شبی در پروجا|ساراانضباطی
10.5K subscribers
20 photos
83 videos
1 file
195 links
«﷽»
معجزه‌ای به نام تو (فایل)
شبی در پروجا (فایل)
از تو چه پنهان عاشقت بودم (در حال تایپ)

شروع رمان شبی در پروجا:
https://t.me/peranses_eshghe/100587
شروع رمان از تو چه پنهان عاشقت بودم:
https://t.me/peranses_eshghe/119025

ارتباط با ادمین:
@samne77
Download Telegram
#part_461

#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع


دست دراز کردمو دستش رو بی‌حرف گرفتم.
لبخند کلافه‌ای زد و به اون سمت اشاره کرد.
_ تو برو توی اتاق توی کمد لباس هست لباساتو عوض کن یه آب به دست و صورتت بزن تا من اینجا رو جمع و جور کنم.

_ می‌خوای کمک...

بین حرفم پرید.
_ نه اینجا پر از شیشه خورده‌اس تو برو من جمع می‌کنم.

حس کردم لازم داره که تنها باشه.
آروم سرتکون دادم و به سمت دری که اشاره کرده بود رفتم.
اما قبل از باز کردن در نگاهم خورد به عکس خودم روی دیوار کنار در.
عکسی از من در آغوش حسام.
نگاهم پر از شیطنت و سرخوشی بود و حسام پدرانه در آغوشم گرفته بود.
اون روز رو خوب به خاطر داشتم... اون روزی که این عکس رو گرفتیم درست یک هفته قبل از رفتنم بود.
یادمه حسام به مناسبت تولدم برام یه دستبند ظریف خریده بود و جالب اینجا بود منه احمق سه روز بعدش دستبند رو فروخته بودم تا پول هر چند کم توی دست و بالم باشه تا اگر برای فرار لازمم شد داشته باشم.
چقدر احمق بودم... کاش می‌تونستم برگردم به اون روز و محکم بزنم تو گوش حنا با کله‌ی پربادش و بگم خر زبون نفهم این راهی که تو می‌روی به ترکستان است... حتی اگر می‌خوای مهاجرت کنی درست حسابی برو دنبال رویاهات نه به حرف یه پسرک هیچی‌ندار که اندازه‌ی گاو هم نمی‌فهمه و تو اونو به برادر و مادرت ترجیح دادی.