دریغا که بیهوده دمی چند
از زمانه فرصت می طلبم
زیرا دور زمان از دستم می گریزد
و می رود
به شب می گویم: آهسته تر بگذر
و سپیده ی بامدادی سر بر می زند
پس یکدیگر را دوست بداریم
دوست بداریم
و اکنون که زندگی
چنین به شتاب می گذرد
از لذات آن بهره برگیریم
زیرا که نه انسان مغروق را
پناهگاهی است
و نه دریای زمان را کرانه ای
عمر می گذرد
و ما را همراه خود
به سوی نیستی می کشاند
#شعر
#لامارتین #درگذشت
بخشی از قطعه ی #دریاچه
#رمانتیسم_فرانسه
به نقل از:
📚 #کتاب #_مکتب_ها_سبک_ها_و_جنبش_های_ادبی_و_هنری_جهان_تا_پایان_قرن_بیستم
#نظام_الدین_نوری
از زمانه فرصت می طلبم
زیرا دور زمان از دستم می گریزد
و می رود
به شب می گویم: آهسته تر بگذر
و سپیده ی بامدادی سر بر می زند
پس یکدیگر را دوست بداریم
دوست بداریم
و اکنون که زندگی
چنین به شتاب می گذرد
از لذات آن بهره برگیریم
زیرا که نه انسان مغروق را
پناهگاهی است
و نه دریای زمان را کرانه ای
عمر می گذرد
و ما را همراه خود
به سوی نیستی می کشاند
#شعر
#لامارتین #درگذشت
بخشی از قطعه ی #دریاچه
#رمانتیسم_فرانسه
به نقل از:
📚 #کتاب #_مکتب_ها_سبک_ها_و_جنبش_های_ادبی_و_هنری_جهان_تا_پایان_قرن_بیستم
#نظام_الدین_نوری