🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸معجزه در ملاء عام
🔹 داستانی از #عباس_محمودی
مردم شهر نمیدانستند آنچه در کابوسهای شبانهشان شنیدهاند فریاد وحشت دیگری بوده یا فریاد خودشان. هراسان از خواب پریدند و صدای مکرر ناقوس را شنیدند که توی سرشان دلنگدلنگ میکوبید. آیا از کابوس برخاستهاند یا بهسوی کابوس پیش میروند؟ خوابآلود و تلوتلوخوران مثل آدمهای تسخیرشده راه افتادند.
خادم کلیسا در لباسخواب سفید چرکمردهای با جثهی نحیف لای ملحفه روی تختخواب چوبی خواب بود، ابروهای سیاه پرپشتش مثل دو کرم ابریشم از زیر شبکلاه دیده میشد. باد خنکی از درز پنجره سرید زیر ملحفه. ساعت دیواری کهنه پنج بار نواخت. شمعی کنار قاب یک قدیس میسوخت؛ صدایی بلند شد و شمع خاموش شد.
لحظهای از سرما به خود لرزید. زیر لب گفت: «لعنت بر شیطان! دعای صبح را نخواندهام.» خمیازهای نصفهنیمه کشید، از تخت پایین آمد، هوا گرگومیش بود. قدم اول را که برداشت خشکش زد، پنجره چهارطاق باز بود و پرده به کناری رفته بود. ناگهان صورتش وا رفت. رنگش پرید، وحشتزده فریاد کشید، صدا از گلویش بیرون نیامد، نفسش بند آمد، مات به مردی حلقآویز نگاه میکرد که در قاب پنجره آویزان بود و زل زده بود به او، بعد با تمام وجود دوباره فریاد زد و فریاد. هول جستی زد و پنجره را محکم بست، از ترس اینکه نعش وارد کلیسا شود. با دستان لرزان صلیب روی دیوار را برداشت و بهسرعت از اتاق خارج شد ...
http://uupload.ir/files/8coy_3.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2589
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸معجزه در ملاء عام
🔹 داستانی از #عباس_محمودی
مردم شهر نمیدانستند آنچه در کابوسهای شبانهشان شنیدهاند فریاد وحشت دیگری بوده یا فریاد خودشان. هراسان از خواب پریدند و صدای مکرر ناقوس را شنیدند که توی سرشان دلنگدلنگ میکوبید. آیا از کابوس برخاستهاند یا بهسوی کابوس پیش میروند؟ خوابآلود و تلوتلوخوران مثل آدمهای تسخیرشده راه افتادند.
خادم کلیسا در لباسخواب سفید چرکمردهای با جثهی نحیف لای ملحفه روی تختخواب چوبی خواب بود، ابروهای سیاه پرپشتش مثل دو کرم ابریشم از زیر شبکلاه دیده میشد. باد خنکی از درز پنجره سرید زیر ملحفه. ساعت دیواری کهنه پنج بار نواخت. شمعی کنار قاب یک قدیس میسوخت؛ صدایی بلند شد و شمع خاموش شد.
لحظهای از سرما به خود لرزید. زیر لب گفت: «لعنت بر شیطان! دعای صبح را نخواندهام.» خمیازهای نصفهنیمه کشید، از تخت پایین آمد، هوا گرگومیش بود. قدم اول را که برداشت خشکش زد، پنجره چهارطاق باز بود و پرده به کناری رفته بود. ناگهان صورتش وا رفت. رنگش پرید، وحشتزده فریاد کشید، صدا از گلویش بیرون نیامد، نفسش بند آمد، مات به مردی حلقآویز نگاه میکرد که در قاب پنجره آویزان بود و زل زده بود به او، بعد با تمام وجود دوباره فریاد زد و فریاد. هول جستی زد و پنجره را محکم بست، از ترس اینکه نعش وارد کلیسا شود. با دستان لرزان صلیب روی دیوار را برداشت و بهسرعت از اتاق خارج شد ...
http://uupload.ir/files/8coy_3.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2589
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔸روایت یک عنکبوت نفرین شده
🔹داستانی از #عباس_محمودی
از پنجرهی اتاق به پایین نگاه کرد، به فروشندهای که در پیادهرو خنزر پنزر میفروخت، به مردی قوزی که عرض خیابان را لنگلنگان طی می کرد، به مانکن زیبایی که در ویترین یک خیاطی ژست گرفته بود، به پرسهی چند کلاغ سیاه اطراف سگی نحیف و صدای قیژوویژ ماشینها.
فکر کرد این آخرین تصویرش از جهان بیرون است؟ و پنجره را بست. انتظار کسی را نمیکشید.
دلش برای دوستانش میلرزید، مدتها بود کسی به دیدنش نیامده بود. نگاهی به اتاقش انداخت. از روی رف دستمالی برداشت، لولهی بخاری را کیپ کرد، همینطور شیشهی شکستهی نورگیر را. خم شد روی کاغذ بزرگی که از قبل آماده کرده بود، مکثی کرد، این کار لازم بود؟ حتی تا آخرین دم این دنیای لعنتی دست از سر آدم برنمی دارد. با خط خوش، اول به فارسی بعد به فرانسه، نوشت: وارد نشوید، خطر گازگرفتگی.
در راهرو کسی نبود. با احتیاط کاغذ را پشت در چسباند و کلید را در قفل چرخاند. دوباره نگاهی به اتاق انداخت. هیچ روزنی نبود. پشت میز تحریر نشست. بوی قهوه در اتاق پیچیده بود. کمی قبل پیشخدمت هتل سینی قهوه را آورده بود؛ دختری هندی به رنگ دارچین با چشمانی بیضی شکل که ساری سبز به تن داشت و سینههای برجستهاش در آن خودنمایی میکرد ...
http://uupload.ir/files/puje_1_(2).jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2628
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸روایت یک عنکبوت نفرین شده
🔹داستانی از #عباس_محمودی
از پنجرهی اتاق به پایین نگاه کرد، به فروشندهای که در پیادهرو خنزر پنزر میفروخت، به مردی قوزی که عرض خیابان را لنگلنگان طی می کرد، به مانکن زیبایی که در ویترین یک خیاطی ژست گرفته بود، به پرسهی چند کلاغ سیاه اطراف سگی نحیف و صدای قیژوویژ ماشینها.
فکر کرد این آخرین تصویرش از جهان بیرون است؟ و پنجره را بست. انتظار کسی را نمیکشید.
دلش برای دوستانش میلرزید، مدتها بود کسی به دیدنش نیامده بود. نگاهی به اتاقش انداخت. از روی رف دستمالی برداشت، لولهی بخاری را کیپ کرد، همینطور شیشهی شکستهی نورگیر را. خم شد روی کاغذ بزرگی که از قبل آماده کرده بود، مکثی کرد، این کار لازم بود؟ حتی تا آخرین دم این دنیای لعنتی دست از سر آدم برنمی دارد. با خط خوش، اول به فارسی بعد به فرانسه، نوشت: وارد نشوید، خطر گازگرفتگی.
در راهرو کسی نبود. با احتیاط کاغذ را پشت در چسباند و کلید را در قفل چرخاند. دوباره نگاهی به اتاق انداخت. هیچ روزنی نبود. پشت میز تحریر نشست. بوی قهوه در اتاق پیچیده بود. کمی قبل پیشخدمت هتل سینی قهوه را آورده بود؛ دختری هندی به رنگ دارچین با چشمانی بیضی شکل که ساری سبز به تن داشت و سینههای برجستهاش در آن خودنمایی میکرد ...
http://uupload.ir/files/puje_1_(2).jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2628
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈