"چارلی شکلاتی تاریخ چی"
سرش چنان در چاه لبتاپ افتاده است که با هیچ سیم بکسلی بالا کشیده نمی شود.
چشم گرد می کنم و غُر می زنم: "هنوز داری بازی می کنی؟ تمومش کن درست رو بخون."
با ضربه ی چکشی می گوید: "نخیر مامان خانوم، تکلیف می نویسم."
یک هیچ گل خورده ام. کم می آورم. برای جبران، صدا را بهاری می کنم و می پرسم: "آفرین، حالا چی می نویسی؟"
لب ها را مورچه ای می جنباند که: "باید بگم از کجای این متن معلوم میشه طرف خسیسِ."
صفحه لب تاب را برقی اسکن می کنم. بالای صفحه، میدان مغناطیس اسم رولددال براده نگاهم را می گیرد.
رولددال یعنی شیرینی چارلی و کارخانه شکلات، معجزه چشمهای ماتیلدا و تمام داستانهایی که سال های دور تا نیمه شب می خواندم و بزرگترها می گفتند بجای داستان های چرت و پرت یه کتاب حسابی بخون. اما من حرف به گوشم نمی رفت که نمی رفت.
ذوق زده می گویم: "درس شخصیت پردازی ادبیات خیلی شیرینه، اصل باقلواس."
سر بلند می کند، دستی به پشت لب تازه سبز شده اش می کشد و می گوید: "نه، تکلیف درس تاریخِ."
- "داستان رولددال، درس تاریخ؟!!"
نگاه تند پرسشگرانه اش را توی چشمهایم ميخ مي کند و با تُنی بلندتر از قبل می پرسد: "مامان خانم مگه تو معلم نبودی؟"
با تندي نگاه و تیزی سؤالش چنان گل می زند که تور دروازه پاره می شود و مثل دروازه بانی باخته، یخ می زنم.
درس تاریخ ما نبش قبر بود نه کشف متن.
یخم را به کوه قطب جنوب تبدیل می کند وقتی می گوید برای علوم، جغرافیا و اقتصاد هم کتاب های داستان می خوانند.
فیلم سالهای درس دادن را روی دور تند می گذارم. هیچ وقت در کلاس درس، از کنکاش کتاب داستان فانتزی استفاده نکرده بودم.
#فریده_افضلان
#داستان_کودک
#آموزش_تاریخ
#آموزش_پروژه_ایی
سرش چنان در چاه لبتاپ افتاده است که با هیچ سیم بکسلی بالا کشیده نمی شود.
چشم گرد می کنم و غُر می زنم: "هنوز داری بازی می کنی؟ تمومش کن درست رو بخون."
با ضربه ی چکشی می گوید: "نخیر مامان خانوم، تکلیف می نویسم."
یک هیچ گل خورده ام. کم می آورم. برای جبران، صدا را بهاری می کنم و می پرسم: "آفرین، حالا چی می نویسی؟"
لب ها را مورچه ای می جنباند که: "باید بگم از کجای این متن معلوم میشه طرف خسیسِ."
صفحه لب تاب را برقی اسکن می کنم. بالای صفحه، میدان مغناطیس اسم رولددال براده نگاهم را می گیرد.
رولددال یعنی شیرینی چارلی و کارخانه شکلات، معجزه چشمهای ماتیلدا و تمام داستانهایی که سال های دور تا نیمه شب می خواندم و بزرگترها می گفتند بجای داستان های چرت و پرت یه کتاب حسابی بخون. اما من حرف به گوشم نمی رفت که نمی رفت.
ذوق زده می گویم: "درس شخصیت پردازی ادبیات خیلی شیرینه، اصل باقلواس."
سر بلند می کند، دستی به پشت لب تازه سبز شده اش می کشد و می گوید: "نه، تکلیف درس تاریخِ."
- "داستان رولددال، درس تاریخ؟!!"
نگاه تند پرسشگرانه اش را توی چشمهایم ميخ مي کند و با تُنی بلندتر از قبل می پرسد: "مامان خانم مگه تو معلم نبودی؟"
با تندي نگاه و تیزی سؤالش چنان گل می زند که تور دروازه پاره می شود و مثل دروازه بانی باخته، یخ می زنم.
درس تاریخ ما نبش قبر بود نه کشف متن.
یخم را به کوه قطب جنوب تبدیل می کند وقتی می گوید برای علوم، جغرافیا و اقتصاد هم کتاب های داستان می خوانند.
فیلم سالهای درس دادن را روی دور تند می گذارم. هیچ وقت در کلاس درس، از کنکاش کتاب داستان فانتزی استفاده نکرده بودم.
#فریده_افضلان
#داستان_کودک
#آموزش_تاریخ
#آموزش_پروژه_ایی