🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شش شعر از #آدونیس (علی احمد سعید)
🔹ترجمه ی #حمزه_کوتی
🔸مزمورِ پایانِ جهان
برای باد، سینه و کمرگاهی میآفرینم و قامتم را بر آن مینهم. چهرهای برای تن زدن میآفرینم، و آن را با چهرهام قیاس میکنم. از ابرها دفتر و دواتم را میسازم و نور را میشویم. شقایق نعمانی زینتی دارد که بدان مُزیّن میشوم. کاج میانی دارد که برایم میخندد، و کسی را نمییابم که دوستش بدارم. ای مرگ، آیا چیز زیادیست اگر خود را دوست داشته باشم؟ آبی خلق میکنم که سیرابم نمیکند. چون هوایی بی بادبانم من. آبوهوایی میآفرینم که در آن دوزخ و بهشت یکدیگر را قطع کنند. شیاطین دگری اختراع میکنم و با آنها مسابقه میدهم و شرطبندی میکنم. چشمها را از غبارم میروبم. در الیاف زمانِ گذشته وارد شده، حافظهی گذشتگان را میگشایم. رنگها را میبافم و بومها را رنگین میکنم. خسته میشوم و در آبیا استراحت میکنم. خستگی من همزمان خورشیدگون و ماهگونه میشود. زمین را آزاد میسازم و آسمان را زندانی میکنم، آنگاه سقوط میکنم، تا وفادارِ نور بمانم؛ تا جهان را مبهم، جادوگر، دگرگون و خطرناک سازم. تا فراگذشتن را اعلام کنم. خون خدایان در جامههایم تازه است؛ و جیغِ مُرغکِ دریا میان برگهایم بلند میشود. پس کلماتم را بردارم و بروم.
🔸مزمورِ جادوگرِ غبار
هاویهام را حمل میکنم و به راه میافتم. راههای بیپایان را از میان برمیدارم. راههای بلند را چون هوا و خاک میگشایم. از گامهایم دشمنانی برای خود میآفرینم. دشمنانی در اندازهی خودم. هاویه بالش من و خرابهها میانجیگر مناند. به راستی من مرگم. مجالس سوگواری روش مناند. محو میکنم و منتظرم کسی مرا محو کند. در دود و جادویم خللی نیست. ازینگونه است که من در حافظهی هوا زندگی میکنم. آهنگ و زمزمهای برای عصرمان کشف میکنم. عصری که ذره ذره میشود چون شن و به هم جوش میخورد چون لحیم. عصر ابری که گلهاش مینامند و حلبیهایی که مغز. عصر کرنش و سراب، عصر عروسک و مترسک، عصر لحظهی پرآز، عصر فرورفتن بی انتها. مرا رگی برای این عصر نیست. من پریشانم و چیزی گردم نمیآورد. شهوتی چون له لهِ اژدها میآفرینم. پنهانی میزیَم در آغوش خورشیدی که میآید. به کودکی شب پناه میآورم، و سرم را بر زانوی صبح میگذارم. بیرون میآیم و اسفار خروج را مینویسم، و مرا رستاخیزی نیست که منتظرم باشد. من پیامبر و شکاکم. خمیر سقوط را میورزم. گذشته را در سقوط خویش میگذارم و خود را برمیگزینم. عصر را پهن و نازک میکنم و صدایش میکنم ای غولآسای مسخ ای مسخِ غولآسا، و میخندم و میگریم. من حجتی ضد عصرم. آثار و لکههای درونم را پاک میکنم. درونم را میشویم و خالی و تمیز میگذارم. اینگونه زیر نظر خود زندگی میکنم. رگانِ من با خونِ ریخته تغذیه میکنند و مرا میان مردگان جایی نیست. زندگی، قربانی من است و با مردن آشنا نیستم. زمان من پنهان و زیر چشمهاست. دیروز به درون آیین موج رفتم و آب، زبانههای آتشینم بود. من شتابکارم و مرگ دنبال من است، با دستهای از بادها میان چشمانم. با او میخندم و در پلک زدن میگریم. آه ای مرگِ دلقک، مرگِ گریان. میدانم که در آغاز مرگم. در بطن گور میروم و کلماتم را تو دماغی میگویم. من اما زندهام. این را دیگری میداند. هجوم میبرم و ریشه کن میسازم. عبور میکنم و خوار میدارم. آنجا که میگذرم، آبشار جهانی دیگر فرود میآید. آنجا که میگذرم مرگ است و بیراهه. باقی خواهم ماند. چرا که من در حصار خود هستم.
http://uupload.ir/files/cnb_a.jpg
🔴لطفاً چهار شعر دیگر را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2089
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شش شعر از #آدونیس (علی احمد سعید)
🔹ترجمه ی #حمزه_کوتی
🔸مزمورِ پایانِ جهان
برای باد، سینه و کمرگاهی میآفرینم و قامتم را بر آن مینهم. چهرهای برای تن زدن میآفرینم، و آن را با چهرهام قیاس میکنم. از ابرها دفتر و دواتم را میسازم و نور را میشویم. شقایق نعمانی زینتی دارد که بدان مُزیّن میشوم. کاج میانی دارد که برایم میخندد، و کسی را نمییابم که دوستش بدارم. ای مرگ، آیا چیز زیادیست اگر خود را دوست داشته باشم؟ آبی خلق میکنم که سیرابم نمیکند. چون هوایی بی بادبانم من. آبوهوایی میآفرینم که در آن دوزخ و بهشت یکدیگر را قطع کنند. شیاطین دگری اختراع میکنم و با آنها مسابقه میدهم و شرطبندی میکنم. چشمها را از غبارم میروبم. در الیاف زمانِ گذشته وارد شده، حافظهی گذشتگان را میگشایم. رنگها را میبافم و بومها را رنگین میکنم. خسته میشوم و در آبیا استراحت میکنم. خستگی من همزمان خورشیدگون و ماهگونه میشود. زمین را آزاد میسازم و آسمان را زندانی میکنم، آنگاه سقوط میکنم، تا وفادارِ نور بمانم؛ تا جهان را مبهم، جادوگر، دگرگون و خطرناک سازم. تا فراگذشتن را اعلام کنم. خون خدایان در جامههایم تازه است؛ و جیغِ مُرغکِ دریا میان برگهایم بلند میشود. پس کلماتم را بردارم و بروم.
🔸مزمورِ جادوگرِ غبار
هاویهام را حمل میکنم و به راه میافتم. راههای بیپایان را از میان برمیدارم. راههای بلند را چون هوا و خاک میگشایم. از گامهایم دشمنانی برای خود میآفرینم. دشمنانی در اندازهی خودم. هاویه بالش من و خرابهها میانجیگر مناند. به راستی من مرگم. مجالس سوگواری روش مناند. محو میکنم و منتظرم کسی مرا محو کند. در دود و جادویم خللی نیست. ازینگونه است که من در حافظهی هوا زندگی میکنم. آهنگ و زمزمهای برای عصرمان کشف میکنم. عصری که ذره ذره میشود چون شن و به هم جوش میخورد چون لحیم. عصر ابری که گلهاش مینامند و حلبیهایی که مغز. عصر کرنش و سراب، عصر عروسک و مترسک، عصر لحظهی پرآز، عصر فرورفتن بی انتها. مرا رگی برای این عصر نیست. من پریشانم و چیزی گردم نمیآورد. شهوتی چون له لهِ اژدها میآفرینم. پنهانی میزیَم در آغوش خورشیدی که میآید. به کودکی شب پناه میآورم، و سرم را بر زانوی صبح میگذارم. بیرون میآیم و اسفار خروج را مینویسم، و مرا رستاخیزی نیست که منتظرم باشد. من پیامبر و شکاکم. خمیر سقوط را میورزم. گذشته را در سقوط خویش میگذارم و خود را برمیگزینم. عصر را پهن و نازک میکنم و صدایش میکنم ای غولآسای مسخ ای مسخِ غولآسا، و میخندم و میگریم. من حجتی ضد عصرم. آثار و لکههای درونم را پاک میکنم. درونم را میشویم و خالی و تمیز میگذارم. اینگونه زیر نظر خود زندگی میکنم. رگانِ من با خونِ ریخته تغذیه میکنند و مرا میان مردگان جایی نیست. زندگی، قربانی من است و با مردن آشنا نیستم. زمان من پنهان و زیر چشمهاست. دیروز به درون آیین موج رفتم و آب، زبانههای آتشینم بود. من شتابکارم و مرگ دنبال من است، با دستهای از بادها میان چشمانم. با او میخندم و در پلک زدن میگریم. آه ای مرگِ دلقک، مرگِ گریان. میدانم که در آغاز مرگم. در بطن گور میروم و کلماتم را تو دماغی میگویم. من اما زندهام. این را دیگری میداند. هجوم میبرم و ریشه کن میسازم. عبور میکنم و خوار میدارم. آنجا که میگذرم، آبشار جهانی دیگر فرود میآید. آنجا که میگذرم مرگ است و بیراهه. باقی خواهم ماند. چرا که من در حصار خود هستم.
http://uupload.ir/files/cnb_a.jpg
🔴لطفاً چهار شعر دیگر را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2089
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
▪️ارواد ای شاهدُختِ وهم
🔹 شعری از #آدونیس (علی احمد سعید)
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
۱ــ
شعر، برگهای قدیمیاش را آتش میزند؛ و قصیدهی آمده سرزمینِ تنزدن است. آه ای کلماتِ مردگان، آه ای بکارتِ کلمه. قصیده مژههای کودکی میپوشد و در برابر سیارهی پستان کرنش میکند.
۲ــ
آتش برای چه حواشی زیربغل را فرامیگیرد. جنازه برای چه دلتنگی و دوات میبارد. زن برای چه با زخم کلمه جاری میشود.
برای ساعاتِ گریزان چون مخملِ برف، برای عمر که بالهایی از کاه دارد، زهدان پاره و به حروفی بیگانه و زنی دیگر تبدیل میشود.
اینک این یار که پل برهنگی را طی میکند، و در خلیجِ پستانها غرق میشود. این اوست که زن را میشناسد و جزیرهای را که زن نام دارد؛ و بر سواحلِ گیاهِ بیستساله، خیزاب و کف را شعلهور میکند و نخِ سپیدهدم را میبُرد. این اوست که شناور است زیر شکمبند، چسبیده به ژرفاها، در مغارهای از پرنیان و تب. پس خاموش شود این گدازه، تا او شعلهور گردد، و ستوده شود این اعضای مصلوبِ به عشق، که زیر خورشیدش تاکستانهای عمر رشد میکند. تنِ معشوقه برگ است، تنِ معشوقه انجیلی از دوات است؛ و پل برهنگی را طی میکند یار و در بسترِ ساعاتِ خفته بیدار میشود از گیجهی سرخوشی؛ نقششده با عرق، آذینیافته به جسمِ زن.
۳ــ
و میآیی ای کودکی، ای مُهرهی عمر؛ و صلیب ما را نقش میزند مرگ و اعضای رؤیابینِ ما را میجَوَد؛ و برای ارواد چیزی جز شعر و جز سایههایی از دریا و کلیسا نداریم. ای حضورِ ما! تو بهجا میگذاری ما را برای روزهای مردهمان، برای حفرههای کوچک چون جسمهای ما که سقفی از نماز و ماسه دارند. مرا پُر کن ای وهمِ کودکی! آنجا که عمر دشنهی مرگ است. در برابر تو خم میشوم و کمانی از شعر میگردم، و انحنایم را تمام میکنم...
http://uupload.ir/files/cnb_a.jpg
🔴لطفاً ادامه ی اثر را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2161
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▪️ارواد ای شاهدُختِ وهم
🔹 شعری از #آدونیس (علی احمد سعید)
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
۱ــ
شعر، برگهای قدیمیاش را آتش میزند؛ و قصیدهی آمده سرزمینِ تنزدن است. آه ای کلماتِ مردگان، آه ای بکارتِ کلمه. قصیده مژههای کودکی میپوشد و در برابر سیارهی پستان کرنش میکند.
۲ــ
آتش برای چه حواشی زیربغل را فرامیگیرد. جنازه برای چه دلتنگی و دوات میبارد. زن برای چه با زخم کلمه جاری میشود.
برای ساعاتِ گریزان چون مخملِ برف، برای عمر که بالهایی از کاه دارد، زهدان پاره و به حروفی بیگانه و زنی دیگر تبدیل میشود.
اینک این یار که پل برهنگی را طی میکند، و در خلیجِ پستانها غرق میشود. این اوست که زن را میشناسد و جزیرهای را که زن نام دارد؛ و بر سواحلِ گیاهِ بیستساله، خیزاب و کف را شعلهور میکند و نخِ سپیدهدم را میبُرد. این اوست که شناور است زیر شکمبند، چسبیده به ژرفاها، در مغارهای از پرنیان و تب. پس خاموش شود این گدازه، تا او شعلهور گردد، و ستوده شود این اعضای مصلوبِ به عشق، که زیر خورشیدش تاکستانهای عمر رشد میکند. تنِ معشوقه برگ است، تنِ معشوقه انجیلی از دوات است؛ و پل برهنگی را طی میکند یار و در بسترِ ساعاتِ خفته بیدار میشود از گیجهی سرخوشی؛ نقششده با عرق، آذینیافته به جسمِ زن.
۳ــ
و میآیی ای کودکی، ای مُهرهی عمر؛ و صلیب ما را نقش میزند مرگ و اعضای رؤیابینِ ما را میجَوَد؛ و برای ارواد چیزی جز شعر و جز سایههایی از دریا و کلیسا نداریم. ای حضورِ ما! تو بهجا میگذاری ما را برای روزهای مردهمان، برای حفرههای کوچک چون جسمهای ما که سقفی از نماز و ماسه دارند. مرا پُر کن ای وهمِ کودکی! آنجا که عمر دشنهی مرگ است. در برابر تو خم میشوم و کمانی از شعر میگردم، و انحنایم را تمام میکنم...
http://uupload.ir/files/cnb_a.jpg
🔴لطفاً ادامه ی اثر را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2161
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹شعری از #آدونیس
▪️ترجمه ی #صالح_بوعذار
🔸مسافر
چونان مسافری،
بر چهرهی خویش،
شیشهی چراغدانم را،
رها ساختم.
نقشهام،
سرزمینیست بیآفریدگار
و عصیان،
انجیلم!
🔸المسافر
مسافرٌ تركتُُ على وجهي
زجاج قنديلي
خريطتي أرضٌ بلا خالقٍ
والرفضُ إنجيلي.
http://uupload.ir/files/u6t0_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2578
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_عرب
زیر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از #آدونیس
▪️ترجمه ی #صالح_بوعذار
🔸مسافر
چونان مسافری،
بر چهرهی خویش،
شیشهی چراغدانم را،
رها ساختم.
نقشهام،
سرزمینیست بیآفریدگار
و عصیان،
انجیلم!
🔸المسافر
مسافرٌ تركتُُ على وجهي
زجاج قنديلي
خريطتي أرضٌ بلا خالقٍ
والرفضُ إنجيلي.
http://uupload.ir/files/u6t0_1.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2578
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_عرب
زیر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈