🍁🍃✨🔮✨🍃🍁
✨✨🍥 آیا زیستن بدون شهوت، بی حسادت و سرشار از عشق، می تواند حقیقت داشته باشد که رنج کشیدن پایان یافته است ؟ 🍥✨✨
یکی از اساسی ترین نکته هایی که بهتر است همیشه به یاد داشته باشید، این است که نمی توانید مطمئن باشید که رنج پایان یافته است؛
اگر اطمینان یافتید که رنج پایان یافته، آن گاه رنج از در عقب وارد میشود؛ باید پیوسته هشیار و آگاه باشید؛
آری، در حال حاضر شهوت ندارید، حسادت ندارید و طبیعتان عشق فراوان را تجربه می کنید؛
وقتی شهوت و حسادت نباشد، تمامی انرژی های انسان به سوی افزایش عشق هدایت می شوند، هر گاه در شما حسادت و شهوت نباشد، تمام انرژی برای شکفته شدن گل عشق در اختیارتان است؛
ولی این را تضمینی نیست، فکر نکنید که رنج برای همیشه از میان رفته! زندگی یک سیر تکاملی پیوسته در جریان است و یا یک پیوستار متعالی؛ و باید هشیار باشید؛ در غیر این صورت، بسیار آسان به دام الگوهای کهنه و قدیم می افتید؛ و الگوهای قدیم چنان پایدارند و چنان با خون تو آغشته اند و چنان در استخوان هایت جای گرفته اند که تنها یک لحظه غفلت کافی است تا باز گردند؛ تو باید همیشه و پیوسته هشیار باشی؛
چیزی بسیار زیبا در تو اتفاق افتاده و رویدادهای بیشتری هم رخ خواهند داد؛ فرد هیچ گاه نمی داند که چه امکانات تازه ای وجود دارد؛ ما هرگز از توانایی های خود تا زمانی که عملا رخ ندهند آگاه نخواهیم شد؛
تو فضای زیبای عشق بدون حسادت را تجربه کرده ای، شهوت نوعی تب است که انرژی بسیار مصرف می کند، زمانی که شهوت فروکش کرد؛ محبت و مهر طلوع می کند،
محبت خنک است، در حالی که شهوت داغ است و می سوزاند؛
محبت خنک است، ولی نه سرد، تنفر سرد است، شهوت داغ است؛
درست بین تنفر و شهوت، محبت است که طلایی است، که نه سرد است نه داغ، آن گاه تو در دمای «گرمای خنک» قرار داری، به ظاهر متناقض می آید؛ «گرمای خنک » این درجه ای است که داغ نیست، بلکه گرم است؛ سرد نیست، بلكه خنک است؛
این دمای طبیعی برای شکفتن گل نیلوفرین عشق است؛
ولی این را نیز تضمینی نیست؛ هیچ چیز را تضمینی نیست؛
هر لحظه باید با آن روبهرو شوید، زندگی رویارویی و نبردی پیوسته است؛
این طور نیست که یکبار و برای همیشه اوضاع مرتب شده و اینک می توانید به خواب بروید و بیهوش بمانید و نگرانی ها از میان رفته باشد، در این صورت به همان دام باز خواهید گشت!!!
🍁🍃✨🔮✨🍃🍁
#شهوت #خشونت #عشق #تعالیم_معنوی #راهي_بسوي_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
✨✨🍥 آیا زیستن بدون شهوت، بی حسادت و سرشار از عشق، می تواند حقیقت داشته باشد که رنج کشیدن پایان یافته است ؟ 🍥✨✨
یکی از اساسی ترین نکته هایی که بهتر است همیشه به یاد داشته باشید، این است که نمی توانید مطمئن باشید که رنج پایان یافته است؛
اگر اطمینان یافتید که رنج پایان یافته، آن گاه رنج از در عقب وارد میشود؛ باید پیوسته هشیار و آگاه باشید؛
آری، در حال حاضر شهوت ندارید، حسادت ندارید و طبیعتان عشق فراوان را تجربه می کنید؛
وقتی شهوت و حسادت نباشد، تمامی انرژی های انسان به سوی افزایش عشق هدایت می شوند، هر گاه در شما حسادت و شهوت نباشد، تمام انرژی برای شکفته شدن گل عشق در اختیارتان است؛
ولی این را تضمینی نیست، فکر نکنید که رنج برای همیشه از میان رفته! زندگی یک سیر تکاملی پیوسته در جریان است و یا یک پیوستار متعالی؛ و باید هشیار باشید؛ در غیر این صورت، بسیار آسان به دام الگوهای کهنه و قدیم می افتید؛ و الگوهای قدیم چنان پایدارند و چنان با خون تو آغشته اند و چنان در استخوان هایت جای گرفته اند که تنها یک لحظه غفلت کافی است تا باز گردند؛ تو باید همیشه و پیوسته هشیار باشی؛
چیزی بسیار زیبا در تو اتفاق افتاده و رویدادهای بیشتری هم رخ خواهند داد؛ فرد هیچ گاه نمی داند که چه امکانات تازه ای وجود دارد؛ ما هرگز از توانایی های خود تا زمانی که عملا رخ ندهند آگاه نخواهیم شد؛
تو فضای زیبای عشق بدون حسادت را تجربه کرده ای، شهوت نوعی تب است که انرژی بسیار مصرف می کند، زمانی که شهوت فروکش کرد؛ محبت و مهر طلوع می کند،
محبت خنک است، در حالی که شهوت داغ است و می سوزاند؛
محبت خنک است، ولی نه سرد، تنفر سرد است، شهوت داغ است؛
درست بین تنفر و شهوت، محبت است که طلایی است، که نه سرد است نه داغ، آن گاه تو در دمای «گرمای خنک» قرار داری، به ظاهر متناقض می آید؛ «گرمای خنک » این درجه ای است که داغ نیست، بلکه گرم است؛ سرد نیست، بلكه خنک است؛
این دمای طبیعی برای شکفتن گل نیلوفرین عشق است؛
ولی این را نیز تضمینی نیست؛ هیچ چیز را تضمینی نیست؛
هر لحظه باید با آن روبهرو شوید، زندگی رویارویی و نبردی پیوسته است؛
این طور نیست که یکبار و برای همیشه اوضاع مرتب شده و اینک می توانید به خواب بروید و بیهوش بمانید و نگرانی ها از میان رفته باشد، در این صورت به همان دام باز خواهید گشت!!!
🍁🍃✨🔮✨🍃🍁
#شهوت #خشونت #عشق #تعالیم_معنوی #راهي_بسوي_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
Forwarded from ॐ مزه ملکوت ॐ
🎆 اگر هر کودک هشت ساله اى مديتيشن را مى آموخت، يک نسل ديگر در دنيا هيچ خشونتى وجود نداشت.
#مديتيشن #کودک #خشونت #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
#مديتيشن #کودک #خشونت #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
Forwarded from ॐ مزه ملکوت ॐ
🌿✨🌸✨🔮✨🌸✨🌿
🎆 سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم :
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم می گیرند،
درس و مشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
*خط کشی آوردم*
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
*اولی کامل بود*
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
*دفتر مشق حسن گم شده بود*
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه ؟؟؟
بله آقا ، اینجا
همچنان می لرزید...
*” پاک تنبل شده ای بچه بد ”*
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
*بازکن دستت را...*
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
*گوشه ی صورت او قرمز شد*
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
*ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد*
زیر یک میز، کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
*چون نگاهش کردم*
عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
*صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
*خجل و دل نگران*
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
*پدرش بعدِ سلام*
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
*گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟*
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنار چشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….
*چشمم افتاد به چشم کودک...*
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….
*من چه کوچک بودم*
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
*من از آن روز معلم شده ام ….*
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
*زنده یاد سهراب سپهرى*
🌿✨🌸✨🔮✨🌸✨🌿
#تنبيه_معلم_و_بزرگی_شاگرد #خشونت #سهراب_سپهری #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم :
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم می گیرند،
درس و مشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
*خط کشی آوردم*
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
*اولی کامل بود*
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
*دفتر مشق حسن گم شده بود*
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه ؟؟؟
بله آقا ، اینجا
همچنان می لرزید...
*” پاک تنبل شده ای بچه بد ”*
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
*بازکن دستت را...*
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
*گوشه ی صورت او قرمز شد*
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
*ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد*
زیر یک میز، کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
*چون نگاهش کردم*
عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
*صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
*خجل و دل نگران*
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
*پدرش بعدِ سلام*
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
*گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟*
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنار چشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….
*چشمم افتاد به چشم کودک...*
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….
*من چه کوچک بودم*
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
*من از آن روز معلم شده ام ….*
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
*زنده یاد سهراب سپهرى*
🌿✨🌸✨🔮✨🌸✨🌿
#تنبيه_معلم_و_بزرگی_شاگرد #خشونت #سهراب_سپهری #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
Forwarded from ॐ مزه ملکوت ॐ
🎆 دلیل اینکه من با کسی نمی جنگم به این معنی نیست که ضعیفم.
این یعنی من آن قدر بالغ شدم که دیگر می دانم خشونت راه حل هیج مساله ای نیست.
#خشونت #راه_حل #جنگيدن #ىالغ_شدن #ضعيف #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
این یعنی من آن قدر بالغ شدم که دیگر می دانم خشونت راه حل هیج مساله ای نیست.
#خشونت #راه_حل #جنگيدن #ىالغ_شدن #ضعيف #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot