دستش را بر سینه ام گذاشت و چشمانش را بست، فاتحهای خواند و سپس با انگشتِ سبابه اش دقیق روی قلبم فشار آورد:
این را پاک نگه دار... و مداومت کن، آنگاه میخِ[وتد] تو، تو را خواهد یافت. آن روزها خُردسال بودم و خُردسال، دردِ جدایی را درک نمیکند. آن لحظه ها، برایم چون خاطرهای رنگین به یادگار ماند و بزرگتر که شدم دردِ آن را حس کردم. زیرا که درد اولیا مانندِ بدهی است، از کودکان ستانده نمیگردد و با بزرگ شدن از ذّمه برداشته نمیشود. سالها بعد در یکی از جلسات خویش، درست جایی که شاگردان پیرامونم را گرفته بودند، در میانهی تدریس، ناگهان بی مقدّمه یادِ خاطرهی وداع با فاطمه افتادم و های های گریستم.
#محمد_حسن_علوان
#گاه_ناچیزی_مرگ ۲۰۱۶
#ترجمه: #امیر_حسین_الهیاری
#رمان برنده جایزه #بوکر_عربی ۲۰۱۷
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈
این را پاک نگه دار... و مداومت کن، آنگاه میخِ[وتد] تو، تو را خواهد یافت. آن روزها خُردسال بودم و خُردسال، دردِ جدایی را درک نمیکند. آن لحظه ها، برایم چون خاطرهای رنگین به یادگار ماند و بزرگتر که شدم دردِ آن را حس کردم. زیرا که درد اولیا مانندِ بدهی است، از کودکان ستانده نمیگردد و با بزرگ شدن از ذّمه برداشته نمیشود. سالها بعد در یکی از جلسات خویش، درست جایی که شاگردان پیرامونم را گرفته بودند، در میانهی تدریس، ناگهان بی مقدّمه یادِ خاطرهی وداع با فاطمه افتادم و های های گریستم.
#محمد_حسن_علوان
#گاه_ناچیزی_مرگ ۲۰۱۶
#ترجمه: #امیر_حسین_الهیاری
#رمان برنده جایزه #بوکر_عربی ۲۰۱۷
▪️به #انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈