✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.26K subscribers
1.1K photos
45 videos
8 files
1.68K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #شاهین_شیرزادی

من سرزمین کوچکی بودم ای آفتاب
سرزمینی که فرو شده در سنگ های خودش، هر صبح
سهم خودش را از تو بر می داشت
و صخره هاش، هزار صخره هرکدام از کوه،
سُفتِ سنگی غولی بود
و قلبِ هرکدام از غول
هزار لعلِ بدخشان.
حالا چگونه از هُرم نفس هات
مسدود می شوی ای اسبِ پی شده
چگونه رها می کنی مرا
که سرزمینِ کوچکی بودم
اقلیمی دور
جانوری که بر ردّ پای خودش بال می کشید
و در خودش سکنی داشت
چگونه رها می کنی مرا
در این برفِ تا ابد؟
خونت کجاست، ای اسبِ پی شده
خونت کجاست ...

***

با من که رفتاری رو به مردنم
و با درختانم، جنازه های واژگون در برف
با پرهای پرندگانم، هزار پر، باریده هرکدام از هزار پرنده ی بازیگوش،
بر خاکِ سردِ مقتلی که من بودم
به کلامی حمرا سخن بگو
تعمیدم بده
سرخم کن از مناظرِ مرده
ای آفتاب شهید

خونت کجاست،
ای اسب پی شده
خونت کجاست...


http://www.uupload.ir/files/ky9g_sh.sh.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2111

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ

🔸«بی سرگذشت»
🔹شعری از #شاهین_شیرزادی

گذشته بودی و با چشم‌های چندینت
دیدی
بی‌فایده است
آن ها که می دویدی و می دیدی
رویای دشت‌ها که می وزیدی و می رفتی
آن جلگه‌های هوا
آن باغ ها که گذشتی
پرهای تو که از هوا نگار بردارند
دیگر نمی‌بینی
می‌بینمت چگونه می‌روی بالا
خواب می‌بینی که خوابیده در کندو
دوباره خواب می‌بینی
می‌بینمت چگونه هوا برمی داری
اما
وقتی که بال می‌زنی، حالا
هرلحظه در میان هوا هیچی
کمرنگ می‌شوی و ابر می‌خوردَت
سیاه می‌شوی و سایه می برَدَت
و در میانِ هوا، به خواب می‌روی انگار
زنبورِ طلاییِ بالا
این است سهم تو از آبی
بَردار.
*
بوهای سرگردان در اقصای هوا،
باریک های بلند، به ساقه‌های پر از خونِ سبز
ورجیدنِ همیشه‌ی بی آغاز
گلی که اینهمه راه
تا به اندامِ تو گز کرده بود و نمی‌دانست
بویی که کنجِ دهانت به سرگیجه ای نفس می کشید و نمی مرد
تینابی که در دهانِ تو می پرسید:
چرا به خانه بر نمی گردیم؟
*
می خواندمت به نام کوچک و می دیدی
می بافتند، فرشِ عسل، برای نشستن
بوی عسل برای چشیدن
خطِّ عسل برای کتابتِ ماندن
دیدی که این جهان و هرچه در او بود
لرزید، تهران باغ های سلسله، لرزید
خون شد، مکیده‌ی گل شد
و در میان هوا، یک ابر ناگهان
چرخید دور خودش، پل شد
***
پرهیبِ یک عبور
تا باغ های فراموشی
این بود سهمِ تو از آبی
کندوی جاودانه‌ی خاموشی.

http://uupload.ir/files/gmcn_sh.sh.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2204

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #شاهین_شیرزادی

به وقت اگرچه آمده بودی
دریایی نمانده بود
پس کشتی به دامنِ خاک رها کردی
و نوبت به نوبت اگرچه می مردی
کسی هنوز نمی دانست
جنازه ات چگونه از صفِ نان خارج شد؟
و با مرگِ هرکدام - چگونه زیباتر بودی

چگونه مرده در پاییز بودی و برگ از آسمانِ بلندت
هنوز می بارید؟
شرابِ لخته بودی در فقرات تاکستان
و سال از پی سال
چگونه جرعه جرعه به خاک افتادی

شهر نیستی که در تو خانه کنم
نیستی که در اتاقِ تو پنجره ای باشم
که تنهاییِ اتاق را - هر عصر - نشانی از پرنده کنم
نیستی و تنهایی؛
و اینچنین که می گریزی شاید؛
این چنین که می گریزی - می خواهی.

می خواستی که در چمدان
کوچه ها و بدن های تاخورده بود روی هم
که شهرهای کودکی ات
و تا خورده بود برج های بلندش
رودخانه ای که می گذشت از میانِ تو
و از دو سو - دستی برای خودت تکان می دادی
و تکه های اتاق
می خواستی که در چمدان اما
هر یک گریختند
دیدم که می گریزی و برگ از آسمانِ بلندت می بارد
دیدم که می گریزد و می باری
منظومه ای که در چمدان داری

ای زیباییِ عریان به فصلِ سلاخی
تحریرِ سرخِ مبادا
قربانیِ فریضه ی اضحی
تنها
انگشت جدا مانده از مفصل است
که می تواند
انگشت اشاره باشد و بس
می دانی.

مقرّر بود تا سیاه در پوشانند
چنان که پوشاندند
اما کسی نمی دانست
نشانِ خانه را دوباره از که پرسیدی
چگونه برگشتی
که بر بلندترین شاخه بر دادی

چگونه برگشتی تا هر سال
ردیفِ لختِ درختان
علامت کشانِ تو باشند
و بر کرانه ی هر دریا
با گلوگاه نیم بسمل و
خونِ ریسیده تا شلوار
قامت دوباره برافرازی

می دانی
اگرچه دریایی نمانده است اما
به وقت امده ای
به وقت می ایی.

http://www.uupload.ir/files/dpvn_sh.sh.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2308

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈