یا مجیب
شعری از #پگاه_احمدی
زانوهایم را در ماه ِ کامل بغل کنم
همه چیز از حالا نزدیک است
وَ " شمس و طغری " هم ،
زیرا من از کناره ی سینی ها می ریزم اگر دروغ بگویم
زیرا من
مثلث اَم را در خون ، پرت کرده ام
دریا از ایوانم تا زیتون می آید
زیرا حالا ، همه چیز از حالا نزدیک است
وَ من
که تمام ِ سلسله ام تاریک شد ،
تاریخ ام !
با موهایم مشکی ، زیرا
خاکم مشکی ، زیرا
ایوانم ، مشکی
با طلسم وُ جدول ِ سنجاق های لا یقراء !
زیرا او
الواسع ، المهیمن ، المحصی ، البصیر وُ سمیع است !
زیرا من او را در دایره های شکسته ام تکان تکان دادم !
زیرا کتاب ِ " خافیه " یعنی رساله ای در باب ِ علم ِ جفر !
پس ما زن های همسایه ،
با سینی هامان بر ایوان وَ سینه هامان لای کبوتران ،
به هم نگاه نکردیم
زیرا من بلند گریه می کردم
وَ چانه ام از سنگ وُ باد ، پر شده بود
زیرا من
باید همیشه چیزی برای رطوبت پیدا کنم
زیرا من
از کناره ی سینی ها می ریزم اگر دروغ بگویم
من – سِرّ ُ المستتر – با زن های همسایه گفته ام
یکی از ما هزارتن ، زیباتر است
یکی از ما ،
فاحش ترین دروغ ِ درختان ِ سردسیر ، در برج ِ ابتر است
زیرا من اگر نگویم می ترکم مثل النگوهای تنگ ، بریده می شوم از حلق
زیرا من باید کنار چاقوها برنج بکارم
پس ما زن های همسایه ، زیر ِ چادرمان تاریخ می زدیم
زیرا یکی از ما هزارتن ، درها را با درد وُ جفر ، بغل کرده بود
زیرا من بر پله های شکسته ی " سیّد موسا موسوی " – دعا نویس ِ قلعه حسن خان – نشسته بودم وَ فکر می کردم هنوز امیدی هست ...
پس با زانوهایم سینه زدم وَ با صورتم نشستم زیر ِ آب های چهل تاس !
زیرا من باید از " پیشدادیان " تا کنار ِ سینی ِ نعنا درنگ می کردم
زیرا که آفتاب می تابید
وَ یکی از ما هزارتن ، زیباترین زن ِ همسایه بود
حالا نزدیک است
دایره های سرگیجه را دورِ سرم می پیچم با نورِ سرد ِ مایل به آبی ِ کمرنگ
زیرا من باید لای خیزران نفس بکشم
پس می رویم از نِی در گردنم
زیرا مثل خاک مُنقلبم مثل خاک مُنقلبم مثل خاک
زیرا فکر می کنم که اجابت شدم
وَ چیزی حک شد برای همیشه بر " شرف ِ شمس " .
@piaderonews
شعری از #پگاه_احمدی
زانوهایم را در ماه ِ کامل بغل کنم
همه چیز از حالا نزدیک است
وَ " شمس و طغری " هم ،
زیرا من از کناره ی سینی ها می ریزم اگر دروغ بگویم
زیرا من
مثلث اَم را در خون ، پرت کرده ام
دریا از ایوانم تا زیتون می آید
زیرا حالا ، همه چیز از حالا نزدیک است
وَ من
که تمام ِ سلسله ام تاریک شد ،
تاریخ ام !
با موهایم مشکی ، زیرا
خاکم مشکی ، زیرا
ایوانم ، مشکی
با طلسم وُ جدول ِ سنجاق های لا یقراء !
زیرا او
الواسع ، المهیمن ، المحصی ، البصیر وُ سمیع است !
زیرا من او را در دایره های شکسته ام تکان تکان دادم !
زیرا کتاب ِ " خافیه " یعنی رساله ای در باب ِ علم ِ جفر !
پس ما زن های همسایه ،
با سینی هامان بر ایوان وَ سینه هامان لای کبوتران ،
به هم نگاه نکردیم
زیرا من بلند گریه می کردم
وَ چانه ام از سنگ وُ باد ، پر شده بود
زیرا من
باید همیشه چیزی برای رطوبت پیدا کنم
زیرا من
از کناره ی سینی ها می ریزم اگر دروغ بگویم
من – سِرّ ُ المستتر – با زن های همسایه گفته ام
یکی از ما هزارتن ، زیباتر است
یکی از ما ،
فاحش ترین دروغ ِ درختان ِ سردسیر ، در برج ِ ابتر است
زیرا من اگر نگویم می ترکم مثل النگوهای تنگ ، بریده می شوم از حلق
زیرا من باید کنار چاقوها برنج بکارم
پس ما زن های همسایه ، زیر ِ چادرمان تاریخ می زدیم
زیرا یکی از ما هزارتن ، درها را با درد وُ جفر ، بغل کرده بود
زیرا من بر پله های شکسته ی " سیّد موسا موسوی " – دعا نویس ِ قلعه حسن خان – نشسته بودم وَ فکر می کردم هنوز امیدی هست ...
پس با زانوهایم سینه زدم وَ با صورتم نشستم زیر ِ آب های چهل تاس !
زیرا من باید از " پیشدادیان " تا کنار ِ سینی ِ نعنا درنگ می کردم
زیرا که آفتاب می تابید
وَ یکی از ما هزارتن ، زیباترین زن ِ همسایه بود
حالا نزدیک است
دایره های سرگیجه را دورِ سرم می پیچم با نورِ سرد ِ مایل به آبی ِ کمرنگ
زیرا من باید لای خیزران نفس بکشم
پس می رویم از نِی در گردنم
زیرا مثل خاک مُنقلبم مثل خاک مُنقلبم مثل خاک
زیرا فکر می کنم که اجابت شدم
وَ چیزی حک شد برای همیشه بر " شرف ِ شمس " .
@piaderonews
بیات تُرک
شعری از #پگاه_احمدی
نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد
پُشت
سیل ِ سلیطه می ریزد
کاشی
صدا
وَ در که مسجد را
با چادرهای پاره پشت ِ هوا می بَرَد
عکس های تاریخی
که از گلو خفه تر می شوند
پُشت ،
نیشابور ِ پاره می ریزد
نور آنقدر می چرخد ، می تابَد ، می پژمُرَد که می ریزد
وَ من آنقدر عاشق ِ این ماهوت ِ کهنه ام
که نمی دانم با این دست های جوان چکار کنم
با این هوای رفته تا ته ِ حوض
با این پوشیه
که گوشه های رضاشاه می رود
زمان ِ گمشده در ساعتی که هرشب ، لال
لالایی ِ مرا خوانده ست
هر صبح ، کر،
بالای کرکره رفته ست !
هوا
هوا که هرشب ، بیشتر گم می شود
صدا
صدا که لای درهای گرفته می گیرد
وَ شب که هرگز مرا به حال ِ دیوار ِ روبه رو نگذاشت !
هوا
هوای پُشت ِ اذان
هوای بلند شده از پُشت ِ خاک ِ چادرها
دست های نَشُسته ام را بُرد
به این صدا که از بس به مهربانی ِ درها فشار داد
زیر ِ پنجره افتاده ایم !
هوا
هوا که از بیات ِ تُرک ، قدیمی تر است
وَ از چهارگاه ، قدیمی تر است
وَ مثل ِ " نقش ِ رستم " به طاق می چسبد
نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد
نشسته ام وَ توی دستم ماه
ماه
شکل ِ آی با کلاه .
@piaderonews
شعری از #پگاه_احمدی
نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد
پُشت
سیل ِ سلیطه می ریزد
کاشی
صدا
وَ در که مسجد را
با چادرهای پاره پشت ِ هوا می بَرَد
عکس های تاریخی
که از گلو خفه تر می شوند
پُشت ،
نیشابور ِ پاره می ریزد
نور آنقدر می چرخد ، می تابَد ، می پژمُرَد که می ریزد
وَ من آنقدر عاشق ِ این ماهوت ِ کهنه ام
که نمی دانم با این دست های جوان چکار کنم
با این هوای رفته تا ته ِ حوض
با این پوشیه
که گوشه های رضاشاه می رود
زمان ِ گمشده در ساعتی که هرشب ، لال
لالایی ِ مرا خوانده ست
هر صبح ، کر،
بالای کرکره رفته ست !
هوا
هوا که هرشب ، بیشتر گم می شود
صدا
صدا که لای درهای گرفته می گیرد
وَ شب که هرگز مرا به حال ِ دیوار ِ روبه رو نگذاشت !
هوا
هوای پُشت ِ اذان
هوای بلند شده از پُشت ِ خاک ِ چادرها
دست های نَشُسته ام را بُرد
به این صدا که از بس به مهربانی ِ درها فشار داد
زیر ِ پنجره افتاده ایم !
هوا
هوا که از بیات ِ تُرک ، قدیمی تر است
وَ از چهارگاه ، قدیمی تر است
وَ مثل ِ " نقش ِ رستم " به طاق می چسبد
نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد
نشسته ام وَ توی دستم ماه
ماه
شکل ِ آی با کلاه .
@piaderonews
@piaderonews
خواهر ، حوّاری ، صدا !
خواهرانه بر " بَم"
#شعر_خوب از #پگاه_احمدی
سیّد مرا بُکُش !
پایین هواست که پایین نمی رود
برادرِ این ابر ، خواهرِ من بود !
مرا بُکُش سیّد !
پایین گلوست که پایین نمی رود
میانِ من و خواهرم
چقدر خاک ، لای گلو وُ النگویم بیا ...
پایین صداست که پایین نمی رود ...
خواهر ! حوّاری! صدا!
جز گور دخترت
در شمع وُ پنج شنبه کسی را نداشتیم
ما آمدیم !
برای عقد وُ النگو
برای نخل ، لای خونِ عروسی آمدیم
و تکه های عروسک
حتماً تو را دوباره به دنیا می آوَرَد بخواب!
سیّد مرا بُکُش !
این خون ، یک شب از قطارِ هویزه رد شد وُ
یک صبح از
[ "ارگِ بَم"
روزی دعای مادرم بود وُ شبی
خمپاره لای نمازِ برادرم
تمام خاک وُ هوایم لای این عروسک مُرد
ما آمدیم !
سیّد مرا بُکُش !
قبرم از گوشه های دلم پُر می شود
مرا بُکش سیّد!
در خاکی ، که هر چه پارو می زنی
بیشتر حقیقت داشت
چرا به خودکشی ام آمدی ؟
وقتی که تا گلو
توی خاکِ پنجره گشتیم
جز بشقابی پرت وُ پلا
کسی نمانده بود برای خوردنِ این زندگی !
جُز گازی که روی خودش
باز می شود یک شب
در خواب وُ خفه
تمامِ پنجره ها بسته بود ...
ما بهتریم یا ...
"یا" بهتر است یا ...
اینها که رفته اند لای تکه های النگو ؟
ما آمدیم !
تو با شنای من برگرد
جز آبی که لای آجر ریخت
کسی متولد نمی شود
لای هوا
همین اتاقِ برشته ست
که نان وُ استخوان اش را
با هم
بیرون می کشند !
مرا بُکُش سیّد !
یا از خاکِ پنجره هایم بلند کن
نخلی را که شوهر شب بود
سیّد مرا بُکُش !
لای کلوخ هاست
یک ران ، دو ران ، ...
و این که کشف می شود لابد
پیراهنِ من است که می خواست
در ماهیچه های همین شهر
خودکشی بکند
پارو بزن !
ببین !
چطور بیرون افتاده ایم
ذره ذره
از هِلالِ النگوی دخترم
پارو بزن !
هنوز ، یک لایه از هوا این جاست
یک لایه خاک
یک لایه گلو
یک لایه از من وُ طاهاست
در اسفلِ زمین .
http://s1.upzone.ir/98077/P.A.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1659
بخش : #شعر_خوب
به انتخاب میثم ریاحی
@piaderonews
خواهر ، حوّاری ، صدا !
خواهرانه بر " بَم"
#شعر_خوب از #پگاه_احمدی
سیّد مرا بُکُش !
پایین هواست که پایین نمی رود
برادرِ این ابر ، خواهرِ من بود !
مرا بُکُش سیّد !
پایین گلوست که پایین نمی رود
میانِ من و خواهرم
چقدر خاک ، لای گلو وُ النگویم بیا ...
پایین صداست که پایین نمی رود ...
خواهر ! حوّاری! صدا!
جز گور دخترت
در شمع وُ پنج شنبه کسی را نداشتیم
ما آمدیم !
برای عقد وُ النگو
برای نخل ، لای خونِ عروسی آمدیم
و تکه های عروسک
حتماً تو را دوباره به دنیا می آوَرَد بخواب!
سیّد مرا بُکُش !
این خون ، یک شب از قطارِ هویزه رد شد وُ
یک صبح از
[ "ارگِ بَم"
روزی دعای مادرم بود وُ شبی
خمپاره لای نمازِ برادرم
تمام خاک وُ هوایم لای این عروسک مُرد
ما آمدیم !
سیّد مرا بُکُش !
قبرم از گوشه های دلم پُر می شود
مرا بُکش سیّد!
در خاکی ، که هر چه پارو می زنی
بیشتر حقیقت داشت
چرا به خودکشی ام آمدی ؟
وقتی که تا گلو
توی خاکِ پنجره گشتیم
جز بشقابی پرت وُ پلا
کسی نمانده بود برای خوردنِ این زندگی !
جُز گازی که روی خودش
باز می شود یک شب
در خواب وُ خفه
تمامِ پنجره ها بسته بود ...
ما بهتریم یا ...
"یا" بهتر است یا ...
اینها که رفته اند لای تکه های النگو ؟
ما آمدیم !
تو با شنای من برگرد
جز آبی که لای آجر ریخت
کسی متولد نمی شود
لای هوا
همین اتاقِ برشته ست
که نان وُ استخوان اش را
با هم
بیرون می کشند !
مرا بُکُش سیّد !
یا از خاکِ پنجره هایم بلند کن
نخلی را که شوهر شب بود
سیّد مرا بُکُش !
لای کلوخ هاست
یک ران ، دو ران ، ...
و این که کشف می شود لابد
پیراهنِ من است که می خواست
در ماهیچه های همین شهر
خودکشی بکند
پارو بزن !
ببین !
چطور بیرون افتاده ایم
ذره ذره
از هِلالِ النگوی دخترم
پارو بزن !
هنوز ، یک لایه از هوا این جاست
یک لایه خاک
یک لایه گلو
یک لایه از من وُ طاهاست
در اسفلِ زمین .
http://s1.upzone.ir/98077/P.A.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1659
بخش : #شعر_خوب
به انتخاب میثم ریاحی
@piaderonews
@piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #پگاه_احمدی
برای من که از بالی کنده شدم در باد
برای من آوازی بخوان
بادبادکِ بی بند !
آسمانِ مرا پس نمی دهند
ما اینجائیم که ترسهامان را بتکانیم
دوربین مان را برداریم وُ در همین صحنه بکاریم
عاشقانه بازی کن !
فردا حق داری خواب بمانی
حق داری راه ات را خط بزنی در ترن
یا جا بمانی از ایستگاهِ من !
بلیتِ یک نفره !
تختِ یک نفره !
در شعری که می شود همیشه عاشق ماند
فردا در کاغذ های بی سرنشین
نه بوسه ای مانده ست
نه حتی زنی که در گوشه های لباسش می گریست
ما اینجائیم که ترسهامان را در آغوشِ هم بتکانیم
باران مثل صدای قاشق ها و النگوهای کهنه از یاد می رود
برایم کارت پستالی از "نپال“ بفرست.
http://s8.picofile.com/file/8281919276/P_A.jpg
◾️بخش : #شاعران_معاصر
به انتخاب میثم ریاحی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔹 شعری از #پگاه_احمدی
برای من که از بالی کنده شدم در باد
برای من آوازی بخوان
بادبادکِ بی بند !
آسمانِ مرا پس نمی دهند
ما اینجائیم که ترسهامان را بتکانیم
دوربین مان را برداریم وُ در همین صحنه بکاریم
عاشقانه بازی کن !
فردا حق داری خواب بمانی
حق داری راه ات را خط بزنی در ترن
یا جا بمانی از ایستگاهِ من !
بلیتِ یک نفره !
تختِ یک نفره !
در شعری که می شود همیشه عاشق ماند
فردا در کاغذ های بی سرنشین
نه بوسه ای مانده ست
نه حتی زنی که در گوشه های لباسش می گریست
ما اینجائیم که ترسهامان را در آغوشِ هم بتکانیم
باران مثل صدای قاشق ها و النگوهای کهنه از یاد می رود
برایم کارت پستالی از "نپال“ بفرست.
http://s8.picofile.com/file/8281919276/P_A.jpg
◾️بخش : #شاعران_معاصر
به انتخاب میثم ریاحی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔹شعر " آزادی " از #پگاه_احمدی را در سایت #پیاده_رو بخوانید :
▶️ https://piadero.ir/article/242
🆔 @piaderonews 👈
▶️ https://piadero.ir/article/242
🆔 @piaderonews 👈