پیرنگ | Peyrang
2.36K subscribers
123 photos
37 videos
3 files
1.07K links
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی
می‌پردازد.

https://t.me/peyrang_dastan

آدرس سايت:
http://peyrang.org/

Email: info@peyrang.org
Download Telegram
‍ ‍‍ .

#درباره_‌نویسنده

بازی با واقعیت و وهم همچون ضربه‌ای بر آونگ

#نغمه_کرم_‌نژاد

محمد کشاورز نویسنده‌ی معاصر اهل شیراز و متولد ۱۳۳۷ است. او در نوجوانی ابتدا شیفته‌ی خواندن شد و سپس به نوشتن داستان روی آورد. از آن زمان علاوه بر داستان‌هایی که در نشریات و مجلات چاپ کرده است، سه مجموعه داستان دارد به نام پایکوبی (برنده‌ی جایزه‌ی ادبی گردون)، بلبل حلبی (برنده‌ی جایزه‌ی منتقدان و نویسندگان مطبوعات، جایزه‌ی ادبی اصفهان و جایزه‌ی فرهنگ پارس) و روباه شنی (برنده جایزه کتاب سال و جلال آل احمد) که در هر سه مجموعه نگاه دارد بر گذشته، خشونت و دنیای مدرن و تقابلش با ذهنیت سنتی. کشاورز تجربه‌ی زیست در روستا دارد. در تهران و شیراز زندگی کرده است. شاید از این روست که او جغرافیا را (خودش می‌گوید آگاهانه) در داستان‌هایش جان می‌بخشد. جغرافیای او نقشِ داستانی دارد برای ملموس کردن آن فضای خالی موجودِ بین سنت و مدرنیته. آن‌طور که نگاه نویسنده در داستان‌ها همچون یک آونگ بین این دو فضا نوسان دارد و داستان‌هایش اثرِ خط سیرِ منحنی‌ست که از نوسان بین مدرنیته و سنت باقی می‌ماند. به بیان دیگر کشاورز تعادل را از خواننده می‌گیرد و با وارد کردن حادثه (ضربه به آونگ) به دنیای آشنا و عادت شده‌ی رئالیسم (نقطه‌ی تعادل آونگ) خواننده را در حرکتِ مدام و تکرار شونده‌ای شریک می‌کند تا آنجا که دریافت ذهنیش در این حرکتِ رفت و برگشتی در وهمی گرفتار شود که اساسش واقعیت (حضور بی‌واسطه‌ی آونگ) است. محمد کشاورز می‌گوید: «تلاش من این است که رئالیسم لااقل سکوی پرش کارم باشد. اما مقصد بی‌شک چیزی است فراتر از واقعیت موجود و دلخواه.» (گفت‌وگو. روزنامه اعتماد. مورخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۴. پدرام رضایی‌زاده)
از همین بسترِ واقعیت‌گرایی‌ست که شخصیت‌های داستان‌های کشاورز ضدقهرمانند. انسان‌هایی همچون خود ما با ترس‌ها، ضعف‌ها، تردیدها و تناقض‌هایمان. شخصیت‌ها همان گلوله‌ی کوچک هستند به جرم m که با ضربه‌ای (حادثه) به حرکت درمی‌آیند و داستان را این‌گونه پیش می‌برند. کشاورز می‌گوید: «من زیاد براى انسان كاملى كه مدام از آن بحث مى‌شود اعتبارى قائل نیستم. آدم‌ها در داستان‌هاى من در كنار سایر كنش‌ها و واكنش‌هاشان به سمت نوعى خودویرانگرى نیز مى‌روند. من از راوى بى‌نقص بدم مى‌آید از اینكه راوى اول شخص داستان‌ها بى‌نقص باشد (درست مثل شخصیت اول فیلم‌هاى فارسى) بدم مى‌آید. بنابراین سعى كرده‌ام در من راوى نوعى شكست ایجاد كنم تا از این بیمارى (بدون نقص بودن) رها شود. به هر حال ما باید گاهى وقت‌ها توان پذیرفتن گفته و یا عقیده‌ی دیگرى را به عنوان گفته و عقیده برتر داشته باشیم. چرا كه ممكن است آنها قضیه را از زاویه‌اى بهتر ببینند.» (گفت‌وگو. مجله الکترونیکی تبیان. ۱۳۸۴)
و چون واقعیت عینی و موجود برای کشاورز بسنده نیست، نقص و کاستی‌ِ شخصیت‌ها با ورودِ عنصرِ وهمی، نمایان می‌شود. داستان را با همین عدم تعادل، برای بازیابی تعادلی دوباره پیش می‌برند و گاه بی ‌‌پایانی قطعی و مشخص. او مجسمه‌ی گِلی واقعیت را به سادگی و نرم‌نرمک ویران می‌کند، گِل خامش را ورز می‌دهد تا واقعیت نه به هیبت آنچه تاکنون دیده‌ایم که به شکل آنچه می‌توانیم ببینیم، بازسازی شود. به تعبیر شاپور جورکش (شاعر و منتقد): «تلاشی برای کشف جادوی رئالیسم.»
کشاورز به نوستالژی بی‌علاقه است. می‌گوید: «من علاقه‌اى به یادآورى خانه پدرى ندارم. گذشته این‌قدر بار روى دوش من گذاشته است كه اگر بتوانم همان بارها را به مقصد برسانم هنر كرده‌ام.» و از همین است؛ درونی شدن دغدغه‌های نویسنده با متن که دیروز و گذشته با حسرت‌هایش نه تنها بر دوش شخصیت‌های داستان‌های او که بر دوش خواننده هم سنگینی می‌کند.
و در آخر اینکه رئالیسمِ آشنای کشاورز خواننده را با خود می‌کشاند تا در فضایی وهمی رها کند. و از او می‌خواهد تا دوباره نگاه کند. رئالیسم برای کشاورز خِشت خِشت و آجر به آجرِ یک عمارت است. عمارتی که درست زمانی که خواننده قصد ورود به آن را دارد همچون مِهی کبود، سیال و روان جا عوض می‌کند. آن‌قدر که همچون خط سیرِ همان آونگ رد بگذارد در ناخوداگاه خواننده. از همین روست که کشاورز نویسنده‌ای است امیدوار. چرا که نیک‌بختی و سیه‌روزیِ داستان‌ها و آدم‌هایش قطعیت ندارند!

#محمد_کشاورز

@peyrang_dastan
.
#یادداشت بر داستان «غایب»

جاذبه و دافعه‌ی زنی که می‌خواهد خانه کثیف باشد!

#نغمه_کرم_‌نژاد

مجموعه داستان «بلبل حلبی» نوشته‌ی محمد کشاورز توسط نشر چشمه به چاپ رسیده و برنده‌ی هفتمین دوره‌ی جایزه‌ی منتقدان و نویسندگان مطبوعات به عنوان بهترین مجموعه داستان سال ۱۳۸۴ بوده است. این متن یادداشتی‌ست بر داستان «غایب» از این مجموعه.
«غایب» داستان زنی‌ست که مجبور می‌شود چند وقتی به مسافرت برود و همسر و دو فرزندش را تنها بگذارد. زن انتظار دارد وقتی به خانه باز می‌گردد خانه درهم ریخته و کثیف باشد و خانواده‌اش رنجور و رنگ‌پریده! اما نیستند.
تمام داستان غایب همین است. ساختار داستان، ساختاری‌ست دو صحنه‌ای. صحنه‌ی اول صحبت‌های تلفنی مادر با خانواده و صحنه‌ی دوم بازگشتش از سفر و مواجه شدن با آنچه انتظارش را نداشته است. می‌شود گفت داستان «غایب» یک داستانِ شخصیت محورست که پرداختی واقع‌گرایانه دارد. واقع‌گرایانه از این رو که با توصیفات عینی، وجه غیبیِ داستان ساخته می‌شود. ساختار «غایب» مدرن است. مدرن از این جهت که کشمکش و تعارض درونی شخصیت داستان را با خودش دارد و پیرنگی با مولفه‌های داستانی مدرن. شخصیت محور است زیرا با اینکه مخاطب با یک موقعیت روبه‌رو می‌شود اما این موقعیت تنها کاربردی که دارد این است که شخصیت زن داستان و یا زنِ ورای جهان داستانی را واکاوی کند. و از همین واکاوی‌ست که داستان شکل می‌گیرد و ساخته می‌شود. این شخصیتِ زن است که موقعیت را می‌سازد. زنی که با دو وجه از وجودش ناسازگاری دارد. آن قسمت از زن بودنش که در صحنه‌ی اول مدام نگران شرایط خانواده است در غیاب او. و وجه دیگری که اگر همین نگرانی را از او دریغ کنند، همچون پرنده‌ی مرده‌ای بر زمین فرومی‌افتد «روسری از سر سرید روی شانه و آرام موج خورد و لغزید پایین و مثل پرنده‌ی مرده‌ای بر زمین افتاد» (آخرین جمله‌ی داستان غایب) در واقع درک خانواده از آن قسمتِ روح زن که نمود دارد؛ باعث می‌شود که او را در بازگشتش شگفت‌زده کنند اما ناخواسته، چراییِ وجود زن و آنچه را که او در پسِ آن نمود، آرزویش را دارد! از او می‌گیرند.
این زنی که می‌خواهد خانه کثیف باشد را بعضی از منتقدین یکی از ضعیف‌ترین داستان‌های مجموعه‌ی بلبل حلبی دانسته‌اند و بعضی دیگر یکی از قوی‌ترین. می‌شود حدس زد، نظر منتقدین دسته‌ی اول به جهتِ ساختار ساده‌ی «غایب» باشد در غیابِ مولفه‌های داستانیِ عادت شده! و منتقدین دسته‌ی دوم از دست یافتن به مفهوم عمیق داستان غایب از ورای همین ساختار، سر ذوق آمده باشند. با نگاهی دیگر؛ شاید زنی که نگران حضور و غیاب خود است می‌تواند جاذبه و دافعه داشته باشد که داستان «غایب» دارد.
#محمد_کشاورز
#بلبل_حلبی
#نشر_چشمه
@peyrang_dastan
‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ .

#درباره_نوشتن

وسوسه‌ی نوشتن از محمد کشاورز

... از دوست دور از وطن شهريار مندنی‌پور در جايی خواندم که گويا به چند دوست جوان علاقه‌مند به نوشتن داستان توصيه‌وار چيزهايی گفته بود نزديک به اين مضمون: «با خودتان صادق باشيد، اگر فکر می‌کنيد می‌توانيد بدون نوشتن داستان زندگی کنيد، اگر دغدغه‌ی نوشتن آزارتان نمی‌دهد، به سمت نوشتن نرويد. زندگی کنيد. از آثار خوبی که ديگران می‌نويسند لذت ببريد. حيف است عمر گرانمایه را تلف کنيم تا در نهايت نويسنده‌ای باشيم ميان‌مايه و بدتر از آن از ياد رفته.»
و به زعم من رنج نويسنده‌ی کتاب‌های بی‌خواننده و بی‌تاثير، بيشتر از رنج ننوشتن است و با همه‌ی اين احوال اگر فکر می‌کنيد نوشتن تنها راه رهايی شما از رنج درون است و شخصيت‌ها، فضا و مکان‌های داستانی که در ذهن داريد شما را راحت نمی‌گذارند و اگر احساس می‌کنيد علاوه بر دانش ادبی و تجربه‌ی‌ زيستی، دارای جوهره و جنم خاص برای از کار درآوردن داستانی هستيد که خواننده‌ی حرفه‌ای آن را بپسندد، پس معطل نکنيد و هر چه زودتر دست به کار شويد... کار خوب آن‌قدر صدايش بلند است که از پس هر هياهویی بربيايد. برای نوشتن کار خوب هم باز بايد برگرديد به صف خوانندگان خوب... هيچ استادی يا کلاسی نمی‌تواند به اندازه‌ی خواندن و به دقت خواندن يک داستان خوب به شما شيوه‌ی نوشتن داستان را ياد بدهد. همه‌ی چيزهایی که اساتيد محترم در اين کلاس‌های مربوطه افاضه می‌فرمايند، تازه اگر مطلب را درست و بجا بگويند بايد از دل همين داستان‌های تاکنون چاپ شده درآمده باشد... داستان‌ها و رمان‌های خوب، به ذهن ما فرم می‌دهند. به ما ياد می‌دهند که چطور به ايده‌هایی که به ذهنمان می‌رسند فرم بدهيم و به داستان تبديل کنيم. ذهن ما را تبديل می‌کنند به صافي، به سنجه‌ای که شناختی به ما می‌دهد تا ببينيم موضوع انتخاب شده، امکانات لازم براي تبديل شدن به يک داستان خوب را دارد، يا نه؟... اينها همان چيزهایی است که شما وقتی با حوصله‌ی تمام در جايگاه خواننده‌ی ناب داستان حضور داريد، ذره ذره می‌شود ملکه‌ی ذهنتان و می‌شود تجربه‌ی ادبی‌تان. در کلاس‌های داستان اگر چيزی هم گفته می‌شود، تجربه‌ی خود آن آقا يا خانم است که به عنوان استاد به شما درس می‌دهد و نه تجربه‌ی فردیِ شما. برای همين نتيجه‌ی اين کلاس‌ها مثل کارگاه خياط‌هایِ سری‌دوز، توليدِ نويسندگان هم‌قد و قواره و اغلب متوسط است. آدم‌های مبهوتی که داستان‌های يک‌شکل می‌نويسند و با هوچی‌گری می‌خواهند بود و نمودِ خود را در صحنه‌ی ادبی ثابت کنند که البته حنایشان در برابر قضاوت زمانه رنگ می‌بازد و خيلي از آنها می‌پيوندند به آمار تلف‌شدگانِ جبهه‌ی پر تلفات ادبيات.
شما اگر می‌خواهيد يکی از اين تلف‌شدگان نباشيد، ضمن احترام به اساتيد فن، بيشتر متکی باشيد به تجربه‌های زيستی خودتان و به آنچه از شيوه‌ها و شگردهای به کار رفته در آثار موفق ادبی ياد می‌گيريد تا به جمله‌های قصار حاضر و آماده و حالا که اين نوشته خطابش رسيده به نويسندگان جوان، يعني آنان که فهميده‌اند؛ نوشتن جزئی از سرنوشت آنهاست، وسيله‌ای است براي گفت‌وگو با انسان و جهان، به تجربه می‌گويم که از چند چيز غافل نشويد. يکی؛ نشريات و سايت‌های ادبی، ديده‌ام که بعضی از دوستانِ داستان‌نويس نشريات و سايت‌های ادبی را نمی‌خوانند و نمی‌بينند... دانش ادبی شما هر چقدر هم باشد، ارتباط با نشريات ادبی کاغذی و الکترونيکی، خود نوعی نفس کشيدن، نوعی زيستن در حال و هوای ادبيات است... نويسنده لازم است مدام جريان‌های ادبی را رصد کند، ريشه‌يابی کند. واکنش نشان دهد تا بتواند موقعيت خود را در صحنه‌ی ادبی درک کند و بفهمد کجا ايستاده، پيش از او چه کسانی در اين معرکه حضور داشته‌اند و سمت و سویِ رفتنش رو به کجاست. نشويم مثل آدم‌های بريده از دنيا که وقتی هم چيزی می‌نويسند از نظر فرم و زبان و محتوا سه چهار دهه از زمانه‌ی خود عقبند و حرف ديگرم؛ راه انداختن جمع‌خوانی‌های دوستانه است. می‌توانيم جمعی درست کنيم از دوستانِ اهل داستان. مثلن هر دو هفته يک بار ديداری داشته باشيم. دو سه ساعت وقت بگذاريم و داستان‌های يکديگر را بشنويم و نظر بدهيم، نقد کنيم... حداقل تاثيرش اين است که به شما فرصت می‌دهد از داستانتان فاصله بگيريد. اين جدا شدن از نوشته‌ای که هر کلمه‌اش انگار به جان ما بسته است، خودش کلی هنر می‌خواهد. هنر پذيرفتن انتقاد و تن دادن به انتقاد از خود در حوزه‌ی نوشتن.

#محمد_کشاورز
منبع: نسخه‌ی اول چاپ شده در ماهنامه‌ی داستان همشهری شماره چهل دی ماه ۹۲
بازنشر در: نشریه‌ی هنری ادبی طوطی مگ

@peyrang_dastan
Audio
Mohammad Keshavarz
روز متفاوت
نوشته‌ی محمد کشاورز
با صدای نویسنده
از مجموعه داستان «روباه شنی»
مدت: ۲۴ دقیقه

مشخصات فایل صوتی: از مجموعه‌ی داستان همراه، ضمیمه‌ی مجله‌ی داستان همشهری

#داستان_صوتی
#داستان_کوتاه
#محمد_کشاورز
#روباه_شنی

@peyrang_dastan
Audio
شهود
نوشته‌ی محمد کشاورز
با صدای نویسنده
از مجموعه داستان «پایکوبی»
مدت: ۱۲ دقیقه

مشخصات فایل صوتی: برگرفته از قسمت چهارم پادکست‌های آکادمی گردون

توضیح: لینک فایل کامل پادکست که شنیدن گفت‌وگوها درباره‌ی داستان نیز توصیه می‌شود.

#داستان_صوتی
#داستان_کوتاه
#محمد_کشاورز
#پایکوبی

@peyrang_dastan
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ .

#درباره_نوشتن

وسوسه‌ی نوشتن از محمد کشاورز

... از دوست دور از وطن شهريار مندنی‌پور در جايی خواندم که گويا به چند دوست جوان علاقه‌مند به نوشتن داستان توصيه‌وار چيزهايی گفته بود نزديک به اين مضمون: «با خودتان صادق باشيد، اگر فکر می‌کنيد می‌توانيد بدون نوشتن داستان زندگی کنيد، اگر دغدغه‌ی نوشتن آزارتان نمی‌دهد، به سمت نوشتن نرويد. زندگی کنيد. از آثار خوبی که ديگران می‌نويسند لذت ببريد. حيف است عمر گرانمایه را تلف کنيم تا در نهايت نويسنده‌ای باشيم ميان‌مايه و بدتر از آن از ياد رفته.»
و به زعم من رنج نويسنده‌ی کتاب‌های بی‌خواننده و بی‌تاثير، بيشتر از رنج ننوشتن است و با همه‌ی اين احوال اگر فکر می‌کنيد نوشتن تنها راه رهايی شما از رنج درون است و شخصيت‌ها، فضا و مکان‌های داستانی که در ذهن داريد شما را راحت نمی‌گذارند و اگر احساس می‌کنيد علاوه بر دانش ادبی و تجربه‌ی‌ زيستی، دارای جوهره و جنم خاص برای از کار درآوردن داستانی هستيد که خواننده‌ی حرفه‌ای آن را بپسندد، پس معطل نکنيد و هر چه زودتر دست به کار شويد... کار خوب آن‌قدر صدايش بلند است که از پس هر هياهویی بربيايد. برای نوشتن کار خوب هم باز بايد برگرديد به صف خوانندگان خوب... هيچ استادی يا کلاسی نمی‌تواند به اندازه‌ی خواندن و به دقت خواندن يک داستان خوب به شما شيوه‌ی نوشتن داستان را ياد بدهد. همه‌ی چيزهایی که اساتيد محترم در اين کلاس‌های مربوطه افاضه می‌فرمايند، تازه اگر مطلب را درست و بجا بگويند بايد از دل همين داستان‌های تاکنون چاپ شده درآمده باشد... داستان‌ها و رمان‌های خوب، به ذهن ما فرم می‌دهند. به ما ياد می‌دهند که چطور به ايده‌هایی که به ذهنمان می‌رسند فرم بدهيم و به داستان تبديل کنيم. ذهن ما را تبديل می‌کنند به صافي، به سنجه‌ای که شناختی به ما می‌دهد تا ببينيم موضوع انتخاب شده، امکانات لازم براي تبديل شدن به يک داستان خوب را دارد، يا نه؟... اينها همان چيزهایی است که شما وقتی با حوصله‌ی تمام در جايگاه خواننده‌ی ناب داستان حضور داريد، ذره ذره می‌شود ملکه‌ی ذهنتان و می‌شود تجربه‌ی ادبی‌تان. در کلاس‌های داستان اگر چيزی هم گفته می‌شود، تجربه‌ی خود آن آقا يا خانم است که به عنوان استاد به شما درس می‌دهد و نه تجربه‌ی فردیِ شما. برای همين نتيجه‌ی اين کلاس‌ها مثل کارگاه خياط‌هایِ سری‌دوز، توليدِ نويسندگان هم‌قد و قواره و اغلب متوسط است. آدم‌های مبهوتی که داستان‌های يک‌شکل می‌نويسند و با هوچی‌گری می‌خواهند بود و نمودِ خود را در صحنه‌ی ادبی ثابت کنند که البته حنایشان در برابر قضاوت زمانه رنگ می‌بازد و خيلي از آنها می‌پيوندند به آمار تلف‌شدگانِ جبهه‌ی پر تلفات ادبيات.
شما اگر می‌خواهيد يکی از اين تلف‌شدگان نباشيد، ضمن احترام به اساتيد فن، بيشتر متکی باشيد به تجربه‌های زيستی خودتان و به آنچه از شيوه‌ها و شگردهای به کار رفته در آثار موفق ادبی ياد می‌گيريد تا به جمله‌های قصار حاضر و آماده و حالا که اين نوشته خطابش رسيده به نويسندگان جوان، يعني آنان که فهميده‌اند؛ نوشتن جزئی از سرنوشت آنهاست، وسيله‌ای است براي گفت‌وگو با انسان و جهان، به تجربه می‌گويم که از چند چيز غافل نشويد. يکی؛ نشريات و سايت‌های ادبی، ديده‌ام که بعضی از دوستانِ داستان‌نويس نشريات و سايت‌های ادبی را نمی‌خوانند و نمی‌بينند... دانش ادبی شما هر چقدر هم باشد، ارتباط با نشريات ادبی کاغذی و الکترونيکی، خود نوعی نفس کشيدن، نوعی زيستن در حال و هوای ادبيات است... نويسنده لازم است مدام جريان‌های ادبی را رصد کند، ريشه‌يابی کند. واکنش نشان دهد تا بتواند موقعيت خود را در صحنه‌ی ادبی درک کند و بفهمد کجا ايستاده، پيش از او چه کسانی در اين معرکه حضور داشته‌اند و سمت و سویِ رفتنش رو به کجاست. نشويم مثل آدم‌های بريده از دنيا که وقتی هم چيزی می‌نويسند از نظر فرم و زبان و محتوا سه چهار دهه از زمانه‌ی خود عقبند و حرف ديگرم؛ راه انداختن جمع‌خوانی‌های دوستانه است. می‌توانيم جمعی درست کنيم از دوستانِ اهل داستان. مثلن هر دو هفته يک بار ديداری داشته باشيم. دو سه ساعت وقت بگذاريم و داستان‌های يکديگر را بشنويم و نظر بدهيم، نقد کنيم... حداقل تاثيرش اين است که به شما فرصت می‌دهد از داستانتان فاصله بگيريد. اين جدا شدن از نوشته‌ای که هر کلمه‌اش انگار به جان ما بسته است، خودش کلی هنر می‌خواهد. هنر پذيرفتن انتقاد و تن دادن به انتقاد از خود در حوزه‌ی نوشتن.

#محمد_کشاورز
منبع: نسخه‌ی اول چاپ شده در ماهنامه‌ی داستان همشهری شماره چهل دی ماه ۹۲
بازنشر در: نشریه‌ی هنری ادبی طوطی مگ

@peyrang_dastan
.

#گاهنامه_پیرنگ_شماره_یک

آنچه در پی می‌آید بخشی از گفت‌وگوی مکتوبی است که توسط «گروه ادبی پیرنگ» با «محمد کشاورز» نویسنده‌ی سه مجموعه‌داستانِ «پایکوبی، بلبل حلبی و روباه شنی»، با محوریت یک آغاز؛ از ایده تا آفرینش، انجام شده است.

به تاریخ پاییز ۱۳۹۹


نغمه کرم‌نژاد: نمی‌خواهم بپرسم که مثلن نویسندگان جوان چه کنند که موفق باشند و یا حتا از جایگاه داستان فارسی در جهان و یا سوال‌هایی که بتوان آثار شما را در چارچوب و سبک خاصی طبقه‌بندی کرد؛ اتفاقن می‌خواهم از همه‌ی اینها دور بمانم. قصد دارم کمی نزدیک‌تر شوم، و به آنجا که شاید حیاط خلوت ذهن شما در زمان آفرینش قصه و ایده‌ست راه پیدا کنم. یعنی از آن آغاز. از سیر و سلوک محمد کشاورز در راه داستان. راهی که به نظر طولانی می‌آید. از ایده‌ی یک داستان در ذهن نویسنده تا آنچه در نهایت مخاطب می‌خواند. این همزیستی تا قبلِ چاپ گریبان نویسنده را رها نمی‌کند... برای شروع چند تا از بهترین‌های شما (ناگزیر سلیقه هم در این انتخاب‌ها دخیل بوده‌اند) را انتخاب کرده‌ام و فکر کردم مگر می‌شود هر داستان، قصه‌ای دیگر از پیدایشش در خود نداشته باشد؟ پرسش‌هایم را زیر چند عنوان آورده‌ام: آغاز راه، از ایده تا آفرینش، بعد از آفرینش و...

از ایده تا آفرینش

ن.ک: جایی گفته‌اید که چیزی را از بیرون به داستان‌هایتان تحمیل نمی‌کنید. پس تمرکز می‌کنم بر شکل‌گیری ایده در ذهن شما. آغاز داستان برای هر نویسنده از جنسی‌ست. برای محمد کشاورز این آغاز معمولن از چه جنسی‌ست؟ یعنی به قول بالزاک؛ چه چیز واژه‌ها را از سکوت و مفاهیم را از ابهام می‌کشد بیرون. شخصیت، تصویر یا جمله‌ای؟

محمد کشاورز: هر کدام از اینها می‌تواند باشد. گاهی یک تصویر، گاهی یک شخصیت، یا شنیدن پاره‌ای گفتگو از یک واقعه. اما هیچ‌وقت عین یک واقعه‌ی بیرونی در کار من دیده نمی‌شود. من به ‌طور معمول اگر بخواهم به اتفاقی عینی هم نظر داشته باشم، داستانم از تأثرات حاصل از آن واقعه ساخته می‌شود. سمت و سویی پیدا می‌کند که چندان شباهتی به آن ایده‌ی اولیه ندارد. خیلی حذف و اضافه می‌خورد و از مسیر بازنویسی‌های مکرر می‌گذرد تا بشود داستان. ایده هم گزینشش بستگی دارد به مدت مقاومتش در ذهن من. این‌طور نیست تا ایده‌ای به ذهنم رسید دست به قلم شوم برای نوشتن. در نوشتن تعلل دارم. انگار تردید دارم که این ایده ماندگار است یا نه؟ و بعد اینکه قابلیت روایت‌مندی دارد یا نه؟ ایده‌ای که قابلیت روایت‌مندی داشته باشد معمولن در ذهن ماندگاری بیشتری دارد. چون شروع می‌کند به روایت‌سازی. چیزی که مایه‌ی ساخت داستان است. داستان توی ذهنم نطفه بسته و دارد با تکیه بر روایت‌مندی‌اش روز به روز رشد می‌کند. اما نه به ‌‌طور کامل. در حد شکل گرفتن پیرنگ و شخصیت‌های اصلی. می‌فهمم وقتش شده که بنویسمش. اما داستان به عنوان محصولی برای عرضه به مخاطب در فرایند نوشتن و بازنویسی و جزئی‌نگاری است که شکل نهایی خود را پیدا می‌کند.

ن.ک: و قبل از دست یافتن به این شکل نهایی آیا ابتدا به قابلیت چاپ آن هم فکر می‌کنید؟ به بیان روشن‌تر آیا خودسانسوری در ایده‌گیری محمد کشاورز جایی دارد؟

م.ک: در مورد فکر کردن به قابلیت چاپ و سانسور و خودسانسوری، باید اعتراف کنم بله مجبورم به آن فکر کنم. همه‌ی آنهایی که در ایران می‌نویسند؛ آنچه که در اینجا چاپ می‌کنند و مجوز ارشاد گرفته، به نوعی باید از این دروازه بگذرد. معنی‌اش این است وقتی قرار است کتابت در ایران به ‌‌طور رسمی منتشر شود، موقع نوشتن ناخودآگاه تن می‌دهی به بعضی بکن نکن‌های قراردادی. با همه‌ی اینها نه من و نه اکثریت نویسندگان به آسانی تن به این مخدوش شدن متن نمی‌دهند. اگر به کلمه‌ای یا جمله‌ای گیر ‌دهند با تکیه به هنرِ نوشتن آن را به شکل دیگری در می‌آوریم. با همه‌ی اینها چه باک! که همین ادبیات معاصر با همین شکل منتشرشده‌اش آینه‌ی تمام‌نمایِ همین دوران است. کجای این جامعه بدون سانسور است که ادبیات باشد. از تابلو و ویترین یک مغازه گرفته تا لباسی که می‌پوشیم، حرفی که در جمع می‌زنیم، رفتار و گفتار در عرصه‌ی عمومی، همه‌ی نشانه‌های غیرقابل‌انکارِ سانسور را در خود دارند. ادبیات در هر شکلش بازتاب‌دهنده‌ی همه‌ی اینهاست. نسلی دیگر اگر در فضایی دموکراتیک تنفس کند با خواندن همین متن‌های منتشرشده‌ی این سال‌ها پی به گرفت‌وگیرها و چندوچون زمانه‌ای که ما در آن زیسته‌ایم می‌برد.

مصاحبه و تنظیم: #نغمه_کرم_نژاد

متن کامل این گفت‌‌و‌گو را در گاهنامه‌ی ادبی الکترونیکی پیرنگ، شماره‌ی یک، بهمن ۱۳۹۹ بخوانید.

خرید گاهنامه از طریق لینک زیر:
http://peyrang.org/articles/140/

#محمد_کشاورز

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.

#خبر

انتشار مجموعه‌داستان «روباه شنی» با نام «هشتِ شب، میدان آرژانتین» (Eight O'Clock, Argentina Square) به زبان انگلیسی در سایت آمازون


مجموعه‌داستان «روباه شنی» با نامِ «هشت شب. میدان آرژانتین» (نام‌ داستانی از همین‌ مجموعه) از «محمد کشاورز» توسط انتشارات «شمع و مه» در خارج از ایران منتشر شده است. این ترجمه که توسط زهرا رضازاده انجام شده هم‌اکنون در سایت آمازون برای علاقمندان موجود است.
محمد کشاورز (متولد ۱۳۳۷) نویسنده‌ی معاصر اهل شیراز است. از او تابه‌حال سه مجموعه‌داستان منتشر شده که هر سه مجموعه جوایز ادبی را برای نویسنده به ارمغان آورده‌اند. مجموعه‌داستان روباه شنی در سال ۱۳۹۵ جایزه‌ی کتاب سال ایران و جلال آل‌احمد را از آنِ خود کرد.

کشاورز در داستان‌هایش رئالیسم را همچون گِلی به ساده‌گی و نرم‌نرمک ورز می‌دهد، تا واقعیت نه به هیبت آنچه تاکنون دیده‌ایم که به شکل آنچه می‌توان دید، بازسازی شود. به تعبیر شاپور جورکش: «تلاشی برای کشف جادوی رئالیسم».
جادوی رئالیسمِ مجموعه‌داستان «هشت شب. میدان آرژانتین» یا «روباه شنی»، خواننده را با دنیایی شگرف همراه می‌کند.

لینک خرید از سایت آمازون:

https://www.amazon.com/dp/B0932CX7ZB/ref=sr_1_6?dchild=1&keywords=mohammad+keshavarz&qid=1619028545&sr=8-6

#محمد_کشاورز
#روباه_شنی
#انتشارات_شمع_و_مه

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.

#خبر

آیینِ رونمایی

رونمایی از مجموعه‌داستان «کلاهی که پس معرکه ماند»، تازه‌ترین اثر محمد کشاورز در شیراز


چهارشنبه ۸ دی ماه ۱۴۰۰ رونمایی از مجموعه‌داستانِ «کلاهی که پس معرکه ماند»، تازه‌ترین اثرِ محمد کشاورز نویسنده‌ی برجسته‌ی کشور در کتابفروشی شیرازه، ساختمان الف در شیراز برگزار شد.
در این مراسم که با حضور نویسنده و همچنین ابوتراب خسروی نویسنده‌ی «رود راوی» و «اسفار کاتبان» و دیگر نویسندگان و اهالی ادبیات، برگزار شد، ابتدا اشاراتی به طنز موقعیت، شدتِ تاثیرِ نامِ داستان‌ها و نگاهِ ویژه‌ی نویسنده به رئالیسم شد و سپس ابوتراب خسروی، پرداختن به جزئیاتِ پیش‌برنده را از نکات قوت و مشخصه‌ی ادبی آثار کشاورز دانست. و همچنین تاکید کرد دست یافتن به طنز موقعیت که از دیگر مشخصه‌های داستان‌های کشاورز است، موفقیتی است که به سادگی به دست نمی‌آید.
کشاورز در شرح رئالیسم و واقعیت‌گراییِ آثارش، به واکنشِ مخاطبانش اشاره کرد؛ که گرچه داستان‌ها رئالیستی‌اند اما تجربه‌ی مخاطب، نشان از درگیریِ تدریجیِ او با جهانی فراواقعی می‌دهد.
آنچه به شهادتِ جمع، جهانِ داستانیِ کشاورز را برای مخاطبینش جذاب و از یاد‌نرفتنی می‌کند.

محمد کشاورز همچنین تا پیش از این، سه مجموعه‌داستانِ «بلبل حلبی»، «پایکوبی» و «روباه شنی» را منتشر کرده است که جوایز متعدد ادبی را از آنِ خود کرده‌اند. همچنین مجموعه‌داستان روباه شنیِ او با نامِ «هشت شب، میدان آرژانتین» به زبان انگلیسی نیز منتشر شده است.
«کلاهی که پس معرکه ماند»، توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.


#محمد_کشاورز
#ابوتراب_خسروی
#کلاهی_که_پس_معرکه_ماند
#نشر_چشمه

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
‍ .
#معرفی_کتاب

معرفی کتابِ کلاهی که پسِ معرکه ماند؛ محمد کشاورز
و
کلاهی که پسِ معرکه پرتاب می‌شود

نویسنده؛ #نغمه_کرم‌_نژاد


تازه‌ترین اثر «محمد کشاورز» (۱۳۳۷) نویسنده‌ی اهل شیراز با نام «کلاهی که پس معرکه ماند»، توسط نشر چشمه در زمستان ۱۴۰۰ منتشر شد. مجموعه‌داستان «کلاهی که پس معرکه ماند»، شامل ۹ داستان است. و آن‌طور که خود نویسنده می‌گوید در فاصله‌ی بین سال‌های ۹۴ تا ۹۹ نوشته شده‌اند. «یعنی یک دوره‌ی پنج ساله. فکرکنم با گذشت زمان و نسبت به کارهای قبلیِ من، کمی حجم داستان‌ها بیشتر شده، حس کردم باید به آدم‌های داستان‌هام فضای بیشتری برای حضور در صحنه بدهم، یعنی علاوه بر محور اصلی، خرده‌روایت‌های فرعی مرتبط با محور اصلی هم در داستان کارسازی کنم. و دیگر این که ایده‌ی چندتایی از این داستان‌ها سال‌ها، شاید حدود بیست سال در ذهن من بود و با من زندگی می‌کرد و در ذهنم با حذف و اضافه‌ی آدم‌ها و صحنه‌ها شکل می‌گرفتند تا جایی که حس کردم شده‌اند همان چیزی که می‌خواهم. نوشتم و بازنویسی کردم و رسیدم به داستان‌هایی که خشنودم از نوشتنشان و امیدوارم خوانندگان هم از خواندنشان راضی باشند.»

محمد کشاورز گزیده‌کار است و در نشر آثارش صرفه‌جو. به گفته‌ی «عباس معروفی» نویسنده‌ی «سمفونی مردگان» و «فریدون سه پسر داشت»، او «معمارِ داستان کوتاه» است. هوش روایی‌اش باعث پدید آمدن جهان داستانی‌ای می‌شود که حتا در یک ساختار واقع‌گرایانه،‌ نشان از رویارویی و درگیریِ مخاطب با جهانی دیگر و فراواقعی می‌دهد. و جزیی‌نگریِ سنجیده‌اش به قول «ابوتراب خسروی» نویسنده‌ی «رود راوی» و «اسفار کاتبان» از نقاط قوت داستان‌های اوست. از هیاهو فاصله گرفته و به نظر می‌آید به تماشا نشسته است. در دیدار با او نمی‌شود حدس زد که هزارها قصه پسِ ذهنش آرام آرام شکل می‌گیرند. خودش نیز آرام است و هوای ادبیات و اهلش را دارد.

بعد از مجموعه‌داستان‌های «پایکوبی»، «بلبل حلبی» و «روباه شنی»، به نظر می‌آید «کلاهی که پس معرکه ماند»، پیچشِ روایی و ابهام کمتری دارد. ۹ داستان که عمومن ساختار واقع‌گرایانه دارند. جز یک داستان که داستان درخشانی‌ست با نام «نقطه‌ی سرخ». که با ورود عنصری وهم‌آلود جهانی شگفت می‌سازد.
می‌توان گفت «کلاهی که پس معرکه ماند»، همچون آثار پیشین محمد کشاورز، نشان از نگاه نقادانه‌ی نویسنده بر وضع موجود و انسان معاصر دارد. مفاهیمی چون؛ فقدان، شهرنشینیِ لجام‌گسیخته، جهل، سودجویی، قهرمان‌پروری، رنگ‌باختگی ارزش‌های زیستی و... از موضوعاتی‌اند که در لایه‌ی معناییِ داستان‌ها امکان وجود پیدا می‌کنند.

متن کامل این معرفی، در سایت پیرنگ از طریق لینک زیر در دسترس است:
https://www.peyrang.org/1063/


#محمد_کشاورز
#کلاهی_که_پس_معرکه_ماند
#نشر_چشمه
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#نقد_و_بررسی_کتاب

جلسه‌ی نقد و بررسی مجموعه‌داستان «میمِ تاکآباد» اثر نغمه کرم‌نژاد با حضور محمد کشاورز، طیبه گوهری و ابوتراب خسروی در کتابسرای کهور شیراز برگزار شد.

«این‌جنگی‌ست میانِ دو روایت.»

محمد کشاورز: «یکی از مشخصه‌های آثار کرم‌نژاد در این مجموعه کارکردِ لحن در داستان‌هاست. هر داستان لحن و صدای مختص خودش را دارد. ایجاد لحن‌های متفاوت داستان را اعتلا می‌دهد. در هر داستان با چیدمان صداها و کلمه‌ها، جهانِ همان داستان را می‌سازد که نشان از توانایی نویسنده دارد.

مشخصه‌ی دیگر این مجموعه این‌ست که داستان‌ها، مختص به یک صدای زنانه نیستند. گاهی می‌بینیم که داستان نویسندگان زن محدود به اتفاقات خانوادگی می‌شود. در این مجموعه کرم‌نژاد این سد را شکسته است. چه به لحاظ لحن و چه فضا. مثل داستان «صلح در وقتِ اضافه» که فضای جنگی دارد. این جسارت و شجاعت نویسنده است که از مرزها و خط قرمزها عبور کند. یا مثلن در داستان «سندل‌سیاه» که لحن لمپنی و مردانه دارد و اتفاقا این لحن در داستان جا افتاده و توانسته آن فضایی که معمولن ما در ادبیات نویسنده‌های زن می‌بینیم را تغییر دهد و تفاوتی ایجاد کند.
ویژگیِ دیگر این مجموعه، مردستیز نبودن داستان‌هاست. یک لحن مردستیزانه‌ای در ادبیات خانم‌ها باب شده، که سببیتی هم ندارد. اما نویسنده‌ی «میمِ تاکآباد» کارِ خودش را فراتر از این می‌داند و اصلن ادبیاتش مردستیز نیست. به نظر می‌آید نویسنده خیلی خوب توانسته این فضا را پشت سر بگذارد. فضایی که گاهی از سمت برخی نویسنده‌ها ایجاد می‌شود تا متن، فیمنیسم ادبی جلوه کند. کرم‌نژاد این مفهوم را کنار زده و به مفهوم عام انسانی توجه کرده و نه جنسیت.»

متن کامل این گزارش در سایت پیرنگ از طریق لینک زیر در دسترس است:

https://www.peyrang.org/1633/

#داستان_کوتاه
#میم_تاکاباد
#نغمه_کرم_نژاد
#محمد_کشاورز
#طیبه_گوهری
#ابوتراب_خسروی

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/