انگار که درست به لحظهای یا شاید سنی رسیده بودم که آدم در آن خوب میداند که با گذشت هر ساعت چه چیزی را از دست میدهد...آنوقت است که دیگر به جوانیاش نمیبالد، هنوز نمیتواند پیش همه اعتراف کند که جوانی شاید فقط همین باشد، فقط شتاب برای پیرشدن. در تمام گذشتهٔ مسخره اش آنقدر پوچی و حقه بازی و زودباوری کشف میکند که شاید دلش بخواهد دست از جوان بودن بردارد، منتظر بماند که جوانی اش ازش جدا بشود، ببیند که میرود و دور میشود، تمام پوچی اش را ببیند، توی خلئش دست ببرد، برای آخرین بار نگاهی بهش بیندازد و بعد تنهایی راهش را بکشد و برود، مطمئن باشد که جوانی اش رفته و آنوقت آهسته به طرف دیگر زمان قدم بردارد تا واقعاً نگاه کند و ببیند که مردم و اشیاء چگونهاند.
#لویی_فردینان_سلین ترجمه #فرهاد_غبرایی
#سفر_به_انتهای_شب ۱۳۷۳. ص۳۰۲
#رمان #داستان
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈
#لویی_فردینان_سلین ترجمه #فرهاد_غبرایی
#سفر_به_انتهای_شب ۱۳۷۳. ص۳۰۲
#رمان #داستان
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈