✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.26K subscribers
1.09K photos
45 videos
8 files
1.68K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹شعرهایی از #چارلز_بوکافسکی
▫️(اصل شعرها در سایت )
🔸ترجمه ی #مبین_اعرابی

- چارلز بوکافسکی متولد 1920 در آلمان است.پدرش سربازی آمریکایی بود و مادرش آلمانی. در 3 سالگی خانواده اش به لس آنجلس رفتند و او نیز تا پنجاه و چند سالگی در آن شهر ماند، این شاعر و نویسنده سال های آخر عمر خود را در کالیفرنیا گذراند و در سال 1994 در اثر سرطان خون در همانجا در گذشت.
از بوکافسکی بالغ بر 60 کتاب به چاپ رسیده است که شامل رمان، داستان کوتاه و شعر می شوند.
از ویژگی های ادبی این نویسنده و شاعر می توان به زبان صمیمی و گریزپا از آرایه های ادبی و قافیه پردازی، به دور از ادب متعارف، استفاده از طنزی تلخ و پیگیری نگاه بدبینانه یا شاید واقع بینانه نسبت به زندگی اشاره کرد. همانگونه که شیوه لاابالی وار زیستن وی در می خوارگی و زن بارگی و فاصله چندانی از آثارش ندارد. مخاطبان بوکافسکی را به خوبی می شناسند و وقتی با لیوان شراب و سیگار پشت تریبون می رود، می دانند که حتی بادگلوهای او رو به مخاطبان نیز بخشی از کاراکتر نامتعارفی است که دوست می دارند. کاراکتری که برخی لقب
"ملک‌الشعرای آمریکایی‌های بدنام" را به وی داده اند.


🔹برای آنها که حرفی برای گفتن داشتند

قناری ها آنجا بودند
درخت لیمو آنجا بود
و پیرزنِ آبله رو
و من که کودک بودم

همانطور که حرف می زدند، من به دکمه های پیانو دست می زدم
اما بی سر و صدا که مزاحمشان نباشم
زیرا آن سه حرف هایی برای گفتن داشتند
می دیدم که شب ها بر قفسِ قناری ها کیسه ای می کشند و می گویند:
"برای آن است که به خواب روند عزیز دلم!"
من نُتی آرام را با پیانو می نواختم گاهی
قناری ها زیر کیسه بودند و بوته های فلفل پشت بام را مانند باران می شستند
بارانی سبز که به پنجره ها می چسبید
و آنها حرف می زدند، هرسه تایشان نشسته دورِ شبی گرم
کلیدهای سیاه و سفید پیانو وقتی که به لمسِ انگشتانم پاسخ می دادند
انگار جادویی سربمُهر بودند از جهانِ بزرگی که انتظارِ مرا می کِشد.
حالا هر سه تایشان مرده اند و من پیر شده ام
بر کاهگلِ پاکِ روح من
دزدان دریایی پا نهاده اند
و قناری ها دیگر نمی خوانند

🔸از کتاب: مردم آخرش شبیه گل ها می شوند


🔹هوا و نور و فضا و زمان

می دونی،
هم شغل داشتم، هم خانواده
که هردوشون سدِ راهم بودن
اما حالا
خونه مو فروختم و اینجا رو پیدا کردم
یه استودیوی بزرگ، باید فضاشو ببینی، باید نورشو ببینی
برای اولین بار تو زندگیم
می خوام مکان و زمان خودمو داشته باشم برای آفرینش

نه عزیزم، اگه بخوای چیزی رو خلق کنی، خلقش می کنی
حتی اگه 16 ساعت در روز، تو یه معدن زغال سنگ کار کنی
خلق می کنی
وقتی تو یه اتاق کوچیک با سه تا بچه آسایش داری
خلق می کنی
وقتی یه جایی از تنت یا ذهنت منفجر شده
خلق می کنی
اگه کور باشی، چلاق باشی ، مجنون باشی
خلق می کنی
وقتی همه شهر داره می لرزه از زلزله، بمبارون، سیل و آتیش سوزی
و در همون حین یه گربه هم داره ازت بالا می ره

عزیزم، هوا و نور و فضا و زمان
هیچ ربطی به خلق کردن ندارن
اونا شاید فقط بتونن یه چیز رو خلق کنن:
یه زندگی طولانی تر رو، که بشه براش بهونه های جدید پیدا کرد.

🔸از کتاب: شعرهای آخرین شبِ زمین

http://www.uupload.ir/files/5mpf_ch.b.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2285

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸شعری از #فرناندو_پسوا
🔹ترجمه ی #مبین_اعرابی

اگر به دنبال شعر ساده و سرراست می گردید، بهتر است از همینجا دور بزنید و به سراغ خیل عظیم شاعرانی بروید که شعرهایشان فهم آسان تری دارد، چراکه در شعر پسوا باید به دنبال لایه های پنهان گشت و رفت و برگشتی مداوم میان واقعیت (واقعیت چیست؟) و خیال را تجربه کرد. موضوع وقتی پیچیده تر می شود که با شخصیت هایی آشنا شویم که به جای پسوا سخن می گویند. این چند شخصیتی، چه بیماری مزمن پسوا بوده باشد چه شیوه انتخابی وی برای خلق آثارش، ما را با چند شاعر مواجه می کند و اگر به شیوه گذشتگان، زندگی و تفکرات شاعر را نیز در فهم و دسته بندی اشعارش دخالت دهیم، هریک از حداقل سه همزاد اصلی پسوا پیشینه، تفکرات و زبان خاص خود را دارند.
فرناندو پسوا شاعر پرتغالی متولد 1888 در لیسبون است که به واسطه ازدواج مادرش با مردی که کنسول پرتغال در آفریقای جنوبی بود، کودکی پر فراز و نشیبی را از سر گذراند. وقتی که دوباره به لیسبون بازگشت 17 سال داشت و پس از دوسال که تصمیم به ترک دانشگاه گرفت، مطالعات گسترده و نوشتن را به طور جدی تر آغاز کرد. هرچند پسوا در طول حیاتش نیز به واسطه چاپ آثار، نوشتن در ستون های مجلات و نامه نگاری با بزرگان ادبیات... به عنوان شاعری جدی شناخته شده بود، اما کشف نبوغش پس از مرگ وی در 1935 و دسته بندی و چاپ آثار عمده اش که در چمدانی بزرگ نگهداری می شد، صورت پذیرفت.
اختلال چند شخصیتی که پیشتر به آنها اشاره شد، به حدی در زندگی پسوا جدی بود که آثارش را با نام همزادهای ابداعی اش می نوشت و هریک از این همزادها، نام، تحصیلات، زندگی و شخصیت منحصر به فردی داشتند و گاه به نوشتن و اظهار نظر درباره آثار یکدیگر نیز می پرداختند. هرچند استفاده از نام های مستعار برای انتشار آثار، به اغراض مختلف توسط شاعران و نویسندگان زیادی مورد استفاده قرار گرفته است، اما برای پسوا موضوع بسیار فراتر از نام ادبی مستعاربوده است. سه همزاد اصلی وی عبارتند از: آلبرتو کایرو که ساکن روستا بود و درس نخوانده، خداپرست و شیفته طبیعت و فهم ناب اشیاء. کایرو به اشاره‌ی پسوا در سال 1887 (یک سال زودتر از خودِ شاعر) به دنیا آمد و در 1915 از بیماری سل درگذشت. آلوارو دِ کَمپوس که متولد 1890 مهندس نیروی دریایی و ساکن انگلستان و تحت تاثیر والت ویتمن و فوتوریست های ایتالیایی بود. ریکاردو رِیش، پزشکی سلطنت طلب که شعر کلاسیک با شیوه گذشتگان می سراید. علاوه بر اینها تعداد زیادی نام دیگر وجود دارد که پسوا علاوه بر نام اصلی خود، تحت نقاب آنها نوشته است. نام هایی همچون بِرناردو سوارز، آنتونیو مورا، بارون تیو و حتی زنی به نام ماریا خوزه. پسوآ در جایی نوشت: «من به همه‌ی اینها گوشت و خون دادم، کارآمدی‌هایشان را سنجیدم، دوستی‌هاشان را شناختم، گفتگوهایشان را شنیدم… به نظرم رسید که در بین آنها، آفریننده‌شان، کمترین چیز است… انگار همه اینها جدا از من رخ داده بود و همچنان نیز رخ خواهد داد…»
نکته جالب دیگر در زندگی ادبی فرناندو پسوا علاقه بسیار وی به خیام است، این علاقه بخشی از فلسفه ذهنی پسوا است که گاهی به وضوح در اشعار وی مشهود است.
شعری که مشاهده می کنید، با نام آلوارو دِ کَمپوس نوشته شده است.

$$$

پشت فرمان شورولتی در راه سینترا
میان مهتاب و رویا، در جاده ای متروک
تنها و کُند می رانم
اینطور به نظر می‌رسد یا می خواهم اینطور به نظر برسد:
که دارم می روم به جاده ای دیگر، به رویایی دیگر، به دنیایی دیگر
که دارم می روم
بی آنکه لیسبون را ترک کرده باشم و بی آنکه سینترا پیش رویم باشد
که دارم می روم و چه چیز آنجا هست که باید رفت و نایستاد؟ که باید رفت
شب را در سینترا می گذرانم، چون نمی توانم در لیسبون بمانم
اما به محض رسیدن به سینترا، پشیمان خواهم شد از ترکِ لیسبون
همواره این دل نگرانیِ بی اساس، بی هدف و بی اثر با من است
همواره، همواره، همواره
اندوهی بی حساب برای هیچ
در جاده‌ی رو به سینترا، در جاده‌ی رو به رویاها، در جاده‌ی رو به زندگی

باید مراقب حرکات ناخودآگاهی باشم که ماشینِ قرضی ام را چپ می کند
حرکاتِ ناخودآگاه پشت فرمان، در اطرافم، در خودم
به علامت راهنمایی می خندم وقتی که فکر می کنم، گردش به راهِ راست
در چند وسیله‌ی قرضیِ جهان راه می پیمایم؟ ... ⬇️

http://www.uupload.ir/files/iyw9_f.p.jpg

🔴لطفاً ادامه ی شعر را در سایت بخوانید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2338

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_جهان
زیر نظر آزیتا قهرمان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #مبین_اعرابی

آهنگی که زمزمه می‌کنی
خانه را بزرگ می‌کند
جا باز می‌شود برای رقص
دریا راهش را باز می‌کند از بین ساختمان‌ها
و خود را می‌رساند پایِ پنجره

رقص
گرم و سوزان
جاری می‌شود در گرامافون طبقه‌ی پایین
و پیرزن همسایه
ورق می‌خورد با آلبوم‌ها

رقص
می‌پیچد در هوای ساحلی
و خاطره‌ی کبوترها از بام
به آفتاب کوچ می‌کند

رقص
محله را پر می‌کند و درختانِ هندسی پارک
تا اوج تماشا
جنگل می‌شوند

رقص
خورشید خسته‌ی غروب را
تا ساعتی بر شانه‌هایش نگه می‌دارد

کمی اگر بیش‌تر برقصیم
دریا بر تنِ شهر می‌بارد
و شالیزار
زیباترین آوازهایش را به سفره‌ها می‌رساند
کمی اگر بیش‌تر برقصیم
زمین
لباس هزارتکه‌اش را درمی‌آورد
بر مرزهایش مرهم می‌گذارد
و مهمانیِ بزرگ آغاز می‌شود

کمی اگر بیش‌تر...
می‌گویی دیر شده
می‌روی دریا را به خانه‌اش برسانی
خورشید را در آغوشت بخوابانی
شب می‌ماند و برنج سوخته
شهرِ خاکستری
و کبوتری که تا سحر خود را به پنجره می‌کوبد

http://www.uupload.ir/files/fkct_m.a.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2360

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 ترجمه ی #مبین_اعرابی از شعر #فرناندو_پسوا را در سایت #پیاده_رو بخوانید : 👇👇
📚اگر به دنبال شعر ساده و سرراست می گردید، بهتر است از همینجا دور بزنید و به سراغ خیل عظیم شاعرانی بروید که شعرهایشان فهم آسان تری دارد، چراکه در شعر پسوا باید به دنبال لایه های پنهان گشت و رفت و برگشتی مداوم میان واقعیت و خیال را تجربه کرد.

#ادبیات_جهان

▶️ https://piadero.ir/post/2754

🆔 @piaderonews 👈