✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.26K subscribers
1.1K photos
45 videos
8 files
1.68K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
@piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹شعرهایی از #شیوا_ارسطویی

♦️" کاغذ که دختر جنگل بود "

کاغذ که دختر جنگل بود
عاشق تو شد تا نوشتم نام تورا
عروسی کاغذهای باکره آغاز شد
و اندوهِ مادر جنگل ها که می دانست
آغشتگی چراست بر نازک دخترهاش

کاغذ که قافیه از جنگل آورده بود
نامم را کنار نام تو گذاشت
تا فواره باران را نیالاید
تا حوضِ بعد از ظهر هر روز
پارکِ عزای رنگ باشد و رکود آب

کاغذ که نیمکت را هم از جنگل آموخته بود
نامم را کنار نام تو ننشست
تا حجاب مبل پذیرایی
حُجب ما را نیالاید
تا پشت پرده همیشه جنگل باشد

کاغذ که عاشق تو ماند
عروسی دعوتم نکرد
تا عاقد
روحانیِ چوب از درخت باشد


♦️"از خون رنگ به رنگ"

از خون رنگ به رنگ من بوی پوست اولین پسته می آمد
تو که از گیاه تو بوی اولین واژه ی دنیا !
راست می گویی
جز من با کسی نبوده ای اینگونه

من که سیب ترین زن دنیا را گاز می زنم
تو که با گیاه تو مرجان ترین گل دریا را بو می کشم
راست می گویی
جز من با کسی نبوده ای اینگونه
برای من
که از خون من بوی پوست اولین پسته می آمد
راست می گویی
جز پوست آخرین سگ های خیابان نیاوردی
برای من
که ابریشم ترین ساعت دنیا را
کوک می کنم برای تو
تو که با گیاه تو مرجان ترین گل دریا را ...

جز من برای کسی نگفته ای اینگونه
که با کسی نبوده ای اینگونه
کسی که می گویی
بوهای جنینی را
سپرده به کهنه ترین روزنامه ها
من که
دندان هایم سگ بودنم را هم انکار می کنند
من
که از خون رنگ به رنگ من بوی پوست اولین پسته می آمد

شاپرک ترین واژه هایت بال می زنند راست می گویی
جز من با کسی نبوده ای اینگونه
دیده ای خوابیدنشان را تا صبح
صندل شان در تاریکی
بوده ای تا ابریشم ترین ساعت دنیا
با آنها
راست می گویی
جز من با کسی نبوده ای اینگونه


♦️"گم "

تو هیچ نقشی در فنجان
و قهوه فقط عصری ارمنی در فنجان فردوسی گم
میدان فردوسی گم
و اعداد کولی دستخوانم
در دستکش های زنی که گوشه ی کافه تقویمش را ورق می زد
و هر چه در کیفش
در فنجانی که قهوه اش
در قلب قهوه ای ام گم
گم
انگشت سبابه ام ته آن فنجان را که می فشرد
ترنج چل تکه ی عشق را می بافت
گم
گم آنکه بدانم چشم های تو زیباست عاشق تو و
چشم های تو تا فنجان دنیا را پر کند
گم
طواف تهمینه چسبیده به فنجان تن و
قرمز پوش جنونم دور میدان فردوسی
گم
چای تازه ای دم کرده کولی
برگها در استکان و انگشتانم
در دستکش های زنی که گوشه ی کافه تقویمش را ورق می زد
گم
چای تازه ای دم کرده کولی
برگها در استکان و انگشتانم
در دستکش های زنی که گوشه ی کافه تقویمش را ورق می زد
گم
غروب را روی فرش ارزانم اذان یا ...
تا طواف تهمینه با قرمزپوش جنونم دور میدان فردوسی
گم
چای تازه ای دم کرده کولی
برگ های پخته ی چای چسبیده به دیوار استکان
نشانی ما را
گم
پاهایم نشانی هیچ کفشی را
تهمینه روی بازوهای طوافم
گم

قرمز پوش جنونم ...
جنون
اما
گم ...
http://s8.picofile.com/file/8281056442/SH_A.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1730

🔸برگرفته از مجموعه شعر "گُم" / نشر قطره / سال 1384

◾️بخش : #شاعران_معاصر
به انتخاب میثم ریاحی

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA