🔹 #حامد_سلیمان_تبار
مصاحبه ی شمس لنگرودی با ایسنا را که خواندم از قضا دیدم روند ایشان در دریافت و رهیافت شعر فارسی همان روند ناقص تاریخ تحلیلی ست که یا منجر به حذف بسیاری از نحله های شعرفارسی شده بود و یا آنانی که با شخصشان و شعرشان مخالف بود با منت و ذلت نام می برد . برای مثال در بخش شاعران اثری از بیژن الهی نیست و درباره ی روند تکاملی شعر پرویز اسلامپور و محمدرضااصلانی بطرز جانبدارانه ای دست به سرکوب زده است . دیدم ایشان در دو چیز استادند و حیف ازین استعداد . اول سانسور و دوم سرکوب و استبداد . خب اینها نشان می دهد یک عمر کسی دارد خودش را به دیگران عرضه می کند الا خود . و این مساله که عرض کردم مساله ی مهمی ست و مصداق های عملی در شعر شمس لنگرودی دارد یعنی ایشان همواره سیستم بیانی برمی گزیند که در آن گوینده همواره شروع به بیان آنچه می بیند می کند الا خود . این فقدانِ خود که می گویم ازین جهت در ادبیات مساله ی شاخصی ست که هم قدما و هم متاخرین به ان نگاه ویژه ای دارند . قدما در تعریف حکایت می گویند انچه در گذشته رخ داده است طوری بیان شود که انگار اکنون در حال رخ دادن است . و انگاری خود را درین اکنون میابند چنانکه مخاطبین آگاه به همین طریق خود را در دیگری . آدونیس شاعر عرب زبان معاصر هم همان کلام را به بیان دیگر چنین گوید : چگونه آنچه مرا متحول نمی کند دیگران را متحول کند؟ . من می گویم این مساله در ادبیات که متن آوردگاه اکنون است یک میراث غنی تاریخی ست و در نیمایی که می شناسیم در بالاترین ظرفیت زبان فارسی بازنمود می یابد . این ظرفیت مساله ی دیدن در اکنون است. همین جاست که مُسبب جدایی سلیقه ی من از شعر و سلایق شمس لنگرودی ست چرا که نیما می بیند و می سازد(خود را و متن را) و شمس می شنود و باز می گوید .انچه که از آن به عنوان جریان سهل و ممتنع می شناسد فاصله ی بنیادین با جریانی که از آن بعنوان ساده نویسی نام می برند دارد . چرا که در اولی هنرمند انچه می بیند را در آوردگاه اکنون چنان احضار می کند که گویی همین لحظه درحال رخداد است و آنچه اکثر جریان ساده نویسی به آن رو می آورد مصرف آنچه دیده است با بیان گفتاری ست . همینجاست که اشتباه تاریخی در تاریخ تحلیلی را رقم می زند که تقی رفعت و دیگران را بعنوان اولینترین ها قبل نیما قرار می دهد چون طرز کار نیما را نیافته ست . و آن مساله این است که ذهنی ترین چیزها در شعر نیما چونان عینی می شوند که این عینیت و ذهنیت دیگر نه آن شیوه ی تفکر دکارتی را در خود جای می دهد و نه آن اسباب خیال ورزی صاحبان سبک هندی را. بطور سهل و ممتنع عرض می کنم که آنچه که از آن بعنوان جریان ساده نویسی نام برده می شود در وهله ی اول فاقد درگیری با خود است و با احضار در آوردگاه اکنون بیگانه ست . حال گلستان سعدی را باز می کنم لحظه ای را نمی یابم که انگار همین اکنون در حال رخداد نباشد . آنچه در حال رخداد نباشد مردم را ذهنی می کند، تفکرات و ذهنیات شاعر را بی درگیری با شخصیتِ شکل نیافته در اثر به آنها منتقل می کند و نتیجه ی نهایی جز بلاهت برای مردم نمی آورد . نیما چه خوش گفت که اگر شما فرزندان زمان هستید زمان می خواهد شما را بشناسد . پس خود را به اندازه ی سلیقه ی عوام فرو نکاهید . عوام را تا سلیقه ی خود بالا آورید . در نهایت عرض می کنم بی ماست مالی و بی رودربایستی ، قضاوت را هم به تاریخ می سپارم ، هرچند که انگشت شمارند آدم های صادقی که می شناسم در تاریخ معاصر که به قول ابراهیم گلستان سیاهی لشگر نیستند اما شمس لنگرودی بی شک درمیان سیاهی لشگرها یک ستاره ی بی چون و چراست .
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
مصاحبه ی شمس لنگرودی با ایسنا را که خواندم از قضا دیدم روند ایشان در دریافت و رهیافت شعر فارسی همان روند ناقص تاریخ تحلیلی ست که یا منجر به حذف بسیاری از نحله های شعرفارسی شده بود و یا آنانی که با شخصشان و شعرشان مخالف بود با منت و ذلت نام می برد . برای مثال در بخش شاعران اثری از بیژن الهی نیست و درباره ی روند تکاملی شعر پرویز اسلامپور و محمدرضااصلانی بطرز جانبدارانه ای دست به سرکوب زده است . دیدم ایشان در دو چیز استادند و حیف ازین استعداد . اول سانسور و دوم سرکوب و استبداد . خب اینها نشان می دهد یک عمر کسی دارد خودش را به دیگران عرضه می کند الا خود . و این مساله که عرض کردم مساله ی مهمی ست و مصداق های عملی در شعر شمس لنگرودی دارد یعنی ایشان همواره سیستم بیانی برمی گزیند که در آن گوینده همواره شروع به بیان آنچه می بیند می کند الا خود . این فقدانِ خود که می گویم ازین جهت در ادبیات مساله ی شاخصی ست که هم قدما و هم متاخرین به ان نگاه ویژه ای دارند . قدما در تعریف حکایت می گویند انچه در گذشته رخ داده است طوری بیان شود که انگار اکنون در حال رخ دادن است . و انگاری خود را درین اکنون میابند چنانکه مخاطبین آگاه به همین طریق خود را در دیگری . آدونیس شاعر عرب زبان معاصر هم همان کلام را به بیان دیگر چنین گوید : چگونه آنچه مرا متحول نمی کند دیگران را متحول کند؟ . من می گویم این مساله در ادبیات که متن آوردگاه اکنون است یک میراث غنی تاریخی ست و در نیمایی که می شناسیم در بالاترین ظرفیت زبان فارسی بازنمود می یابد . این ظرفیت مساله ی دیدن در اکنون است. همین جاست که مُسبب جدایی سلیقه ی من از شعر و سلایق شمس لنگرودی ست چرا که نیما می بیند و می سازد(خود را و متن را) و شمس می شنود و باز می گوید .انچه که از آن به عنوان جریان سهل و ممتنع می شناسد فاصله ی بنیادین با جریانی که از آن بعنوان ساده نویسی نام می برند دارد . چرا که در اولی هنرمند انچه می بیند را در آوردگاه اکنون چنان احضار می کند که گویی همین لحظه درحال رخداد است و آنچه اکثر جریان ساده نویسی به آن رو می آورد مصرف آنچه دیده است با بیان گفتاری ست . همینجاست که اشتباه تاریخی در تاریخ تحلیلی را رقم می زند که تقی رفعت و دیگران را بعنوان اولینترین ها قبل نیما قرار می دهد چون طرز کار نیما را نیافته ست . و آن مساله این است که ذهنی ترین چیزها در شعر نیما چونان عینی می شوند که این عینیت و ذهنیت دیگر نه آن شیوه ی تفکر دکارتی را در خود جای می دهد و نه آن اسباب خیال ورزی صاحبان سبک هندی را. بطور سهل و ممتنع عرض می کنم که آنچه که از آن بعنوان جریان ساده نویسی نام برده می شود در وهله ی اول فاقد درگیری با خود است و با احضار در آوردگاه اکنون بیگانه ست . حال گلستان سعدی را باز می کنم لحظه ای را نمی یابم که انگار همین اکنون در حال رخداد نباشد . آنچه در حال رخداد نباشد مردم را ذهنی می کند، تفکرات و ذهنیات شاعر را بی درگیری با شخصیتِ شکل نیافته در اثر به آنها منتقل می کند و نتیجه ی نهایی جز بلاهت برای مردم نمی آورد . نیما چه خوش گفت که اگر شما فرزندان زمان هستید زمان می خواهد شما را بشناسد . پس خود را به اندازه ی سلیقه ی عوام فرو نکاهید . عوام را تا سلیقه ی خود بالا آورید . در نهایت عرض می کنم بی ماست مالی و بی رودربایستی ، قضاوت را هم به تاریخ می سپارم ، هرچند که انگشت شمارند آدم های صادقی که می شناسم در تاریخ معاصر که به قول ابراهیم گلستان سیاهی لشگر نیستند اما شمس لنگرودی بی شک درمیان سیاهی لشگرها یک ستاره ی بی چون و چراست .
🔘با ما در "پیاده رو" هم قدم باشید : 👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
@piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸ریاضیات ِ بو
🔹شعری از #حامد_سلیمان_تبار
0
بو ب ِ بو ب ِ بو
پیچیده
لب و
فکّ و
گوش و
گوش و
فکّ و
روح تو با هم
چون گل سرخ
:
تو را
به تو خواهم داد
که هم به رویِ میزی و
که هم به رویِ صندلی
و عجیب تر
جملهیِ سومِ دنباله ـــــ معرکه ست :
بو ب ِ بو ب ِبو
پیچیده
شب بو
به بویِ روز
تویِ بینیِ من
رویِ آب
تویِ لیوان
رویِ میز
تویِ چشمِ تو : او
چون گل ِسرخ
:
تو را
به تو خواهم داد
http://uupload.ir/files/swp7_h.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1852
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hryEJwRJVh01hw
🔸ریاضیات ِ بو
🔹شعری از #حامد_سلیمان_تبار
0
بو ب ِ بو ب ِ بو
پیچیده
لب و
فکّ و
گوش و
گوش و
فکّ و
روح تو با هم
چون گل سرخ
:
تو را
به تو خواهم داد
که هم به رویِ میزی و
که هم به رویِ صندلی
و عجیب تر
جملهیِ سومِ دنباله ـــــ معرکه ست :
بو ب ِ بو ب ِبو
پیچیده
شب بو
به بویِ روز
تویِ بینیِ من
رویِ آب
تویِ لیوان
رویِ میز
تویِ چشمِ تو : او
چون گل ِسرخ
:
تو را
به تو خواهم داد
http://uupload.ir/files/swp7_h.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1852
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hryEJwRJVh01hw