کیومرث_منشی_زاده
#مجله_فردوسی ۱۱ بهمن ۱۳۴۵ شماره ۸۰۱
#قلمرو_شعر
#موج_نو #شعر_دیگر #شعر_حجم #شعر_موج_ناب_شعر_دهه_چهل_پنجاه
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈
بر سبزه های خیس چشمت زیر باران
پا میگذارم سرد و مغرور
_بی آنکه رویم را برگردانم ز نفرت
تا جای پای خسته ی خود را ببینم
دیر آمدی، من شاعری بد سرنوشتم
مردی که در دنیای او
همواره دیر است
من سالها دنبال یک پل گشته بودم
تا سینه خز خود را بآنسویش کشانم
یک روز پل را یافتم
پل بود، اما.
آنسوی پل دیگر برای من در آنروز
«بی رنگ» چون این سوی پل بود
#کیومرث_منشی_زاده
#مجله_فردوسی ۱۱ بهمن ۱۳۴۵ شماره ۸۰۱
#قلمرو_شعر
#موج_نو #شعر_دیگر #شعر_حجم #شعر_موج_ناب_شعر_دهه_چهل_پنجاه
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈
آبی ست
آبی ست
نگاه او آبی ست
گویا آسمان را در چشم هایش ریخته اند
وقتی دست های مرا
در دست می گیرد
گردش خون را
در سرانگشت هایش
احساس می کنم
نبضش چنان به سرعت می زند
که گویی قلب خرگوشی را
در سینه اش
پیوند کرده اند
وسواس دوست داشتن
مرا به یاد ماهی قرمزی می اندازد
که در آب های تنگ بلور
به آرامی خواب رفته است
یک روز ماهی قرمز
از آب سبک تر خواهد شد
و دستی ماهی قرمز را که دیگر نه ماهی ست و نه قرمز
از پنجره به باغ پرتاب خواهد کرد
تا باران خاکستری مرغان ماهیخوار
بر برگ های سپیدار و زردآلو فرو ریزد
قلب من
مانند قهوه خانه ی سرراه
یاد آور غربت است
هیچ مسافری را
برای همیشه
در خود جای نخواهد داد.
#کیومرث_منشی_زاده
#قرمز_تر_از_سفید ۱۳۷۰
#شاعر_ریاضی
#قلمرو_شعر
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈
آبی ست
نگاه او آبی ست
گویا آسمان را در چشم هایش ریخته اند
وقتی دست های مرا
در دست می گیرد
گردش خون را
در سرانگشت هایش
احساس می کنم
نبضش چنان به سرعت می زند
که گویی قلب خرگوشی را
در سینه اش
پیوند کرده اند
وسواس دوست داشتن
مرا به یاد ماهی قرمزی می اندازد
که در آب های تنگ بلور
به آرامی خواب رفته است
یک روز ماهی قرمز
از آب سبک تر خواهد شد
و دستی ماهی قرمز را که دیگر نه ماهی ست و نه قرمز
از پنجره به باغ پرتاب خواهد کرد
تا باران خاکستری مرغان ماهیخوار
بر برگ های سپیدار و زردآلو فرو ریزد
قلب من
مانند قهوه خانه ی سرراه
یاد آور غربت است
هیچ مسافری را
برای همیشه
در خود جای نخواهد داد.
#کیومرث_منشی_زاده
#قرمز_تر_از_سفید ۱۳۷۰
#شاعر_ریاضی
#قلمرو_شعر
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈
میان ما آسمانی ست
که بال لکلکی
آن را خاکستری میکند
کدام قوس قزح
کدام قوس قزح از بال پرندهٔ آبی خواهد گذشت
تا آسمان
لاجوردی
مرطوب
و لاجوردی باشد
***
بعد از تو آسمان
دلگیر میگذرد
و بعدازظهر
معمولی
#کیومرث_منشی_زاده
#قرمز_تر_از_سفید ۱۳۷۰
#شاعر_ریاضی
#قلمرو_شعر
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈
که بال لکلکی
آن را خاکستری میکند
کدام قوس قزح
کدام قوس قزح از بال پرندهٔ آبی خواهد گذشت
تا آسمان
لاجوردی
مرطوب
و لاجوردی باشد
***
بعد از تو آسمان
دلگیر میگذرد
و بعدازظهر
معمولی
#کیومرث_منشی_زاده
#قرمز_تر_از_سفید ۱۳۷۰
#شاعر_ریاضی
#قلمرو_شعر
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈
در چشمهای او هزاران درخت قهوه بود
که بیخوابی مرا
تعبیر مینمود
باران بود
که میبارید
و وی بود
که سخن میگفت
و من بود
که میشنود
آوای لیمویی لیمویی لیموییش را
وی میگفت:
قلبهای خود را باید عشق بیاموزی
و من میگفت:
عشق غولی ست
که در شیشه
نمیگنجد
***
باران بود
که بند آمده بود
و در بود
که باز مانده بود
و وی بود
که رفته بود
#کیومرث_منشی_زاده
#قرمز_تر_از_سفید ۱۳۷۰
#شاعر_ریاضی
#قلمرو_شعر
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈
که بیخوابی مرا
تعبیر مینمود
باران بود
که میبارید
و وی بود
که سخن میگفت
و من بود
که میشنود
آوای لیمویی لیمویی لیموییش را
وی میگفت:
قلبهای خود را باید عشق بیاموزی
و من میگفت:
عشق غولی ست
که در شیشه
نمیگنجد
***
باران بود
که بند آمده بود
و در بود
که باز مانده بود
و وی بود
که رفته بود
#کیومرث_منشی_زاده
#قرمز_تر_از_سفید ۱۳۷۰
#شاعر_ریاضی
#قلمرو_شعر
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈