Forwarded from ...
به شهر رنگارنگ رمان خوش اومدید😍
رمان دلخواهت رواز لیست زیر پیدا کن و از خوندنش لذت ببر❤️
بوسه ای بر چشمانت
https://t.me/+mAXaPZHleggyZTk0
❤️
جامانده
https://t.me/+ruLWbIlU2C1hN2M8
🎀
بی گناه
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🕊
روایت های عاشقانه
https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
کافه دارچین
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
☕️
قاب سوخته
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
🔮
منشورعشق
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
فودوشین
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎾
کلبه رمان های عاشقانه
https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
آشوب
https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk
💝
وصله ناجور دل
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
لوتی اماجذاب
https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk
🎷
منتهی به خیابان عشق
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
سنجاقک آبی
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧩
یک روز به شیدایی
https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
چشمآهو
https://t.me/+Z404tqEHtY05MmI0
🪶
آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
رمانسرای تخیلی
https://t.me/+8TuPpVuW5cE3NDE0
🍋
روزهای سفید
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
شاهزاده یخ زده
https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0
🧀
ازطهرانتاتهران
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
بیا عشق را معنا کنیم
https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
ماه عمارت
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
هایش
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
🥬
لیرا
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
طعمه هوس
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
☂
سرنوشت ما
https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
فراموشی دریا
https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
لمس تنهایی ماه
https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
مودت نوشکفته
https://t.me/+Vyde_aMYHJA0NWI0
🎄
سی سالگی
https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
خواب
https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
برزخ عشق
https://t.me/+q3RDwHazQq02YmJk
❤️
آرامش یک طوفان
https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk
🐝
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
تروسکه
https://t.me/+BClzorDpHQI4YTc0
💝
این شهر مرا باتو نمی خواست
https://t.me/+WV-Si4Z1sEQyYzVk
💔
رمانسرای ایرانی
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
منفصل
https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0
🌈
به تودچارگشته ام
https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
باران عشق وغرور
https://t.me/+tzq53_IQjbZjNjRk
☔️
به جهنم خواهم رفت
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
دلیبال
https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk
🐚
فگار
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی در پروجا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
راز مبهم
https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
رمان دلخواهت رواز لیست زیر پیدا کن و از خوندنش لذت ببر❤️
بوسه ای بر چشمانت
https://t.me/+mAXaPZHleggyZTk0
❤️
جامانده
https://t.me/+ruLWbIlU2C1hN2M8
🎀
بی گناه
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🕊
روایت های عاشقانه
https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
کافه دارچین
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
☕️
قاب سوخته
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
🔮
منشورعشق
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
فودوشین
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎾
کلبه رمان های عاشقانه
https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
آشوب
https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk
💝
وصله ناجور دل
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
لوتی اماجذاب
https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk
🎷
منتهی به خیابان عشق
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
سنجاقک آبی
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧩
یک روز به شیدایی
https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
چشمآهو
https://t.me/+Z404tqEHtY05MmI0
🪶
آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
رمانسرای تخیلی
https://t.me/+8TuPpVuW5cE3NDE0
🍋
روزهای سفید
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
شاهزاده یخ زده
https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0
🧀
ازطهرانتاتهران
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
بیا عشق را معنا کنیم
https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
ماه عمارت
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
هایش
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
🥬
لیرا
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
طعمه هوس
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
☂
سرنوشت ما
https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
فراموشی دریا
https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
لمس تنهایی ماه
https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
مودت نوشکفته
https://t.me/+Vyde_aMYHJA0NWI0
🎄
سی سالگی
https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
خواب
https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
برزخ عشق
https://t.me/+q3RDwHazQq02YmJk
❤️
آرامش یک طوفان
https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk
🐝
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
تروسکه
https://t.me/+BClzorDpHQI4YTc0
💝
این شهر مرا باتو نمی خواست
https://t.me/+WV-Si4Z1sEQyYzVk
💔
رمانسرای ایرانی
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
منفصل
https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0
🌈
به تودچارگشته ام
https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
باران عشق وغرور
https://t.me/+tzq53_IQjbZjNjRk
☔️
به جهنم خواهم رفت
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
دلیبال
https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk
🐚
فگار
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی در پروجا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
راز مبهم
https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
Forwarded from ...
گیلاس شرابش را بالا میبرد ، پا روی پایش می اندازد ، رو به فرح می گوید ..!
-میخوامش آبجی ..تو هم کمک میکنی که جواب مثبت بگیرم..!
-یعنی چی فرتاش!؟ خاطر خواه دختر مروارید شدی؟!
یادت رفت با زندگی من چیکار کردن !؟
خم می شود و با خونسردی گیلاس را روی میز میگذارد ،دستانش را چفت هم میکند:
یادم نرفته ، من خاطر خواه دختر اون ابلیس نمیشم آبجی، برنامه های دیگه ای داشتم واسه بی آبرو کردن اون زن ، دلم میخواد کاری کنم که مرتضی از زندگیش پرتش کنه بیرون ،اون موقع که اومد و هووت شد من بچه بودم اما الان بزرگ شدم میتونم مراقبت باشم ،من انتقام تو و فرزاد جوون مرگت و میگیرم ازشون !
-حواست هست ماهنوش دختر مرتضی است ؟میدونی که براش عزیزه ..!
-حواسم هست ..زنم میشه ..میشم داماد شوهرت ..اون وقت هر کاری بخوام با زنم میکنم اونم نمیتونه اعتراض کنه..!
-اگه عاشقش بشی چی،؟!خوشگله..!تازه بعید بدونم قبول کنه اون خاطر منصور و میخواد.!
حرصش میگیرد ،دوست ندارد آن گربه ی وحشی خاطرخواه کسی باشد!
-میکنه از اون عشق مسخره ..اونوقت میشه زن من ..بعد هم جهنم و تجربه میکنه ..وقتی پا بزاره تو خونم خودش و مادرش به جهنم سلام میکنند..!
لبخندی روی لب فرح مینشیند بلاخره وقت انتقام است..!
-اما رویا چی!؟اگه بفهمه ؟رابطتون چی!؟
-رویا عاشق منه و منم عاشقش ..همه چی رو میدونه ..قرار نیست کسی جاش و بگیره ..!
فرح آرام خم می شود و رو به او میگوید..
-حواست باشه توی بازیت نسُری..عاشقش نشی..!من نمیخوام اون بشه خانم این عمارت بچه هاش بشن وارث عالم ها نمیخوام دختر مروارید خوشبخت شه اونم باید داغ ببینه مثل من..!
فرتاش قهقهه میزند ..
-زمان آوارگی و بدبختی اون زن و دخترش رسیده ..!
*******
فرتاش عالم بعد از سالها برگشته تا انتقام خواهر و خواهر زاده اش را از مادر و دختری که زندگی خواهرش را سیاه کردن بگیره ..!
انتقام از مروارید هووی خواهرش..با گرفتن و زجر دادن دخترش او همان زندگی را به ماهنوش میدهد..
ازدواج و بعد هوو آوردن برای دختر یکی یکدانه ی مروارید ..
ماه نوش معروف به گربه ی وحش ی ،دختری زیبا که خود دلداده ی پسر عمه اش است اما چطور وارد بازی فرتاش عالم می شود !؟
https://t.me/+mAXaPZHleggyZTk0
-میخوامش آبجی ..تو هم کمک میکنی که جواب مثبت بگیرم..!
-یعنی چی فرتاش!؟ خاطر خواه دختر مروارید شدی؟!
یادت رفت با زندگی من چیکار کردن !؟
خم می شود و با خونسردی گیلاس را روی میز میگذارد ،دستانش را چفت هم میکند:
یادم نرفته ، من خاطر خواه دختر اون ابلیس نمیشم آبجی، برنامه های دیگه ای داشتم واسه بی آبرو کردن اون زن ، دلم میخواد کاری کنم که مرتضی از زندگیش پرتش کنه بیرون ،اون موقع که اومد و هووت شد من بچه بودم اما الان بزرگ شدم میتونم مراقبت باشم ،من انتقام تو و فرزاد جوون مرگت و میگیرم ازشون !
-حواست هست ماهنوش دختر مرتضی است ؟میدونی که براش عزیزه ..!
-حواسم هست ..زنم میشه ..میشم داماد شوهرت ..اون وقت هر کاری بخوام با زنم میکنم اونم نمیتونه اعتراض کنه..!
-اگه عاشقش بشی چی،؟!خوشگله..!تازه بعید بدونم قبول کنه اون خاطر منصور و میخواد.!
حرصش میگیرد ،دوست ندارد آن گربه ی وحشی خاطرخواه کسی باشد!
-میکنه از اون عشق مسخره ..اونوقت میشه زن من ..بعد هم جهنم و تجربه میکنه ..وقتی پا بزاره تو خونم خودش و مادرش به جهنم سلام میکنند..!
لبخندی روی لب فرح مینشیند بلاخره وقت انتقام است..!
-اما رویا چی!؟اگه بفهمه ؟رابطتون چی!؟
-رویا عاشق منه و منم عاشقش ..همه چی رو میدونه ..قرار نیست کسی جاش و بگیره ..!
فرح آرام خم می شود و رو به او میگوید..
-حواست باشه توی بازیت نسُری..عاشقش نشی..!من نمیخوام اون بشه خانم این عمارت بچه هاش بشن وارث عالم ها نمیخوام دختر مروارید خوشبخت شه اونم باید داغ ببینه مثل من..!
فرتاش قهقهه میزند ..
-زمان آوارگی و بدبختی اون زن و دخترش رسیده ..!
*******
فرتاش عالم بعد از سالها برگشته تا انتقام خواهر و خواهر زاده اش را از مادر و دختری که زندگی خواهرش را سیاه کردن بگیره ..!
انتقام از مروارید هووی خواهرش..با گرفتن و زجر دادن دخترش او همان زندگی را به ماهنوش میدهد..
ازدواج و بعد هوو آوردن برای دختر یکی یکدانه ی مروارید ..
ماه نوش معروف به گربه ی وحش ی ،دختری زیبا که خود دلداده ی پسر عمه اش است اما چطور وارد بازی فرتاش عالم می شود !؟
https://t.me/+mAXaPZHleggyZTk0
Telegram
بوسه_ای_بر_چشمانت
آغاز…
💫به تاریخ:
۲۰/۱۲/۱۴۰۲
زمان :۲۰:۴۵
نویسنده:@baboone_esk
خالق رمان های…
چیدا در حال تایپ
گم شده ام در تو در حال تایپ
تقدیم با مهر💫
💫به تاریخ:
۲۰/۱۲/۱۴۰۲
زمان :۲۰:۴۵
نویسنده:@baboone_esk
خالق رمان های…
چیدا در حال تایپ
گم شده ام در تو در حال تایپ
تقدیم با مهر💫
برای خرید فایل کامل رمان بدون سانسور "شبی در پروجا" مبلغ 35 هزار تومان را به شماره کارت
5047061068289673
نسرین زارع زاده/بانک شهر
واریز کنه و فیش واریز رو به ایدی
@samne77
ارسال کنه تا فایل براش ارسال بشه🧡
5047061068289673
نسرین زارع زاده/بانک شهر
واریز کنه و فیش واریز رو به ایدی
@samne77
ارسال کنه تا فایل براش ارسال بشه🧡
#part_460
#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع
کفشم رو روی پادری نو و قرمز رنگ در آوردم و وارد شدم.
چراغ کمی روشن بود اما خونه تاریکِ تاریک نبود.
زیرلب بسمالله حسام رو شنیدمو نگاهم رو به دور و بر دوختم.
خونه با وسایل تقریبا نو چیدمان شده بود اما چه چیدمانی... هیچی سر جای خودش نبود!
چندتا صندلی تکی پخش زمین بودن... چندتا ظرفِ شکسته... وسط هال و پردههای اونور خونه کنده شده بودند... روی میز پر از دستمال کاغذی مچاله و عکس بود.
ناخودآگاه و شوکه جلو رفتم و خیره شدم به عکسها... عکس از دخترکی با چشمهای سبز و خمار و زیادی خوشگل و خندون بود در کنار حسام.
و جالب اینجا بود که توی عکسها دخترک همش خیره به حسام بود و جوری نگاهش میکرد که انگار داره به نهایت آرزوش نگاه میکنه!
این زن واقعا یه درجهی دیگه از خوشگلی بود و منی که سالها کنار دخترهای خوشگل همخونه بودم واقعا زیبایی این زن رو چشمگیرتر میدونستم.
به سمت حسام برگشتم.
شوکه داشت به وضعیت خونه نگاه میکرد و حرفی نمیزد تا بالاخره چشمش به عکسها خورد.
محکم پلک زد و پچپچوارانه گفت:
_ دیوونه... دیوونه...فقط بلده خراب کنه اصلا ساختن توی کارش نیست دخترکِ احمق.
معلوم بود که مخاطبش همون دخترک چشم سبز بوده... صداش دلتنگ اما پرکینه بود.
چی شده بود بینشون که دخترک خونه رو شبیه دیوونه خونه کرده بود؟!
نفس بلندی کشیدم و جلو رفتم.
#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع
کفشم رو روی پادری نو و قرمز رنگ در آوردم و وارد شدم.
چراغ کمی روشن بود اما خونه تاریکِ تاریک نبود.
زیرلب بسمالله حسام رو شنیدمو نگاهم رو به دور و بر دوختم.
خونه با وسایل تقریبا نو چیدمان شده بود اما چه چیدمانی... هیچی سر جای خودش نبود!
چندتا صندلی تکی پخش زمین بودن... چندتا ظرفِ شکسته... وسط هال و پردههای اونور خونه کنده شده بودند... روی میز پر از دستمال کاغذی مچاله و عکس بود.
ناخودآگاه و شوکه جلو رفتم و خیره شدم به عکسها... عکس از دخترکی با چشمهای سبز و خمار و زیادی خوشگل و خندون بود در کنار حسام.
و جالب اینجا بود که توی عکسها دخترک همش خیره به حسام بود و جوری نگاهش میکرد که انگار داره به نهایت آرزوش نگاه میکنه!
این زن واقعا یه درجهی دیگه از خوشگلی بود و منی که سالها کنار دخترهای خوشگل همخونه بودم واقعا زیبایی این زن رو چشمگیرتر میدونستم.
به سمت حسام برگشتم.
شوکه داشت به وضعیت خونه نگاه میکرد و حرفی نمیزد تا بالاخره چشمش به عکسها خورد.
محکم پلک زد و پچپچوارانه گفت:
_ دیوونه... دیوونه...فقط بلده خراب کنه اصلا ساختن توی کارش نیست دخترکِ احمق.
معلوم بود که مخاطبش همون دخترک چشم سبز بوده... صداش دلتنگ اما پرکینه بود.
چی شده بود بینشون که دخترک خونه رو شبیه دیوونه خونه کرده بود؟!
نفس بلندی کشیدم و جلو رفتم.
Forwarded from خارجی که باید بره داخل چنل
قبل از این که دایی به من برسد از روی مبل بلند شدم و کمی عقب رفتم و به دایی که همچنان به سمتم می آمد خیره شدم.
با هر قدمی که دایی به سمتم من برمی داشت من یک قدم عقب رفتم تا پشتم به دیوار رسید. دیگر راه گریزی نداشتم.
نالیدم:
- دایی...........
- دایی و زهرمار .
صدای فریادش چنان بلند بود که آذین را به گریه انداخت. چشم بستم. حالا که کار به اینجا رسید بود، باید تمامش می کردم. به خاطر خودم، به خاطر آذین و به خاطر آرش. باید همین امروز همه چیز را تمام می کردم.
- دایی من تصمیم و گرفتم دیگه نمی خوام با آرش زندگی کنم. شما هم نمی تونید منصرفم کنید.
یک طرف صورتم سوخت و گردنم با صدای بدی به سمت عقب چرخید. همه از جایشان بلند شدند. حاج احمد جلو آمد و دست روی بازوی دایی گذاشت.
- آقا رضا این چه کاریه؟ با کتک زدن که چیزی درست نمی شه. باید ببینیم مشکل سحر خانم چیه که رفته این کار رو کرده...........
- مشکلش چیه؟ هیچ مشکلی نداره حاجی، فقط می خواد ما رو بی آبرو کنه. می دونی چرا؟ چون مثل مادرش خرابه. چون خون اون هرزه تو رگه هاشه.
آتش گرفتم. چرا همیشه من را با مادرم مقایسه می کردند. چرا مطمئن بودند که من جا پای مادرم می گذارم. چون خون آن زن در رگ های من بود. خون چه کسی در رگ های مادرم بود. عزیز؟ آقا جان؟ مگر همان خون در رگ های دایی و خاله ها نبود. پس چرا آنها مثل مادرم نشدند؟ چرا من باید حتماً مثل مادرم می شدم.
صاف ایستادم و برای اولین بار حرف دلم را به زبان آوردم.
- خون تو رگ های مادر من همون خونی که تو رگ های شماست. پس هر چی مادرم هست شما هم هستید.
دایی به سمتم یورش برد. زن دایی توی صورتش زد. حاج احمد دایی را گرفت و به عقب کشید. صدای گریه آذین بلندتر شد. آرش از جایش تکان نخورد.
- حروم زاده.
با بهت به خاله زهرا که با تنفر نگاهم می کرد، خیره شدم. چرا من را حرامزاده خوانده بود؟
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
وقتی حرف طلاق از همسرم که پسرخاله ام بود زدم مرا حرام زاده خواندند!
آن هم به جرم مادرم! به جرم پدری که هیچکس او را ندیده بود!
من اما فقط یک عاشق بودم!
عاشقی که می خواستم با طلاق قلب همسرم را برای خودم کنم اما او....
با هر قدمی که دایی به سمتم من برمی داشت من یک قدم عقب رفتم تا پشتم به دیوار رسید. دیگر راه گریزی نداشتم.
نالیدم:
- دایی...........
- دایی و زهرمار .
صدای فریادش چنان بلند بود که آذین را به گریه انداخت. چشم بستم. حالا که کار به اینجا رسید بود، باید تمامش می کردم. به خاطر خودم، به خاطر آذین و به خاطر آرش. باید همین امروز همه چیز را تمام می کردم.
- دایی من تصمیم و گرفتم دیگه نمی خوام با آرش زندگی کنم. شما هم نمی تونید منصرفم کنید.
یک طرف صورتم سوخت و گردنم با صدای بدی به سمت عقب چرخید. همه از جایشان بلند شدند. حاج احمد جلو آمد و دست روی بازوی دایی گذاشت.
- آقا رضا این چه کاریه؟ با کتک زدن که چیزی درست نمی شه. باید ببینیم مشکل سحر خانم چیه که رفته این کار رو کرده...........
- مشکلش چیه؟ هیچ مشکلی نداره حاجی، فقط می خواد ما رو بی آبرو کنه. می دونی چرا؟ چون مثل مادرش خرابه. چون خون اون هرزه تو رگه هاشه.
آتش گرفتم. چرا همیشه من را با مادرم مقایسه می کردند. چرا مطمئن بودند که من جا پای مادرم می گذارم. چون خون آن زن در رگ های من بود. خون چه کسی در رگ های مادرم بود. عزیز؟ آقا جان؟ مگر همان خون در رگ های دایی و خاله ها نبود. پس چرا آنها مثل مادرم نشدند؟ چرا من باید حتماً مثل مادرم می شدم.
صاف ایستادم و برای اولین بار حرف دلم را به زبان آوردم.
- خون تو رگ های مادر من همون خونی که تو رگ های شماست. پس هر چی مادرم هست شما هم هستید.
دایی به سمتم یورش برد. زن دایی توی صورتش زد. حاج احمد دایی را گرفت و به عقب کشید. صدای گریه آذین بلندتر شد. آرش از جایش تکان نخورد.
- حروم زاده.
با بهت به خاله زهرا که با تنفر نگاهم می کرد، خیره شدم. چرا من را حرامزاده خوانده بود؟
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
وقتی حرف طلاق از همسرم که پسرخاله ام بود زدم مرا حرام زاده خواندند!
آن هم به جرم مادرم! به جرم پدری که هیچکس او را ندیده بود!
من اما فقط یک عاشق بودم!
عاشقی که می خواستم با طلاق قلب همسرم را برای خودم کنم اما او....
برای خرید فایل کامل رمان بدون سانسور "شبی در پروجا" مبلغ 35 هزار تومان را به شماره کارت
5047061068289673
نسرین زارع زاده/بانک شهر
واریز کنه و فیش واریز رو به ایدی
@samne77
ارسال کنه تا فایل براش ارسال بشه🧡
5047061068289673
نسرین زارع زاده/بانک شهر
واریز کنه و فیش واریز رو به ایدی
@samne77
ارسال کنه تا فایل براش ارسال بشه🧡
#part_461
#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع
دست دراز کردمو دستش رو بیحرف گرفتم.
لبخند کلافهای زد و به اون سمت اشاره کرد.
_ تو برو توی اتاق توی کمد لباس هست لباساتو عوض کن یه آب به دست و صورتت بزن تا من اینجا رو جمع و جور کنم.
_ میخوای کمک...
بین حرفم پرید.
_ نه اینجا پر از شیشه خوردهاس تو برو من جمع میکنم.
حس کردم لازم داره که تنها باشه.
آروم سرتکون دادم و به سمت دری که اشاره کرده بود رفتم.
اما قبل از باز کردن در نگاهم خورد به عکس خودم روی دیوار کنار در.
عکسی از من در آغوش حسام.
نگاهم پر از شیطنت و سرخوشی بود و حسام پدرانه در آغوشم گرفته بود.
اون روز رو خوب به خاطر داشتم... اون روزی که این عکس رو گرفتیم درست یک هفته قبل از رفتنم بود.
یادمه حسام به مناسبت تولدم برام یه دستبند ظریف خریده بود و جالب اینجا بود منه احمق سه روز بعدش دستبند رو فروخته بودم تا پول هر چند کم توی دست و بالم باشه تا اگر برای فرار لازمم شد داشته باشم.
چقدر احمق بودم... کاش میتونستم برگردم به اون روز و محکم بزنم تو گوش حنا با کلهی پربادش و بگم خر زبون نفهم این راهی که تو میروی به ترکستان است... حتی اگر میخوای مهاجرت کنی درست حسابی برو دنبال رویاهات نه به حرف یه پسرک هیچیندار که اندازهی گاو هم نمیفهمه و تو اونو به برادر و مادرت ترجیح دادی.
#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع
دست دراز کردمو دستش رو بیحرف گرفتم.
لبخند کلافهای زد و به اون سمت اشاره کرد.
_ تو برو توی اتاق توی کمد لباس هست لباساتو عوض کن یه آب به دست و صورتت بزن تا من اینجا رو جمع و جور کنم.
_ میخوای کمک...
بین حرفم پرید.
_ نه اینجا پر از شیشه خوردهاس تو برو من جمع میکنم.
حس کردم لازم داره که تنها باشه.
آروم سرتکون دادم و به سمت دری که اشاره کرده بود رفتم.
اما قبل از باز کردن در نگاهم خورد به عکس خودم روی دیوار کنار در.
عکسی از من در آغوش حسام.
نگاهم پر از شیطنت و سرخوشی بود و حسام پدرانه در آغوشم گرفته بود.
اون روز رو خوب به خاطر داشتم... اون روزی که این عکس رو گرفتیم درست یک هفته قبل از رفتنم بود.
یادمه حسام به مناسبت تولدم برام یه دستبند ظریف خریده بود و جالب اینجا بود منه احمق سه روز بعدش دستبند رو فروخته بودم تا پول هر چند کم توی دست و بالم باشه تا اگر برای فرار لازمم شد داشته باشم.
چقدر احمق بودم... کاش میتونستم برگردم به اون روز و محکم بزنم تو گوش حنا با کلهی پربادش و بگم خر زبون نفهم این راهی که تو میروی به ترکستان است... حتی اگر میخوای مهاجرت کنی درست حسابی برو دنبال رویاهات نه به حرف یه پسرک هیچیندار که اندازهی گاو هم نمیفهمه و تو اونو به برادر و مادرت ترجیح دادی.
برای خرید فایل کامل رمان بدون سانسور "شبی در پروجا" مبلغ 35 هزار تومان را به شماره کارت
5047061068289673
نسرین زارع زاده/بانک شهر
واریز کنه و فیش واریز رو به ایدی
@samne77
ارسال کنه تا فایل براش ارسال بشه🧡
5047061068289673
نسرین زارع زاده/بانک شهر
واریز کنه و فیش واریز رو به ایدی
@samne77
ارسال کنه تا فایل براش ارسال بشه🧡
#part_462
#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع
دلم برای برادر مچاله شد... درد من از یک طرف و انگاری درد زندگیش از طرف دیگه داشتن با هم از پا درش میاوردن.
کاش میتونستم براش کاری کنم تا آروم بگیره... مادرم انگار واقعا آگاه بود که توی خواب خواسته بود تنهاش نذارم.
دستگیره رو پایین کشیدم نگاهم رو توی اتاق چرخوندم یه تخت خواب دو نفره و یه اتاق به هم ریخته کمی جلو رفتم اما با دیدن چیزی که روبهروم بود بلند و هیستریک جیغ کشیدم.
جوری که حسام سراسیمه به طرفم اومد و رد نگاهم رو گرفت و نگاه اونم خیره موند رو جسم رنگ پرید و مچاله شدهی روی زمین زمینی که پر از خون بود و رد این خون از سر دخترک نشات میگرفت.
حسام سربع من رو کنار زد و هول کنار جسم گوله شده زانو زد.
دستش رو دو طرف بدن دخترک گذاشت و تند تند و پشت سر هم صداش کرد:
_ جانا... جانا.
نفسم بریده بود.
من بارها و بارها خون دیده بودم اونم خونی که از بدن خودم خارج میشد اما هیچوقت برام عادی نمیشد.
سعی کردم به خودم مسلط بشم.
الان وقت دیوونه بازی نبود.
جلو رفتم و کنار تن دخترک زانو زدم.
حسام هول و تند تند تکونش میداد و با گریه صداش میزد:
_ جانا... جان پناهم... جانا جان.
دستم رو جلو بردم.
رنگش مثل گچ بود اما تنش گرم بود و نبض دستش میزد.
انگار سرش خورده بود و به لبهی عسلی و این خونریزی و بیهوشی تازه بود.
با امیدواری به حسام نگاه کردم.
_باید زنگ بزنیم اورژانس.
انگار توی حال خودش نبود که فقط دخترک رو بغل گرفته بود و با زمزمهی اسمش تکبهتک اجزای صورتش رو میبوسید.
دلم براش ریخت... برادرم عاشق بود و با همهی کینهی نامعلومی که از معشوقش داشت حاضر بود به جاش بمیره.
باید خودم زنگ میزدم.
موبایل رو در اوردم و شماره اورژانس رو گرفتم و توی دلم دعا کردم بلایی سر دخترک نیاد چون میدونستم قطعا اینبار با یه داغ دیگه، دیگه هیچوقت کمر برادرم راست نمیشه.
#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع
دلم برای برادر مچاله شد... درد من از یک طرف و انگاری درد زندگیش از طرف دیگه داشتن با هم از پا درش میاوردن.
کاش میتونستم براش کاری کنم تا آروم بگیره... مادرم انگار واقعا آگاه بود که توی خواب خواسته بود تنهاش نذارم.
دستگیره رو پایین کشیدم نگاهم رو توی اتاق چرخوندم یه تخت خواب دو نفره و یه اتاق به هم ریخته کمی جلو رفتم اما با دیدن چیزی که روبهروم بود بلند و هیستریک جیغ کشیدم.
جوری که حسام سراسیمه به طرفم اومد و رد نگاهم رو گرفت و نگاه اونم خیره موند رو جسم رنگ پرید و مچاله شدهی روی زمین زمینی که پر از خون بود و رد این خون از سر دخترک نشات میگرفت.
حسام سربع من رو کنار زد و هول کنار جسم گوله شده زانو زد.
دستش رو دو طرف بدن دخترک گذاشت و تند تند و پشت سر هم صداش کرد:
_ جانا... جانا.
نفسم بریده بود.
من بارها و بارها خون دیده بودم اونم خونی که از بدن خودم خارج میشد اما هیچوقت برام عادی نمیشد.
سعی کردم به خودم مسلط بشم.
الان وقت دیوونه بازی نبود.
جلو رفتم و کنار تن دخترک زانو زدم.
حسام هول و تند تند تکونش میداد و با گریه صداش میزد:
_ جانا... جان پناهم... جانا جان.
دستم رو جلو بردم.
رنگش مثل گچ بود اما تنش گرم بود و نبض دستش میزد.
انگار سرش خورده بود و به لبهی عسلی و این خونریزی و بیهوشی تازه بود.
با امیدواری به حسام نگاه کردم.
_باید زنگ بزنیم اورژانس.
انگار توی حال خودش نبود که فقط دخترک رو بغل گرفته بود و با زمزمهی اسمش تکبهتک اجزای صورتش رو میبوسید.
دلم براش ریخت... برادرم عاشق بود و با همهی کینهی نامعلومی که از معشوقش داشت حاضر بود به جاش بمیره.
باید خودم زنگ میزدم.
موبایل رو در اوردم و شماره اورژانس رو گرفتم و توی دلم دعا کردم بلایی سر دخترک نیاد چون میدونستم قطعا اینبار با یه داغ دیگه، دیگه هیچوقت کمر برادرم راست نمیشه.
برای خرید فایل کامل رمان بدون سانسور "شبی در پروجا" مبلغ 35 هزار تومان را به شماره کارت
5047061068289673
نسرین زارع زاده/بانک شهر
واریز کنه و فیش واریز رو به ایدی
@samne77
ارسال کنه تا فایل براش ارسال بشه🧡
5047061068289673
نسرین زارع زاده/بانک شهر
واریز کنه و فیش واریز رو به ایدی
@samne77
ارسال کنه تا فایل براش ارسال بشه🧡
#part_463
#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع
***
|حسام|
نگاه مستاصل و نگرانم رو به دکتر دوختم و با استرس پچ زدم:
_ میشه بهم بگید حالش خوبه یا نه؟
مرد لبخند کمرنگی زد و به آرامش دعوتم کرد.
_ بفرمایید بنشینید جناب شما خودتونم الان با این حال پس میفتید.
کلافه روی صندلی نشستم.
_آقای دکتر لطفا بگید حال زن من خوبه یا نه؟ من الان سکته میکنم.
آروم سرتکون داد و جدی گفت:
_ ایشون دچار ضعف بدنی شدید هستن مشخصه که چند روزیه درست و حسابی چیزی نخوردن ضعف بدنی و شوکه عصبی احتمالا باعث سرگیجه و بعد هم زمین خوردنشون شده... سرشون ضرب دیده خدا رو شکر چیز جدیای نیست اما بهتره بیست و چهار ساعت اینجا و تحت مراقب باشن.
کلافه دستم رو یه صورتم کشیدم.
ضعف بدنی و شوک عصبی... همش به خاطر من بود.
هر چند که جانا به خاطر پنهان کاریش گناهکار بود اما طفلی همیشه داشت تقاص کارهای منو پدرش رو پس میداد و بین ما قربانی میشد...
_ میتونم ببینمش؟
_ بله ما توی سُرُمش تقویتی زدیم اما بهتره که غذا بخوره پس بهشون غذا بدید.
#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع
***
|حسام|
نگاه مستاصل و نگرانم رو به دکتر دوختم و با استرس پچ زدم:
_ میشه بهم بگید حالش خوبه یا نه؟
مرد لبخند کمرنگی زد و به آرامش دعوتم کرد.
_ بفرمایید بنشینید جناب شما خودتونم الان با این حال پس میفتید.
کلافه روی صندلی نشستم.
_آقای دکتر لطفا بگید حال زن من خوبه یا نه؟ من الان سکته میکنم.
آروم سرتکون داد و جدی گفت:
_ ایشون دچار ضعف بدنی شدید هستن مشخصه که چند روزیه درست و حسابی چیزی نخوردن ضعف بدنی و شوکه عصبی احتمالا باعث سرگیجه و بعد هم زمین خوردنشون شده... سرشون ضرب دیده خدا رو شکر چیز جدیای نیست اما بهتره بیست و چهار ساعت اینجا و تحت مراقب باشن.
کلافه دستم رو یه صورتم کشیدم.
ضعف بدنی و شوک عصبی... همش به خاطر من بود.
هر چند که جانا به خاطر پنهان کاریش گناهکار بود اما طفلی همیشه داشت تقاص کارهای منو پدرش رو پس میداد و بین ما قربانی میشد...
_ میتونم ببینمش؟
_ بله ما توی سُرُمش تقویتی زدیم اما بهتره که غذا بخوره پس بهشون غذا بدید.
برای خرید فایل کامل رمان بدون سانسور "شبی در پروجا" مبلغ 35 هزار تومان را به شماره کارت
5047061068289673
نسرین زارع زاده/بانک شهر
واریز کنه و فیش واریز رو به ایدی
@samne77
ارسال کنه تا فایل براش ارسال بشه🧡
5047061068289673
نسرین زارع زاده/بانک شهر
واریز کنه و فیش واریز رو به ایدی
@samne77
ارسال کنه تا فایل براش ارسال بشه🧡
#part_464
#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع
آروم سرتکون دادم و با تشکر زیرلبیای از اتاق بیرون زدم.
حنا روی صندلی جلوی اتاق نشسته بود با دیدنم نگران بلند شد.
_ چی شد؟
با آرامش پلک زدم.
خواهرکم برای دختری که تا حالا ندیده بود نگران شده بود و چقدر من این معصومیتش رو دوست داشتم... معصومیتی که طی این سالها عوض نشده بود.
دستم رو روی بازوش گذاشتم.
_ خوبه باید بستری بشه من میمونم لطفاً اینجا بشین تا بگم امیرعلی بیاد دنبالت.
سرتکون داد.
_ نیازی نیست ماشین میگیرم میرم.
مخالفت کردم:
_ نه فکرم پیشت میمونه بمون بهش میگم.
با آرامش پلک زد.
_باشه داداش هر چی شما بگی.
لبخند کمرنگی زدم و پیشونیش رو بوسیدم.
_ شکر برای داشتنت گلدخترم.
لبخند عمیقی زد.
_ برو پیش خانومت من همینجا منتظر میمونم.
فاصله گرفتم و به سمت اتاق ته راهرو رفتم و حین قدم زدن با دونستنه اینکه اگر زنگ بزنم امیرعلی هزارتا سوال میپرسه بهش پیام دادم.
" امیرعلی بیا بیمارستان رازی جانا حالش خوب نی بیا حنا رو ببر خونه."
بعد گوشیم رو خاموش کردم تا زنگ نزنه.
دستگیره در رو کشیدم و در رو باز کردم و دیدن دخترک ریزه میزهام که با سر باندپیچی شده و صورت زرد رنگ روی تخت خواب بود تلخخند زدم.
#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع
آروم سرتکون دادم و با تشکر زیرلبیای از اتاق بیرون زدم.
حنا روی صندلی جلوی اتاق نشسته بود با دیدنم نگران بلند شد.
_ چی شد؟
با آرامش پلک زدم.
خواهرکم برای دختری که تا حالا ندیده بود نگران شده بود و چقدر من این معصومیتش رو دوست داشتم... معصومیتی که طی این سالها عوض نشده بود.
دستم رو روی بازوش گذاشتم.
_ خوبه باید بستری بشه من میمونم لطفاً اینجا بشین تا بگم امیرعلی بیاد دنبالت.
سرتکون داد.
_ نیازی نیست ماشین میگیرم میرم.
مخالفت کردم:
_ نه فکرم پیشت میمونه بمون بهش میگم.
با آرامش پلک زد.
_باشه داداش هر چی شما بگی.
لبخند کمرنگی زدم و پیشونیش رو بوسیدم.
_ شکر برای داشتنت گلدخترم.
لبخند عمیقی زد.
_ برو پیش خانومت من همینجا منتظر میمونم.
فاصله گرفتم و به سمت اتاق ته راهرو رفتم و حین قدم زدن با دونستنه اینکه اگر زنگ بزنم امیرعلی هزارتا سوال میپرسه بهش پیام دادم.
" امیرعلی بیا بیمارستان رازی جانا حالش خوب نی بیا حنا رو ببر خونه."
بعد گوشیم رو خاموش کردم تا زنگ نزنه.
دستگیره در رو کشیدم و در رو باز کردم و دیدن دخترک ریزه میزهام که با سر باندپیچی شده و صورت زرد رنگ روی تخت خواب بود تلخخند زدم.
برای خرید فایل کامل رمان بدون سانسور "شبی در پروجا" مبلغ 35 هزار تومان را به شماره کارت
5047061068289673
نسرین زارع زاده/بانک شهر
واریز کنه و فیش واریز رو به ایدی
@samne77
ارسال کنه تا فایل براش ارسال بشه🧡
5047061068289673
نسرین زارع زاده/بانک شهر
واریز کنه و فیش واریز رو به ایدی
@samne77
ارسال کنه تا فایل براش ارسال بشه🧡