🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 داستانی از #دنا_پرویزی
از آن صداي مهيب بايد چند وقتي گذشته باشد. اينجا مدتهاست همه چيز در سكوت فرو رفته؛ از حركت خبري نيست. راستش تا حالا چنين تجربهاي نداشتم و نميدانم چطور بايد با آن برخورد كنم. دستوري دريافت نميكنم ولي طبق عادت، شايد هم برحسب غريزه يا حس مسووليت، وظيفهام را انجام ميدهم. صداي خاصي نميشنوم، مطلقا هيچ. وجدانم اجازه نميدهد تا من هم ساكت شوم. مطمئنم بقيه نيز تا من هستم، زنده ميمانند و ته دلم، شك دارم كه اوضاع مثل روز قبل از فاجعه، مرتب شود. از زمان دقيق خبر ندارم فقط پمپاژ ميكنم، پمپاژ بيوقفه، انگار كه من نباشم دنيا به آخر ميرسد. انگار كه من نباشم همه ميميرند. انگار كه فقط من هستم. گمپ گمپ گمپ و بدون لحظه اي سكون، گمپ گمپ گمپ.
آنروز حس ديگري داشتم؛ بياختيار رگهايم را محكم چسبيده بودم. حسي داشتم مانند حس جدايي؛ جدايي از مالكم. اويي كه برايش ميتپيدم و قسم خورده بودم تا زنده است همراهش باشم. گمپ گمپم را ادامه ميدادم با نااميدي، با افسوس.
ولي جدايمان كردند، در لحظهاي طولاني كه برايم سالها ادامه داشت، رگهايمان را شكافتند، وابستگيمان را بريدند و گمپ گمپم را خفه كردند. تپشم را، دليلم را براي نفس كشيدن، براي زنده ماندن. از پيكرهام جدايم كردند و با امعا و احشايم، از حرارت رو به خاموشي صاحبم، چپاندندم در يك كپه يخزده كه بلافاصله از شدت درد، غصه و سرما سكته كردم. انگار شوكي بر وجودم وارد كرده باشند. نميدانستم از من چه ميخواهند، شايد هم براي كشتن صاحبم و ايستادن گمپ گمپم حتي بدون وجود رگ، متهم ميشدم. حتما از آزمايش وفاداري سربلند بيرون نيامده بودم. شايد بعد از تنبيه باز برم ميگرداندند، شايد هنوز اميدي باشد.
با اولين نفسهايم، گرما را حس كردم، شاد شدم. دانستم تنبيهم تمام شده. رگهايم را به رگهاي صاحبم دوختند. خوشحال شدم و از شادي، تپيدن گرفتم. با تمام وجود گمپ گمپم را شروع كردم. فريادهاي شادي از دور و برم برخاست. براي اولين بار اطرافم را نگاه كردم. خوب دقت كردم. يك لحظه از ترس ايستادم، اين بدن غريبه را نميشناختم.
http://uupload.ir/files/5ua4_d.p.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2064
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 داستانی از #دنا_پرویزی
از آن صداي مهيب بايد چند وقتي گذشته باشد. اينجا مدتهاست همه چيز در سكوت فرو رفته؛ از حركت خبري نيست. راستش تا حالا چنين تجربهاي نداشتم و نميدانم چطور بايد با آن برخورد كنم. دستوري دريافت نميكنم ولي طبق عادت، شايد هم برحسب غريزه يا حس مسووليت، وظيفهام را انجام ميدهم. صداي خاصي نميشنوم، مطلقا هيچ. وجدانم اجازه نميدهد تا من هم ساكت شوم. مطمئنم بقيه نيز تا من هستم، زنده ميمانند و ته دلم، شك دارم كه اوضاع مثل روز قبل از فاجعه، مرتب شود. از زمان دقيق خبر ندارم فقط پمپاژ ميكنم، پمپاژ بيوقفه، انگار كه من نباشم دنيا به آخر ميرسد. انگار كه من نباشم همه ميميرند. انگار كه فقط من هستم. گمپ گمپ گمپ و بدون لحظه اي سكون، گمپ گمپ گمپ.
آنروز حس ديگري داشتم؛ بياختيار رگهايم را محكم چسبيده بودم. حسي داشتم مانند حس جدايي؛ جدايي از مالكم. اويي كه برايش ميتپيدم و قسم خورده بودم تا زنده است همراهش باشم. گمپ گمپم را ادامه ميدادم با نااميدي، با افسوس.
ولي جدايمان كردند، در لحظهاي طولاني كه برايم سالها ادامه داشت، رگهايمان را شكافتند، وابستگيمان را بريدند و گمپ گمپم را خفه كردند. تپشم را، دليلم را براي نفس كشيدن، براي زنده ماندن. از پيكرهام جدايم كردند و با امعا و احشايم، از حرارت رو به خاموشي صاحبم، چپاندندم در يك كپه يخزده كه بلافاصله از شدت درد، غصه و سرما سكته كردم. انگار شوكي بر وجودم وارد كرده باشند. نميدانستم از من چه ميخواهند، شايد هم براي كشتن صاحبم و ايستادن گمپ گمپم حتي بدون وجود رگ، متهم ميشدم. حتما از آزمايش وفاداري سربلند بيرون نيامده بودم. شايد بعد از تنبيه باز برم ميگرداندند، شايد هنوز اميدي باشد.
با اولين نفسهايم، گرما را حس كردم، شاد شدم. دانستم تنبيهم تمام شده. رگهايم را به رگهاي صاحبم دوختند. خوشحال شدم و از شادي، تپيدن گرفتم. با تمام وجود گمپ گمپم را شروع كردم. فريادهاي شادي از دور و برم برخاست. براي اولين بار اطرافم را نگاه كردم. خوب دقت كردم. يك لحظه از ترس ايستادم، اين بدن غريبه را نميشناختم.
http://uupload.ir/files/5ua4_d.p.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2064
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 داستانی از #دنا_پرویزی را در سایت #پیاده_رو بخوانید : 👇👇
#داستان_کوتاه
▶️ https://piadero.ir/post/2881
🆔 @piaderonews 👈
#داستان_کوتاه
▶️ https://piadero.ir/post/2881
🆔 @piaderonews 👈