🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 چهار داستان کوتاه از #ویکتوریا_قانع
🔸روز خوب
: خوبی؟
: شکر خدا، امروز خیلی روز خوبیه.
:از کجا میدانید شما که بیرون نرفتی؟
: از اون شیشه بالای در معلومه امروز روز خوب و قشنگیه. (با چشمهای تنگش بالای در را نگاه می کنه)
:چه طوریه که فکر می کنی روز خوبیه؟
:تو دختر کی بودی ؟ اسمت چی بود؟
:من مریم، دختر ناهیدم، بزرگترین نوه ی شما.
: چه ملوسی، دیروز خیلی هوا بد بود.
: از کجا فهمیدی؟
: به شیشه بالای در نگاه کن معلومه. گفتی تو دختر کی بودی؟
(نگاهی به بالای در چوبی انداختم شیشه را با کاغذ رنگی پوشانده بودند)
: من دختر ناهیدم نوه بزرگتون هستم.
:امروز تو اومدی دیدنم پس روز خوبیه! نه؟
🔸تخت خواب
هر وقت روی آن تخت می خوابم آن خواب را می بینم توی همان اتاق دارم به یک کمد قفل شده ور می روم و دارم تلاش می کنم قفلش را باز کنم.
به یک سمساری زنگ بزن تخت را رد کن بره، گفتم نباید اون تخت دست دوم را بخریم.
دیشب باز تو اون اتاق بودم وقتی از خواب پریدم یک کلید تو دستم بود
چیزی از رویا نمی تواند این طرف بیاد خیالاتی شدی، باید درمان بشوی
تو همیشه دوست داری من را دیوانه خطاب کنی بیا این هم اون کلید.
مرد زیر چشمی به کلیدی که دیشب تو دستهای زنش گذاشته نگاه می کنه.
http://www.uupload.ir/files/c76g_v.gh.jpg
🔴لطفاً داستان های دیگر را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2362
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 چهار داستان کوتاه از #ویکتوریا_قانع
🔸روز خوب
: خوبی؟
: شکر خدا، امروز خیلی روز خوبیه.
:از کجا میدانید شما که بیرون نرفتی؟
: از اون شیشه بالای در معلومه امروز روز خوب و قشنگیه. (با چشمهای تنگش بالای در را نگاه می کنه)
:چه طوریه که فکر می کنی روز خوبیه؟
:تو دختر کی بودی ؟ اسمت چی بود؟
:من مریم، دختر ناهیدم، بزرگترین نوه ی شما.
: چه ملوسی، دیروز خیلی هوا بد بود.
: از کجا فهمیدی؟
: به شیشه بالای در نگاه کن معلومه. گفتی تو دختر کی بودی؟
(نگاهی به بالای در چوبی انداختم شیشه را با کاغذ رنگی پوشانده بودند)
: من دختر ناهیدم نوه بزرگتون هستم.
:امروز تو اومدی دیدنم پس روز خوبیه! نه؟
🔸تخت خواب
هر وقت روی آن تخت می خوابم آن خواب را می بینم توی همان اتاق دارم به یک کمد قفل شده ور می روم و دارم تلاش می کنم قفلش را باز کنم.
به یک سمساری زنگ بزن تخت را رد کن بره، گفتم نباید اون تخت دست دوم را بخریم.
دیشب باز تو اون اتاق بودم وقتی از خواب پریدم یک کلید تو دستم بود
چیزی از رویا نمی تواند این طرف بیاد خیالاتی شدی، باید درمان بشوی
تو همیشه دوست داری من را دیوانه خطاب کنی بیا این هم اون کلید.
مرد زیر چشمی به کلیدی که دیشب تو دستهای زنش گذاشته نگاه می کنه.
http://www.uupload.ir/files/c76g_v.gh.jpg
🔴لطفاً داستان های دیگر را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2362
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈