🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شعری از جاهیت سیتکی تارانجی Cahit Sıtkı Tarancı
▫️- که او را در ایران به نامِ #جاهد_صدقی_تارانجی هم میشناسند -
🔹برگردان از #ابوالفضل_پاشا
▪️آفتاب از پنجرهام کم نشود
نه قادرم به آفتابی که طلوع میکند فرمان برانم
نه کسی بیدار میشود که حالِ مرا درک کند
مردن از اندیشهام میگذرد
و بعد هم این پرنده
این باغ
و این نور از اندیشهام میگذرد
و دلام با خدا چنین میگوید:
از اندوهی که به من سپردهیی نمیترسم
همین کافیست که آفتاب از پنجرهام کم نشود
که من هر رنج و محنتی را میپذیرم
▪️Gün Eksilmesin Penceremden
Ne doğan güne hükmüm geçer,
Ne halden anlayan bulunur;
Ah aklımdan ölümüm geçer;
Sonra bu kuş, bu bahçe, bu nur.
Ve gönül Tanrısına der ki:
- Pervam yok verdiğin elemden;
Her mihnet kabulüm, yeter ki
Gün eksilmesin penceremden!
http://www.uupload.ir/files/7ebv_c.t.jpeg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2429
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعری از جاهیت سیتکی تارانجی Cahit Sıtkı Tarancı
▫️- که او را در ایران به نامِ #جاهد_صدقی_تارانجی هم میشناسند -
🔹برگردان از #ابوالفضل_پاشا
▪️آفتاب از پنجرهام کم نشود
نه قادرم به آفتابی که طلوع میکند فرمان برانم
نه کسی بیدار میشود که حالِ مرا درک کند
مردن از اندیشهام میگذرد
و بعد هم این پرنده
این باغ
و این نور از اندیشهام میگذرد
و دلام با خدا چنین میگوید:
از اندوهی که به من سپردهیی نمیترسم
همین کافیست که آفتاب از پنجرهام کم نشود
که من هر رنج و محنتی را میپذیرم
▪️Gün Eksilmesin Penceremden
Ne doğan güne hükmüm geçer,
Ne halden anlayan bulunur;
Ah aklımdan ölümüm geçer;
Sonra bu kuş, bu bahçe, bu nur.
Ve gönül Tanrısına der ki:
- Pervam yok verdiğin elemden;
Her mihnet kabulüm, yeter ki
Gün eksilmesin penceremden!
http://www.uupload.ir/files/7ebv_c.t.jpeg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2429
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹ساعت هشت شب
▫️شعری از #الیاد_موسوی Elyad Musəvi
🔸برگردان از #کیومرث_نظامیان
من یازدهمین روزِ پاییز
و ساعت هشت شبام
در اورمیه برف می بارد
و در لشکر چنگیزخان یک سرباز زخمی سردش میشود
آن سرباز منام
دیروز کسی نام مرا پرسید:
گفتم: نمیدانم.
آخرین کسی که میدانست پدرم بود
ناماش را به من بخشید و بر زمین افتاد
من خاطرهی افتادنام
با زخمهایی پنهان در پهلو و سینهاش
امانت خدا هستم
«در امان خدا» را از مادرم شنیده، به راه افتادهام
راه ابعاد متفاوتی دارد
تا به راه میافتم پایین میآیم از خودم
- دانه که میگویم طلوع به یاد من میآید - (1)
پدرم نامی به من داد و بر زمینم گذاشت
گفت: «برو فرزندم این بازی هنوز ادامه خواهد داشت»
وقتی که آدم میافتد آسمان آغوش باز می کند
و وقتی که من میافتم زمینِ سفت و سخت.
سربازِ زخمیِ چنگیزم
به سوی دروغ و هیچ و پوچ و لعنتِ تاریخ میروم
در تبریز برف میبارد
دنبالِ میدان ساعت میگردم
یک سربازِ زخمی در گوشام زمزمه میکند:
«تا میدان ساعت خیلی مانده است»
ساعتِ تو کجا بود ای تبریزِ ناگهان؟
1. دانه را در ترکی «دن» میگویند و طلوع را «دان»؛ و همنشینی این دو تعبیر جناس را امکانپذیر میکند. به علاوه «دن» و «دان» که پسوند به شمار میآیند همان معنای «از» را در فارسی به عهده دارند. به عبارت دیگر شاعر در اینجا هم از جناس بهره برده است و هم از معنای ثانویهی این تعابیر؛ در نتیجه ابعاد معنایی این سطر پیچیده و لابیرنتی شده است. متأسفانه هیچکدام از این امکانات قابل ترجمه نیستند.
▪️Gecənin Səkkizi
gecənin səkkiziyəm
payızın on biri
urmuda qar yağır
və üşüyür Çəngizxan ordusunda bir yaralı əsgər
O əsgər mənəm
adımı soruşdu dünən birisi
dedim bilmirəm
son bilincli adam atam idi
adını mənə bağışladı və yerə çökdü
mən çökmək xatirəsiyəm
böyründə və döşündə bilinməz yaralarla
tanrının əmanətiyəm
"tanrıya əmanət" eşidib anamdan yola çıxmışam
yolun çeşidli boyutları var
yola çıxdıqdan bəri enirəm özümdən
_dən deyəndə dan yadıma düşür_
Məni adlandırıb yerə endirdi atam
»get bala bu oyun hələ çox surəcək» dedi
adam düşəndə göy qucaq açar
mən düşəndə qatı yer
Çəngizin yaralı əsgəriyəm
tarıxın yaman (yalan) yoğuzuna sarı gedirəm
təbrizdə qar yağır
saəatı axtarıram
»saəata çox qalır pıçıldanır» qulağıma yaralı bir əsgər
səatın hardaydı sənin birdən-birə təbriz
http://www.uupload.ir/files/c4lh_i.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2482
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹ساعت هشت شب
▫️شعری از #الیاد_موسوی Elyad Musəvi
🔸برگردان از #کیومرث_نظامیان
من یازدهمین روزِ پاییز
و ساعت هشت شبام
در اورمیه برف می بارد
و در لشکر چنگیزخان یک سرباز زخمی سردش میشود
آن سرباز منام
دیروز کسی نام مرا پرسید:
گفتم: نمیدانم.
آخرین کسی که میدانست پدرم بود
ناماش را به من بخشید و بر زمین افتاد
من خاطرهی افتادنام
با زخمهایی پنهان در پهلو و سینهاش
امانت خدا هستم
«در امان خدا» را از مادرم شنیده، به راه افتادهام
راه ابعاد متفاوتی دارد
تا به راه میافتم پایین میآیم از خودم
- دانه که میگویم طلوع به یاد من میآید - (1)
پدرم نامی به من داد و بر زمینم گذاشت
گفت: «برو فرزندم این بازی هنوز ادامه خواهد داشت»
وقتی که آدم میافتد آسمان آغوش باز می کند
و وقتی که من میافتم زمینِ سفت و سخت.
سربازِ زخمیِ چنگیزم
به سوی دروغ و هیچ و پوچ و لعنتِ تاریخ میروم
در تبریز برف میبارد
دنبالِ میدان ساعت میگردم
یک سربازِ زخمی در گوشام زمزمه میکند:
«تا میدان ساعت خیلی مانده است»
ساعتِ تو کجا بود ای تبریزِ ناگهان؟
1. دانه را در ترکی «دن» میگویند و طلوع را «دان»؛ و همنشینی این دو تعبیر جناس را امکانپذیر میکند. به علاوه «دن» و «دان» که پسوند به شمار میآیند همان معنای «از» را در فارسی به عهده دارند. به عبارت دیگر شاعر در اینجا هم از جناس بهره برده است و هم از معنای ثانویهی این تعابیر؛ در نتیجه ابعاد معنایی این سطر پیچیده و لابیرنتی شده است. متأسفانه هیچکدام از این امکانات قابل ترجمه نیستند.
▪️Gecənin Səkkizi
gecənin səkkiziyəm
payızın on biri
urmuda qar yağır
və üşüyür Çəngizxan ordusunda bir yaralı əsgər
O əsgər mənəm
adımı soruşdu dünən birisi
dedim bilmirəm
son bilincli adam atam idi
adını mənə bağışladı və yerə çökdü
mən çökmək xatirəsiyəm
böyründə və döşündə bilinməz yaralarla
tanrının əmanətiyəm
"tanrıya əmanət" eşidib anamdan yola çıxmışam
yolun çeşidli boyutları var
yola çıxdıqdan bəri enirəm özümdən
_dən deyəndə dan yadıma düşür_
Məni adlandırıb yerə endirdi atam
»get bala bu oyun hələ çox surəcək» dedi
adam düşəndə göy qucaq açar
mən düşəndə qatı yer
Çəngizin yaralı əsgəriyəm
tarıxın yaman (yalan) yoğuzuna sarı gedirəm
təbrizdə qar yağır
saəatı axtarıram
»saəata çox qalır pıçıldanır» qulağıma yaralı bir əsgər
səatın hardaydı sənin birdən-birə təbriz
http://www.uupload.ir/files/c4lh_i.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2482
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹معرفی کتاب"داستان طولانی" موستافا کوتلو
🔸ترجمه ی #تهمینه_شیخی
«داستان طولانی» با عنوانِ اصلیِ Uzun Hikâye شاملِ نوول یا داستان بلندی از موستافا کوتلو Mustafa Kutlu از نویسندهگان مشهور ترکیه است. این نویسنده با توجه به ذوقورزیهایاش نامِ این کتاب را «داستان طولانی» گذاشته است. البته باید توضیح بدهم که احتمال دارد مخاطبان در ایران او را به نامهای مصطفا کوتلو و یا مصطفا قوتلو نیز بشناسند. این کتاب با ترجمهی تهمینهی شیخی و به همت نشر افراز در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
موستافا کوتلو در 6 مارت Mart منطبق بر ماه مارس و در سال 1947 در یکی از شهرهای ترکیه به نام ارزینجان Erzincan یا همان ارزنجان دیده به جهان گشود. تا پایان دورهی متوسطه در زادگاهاش درس خواند و در سال 1964 مؤفق به اخذ دیپلم شد و بعد برای ادامهی تحصیل در رشتهی زبان و ادبیات ترکی به دانشکدهی ادبیات در دانشگاه آتاتورک واقع در ارزروم Erzurum A.Ü. رفت و تا سال 1968 در آن دانشگاه مشغول به تحصیل بود. بعد از آن در دبیرستان شهر تونجلی Tunceli و نیز در دبیرستان وفا واقع در ایستانبول به تدریس ادبیات پرداخت. در سال 1974 از تدریس دست کشید و در انتشارات درگاه Dergâh مشغول به کار شد. به علاوه مدیریت دانشنامهی هشت جلدی زبان و ادبیات ترکی را از جلد سوم آن به عهده گرفت. نخستین بار داستان موستافا کوتلو با نام «او» در سال 1968 و در نشریهی «حرکت در اندیشه و هنر» به چاپ رسید. این نویسنده بعد از آن ادبیات داستانی را به طور جدی دنبال کرد و تاکنون کتابهای بسیاری از او روانهی بازار نشر شده است که از میان آنها به غیر از همین کتابِ «داستان طولانی» میتوانم به این عناوین اشاره کنم:
مردی در میانه 1970 Ortadaki Adam
کارِ دل 1974 Gönül İşi
آبهایی که رو به بالا جاری میشوند 1979 Yokuşa Akan Sular
فقر در درونِ ماست 1981 Yoksulluk İçimizde
یا تحمل یا سفر 1983 Ya Tahammül Ya Sefer
این به همین منوال است 1987 Bu Böyledir
راز 1990 Sır
نوشتههای پشت جلد 1995 Arkakapak Yazıları
اندوه و تصادف 1999 Hüzün ve Tesadüf
زندگی بیهودهی من 2001 Beyhude Ömrüm
پرندهی آبی 2002 Mavi Kuş
قبل از توفان 2003 Tufandan Önce
یکشنبهی بادخیز 2004 Rüzgarlı Pazar
نامهیی حاوی بنفشه 2006 Menekşeli Mektup
گشودن درها 2007 Kapıları Açmak
پایی که آرامش ندارد 2008 Huzursuz Bacak
داستان مخصوص طاهر سامی بیگ 2009 Tahir Sami Bey'in Özel Hayatı
پیروزی یا که هیچ 2010 Zafer yahut Hiç
زندگی زیباست 2011 Hayat Güzeldir
موضوع کتاب «داستان طولانی» بین سالهای دههی 1940 تا دههی 1970 و پیرامون حوادثی میگذرد که همهی آنها در یک ایستگاه قطار رخ میدهند. موستافا کوتلو در این کتاب به ذکر رنجها، خوشیها و هیجانهای مردم آناتولی پرداخته است. چاپ دوم این کتاب در 123 صفحه با شمارگان 500 نسخه به قیمت 10000 تومان و به همت نشر افراز روانهی بازار کتاب شده است.
http://www.uupload.ir/files/9en3_f.sh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2498
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹معرفی کتاب"داستان طولانی" موستافا کوتلو
🔸ترجمه ی #تهمینه_شیخی
«داستان طولانی» با عنوانِ اصلیِ Uzun Hikâye شاملِ نوول یا داستان بلندی از موستافا کوتلو Mustafa Kutlu از نویسندهگان مشهور ترکیه است. این نویسنده با توجه به ذوقورزیهایاش نامِ این کتاب را «داستان طولانی» گذاشته است. البته باید توضیح بدهم که احتمال دارد مخاطبان در ایران او را به نامهای مصطفا کوتلو و یا مصطفا قوتلو نیز بشناسند. این کتاب با ترجمهی تهمینهی شیخی و به همت نشر افراز در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
موستافا کوتلو در 6 مارت Mart منطبق بر ماه مارس و در سال 1947 در یکی از شهرهای ترکیه به نام ارزینجان Erzincan یا همان ارزنجان دیده به جهان گشود. تا پایان دورهی متوسطه در زادگاهاش درس خواند و در سال 1964 مؤفق به اخذ دیپلم شد و بعد برای ادامهی تحصیل در رشتهی زبان و ادبیات ترکی به دانشکدهی ادبیات در دانشگاه آتاتورک واقع در ارزروم Erzurum A.Ü. رفت و تا سال 1968 در آن دانشگاه مشغول به تحصیل بود. بعد از آن در دبیرستان شهر تونجلی Tunceli و نیز در دبیرستان وفا واقع در ایستانبول به تدریس ادبیات پرداخت. در سال 1974 از تدریس دست کشید و در انتشارات درگاه Dergâh مشغول به کار شد. به علاوه مدیریت دانشنامهی هشت جلدی زبان و ادبیات ترکی را از جلد سوم آن به عهده گرفت. نخستین بار داستان موستافا کوتلو با نام «او» در سال 1968 و در نشریهی «حرکت در اندیشه و هنر» به چاپ رسید. این نویسنده بعد از آن ادبیات داستانی را به طور جدی دنبال کرد و تاکنون کتابهای بسیاری از او روانهی بازار نشر شده است که از میان آنها به غیر از همین کتابِ «داستان طولانی» میتوانم به این عناوین اشاره کنم:
مردی در میانه 1970 Ortadaki Adam
کارِ دل 1974 Gönül İşi
آبهایی که رو به بالا جاری میشوند 1979 Yokuşa Akan Sular
فقر در درونِ ماست 1981 Yoksulluk İçimizde
یا تحمل یا سفر 1983 Ya Tahammül Ya Sefer
این به همین منوال است 1987 Bu Böyledir
راز 1990 Sır
نوشتههای پشت جلد 1995 Arkakapak Yazıları
اندوه و تصادف 1999 Hüzün ve Tesadüf
زندگی بیهودهی من 2001 Beyhude Ömrüm
پرندهی آبی 2002 Mavi Kuş
قبل از توفان 2003 Tufandan Önce
یکشنبهی بادخیز 2004 Rüzgarlı Pazar
نامهیی حاوی بنفشه 2006 Menekşeli Mektup
گشودن درها 2007 Kapıları Açmak
پایی که آرامش ندارد 2008 Huzursuz Bacak
داستان مخصوص طاهر سامی بیگ 2009 Tahir Sami Bey'in Özel Hayatı
پیروزی یا که هیچ 2010 Zafer yahut Hiç
زندگی زیباست 2011 Hayat Güzeldir
موضوع کتاب «داستان طولانی» بین سالهای دههی 1940 تا دههی 1970 و پیرامون حوادثی میگذرد که همهی آنها در یک ایستگاه قطار رخ میدهند. موستافا کوتلو در این کتاب به ذکر رنجها، خوشیها و هیجانهای مردم آناتولی پرداخته است. چاپ دوم این کتاب در 123 صفحه با شمارگان 500 نسخه به قیمت 10000 تومان و به همت نشر افراز روانهی بازار کتاب شده است.
http://www.uupload.ir/files/9en3_f.sh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2498
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹سه شعر از #آیدا_مجیدآبادی Aida Mecit Abadi
▪️برگردان به ایستانبولی: #تورگوت_سای Ttrgut Say
🔸یک
وقتی تو پنجره را باز میکنی
دوست دارم کنارت بیایم
و برای سخاوتِ دستهایات
پنجره ببافم
دنیای من کوچک است
وقتی که با خودم بیروناش میبرم
میترسم از دستام بیفتد
و زیر پای آدمها له شود
میترسم شعورم را تکهتکه کنند
و روی هر تکهاش فلسفه بچینند
دوست دارم از این شهر بروم
روی آسمان دراز بکشم
و ابرها را یکییکی برای خودم معنی کنم
چهقدر پنجرههای تو خوب است!
برای نشان دادن آسمان
کرایه نمیگیری
و اصالت خورشید را
به ناف پنجرههای خودت نمیبندی
چهقدر پنجرههای تو خوب است!
🔸1
Pencereyi açtığında
Yanına gelmek isterim
ellerinin bonkörlüğüne
bir pencere örmek isterim
Benim dünyam ufacık
onu yanıma alıp
dışarıya çıkarırken
sakınırım onu
düşüp
ayaklar altında kalmaktan
Bilincimin parçalanmasından çekinirim
her parçaya birer felsefe dayatılmasından korkarım
Bu şehri terk etmek isterim
Gökyüzüne uzanıp
bulutları birer birer
Yorumlamak isterim
Ne iyidir senin pencerelerin
gökyüzünü görmek için
kira da istemezsin
güneşin asaletini de
pencerenin göbek bağına bağlamazsın
Ne güzeldir senin pencerelerin.
🔸دو
شاید تمام بوسهها
لبترکُنِ او بود
و من هنوز دارم زبان شعرهایام را درست میکنم
زندگی همین است
گاهی از جایی که نمیچرخی
سرت گیج میرود
و میافتی روی خودت
و شاهدِ ترکیدنات میشوی
شاهدِ چیزهایی که یک عمر روی سرت بالا بردهیی
و حالا به زمینِ گرمات زدهاند
قلب من میسوزد
و هیچ کس یادش نیست
پروانهها اتو برنمیدارند.
🔸2
Belki de tüm öpücükler,
sadece dudaklarını ıslatmak içindi.
Ve ben hala
şiirimin dilini çözmeye çalışıyorum.
Yaşamak budur işte;
arada dönmediğin yerde başın döner
ve düşersin kendi üstüne.
İzlersin nasıl patladığını?
Belki de bir ömür,
tepene çıkardıkların
seni yerlerde süründürür.
Ah kalbim acıyor!
ve kimselerin umurunda değil;
Ütü tutmaz kelebekler!
🔸سه
تو میروی
و مهرههای تنام
در ابتدای عبورت صف میکشند
و من مثل عروسکهای بی مَفصَل
سرم را از پنجره میآویزم
و در انتظار آمدنات راه میشوم
همیشه فکر میکنم
چهگونه اینهمه وقت
دستهای تو
دورِ تنهایی من گشت
و ترکهایام را ندید
ندید که چهگونه در ترسهایام پشتک میزنم
تا دلام گرم بماند
شاید آنطرفها که میروی
حال دستهایات بهتر شود
و دیگر چیزی شبیهِ قلب
به پوست انگشتانات نچسبد.
🔸3
Sen gidiyorsun
omurlarım
geçtiğin yola dizilir.
Ben eklemsiz bir bebek gibi,
kafamı pencerenin pervazından asarım
Dönüşünü beklerken
yol olurum
ve kendi kendime düşünürüm,
bunca zamandır
yalnızlığımı çizerken ellerin
nasıl olur da içimdeki çatlakları görmez
nasıl korkularımda
sırf içim ısınsın diye
takla attığımı görmezsin?
Belki şimdi oralarda,
ellerin kendine gelmiş
ve artık
kalp gibi birşeyler
parmaklarının ucuna
yapışıp durmuyor.
http://www.uupload.ir/files/fqfu_i.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2499
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹سه شعر از #آیدا_مجیدآبادی Aida Mecit Abadi
▪️برگردان به ایستانبولی: #تورگوت_سای Ttrgut Say
🔸یک
وقتی تو پنجره را باز میکنی
دوست دارم کنارت بیایم
و برای سخاوتِ دستهایات
پنجره ببافم
دنیای من کوچک است
وقتی که با خودم بیروناش میبرم
میترسم از دستام بیفتد
و زیر پای آدمها له شود
میترسم شعورم را تکهتکه کنند
و روی هر تکهاش فلسفه بچینند
دوست دارم از این شهر بروم
روی آسمان دراز بکشم
و ابرها را یکییکی برای خودم معنی کنم
چهقدر پنجرههای تو خوب است!
برای نشان دادن آسمان
کرایه نمیگیری
و اصالت خورشید را
به ناف پنجرههای خودت نمیبندی
چهقدر پنجرههای تو خوب است!
🔸1
Pencereyi açtığında
Yanına gelmek isterim
ellerinin bonkörlüğüne
bir pencere örmek isterim
Benim dünyam ufacık
onu yanıma alıp
dışarıya çıkarırken
sakınırım onu
düşüp
ayaklar altında kalmaktan
Bilincimin parçalanmasından çekinirim
her parçaya birer felsefe dayatılmasından korkarım
Bu şehri terk etmek isterim
Gökyüzüne uzanıp
bulutları birer birer
Yorumlamak isterim
Ne iyidir senin pencerelerin
gökyüzünü görmek için
kira da istemezsin
güneşin asaletini de
pencerenin göbek bağına bağlamazsın
Ne güzeldir senin pencerelerin.
🔸دو
شاید تمام بوسهها
لبترکُنِ او بود
و من هنوز دارم زبان شعرهایام را درست میکنم
زندگی همین است
گاهی از جایی که نمیچرخی
سرت گیج میرود
و میافتی روی خودت
و شاهدِ ترکیدنات میشوی
شاهدِ چیزهایی که یک عمر روی سرت بالا بردهیی
و حالا به زمینِ گرمات زدهاند
قلب من میسوزد
و هیچ کس یادش نیست
پروانهها اتو برنمیدارند.
🔸2
Belki de tüm öpücükler,
sadece dudaklarını ıslatmak içindi.
Ve ben hala
şiirimin dilini çözmeye çalışıyorum.
Yaşamak budur işte;
arada dönmediğin yerde başın döner
ve düşersin kendi üstüne.
İzlersin nasıl patladığını?
Belki de bir ömür,
tepene çıkardıkların
seni yerlerde süründürür.
Ah kalbim acıyor!
ve kimselerin umurunda değil;
Ütü tutmaz kelebekler!
🔸سه
تو میروی
و مهرههای تنام
در ابتدای عبورت صف میکشند
و من مثل عروسکهای بی مَفصَل
سرم را از پنجره میآویزم
و در انتظار آمدنات راه میشوم
همیشه فکر میکنم
چهگونه اینهمه وقت
دستهای تو
دورِ تنهایی من گشت
و ترکهایام را ندید
ندید که چهگونه در ترسهایام پشتک میزنم
تا دلام گرم بماند
شاید آنطرفها که میروی
حال دستهایات بهتر شود
و دیگر چیزی شبیهِ قلب
به پوست انگشتانات نچسبد.
🔸3
Sen gidiyorsun
omurlarım
geçtiğin yola dizilir.
Ben eklemsiz bir bebek gibi,
kafamı pencerenin pervazından asarım
Dönüşünü beklerken
yol olurum
ve kendi kendime düşünürüm,
bunca zamandır
yalnızlığımı çizerken ellerin
nasıl olur da içimdeki çatlakları görmez
nasıl korkularımda
sırf içim ısınsın diye
takla attığımı görmezsin?
Belki şimdi oralarda,
ellerin kendine gelmiş
ve artık
kalp gibi birşeyler
parmaklarının ucuna
yapışıp durmuyor.
http://www.uupload.ir/files/fqfu_i.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2499
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹شعری از #آیدا_مجیدآبادی
▫️به زبان تورکی آذربایجانی
🔸و با ترجمه به زبان فارسی
▪️Necə alım səni
Necə alım səni nəfəsin duran yerindən
Yel mənə qarşı, yağış mənə qarşı
Gözümü batan yerdən qurtarar mı günəş
Açılar mı əllərin quruyan bağlarıma
Urmunun xəyalında bitən sevgilim
Yaşamaq mı sən
Yaşımla, yaşıl damarlara dolaşıram
Yenə çaxır səssizlik
Aynalarda səni darıxıram
Çalıram sinəmdəki adıni
Dünya sən çalır
▪️چهگونه بگیرمات؟
چهگونه بگیرمات از جایی که نفس میایستد
باد: مخالف من
باران: مخالف من
چشمام را از مغرباش نجات میدهد خورشید؟
دستهایات شکوفه میزند به سوی باغهای پژمردهام؟
عشق من که در خیال اورمیه گل دادهیی
تو یعنی همان زندگی هستی؟
با اشکام به رگهای سبز گره میخورم
باز هم نبودنات میغرد
تو را دلتنگ میشوم در آیینهها
میتپم نامات را در سینهام
و دنیا تو را میتپد.
http://www.uupload.ir/files/fqfu_i.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2515
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔹شعری از #آیدا_مجیدآبادی
▫️به زبان تورکی آذربایجانی
🔸و با ترجمه به زبان فارسی
▪️Necə alım səni
Necə alım səni nəfəsin duran yerindən
Yel mənə qarşı, yağış mənə qarşı
Gözümü batan yerdən qurtarar mı günəş
Açılar mı əllərin quruyan bağlarıma
Urmunun xəyalında bitən sevgilim
Yaşamaq mı sən
Yaşımla, yaşıl damarlara dolaşıram
Yenə çaxır səssizlik
Aynalarda səni darıxıram
Çalıram sinəmdəki adıni
Dünya sən çalır
▪️چهگونه بگیرمات؟
چهگونه بگیرمات از جایی که نفس میایستد
باد: مخالف من
باران: مخالف من
چشمام را از مغرباش نجات میدهد خورشید؟
دستهایات شکوفه میزند به سوی باغهای پژمردهام؟
عشق من که در خیال اورمیه گل دادهیی
تو یعنی همان زندگی هستی؟
با اشکام به رگهای سبز گره میخورم
باز هم نبودنات میغرد
تو را دلتنگ میشوم در آیینهها
میتپم نامات را در سینهام
و دنیا تو را میتپد.
http://www.uupload.ir/files/fqfu_i.m.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2515
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
#شعر_جمهوری_آزربایجان
🔹شعری از #بختیار_وهابزاده Bakhtiyar Vahabzadeh
🔸برگردان از #کاظم_نظری_بقا
▪️در کوچه گم کردم...
"دیگر اینگونه نمیتوانم ادامه دهم
کافیست
خستهام
دیگر تماماش کنیم!"
درحالیکه اینها را گفتی سوار اتوبوس شدی
ایستادم
زمان هم مثل من ایستاد، فکر کردم
نه! او توقف نکرد، باز هم چرخید
با تو سوار اتوبوس شدم
در یک چشم به هم زدن زمان هم گذشت
اختیار هم رفت، گمان هم...
این چیست؟
پایم از زمین کنده شد
ناگهان هر چیزی جای خود را عوض کرد
ایستادم...
پشت سرم راهها سینهخیز آمدند
ساعت هم برعکس چرخید، برگشت
از تو جدا شدم
نفهمیدم چه بودم
حالا چه هستم؟
کوچهها در نگاهام به پرتگاه تبدیل شدند
اگر بدانی که در آن لحظهای که تو را گم کردم
در سرِ راهها خودم نیز گم شدم
کائنات پیچید
دنیا به هم خورد
کیست که در گوشام این گونه ناله سر میدهد
تو را که در کوچه گم کردم، آرام و قرار ندارم
اگر در زندگی تو را گم کنم آیا چه خواهم کرد؟
▪️Küçede itirdim…
''Yaşaya bilmirem bu sayaq daha,
Besdir,
Yorulmuşam,
Qurtaraq daha!''
Deye avtobusa mindin..
Dayandım,
Vaxt da menim kimi dayandı,sandım.
Yox! O dayanmadı işledi yene.
Minib avtobusa seninle birge,
Bir göz qırpımında zaman da getdi,
İxtiyar da getdi,güman da getdi...
Bu nedir?
ayağım üzüldü yerden..
Her şey öz yerini deyişdi birden,
Dayandım..
Arxamca yollar süründü,
Saat da tersine dolandı,döndü.
Senden ayrılmadım,
Senden men,gülüm,
Özümden ayrıldım,
Özümden,gülüm!
Bilmedim ne idim,
indi neyem men?
Küçeler uçuruma döndü gözümde
Seni itirdiyim bu anda bilsen,
Yolların üstünde itdim özüm de.
Dolaşdı kainat,
Qarışdı alem,
Kimdir qulağıma bele hönküren?
Küçede itirdim seni,dözmürem,
Heyatda itirsem neylerem gören?
http://uupload.ir/files/zpc6_6.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2639
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
#شعر_جمهوری_آزربایجان
🔹شعری از #بختیار_وهابزاده Bakhtiyar Vahabzadeh
🔸برگردان از #کاظم_نظری_بقا
▪️در کوچه گم کردم...
"دیگر اینگونه نمیتوانم ادامه دهم
کافیست
خستهام
دیگر تماماش کنیم!"
درحالیکه اینها را گفتی سوار اتوبوس شدی
ایستادم
زمان هم مثل من ایستاد، فکر کردم
نه! او توقف نکرد، باز هم چرخید
با تو سوار اتوبوس شدم
در یک چشم به هم زدن زمان هم گذشت
اختیار هم رفت، گمان هم...
این چیست؟
پایم از زمین کنده شد
ناگهان هر چیزی جای خود را عوض کرد
ایستادم...
پشت سرم راهها سینهخیز آمدند
ساعت هم برعکس چرخید، برگشت
از تو جدا شدم
نفهمیدم چه بودم
حالا چه هستم؟
کوچهها در نگاهام به پرتگاه تبدیل شدند
اگر بدانی که در آن لحظهای که تو را گم کردم
در سرِ راهها خودم نیز گم شدم
کائنات پیچید
دنیا به هم خورد
کیست که در گوشام این گونه ناله سر میدهد
تو را که در کوچه گم کردم، آرام و قرار ندارم
اگر در زندگی تو را گم کنم آیا چه خواهم کرد؟
▪️Küçede itirdim…
''Yaşaya bilmirem bu sayaq daha,
Besdir,
Yorulmuşam,
Qurtaraq daha!''
Deye avtobusa mindin..
Dayandım,
Vaxt da menim kimi dayandı,sandım.
Yox! O dayanmadı işledi yene.
Minib avtobusa seninle birge,
Bir göz qırpımında zaman da getdi,
İxtiyar da getdi,güman da getdi...
Bu nedir?
ayağım üzüldü yerden..
Her şey öz yerini deyişdi birden,
Dayandım..
Arxamca yollar süründü,
Saat da tersine dolandı,döndü.
Senden ayrılmadım,
Senden men,gülüm,
Özümden ayrıldım,
Özümden,gülüm!
Bilmedim ne idim,
indi neyem men?
Küçeler uçuruma döndü gözümde
Seni itirdiyim bu anda bilsen,
Yolların üstünde itdim özüm de.
Dolaşdı kainat,
Qarışdı alem,
Kimdir qulağıma bele hönküren?
Küçede itirdim seni,dözmürem,
Heyatda itirsem neylerem gören?
http://uupload.ir/files/zpc6_6.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2639
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_ترکیه_و_آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈