@piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹دو شعر از #سپیده_نیک_رو
🔸شعر اول
بخوان!
از ﻗﺮﻥهای سکوت
ﻗﺮﻥها گذشته
که ﻣﻲگویم بخوان
و تو مبهوت
بر درگاهِ سیاهِ روﺑﻪرو ایستاﺩﻩای
که غاری نیست
کوهی
سنگی
آتش ناگاهی
ایستاﺩﻩای
دست در جیب اورکت مردانه
با ابهتی از پس ﻗﺮﻥها برهنگی
ﻗﺮﻥها برهنگی
ایستاﺩﻩای
که نخوانی
و جهانی دیگر
در ﺟﻴﺐهای اورکت مرداﻧﻪی توست
بخوان
بخوان به نام پروردگاری که فراموش ﻣﻲکند
زمین
زمان
زبان بردگانش را
به نام پروردگاری
که شاخِ گاوِ ایستادن را تکان ﻣﻲدهد
و دست در جیب اورکت مرداﻧﻪاش
نیمی از ﻧﻴﻤﻪی همه چیز را از زنان ﻣﻲگیرد
بخوان
بخوان به نام رودهای روان
ﺟﻮﻱهای عسل
و ﻟﺘﻪهای لیمو
لِک و لِکِ کودکانِ لاﻟﻪزار و
عرعرِ عرقریزانِ شترهای عاشورا
که مرگ مُردن است، مَرد!
مَرد، مُردن است
و تمامِ زنان را به شرق بخوابان
و خاک بریز
خاک بریز
که خورشیدِ زاینده
زمینِ زاینده
زن را در بر بگیرد
بخوان
بخوان به نام خدایِ من
که مرگ، کوچ کردن نیست
خُفتن است
و ﻗﺮﻥها
از ﻗﺮﻥهای سکوت گذشته است
🔸شعر دوم
در جدال با جبروت تاﺭﻳﻜﻲ
ﺁﻥکه همیشه زخمی است منم
انحنایی است در گلوگاه شب
که تنگنای آمدن است
رفتن است
قرار بود چیزی بگویی
که آرامم کند
یا زﺧﻢبند سکوت پر ﺷﻜﺴﺘﮕﻲام باشد
ای تبار تو از کوه
از مردستان
ای نریمان
من ﺁﻥهنگامم که ﻧﺘﻴﺠﻪای نخواهد داشت
من خودِ خودِ ﮔﺮﻩهای بر قالی افتاﺩﻩام
بی هیچ کم و کاست
رنج
بی دوام است
مثل بوسه
و شب در تاریکی
پایان ﻣﻲیابد
http://uupload.ir/files/y8n6_s.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1972
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrzmhYqWf8Cofg
@piaderonews
🔹دو شعر از #سپیده_نیک_رو
🔸شعر اول
بخوان!
از ﻗﺮﻥهای سکوت
ﻗﺮﻥها گذشته
که ﻣﻲگویم بخوان
و تو مبهوت
بر درگاهِ سیاهِ روﺑﻪرو ایستاﺩﻩای
که غاری نیست
کوهی
سنگی
آتش ناگاهی
ایستاﺩﻩای
دست در جیب اورکت مردانه
با ابهتی از پس ﻗﺮﻥها برهنگی
ﻗﺮﻥها برهنگی
ایستاﺩﻩای
که نخوانی
و جهانی دیگر
در ﺟﻴﺐهای اورکت مرداﻧﻪی توست
بخوان
بخوان به نام پروردگاری که فراموش ﻣﻲکند
زمین
زمان
زبان بردگانش را
به نام پروردگاری
که شاخِ گاوِ ایستادن را تکان ﻣﻲدهد
و دست در جیب اورکت مرداﻧﻪاش
نیمی از ﻧﻴﻤﻪی همه چیز را از زنان ﻣﻲگیرد
بخوان
بخوان به نام رودهای روان
ﺟﻮﻱهای عسل
و ﻟﺘﻪهای لیمو
لِک و لِکِ کودکانِ لاﻟﻪزار و
عرعرِ عرقریزانِ شترهای عاشورا
که مرگ مُردن است، مَرد!
مَرد، مُردن است
و تمامِ زنان را به شرق بخوابان
و خاک بریز
خاک بریز
که خورشیدِ زاینده
زمینِ زاینده
زن را در بر بگیرد
بخوان
بخوان به نام خدایِ من
که مرگ، کوچ کردن نیست
خُفتن است
و ﻗﺮﻥها
از ﻗﺮﻥهای سکوت گذشته است
🔸شعر دوم
در جدال با جبروت تاﺭﻳﻜﻲ
ﺁﻥکه همیشه زخمی است منم
انحنایی است در گلوگاه شب
که تنگنای آمدن است
رفتن است
قرار بود چیزی بگویی
که آرامم کند
یا زﺧﻢبند سکوت پر ﺷﻜﺴﺘﮕﻲام باشد
ای تبار تو از کوه
از مردستان
ای نریمان
من ﺁﻥهنگامم که ﻧﺘﻴﺠﻪای نخواهد داشت
من خودِ خودِ ﮔﺮﻩهای بر قالی افتاﺩﻩام
بی هیچ کم و کاست
رنج
بی دوام است
مثل بوسه
و شب در تاریکی
پایان ﻣﻲیابد
http://uupload.ir/files/y8n6_s.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1972
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrzmhYqWf8Cofg
@piaderonews
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #سپیده_نیک_رو
نشسته بود روی صندلی کناری که جادو در چشمش بدرخشد
که بگوید نخواهد توانست فراموش کند
و این لحظه تکرار لحظه ی پیش نیست
که این لحظه تکرار نخواهد شد
برگ ها از حرکت ایستادند
پرنده پرواز را از خود راند
چرخ های ماشین کناری حرکت را کنار گذاشت
و چشم ها در هم گره خورد
گفت: "نمی توانم و اگر می توانی پیاده شو
پیاده شو
و پشت سرت را نگاه نکن
مرا در این لحظه در این جامه جا بگذار"
که نمی شد
چیزی ، کسی آن بیرون منتظرم بود
کسی که مردن من را از خاطر برده بود
از خاطر برده بود
گفت: " می توانی بروی اما من ایستاده ام
تا چرخ های ماشین کناری حرکت کند
پرنده پرواز را بردارد زیر بالَش بگذارد برود
من ایستاده ام تا رفتنت معنای نبودن باشد
می توانی بروی بی آنکه نگاه کرده باشی و سرزنش شده باشی"
چیزی در سرم می گفت باید پیاده شوی
و این لحظه را در صدای بسته شدن در به خاک بسپاری
اما چشم ها در هم گره خورده بود
و پاها
پاها از حرکت ایستاده بود
برگی که می خواست بیفتد میان آسمان و زمین مانده بود
آن سوی خیابان مردی نان به دست مجسمه شده بود
و هیاهوی کودکان در کوچه ی کناری در هوا معلق مانده بود
دستم را به دستگیره گرفتم
دنیا را بدون او تصور کردم
این لحظه شکل گرفته بود
وزمان به گذشته باز نمی گشت
در را باز نکردم
پس از آن هیچ دری را نگشودم
هیچ ساعتی را کوک نکردم
گذاشتم زندگی در همین لحظه ادامه یابد
ناگهان ماهیِ هفت سین تکان خورد
و زمین بر مدار من چرخید
http://uupload.ir/files/a8cg_s.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2096
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #سپیده_نیک_رو
نشسته بود روی صندلی کناری که جادو در چشمش بدرخشد
که بگوید نخواهد توانست فراموش کند
و این لحظه تکرار لحظه ی پیش نیست
که این لحظه تکرار نخواهد شد
برگ ها از حرکت ایستادند
پرنده پرواز را از خود راند
چرخ های ماشین کناری حرکت را کنار گذاشت
و چشم ها در هم گره خورد
گفت: "نمی توانم و اگر می توانی پیاده شو
پیاده شو
و پشت سرت را نگاه نکن
مرا در این لحظه در این جامه جا بگذار"
که نمی شد
چیزی ، کسی آن بیرون منتظرم بود
کسی که مردن من را از خاطر برده بود
از خاطر برده بود
گفت: " می توانی بروی اما من ایستاده ام
تا چرخ های ماشین کناری حرکت کند
پرنده پرواز را بردارد زیر بالَش بگذارد برود
من ایستاده ام تا رفتنت معنای نبودن باشد
می توانی بروی بی آنکه نگاه کرده باشی و سرزنش شده باشی"
چیزی در سرم می گفت باید پیاده شوی
و این لحظه را در صدای بسته شدن در به خاک بسپاری
اما چشم ها در هم گره خورده بود
و پاها
پاها از حرکت ایستاده بود
برگی که می خواست بیفتد میان آسمان و زمین مانده بود
آن سوی خیابان مردی نان به دست مجسمه شده بود
و هیاهوی کودکان در کوچه ی کناری در هوا معلق مانده بود
دستم را به دستگیره گرفتم
دنیا را بدون او تصور کردم
این لحظه شکل گرفته بود
وزمان به گذشته باز نمی گشت
در را باز نکردم
پس از آن هیچ دری را نگشودم
هیچ ساعتی را کوک نکردم
گذاشتم زندگی در همین لحظه ادامه یابد
ناگهان ماهیِ هفت سین تکان خورد
و زمین بر مدار من چرخید
http://uupload.ir/files/a8cg_s.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2096
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹دو شعر از #سپیده_نیک_رو
▪️یک
توفان برده تهران را
به اعماق اندوه عصر
که یادش آورده تنهاست وقتی خورشید میرود
و روز روی تمام داشتههایش خط میکشد
درها و پنجرهها به هم میخورند
زمان کج میشود در باد
و آسمان انگار عقدههای فروخورده میبارد
همهچیز از اندوه آغاز میشود
مثل باد
همهچیز در اندوه تلوتلو میخورد
مثل باغ
و ما که میلغزیم
مست نیستیم
در عصری بیدلیل گیر کردهایم
▪️دو
آرام از پلهها فرود آمدن
و پا بر کاشی حیاط گذاشتن
- زندگی که معنایش را در حوض ریخته بود -
خم شدن و دستی تر کردن
اما چه بود زندگی؟
ما سالها پا به حیات گذاشته بودیم
و در جدال با دنیا
میخواستیم معنای زندگی را تحریف کنیم
معنای زندگی سرخ بود
و خون در کندوهای انسانی موج میزد
خم شدن و دستی تر کردن
اما چه بود زندگی؟
صداهای بسیار
که شنیدن را سخت میکرد و فهمیدن را دشوارتر
صدای خمپارهها و سفیر گلولهها وسط میدان نبرد
نمیگذاشت بشنویم که زندگی در حنجرهی پرندهای آواز میخواند
و خون از پی گلولهها روان بود
و ما
خم شدن و دستی تر کردن
اما چه بود زندگی؟
نزدیک مرگ بود مرد
که صدایم کرد
سکوت ایستاد در آیسییو
مرد گفت
خواب بعدازظهر بود زندگی
که دریغ کردم از خودم
و در اشک خود غرقه شد
خم شدن و دستی تر کردن
http://uupload.ir/files/a9gs_3.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2606
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹دو شعر از #سپیده_نیک_رو
▪️یک
توفان برده تهران را
به اعماق اندوه عصر
که یادش آورده تنهاست وقتی خورشید میرود
و روز روی تمام داشتههایش خط میکشد
درها و پنجرهها به هم میخورند
زمان کج میشود در باد
و آسمان انگار عقدههای فروخورده میبارد
همهچیز از اندوه آغاز میشود
مثل باد
همهچیز در اندوه تلوتلو میخورد
مثل باغ
و ما که میلغزیم
مست نیستیم
در عصری بیدلیل گیر کردهایم
▪️دو
آرام از پلهها فرود آمدن
و پا بر کاشی حیاط گذاشتن
- زندگی که معنایش را در حوض ریخته بود -
خم شدن و دستی تر کردن
اما چه بود زندگی؟
ما سالها پا به حیات گذاشته بودیم
و در جدال با دنیا
میخواستیم معنای زندگی را تحریف کنیم
معنای زندگی سرخ بود
و خون در کندوهای انسانی موج میزد
خم شدن و دستی تر کردن
اما چه بود زندگی؟
صداهای بسیار
که شنیدن را سخت میکرد و فهمیدن را دشوارتر
صدای خمپارهها و سفیر گلولهها وسط میدان نبرد
نمیگذاشت بشنویم که زندگی در حنجرهی پرندهای آواز میخواند
و خون از پی گلولهها روان بود
و ما
خم شدن و دستی تر کردن
اما چه بود زندگی؟
نزدیک مرگ بود مرد
که صدایم کرد
سکوت ایستاد در آیسییو
مرد گفت
خواب بعدازظهر بود زندگی
که دریغ کردم از خودم
و در اشک خود غرقه شد
خم شدن و دستی تر کردن
http://uupload.ir/files/a9gs_3.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2606
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈