پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
Andy Williams – A time for us - Mp3glu.net
🎧آهنگی از "Andy williams"
🎼نام آهنگ: "A time for us"
🔘برگردان به فارسی: #شیرین_حسینپور
A time for us, some day there'll be
When chains are torn by courage born of a love that's free
A time when dreams so long denied can flourish
As we unveil the love we now must hide
A time for us, at last to see
A life worthwhile for you and me
And with our love, through tears and thorns
We will endure as we pass surely through every storm
A time for us, some day there'll be a new world
A world of shining hope for you and me
For you and me
And with our love, through tears and thorns
We will endure as we pass surely through every storm
A time for us, some day there'll be a new world
A world of shining hope for you and me
A world of shining hope for you and me
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
زمانی، روزی خواهد رسید برای ما
هنگامیکه گسیخته شوند زنجیرها
به دست شجاعتی پدید آمده از یک عشق وارسته
آن زمان که بتوانند بشکفند
رویاهایی که دیر زمانیست پنهان شدهاند
آن زمان که ما پرده برمیداریم
از عشقی که حال نهاناش کردهایم
سرانجام فرا خواهد رسید زمان دیدار برای ما
یک زندگی باارزش برای تو و من
و باعشقمان از میان اشکها و خارها
و زمان گذر از هر طوفانی شکیبا خواهیم بود بیتردید
زمانی، فرا خواهد رسید برایما
روزی با یک دنیایی تازه
دنیایی درخشان از امید
برای من و تو...
#موسیقی_انگلیسی
#ترجمه_آهنگ
🎼نام آهنگ: "A time for us"
🔘برگردان به فارسی: #شیرین_حسینپور
A time for us, some day there'll be
When chains are torn by courage born of a love that's free
A time when dreams so long denied can flourish
As we unveil the love we now must hide
A time for us, at last to see
A life worthwhile for you and me
And with our love, through tears and thorns
We will endure as we pass surely through every storm
A time for us, some day there'll be a new world
A world of shining hope for you and me
For you and me
And with our love, through tears and thorns
We will endure as we pass surely through every storm
A time for us, some day there'll be a new world
A world of shining hope for you and me
A world of shining hope for you and me
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
زمانی، روزی خواهد رسید برای ما
هنگامیکه گسیخته شوند زنجیرها
به دست شجاعتی پدید آمده از یک عشق وارسته
آن زمان که بتوانند بشکفند
رویاهایی که دیر زمانیست پنهان شدهاند
آن زمان که ما پرده برمیداریم
از عشقی که حال نهاناش کردهایم
سرانجام فرا خواهد رسید زمان دیدار برای ما
یک زندگی باارزش برای تو و من
و باعشقمان از میان اشکها و خارها
و زمان گذر از هر طوفانی شکیبا خواهیم بود بیتردید
زمانی، فرا خواهد رسید برایما
روزی با یک دنیایی تازه
دنیایی درخشان از امید
برای من و تو...
#موسیقی_انگلیسی
#ترجمه_آهنگ
شب همیشه به تمامی شب نیست ...
چرا که من می گویم
چرا که من می دانم
که همیشه ،
در اوج غم یک پنجره باز است
پنجره ای روشن
و همیشه هست ..
رویاهایی که پاسبانی می دهند
آرزویی که جان می گیرد
گرسنگی که از یاد می رود ،
و قلبی سخاوتمند
و دستی بخشنده
دستی گشوده
و چشم هایی که می پایند
و زندگی ،
یک زندگی برای با هم بودن همیشه هست ...
#پل_الوار
#ترجمه_احمد_شاملو
چرا که من می گویم
چرا که من می دانم
که همیشه ،
در اوج غم یک پنجره باز است
پنجره ای روشن
و همیشه هست ..
رویاهایی که پاسبانی می دهند
آرزویی که جان می گیرد
گرسنگی که از یاد می رود ،
و قلبی سخاوتمند
و دستی بخشنده
دستی گشوده
و چشم هایی که می پایند
و زندگی ،
یک زندگی برای با هم بودن همیشه هست ...
#پل_الوار
#ترجمه_احمد_شاملو
#ترجمه_نجف_دریا_بندری
#پیرمرد_و_دریا
#ارنست_همینگوی
امروز مصادف باتولد مترجم ناماشنا نجف دریا بندری است
@parnian_khyial
#پیرمرد_و_دریا
#ارنست_همینگوی
امروز مصادف باتولد مترجم ناماشنا نجف دریا بندری است
@parnian_khyial
پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
۲۲ سپتامبر زادروز دو خواننده و ترانهسُرای بزرگ 🔹آندریا بوچلی (۲۲ سپتامبر ۱۹۵۸) متولد روستایی در توسکانی ایتالیا 🔸نیک کیو (۲۲ سپتامبر ۱۹۵۷) موسیقیدان استرالیایی و رهبر گروه نیک کیو اند د بد سیدز
🎼 🇮🇹
#ترجمه_موسیقی_ایتالیایی
«اگر خدا صدایی داشته باشد ، شبیه صدای آندریا بوچلی خواهد بود.»
سلین دیون
آندریا بوچلی در روستایی از توسکانی ایتالیا چشم به جهان بازکرد اما توپ فوتبال نور این چشمها را در دوازده سالگی برای همیشه از او گرفت.
این خواننده نامدار اپرا که از شش سالگی به موسیقی روی آورده بود و به نواختن پیانو، فلوت و ساکسیفون تسلط داشت از دنیای موسیقی کنار نکشید و افتخارات فراوانی کسب کرد تا آنجا که ملکه الیزابت شخصا او را دعوت کرد که در جشن هنر سالیانه انگلیس برنامه اجرا کند.
Con te partiro
از موفق ترین تک آهنگ های تمام دوران موسیقی است که در سال 1995 و در آلبوم " بوچلی" منتشر شد.
نسخه اصلی ترانه به زبان ایتالیایی و سروده ی "لوچیو کوارانتوتو" است که "فرانچسکو سارتوری" آهنگسازی اش را انجام داده و نسخه های دیگری از جمله انگلیسی و ایتالیایی با عنوان " زمان خداحافظی" نیز توسط بوچلی و سارا براتمن اجرا شده و جایزه اکو را برایشان به ارمغان آورد جناب بوچلی همچنین نسخه اسپانیایی این اثر (بخاطر تو پرواز خواهم کرد) را ارائه کرده است
@parnian_khyial
#ترجمه_موسیقی_ایتالیایی
«اگر خدا صدایی داشته باشد ، شبیه صدای آندریا بوچلی خواهد بود.»
سلین دیون
آندریا بوچلی در روستایی از توسکانی ایتالیا چشم به جهان بازکرد اما توپ فوتبال نور این چشمها را در دوازده سالگی برای همیشه از او گرفت.
این خواننده نامدار اپرا که از شش سالگی به موسیقی روی آورده بود و به نواختن پیانو، فلوت و ساکسیفون تسلط داشت از دنیای موسیقی کنار نکشید و افتخارات فراوانی کسب کرد تا آنجا که ملکه الیزابت شخصا او را دعوت کرد که در جشن هنر سالیانه انگلیس برنامه اجرا کند.
Con te partiro
از موفق ترین تک آهنگ های تمام دوران موسیقی است که در سال 1995 و در آلبوم " بوچلی" منتشر شد.
نسخه اصلی ترانه به زبان ایتالیایی و سروده ی "لوچیو کوارانتوتو" است که "فرانچسکو سارتوری" آهنگسازی اش را انجام داده و نسخه های دیگری از جمله انگلیسی و ایتالیایی با عنوان " زمان خداحافظی" نیز توسط بوچلی و سارا براتمن اجرا شده و جایزه اکو را برایشان به ارمغان آورد جناب بوچلی همچنین نسخه اسپانیایی این اثر (بخاطر تو پرواز خواهم کرد) را ارائه کرده است
@parnian_khyial
از امپراطور ژاپن پرسیدند چرا حقوق خود را «مشروط» ساختی.وی گفت:" نیاکانم آزادی مردم را وام گرفته بودند؛چون وارث حق شناسی هستم قرض موروثی را ادا کردم"
#ظهور_ژاپن_مدرن
#ویلیام_جی_بیزلی
#ترجمه_شهریار_خواجیان
#نشر_ققنوس
#ظهور_ژاپن_مدرن
#ویلیام_جی_بیزلی
#ترجمه_شهریار_خواجیان
#نشر_ققنوس
چشمانت چنان ژرفند که به گاه نوشیدن به سویشان خم شدم
همه ی خورشیدها را دیدم که در آن به تماشای خویش نشسته اند
نومیدان همه خود را در چشمانت پرت کرده اند تا بمیرند
چشمانت چنان ژرفند که حافظه ام را در آن ها از دست می دهم
اقیانوس در سایه ی پرندگان ِ طوفانیست
ناگهان هوا دلپذیر می شود و چشمانت دگرگون می شوند
تابستان ابر را با پیش بند فرشتگان اندازه می گیرد
آسمانِ فراز گندم زار ها از همه جا آبی تر است
بادها بیهوده اندوه های لاجوردی را به دام می اندازند
چشمانت به وقت درخشش اشک از لاجورد روشن ترند
آسمان ِ پس از باران به چشمان تو رشک می برد
شیشه در محل شکستگی ، آبی تر به نظر می رسد
مادر "هفت اندوه" ای نور غمناک
هفت دانه ی بلوط، منشور رنگ ها را سوراخ کرده اند
روز اندوهناک تر از آن است که در میان گریه سربر کند
زنبق چاک چاکِ سیاه گشته از ماتم، آبی تر به نظر می رسد
چشمانت در تیره بختی شکافی مضاغف باز می کنند
که از طریق آن معجزه ی پیامبران احیا می شود
هنگامی که قلب می زند این هر سه رنگ می بازند
ردای مریم مقدس در طویله آویخته است
تنها یکی دهان بسنده می کند تا در ماهِ می
تمامی ِ ترانه ها و حسرت ها را بیان کنیم
آسمان برای میلیون ها ستاره بسیار ناچیز است
چشمان تو می باید و اسرار دوگانه شا ن
کودک که محو تماشای تصاویرِ زیباست
چندان حیرت زده نمی نگرد
اما هنگامی که تو پلک می گشایی - از راست و دروغت مطمئننیستم-
انگار رگبار ،گل های وحشی را شکوفا ن می کند
آیا چشمانت در عطر سنبل که حشرات در آن
عشقبازی های تند خویش را آشکار ساخته اند برقی پنهان نکرده است؟
من چون دریانوردی که در ماه اوت بر گستره ی دریا جان بسپارد
مسحور رشته ستارگان ِ دنباله دار گشته ام
من آن تکه های درخشان رادیوم را بیرون کشیده ام
و انگشتانم به آتش ممنوع شان گداخته اند
آی بهشت ِ صدبار بازیافته ، صدبار از دست شده
چشمانت پروی من، گولکوندِ من، هندوستان من اند
به ناگاه شبی دنیا بر صخره های آبی ای که غرق شدگان،
شعله ور ساختندشان در هم می شکست
چشمان الزا را می دیدم که بر فراز دریا می درخشیدند
چشمان الزا ،
چشمان الزا ،
چشمان الزا ...
#کتاب_چشمهای_الزا
#لویی_آراگون
#ترجمه_جواد_فرید
ص۴۹_۵۱
همه ی خورشیدها را دیدم که در آن به تماشای خویش نشسته اند
نومیدان همه خود را در چشمانت پرت کرده اند تا بمیرند
چشمانت چنان ژرفند که حافظه ام را در آن ها از دست می دهم
اقیانوس در سایه ی پرندگان ِ طوفانیست
ناگهان هوا دلپذیر می شود و چشمانت دگرگون می شوند
تابستان ابر را با پیش بند فرشتگان اندازه می گیرد
آسمانِ فراز گندم زار ها از همه جا آبی تر است
بادها بیهوده اندوه های لاجوردی را به دام می اندازند
چشمانت به وقت درخشش اشک از لاجورد روشن ترند
آسمان ِ پس از باران به چشمان تو رشک می برد
شیشه در محل شکستگی ، آبی تر به نظر می رسد
مادر "هفت اندوه" ای نور غمناک
هفت دانه ی بلوط، منشور رنگ ها را سوراخ کرده اند
روز اندوهناک تر از آن است که در میان گریه سربر کند
زنبق چاک چاکِ سیاه گشته از ماتم، آبی تر به نظر می رسد
چشمانت در تیره بختی شکافی مضاغف باز می کنند
که از طریق آن معجزه ی پیامبران احیا می شود
هنگامی که قلب می زند این هر سه رنگ می بازند
ردای مریم مقدس در طویله آویخته است
تنها یکی دهان بسنده می کند تا در ماهِ می
تمامی ِ ترانه ها و حسرت ها را بیان کنیم
آسمان برای میلیون ها ستاره بسیار ناچیز است
چشمان تو می باید و اسرار دوگانه شا ن
کودک که محو تماشای تصاویرِ زیباست
چندان حیرت زده نمی نگرد
اما هنگامی که تو پلک می گشایی - از راست و دروغت مطمئننیستم-
انگار رگبار ،گل های وحشی را شکوفا ن می کند
آیا چشمانت در عطر سنبل که حشرات در آن
عشقبازی های تند خویش را آشکار ساخته اند برقی پنهان نکرده است؟
من چون دریانوردی که در ماه اوت بر گستره ی دریا جان بسپارد
مسحور رشته ستارگان ِ دنباله دار گشته ام
من آن تکه های درخشان رادیوم را بیرون کشیده ام
و انگشتانم به آتش ممنوع شان گداخته اند
آی بهشت ِ صدبار بازیافته ، صدبار از دست شده
چشمانت پروی من، گولکوندِ من، هندوستان من اند
به ناگاه شبی دنیا بر صخره های آبی ای که غرق شدگان،
شعله ور ساختندشان در هم می شکست
چشمان الزا را می دیدم که بر فراز دریا می درخشیدند
چشمان الزا ،
چشمان الزا ،
چشمان الزا ...
#کتاب_چشمهای_الزا
#لویی_آراگون
#ترجمه_جواد_فرید
ص۴۹_۵۱
💠 امروز یکشنبه یازده آذر ماه
زادروز #جلال_آل_احمد
#روشن_فکر #نویسنده #منتقد_ادبی #مترجم
۱۱ آذر ۱۳۰۲
۱۸ شهریور ۱۳۴۸
🍃🍂🍃🍂
💠 #جلال در سال 1302 در محله #سید_نصرالدین از مجلههای قدیمی شهر تهران در خانوادهای #روحانی و اصالتا اهل #طالقان به دنیا آمد. كودكی وی در محیطی كاملا مذهبی گذشت. پدر جلال تمام سعی خود را بكار بست تا از او جانشینی برای خود پرورش دهد.
اما كوششهای پدر در تربیت مذهبی كودك به ناكامی انجامید و پس از پایان یافتن دوره تابستان جلال روانه بازار كار شد تا حداقل حرفهای برای گذران زندگی خود بیاموزد. جلال روزها به كارهایی چون ساعتسازی، سیمكشی برق، چرم فروشی و ... میپرداخت و شبها دور از چشم پدر در كلاسهای شبانه مدرسه «درالفنون» به تحصیل خود ادامه میداد. دوران دبیرستان او نیز مصادف با جنگ دوم جهانی بود. در همین دوران پدر به دلیل حضور برادر بزرگتر جلال در نجف، شرایط را برای اجرای خواست قلبی خود فراهم دید و بار دیگر فرزند جوان خود را روانه نجف كرد تا به تحصیل علوم حوزوی بپردازد. اما جلال بیشتر از دو ماه زندگی با برادر را تاب نیاورد و به ایران بازگشت.
پس از بازگشت از #نجف در سال 1322 وارد دانشسرای عالی شد و در سال 1325 در رشته ادبیات فارغالتحصیل شد. #جلال در سال 1324 با چاپ داستان «زیارت» در مجله سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال مجموعه داستانی به نام «دید و بازدید» را منتشر كرد. وی در سال 1326، به عنوان #آموزگار در وزارت فرهنگ مشغول به كار شد و در همین زمان تحصیلات خود را در رشته ادبیات فارسی ادامه داد. او در رسال 1327 در #اتوبوس اصفهان به تهران با #سیمین_دانشور، داستان نویس و مترجم معاصر، آشنا شد و در سال 1329 با وی ازدواج كرد.
#آل_احمد در سال 1330 پیش از آنكه از رساله دكترای خود با عنوان «قصه هزار و یك شب» دفاع كند، تحصیلات دانشگاهی خود را نیمه كاره رها كرد. در كتاب «خدمت و خیانت روشنفكران» جلال بیعلاقگی خود را نسبت به دریافت درجه «دكترا» به كم سوادی برخی از استادان دانشگاه مربوط دانست. #جلال همچنین در دیدار با #علی_شریعتی از نیمه كاره رها كردن تحصیلات تكمیلی خود به عنوان «موهبت» یاد كرد. این نویسنده و مترجم در 18 شهریور 1348 پس از سالها قلم زدن در عرصههای مختلف نوشتاری در حالی كه در كلبهای در جنگلهای اسالم گیلان زندگی میكرد، دارفانی را وداع گفت.
آثار به جا مانده از #جلال_آل_احمد را میتوان به پنج دسته
#داستان(دید و بازدید، سه تار، از رنجی که می بریم و...)،
#سفرنامه( خسی در میقات،تات نشین های بلوک زهرا، اورامان و...)،
#مقالات(گزارشها ، حزب توده سر دو راه ، غرب زدگی، ارزیابی شتابزده، در خدمت و خیانت روشنفكران و...)،
#ترجمه(عزاداریهای نامشروع، «محمد آخرالزمان» نوشته بل كازانوا، «قمارباز» اثر داستایوفسكی، «بیگانه»، «سوء تفاهم» اثر كامو ، «دستهای آلوده» اثر سارتر و...)،
و #نامه ها(نامههای جلال در سال 1364 منتشر شد. این مجموعه حاوی نامههای او به دوستان دور و نزدیكش است.) تقسیم کرد.
#پی نوشت
جلال شریعتی دوبازوی بازگشت به سنت ودر تقابل با مدرنیته اند
🍃🍂🍃🍂
زادروز #جلال_آل_احمد
#روشن_فکر #نویسنده #منتقد_ادبی #مترجم
۱۱ آذر ۱۳۰۲
۱۸ شهریور ۱۳۴۸
🍃🍂🍃🍂
💠 #جلال در سال 1302 در محله #سید_نصرالدین از مجلههای قدیمی شهر تهران در خانوادهای #روحانی و اصالتا اهل #طالقان به دنیا آمد. كودكی وی در محیطی كاملا مذهبی گذشت. پدر جلال تمام سعی خود را بكار بست تا از او جانشینی برای خود پرورش دهد.
اما كوششهای پدر در تربیت مذهبی كودك به ناكامی انجامید و پس از پایان یافتن دوره تابستان جلال روانه بازار كار شد تا حداقل حرفهای برای گذران زندگی خود بیاموزد. جلال روزها به كارهایی چون ساعتسازی، سیمكشی برق، چرم فروشی و ... میپرداخت و شبها دور از چشم پدر در كلاسهای شبانه مدرسه «درالفنون» به تحصیل خود ادامه میداد. دوران دبیرستان او نیز مصادف با جنگ دوم جهانی بود. در همین دوران پدر به دلیل حضور برادر بزرگتر جلال در نجف، شرایط را برای اجرای خواست قلبی خود فراهم دید و بار دیگر فرزند جوان خود را روانه نجف كرد تا به تحصیل علوم حوزوی بپردازد. اما جلال بیشتر از دو ماه زندگی با برادر را تاب نیاورد و به ایران بازگشت.
پس از بازگشت از #نجف در سال 1322 وارد دانشسرای عالی شد و در سال 1325 در رشته ادبیات فارغالتحصیل شد. #جلال در سال 1324 با چاپ داستان «زیارت» در مجله سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال مجموعه داستانی به نام «دید و بازدید» را منتشر كرد. وی در سال 1326، به عنوان #آموزگار در وزارت فرهنگ مشغول به كار شد و در همین زمان تحصیلات خود را در رشته ادبیات فارسی ادامه داد. او در رسال 1327 در #اتوبوس اصفهان به تهران با #سیمین_دانشور، داستان نویس و مترجم معاصر، آشنا شد و در سال 1329 با وی ازدواج كرد.
#آل_احمد در سال 1330 پیش از آنكه از رساله دكترای خود با عنوان «قصه هزار و یك شب» دفاع كند، تحصیلات دانشگاهی خود را نیمه كاره رها كرد. در كتاب «خدمت و خیانت روشنفكران» جلال بیعلاقگی خود را نسبت به دریافت درجه «دكترا» به كم سوادی برخی از استادان دانشگاه مربوط دانست. #جلال همچنین در دیدار با #علی_شریعتی از نیمه كاره رها كردن تحصیلات تكمیلی خود به عنوان «موهبت» یاد كرد. این نویسنده و مترجم در 18 شهریور 1348 پس از سالها قلم زدن در عرصههای مختلف نوشتاری در حالی كه در كلبهای در جنگلهای اسالم گیلان زندگی میكرد، دارفانی را وداع گفت.
آثار به جا مانده از #جلال_آل_احمد را میتوان به پنج دسته
#داستان(دید و بازدید، سه تار، از رنجی که می بریم و...)،
#سفرنامه( خسی در میقات،تات نشین های بلوک زهرا، اورامان و...)،
#مقالات(گزارشها ، حزب توده سر دو راه ، غرب زدگی، ارزیابی شتابزده، در خدمت و خیانت روشنفكران و...)،
#ترجمه(عزاداریهای نامشروع، «محمد آخرالزمان» نوشته بل كازانوا، «قمارباز» اثر داستایوفسكی، «بیگانه»، «سوء تفاهم» اثر كامو ، «دستهای آلوده» اثر سارتر و...)،
و #نامه ها(نامههای جلال در سال 1364 منتشر شد. این مجموعه حاوی نامههای او به دوستان دور و نزدیكش است.) تقسیم کرد.
#پی نوشت
جلال شریعتی دوبازوی بازگشت به سنت ودر تقابل با مدرنیته اند
🍃🍂🍃🍂
Forwarded from اتچ بات
Gulsen - bir Ihtimal biliyorum (یه احتمالی هست میدونم)
ترجمه.متن.ترانه
درکانال رویا
Gözyaşım kurak
اشک چشمم خشکیده (انقدر گریه کردم)
bak bu son durak
ببین این ایستگاه آخره
İndim yürüyorum
پیاده شدم دارم میرم
harcayıp attın
هدر دادی و دور انداختی
Sen bizi sattın inanamıyorum
تو مارو فروختی نمیتونم باور کنم
Nasıl bir yalan
این دیگه چجور دروغی بود
koynumda yılan mı Besledim yani?
یعنی تو آغوشم مار پروروندم؟؟
ölümü şaka Sanmışsın demek
پس یعنی مرگ رو شوخی گرفتی
ben hiç gülmüyorum
من اصلا نمیخندم
Seni benden başkası kesmez asla
غیر از من اصلا کسی تو رو تحت تاثیر قرار نمیده (فعل kesmek معانی دیگری هم دارد)
Bi ben etmez kimi ister çarp çıkar topla
هر کی رو میخوای ضرب و جمع کن انداره من نمیشه
Pişmanları oynayacaksın sonra
بعدا نقش پشیمان هارو بازی خواهی کرد
(پشیمان خواهی شد)
Bi merasimle döneceksin o gün ana yurda
روزش که برسه با یه مراسم به وطن (جایی که متعلقی) برخواهی گشت (شاید منظورش مرگ و برگردوندنش به جایگاه اولش باشه)
Yanıyo yanıyorum
دارم بد میسوزم
Sayıyo sövüyorum
هرچی از دهنم درمیاد میگم (حرفای بد و فحش..)
Bitmeyen hesabım var
یه حساب ناتمام دارم
Almaya geliyorum
که میام پاکش کنم (میام حساب پس بگیرم)
Yanıyo yanıyorum
دارم میسوزم
Bir ihtimal biliyorum
یه احتمالی هست میدونم
O da ölmek senin için
اون هم مردن برای توئه
Değer mi? hiç sanmıyorum
ارزش داره؟ اصلا گمان نمیکنم (که ارزش داشته باشه)
#ترجمه_ترانه_های_ترکی_در_کانال_رویا
🆔 @ashareR
ترجمه.متن.ترانه
درکانال رویا
Gözyaşım kurak
اشک چشمم خشکیده (انقدر گریه کردم)
bak bu son durak
ببین این ایستگاه آخره
İndim yürüyorum
پیاده شدم دارم میرم
harcayıp attın
هدر دادی و دور انداختی
Sen bizi sattın inanamıyorum
تو مارو فروختی نمیتونم باور کنم
Nasıl bir yalan
این دیگه چجور دروغی بود
koynumda yılan mı Besledim yani?
یعنی تو آغوشم مار پروروندم؟؟
ölümü şaka Sanmışsın demek
پس یعنی مرگ رو شوخی گرفتی
ben hiç gülmüyorum
من اصلا نمیخندم
Seni benden başkası kesmez asla
غیر از من اصلا کسی تو رو تحت تاثیر قرار نمیده (فعل kesmek معانی دیگری هم دارد)
Bi ben etmez kimi ister çarp çıkar topla
هر کی رو میخوای ضرب و جمع کن انداره من نمیشه
Pişmanları oynayacaksın sonra
بعدا نقش پشیمان هارو بازی خواهی کرد
(پشیمان خواهی شد)
Bi merasimle döneceksin o gün ana yurda
روزش که برسه با یه مراسم به وطن (جایی که متعلقی) برخواهی گشت (شاید منظورش مرگ و برگردوندنش به جایگاه اولش باشه)
Yanıyo yanıyorum
دارم بد میسوزم
Sayıyo sövüyorum
هرچی از دهنم درمیاد میگم (حرفای بد و فحش..)
Bitmeyen hesabım var
یه حساب ناتمام دارم
Almaya geliyorum
که میام پاکش کنم (میام حساب پس بگیرم)
Yanıyo yanıyorum
دارم میسوزم
Bir ihtimal biliyorum
یه احتمالی هست میدونم
O da ölmek senin için
اون هم مردن برای توئه
Değer mi? hiç sanmıyorum
ارزش داره؟ اصلا گمان نمیکنم (که ارزش داشته باشه)
#ترجمه_ترانه_های_ترکی_در_کانال_رویا
🆔 @ashareR
Telegram
attach 📎
پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
Zaz – Le Long De La Route
🎼 🇫🇷
#ترجمه_موسیقی_فرانسوی
نقل از ابزرورد
پست موسیقی امروز از خواننده و آهنگساز جوانی ست که سبکی نو در جاز و بلوز فرانسه ایجاد کرد.
ایزابل ژئوفرا فعالیت هنری اش را با نام #زاز (Zaz) از سال ٢٠٠١ آغاز کرد.
شهرت وی بیشتر بخاطر ترانه "من می خواهم" (Je Veux) از نخستین آلبوم انفرادی اش است.
وی اکنون ٣٦ ساله است و از پنج سالگی تئوری موسیقی را آموزش دیده و از ٢١ سالگی نيز به کلاسهای خوانندگی رفته است.
زاز تحصیلاتش را از سال ٢٠٠٠ با برنده شدن بورسیه تحصیلی، در مدرسه موسیقی مدرن بودرو ادامه داد.
او در آثارش از بزرگان موسیقی از جمله ویوالدی (چهار فصل) و خوانندگان بزرگ نظیر فیتز جرارد، انریکو ماسیاس و بابی مک فرین تاثیر گرفته است.
Le Long De La Route
در امتداد جاده
on n'a pas pris la peine
ما تلاشِ زیادی نکردیم
de se rassembler un peu
برای اینکه یه ذره به هم نزدیکتر بشیم
avant que le temps prenne
قبل از اینکه زمان بخواد با خودش بِبَره
nos envies et nos voeux
همه اشتیاق و همه رویاهامون رو
les images, les querelles
همه اون تصویرها... دعواهامون...
du passé rancunier
همه ی اون نفرت ها کینه های دیرینمون
ont forgé nos armures
سلاح هایی که ساختیم
nos coeurs se sont scellés
و قلب هامون رو مهر و موم کردیم
rester seul dans son coin
تو کنج خلوت خودشون تنها موندن
nos démons animés
شیطانهای وجودمون
perdus dans nos dessins
گم شدیم تو چیزایی که خودمون ساخته بودیم
sans couleur, gris foncé
بی رنگ و بی روح... خاکستریِ تیره
on aurait pu choisir
ما می تونستیم انتخاب کنیم
le pardon, essayer
بخشش و تلاش رو
une autre histoire d'avenir
یک قصه دیگه(متفاوت از این چیزی که الان هست) برای آیندمون
que de vouloir oublier
به جای اصرار به فراموشی
prenons-nous la main
بیا دستای همو بگیریم
le long de la route
تو امتداد این جاده
choisissons nos destins
بیا سرنوشتمون انتخاب کنیم
sans plus aucun doute
بدون هرشک و تردیدی
j'ai foi et ce n'est rien
من ایمان دارم و تازه علاوه بر اون
qu'une question d'écoute
میخوام بفهمم و گوش بدم
d'ouvrir grand nos petites mains
بیا با همین دستای کوچیکمون آغوش باشیم
coûte que coûte
برای هرچیزی که ارزشش رو داره
on n'a pas pris la peine
ما هیج وقت تلاش نکردیم
de se parler de nous
در مورد ما(دوتاییمون) حرف بزنیم
nos fiertés tout devant
مغرور بودن و خودداری
sans pouvoir se mettre à genoux
با اینا نمی تونیم به زانو دربیایم(در مقابل خواسته های قلبیمون)
dans nos yeux transparents
شفافیت تو چشامون
le mensonge sur nos dents
دروغای نوک زبونمون
impossible de le nier
محاله بشه اینارو نادیده گرفت
tout le corps révélé
همه وجودمون داره خودنمایی می کنه
prenons-nous la main
بیا دستای همو بگیریم
le long de la route
تو امتداد این جاده
choisissons nos destins
بیا سرنوشتمون انتخاب کنیم
sans plus aucun doute
بدون هرشک و تردیدی
j'ai foi et ce n'est rien
من ایمان دارم و تازه علاوه بر اون
qu'une question d'écoute
میخوام بفهمم و گوش بدم
d'ouvrir grand nos petites mains
بیا با همین دستای کوچیکمون آغوش باشیم
coûte que coûte
برای هرچیزی که ارزشش رو داره
prenons-nous la main
بیا دستای همو بگیریم
le long de la route
تو امتداد این جاده
essaye, vivre la vie
تلاش کنیم... زندگی رو زندگی کنیم
glisser sans retenir
لغزش های بدون یادآوری...
et les mots ne sont que des mots
کلمات فقط کلمات هستن
pas les plus importants
مهمترین نیستند
on y met nos sens propres
این ما هستیم که به اونا معنا میدیم
qui changent au gré des gens
معناشون بر اساس سلیقه هر کسی فرق می کنه
c'est con, ce qu'on peut être con
این احمقانه ست... چقدر ما باید احمق باشیم
a se cacher de soi même
که خود واقعیمون رو مخفی کنیم
c'est con, ce qu'on peut être con
این احمقانه ست... چقدر ما باید احمق باشیم
car l'autre n'est que le reflet de ce qu'on se met à couvert
که برام هم فقط بازتاب رازها و چیزایی که مخفی نگه میداریم باشیم
si nos je t'aime à l'entrée
اگه ما در ابتدای راه همدیگرو دوست داریم
ne veulent pas nous figer
نباید بخوایم که همو قضاوت کنیم
c'est le début de nos rêves
این باید شروع رویاهامون باشه
qui tendent à se confirmer
که قراره تو زندگیمون وارد بشن
c'est con, ce qu'on peut être con
این احمقانه ست... چقدر ما باید احمق باشیم
a se cacher de soi même
که خود واقعیمون رو مخفی کنیم
c'est con, ce qu'on peut être con
این احمقانه ست... چقدر ما باید احمق باشیم
car l'autre n'est que le reflet de ce qu'on se met à couvert
که برام هم فقط بازتاب رازها و چیزایی که مخفی نگه میدار
#ترجمه_موسیقی_فرانسوی
نقل از ابزرورد
پست موسیقی امروز از خواننده و آهنگساز جوانی ست که سبکی نو در جاز و بلوز فرانسه ایجاد کرد.
ایزابل ژئوفرا فعالیت هنری اش را با نام #زاز (Zaz) از سال ٢٠٠١ آغاز کرد.
شهرت وی بیشتر بخاطر ترانه "من می خواهم" (Je Veux) از نخستین آلبوم انفرادی اش است.
وی اکنون ٣٦ ساله است و از پنج سالگی تئوری موسیقی را آموزش دیده و از ٢١ سالگی نيز به کلاسهای خوانندگی رفته است.
زاز تحصیلاتش را از سال ٢٠٠٠ با برنده شدن بورسیه تحصیلی، در مدرسه موسیقی مدرن بودرو ادامه داد.
او در آثارش از بزرگان موسیقی از جمله ویوالدی (چهار فصل) و خوانندگان بزرگ نظیر فیتز جرارد، انریکو ماسیاس و بابی مک فرین تاثیر گرفته است.
Le Long De La Route
در امتداد جاده
on n'a pas pris la peine
ما تلاشِ زیادی نکردیم
de se rassembler un peu
برای اینکه یه ذره به هم نزدیکتر بشیم
avant que le temps prenne
قبل از اینکه زمان بخواد با خودش بِبَره
nos envies et nos voeux
همه اشتیاق و همه رویاهامون رو
les images, les querelles
همه اون تصویرها... دعواهامون...
du passé rancunier
همه ی اون نفرت ها کینه های دیرینمون
ont forgé nos armures
سلاح هایی که ساختیم
nos coeurs se sont scellés
و قلب هامون رو مهر و موم کردیم
rester seul dans son coin
تو کنج خلوت خودشون تنها موندن
nos démons animés
شیطانهای وجودمون
perdus dans nos dessins
گم شدیم تو چیزایی که خودمون ساخته بودیم
sans couleur, gris foncé
بی رنگ و بی روح... خاکستریِ تیره
on aurait pu choisir
ما می تونستیم انتخاب کنیم
le pardon, essayer
بخشش و تلاش رو
une autre histoire d'avenir
یک قصه دیگه(متفاوت از این چیزی که الان هست) برای آیندمون
que de vouloir oublier
به جای اصرار به فراموشی
prenons-nous la main
بیا دستای همو بگیریم
le long de la route
تو امتداد این جاده
choisissons nos destins
بیا سرنوشتمون انتخاب کنیم
sans plus aucun doute
بدون هرشک و تردیدی
j'ai foi et ce n'est rien
من ایمان دارم و تازه علاوه بر اون
qu'une question d'écoute
میخوام بفهمم و گوش بدم
d'ouvrir grand nos petites mains
بیا با همین دستای کوچیکمون آغوش باشیم
coûte que coûte
برای هرچیزی که ارزشش رو داره
on n'a pas pris la peine
ما هیج وقت تلاش نکردیم
de se parler de nous
در مورد ما(دوتاییمون) حرف بزنیم
nos fiertés tout devant
مغرور بودن و خودداری
sans pouvoir se mettre à genoux
با اینا نمی تونیم به زانو دربیایم(در مقابل خواسته های قلبیمون)
dans nos yeux transparents
شفافیت تو چشامون
le mensonge sur nos dents
دروغای نوک زبونمون
impossible de le nier
محاله بشه اینارو نادیده گرفت
tout le corps révélé
همه وجودمون داره خودنمایی می کنه
prenons-nous la main
بیا دستای همو بگیریم
le long de la route
تو امتداد این جاده
choisissons nos destins
بیا سرنوشتمون انتخاب کنیم
sans plus aucun doute
بدون هرشک و تردیدی
j'ai foi et ce n'est rien
من ایمان دارم و تازه علاوه بر اون
qu'une question d'écoute
میخوام بفهمم و گوش بدم
d'ouvrir grand nos petites mains
بیا با همین دستای کوچیکمون آغوش باشیم
coûte que coûte
برای هرچیزی که ارزشش رو داره
prenons-nous la main
بیا دستای همو بگیریم
le long de la route
تو امتداد این جاده
essaye, vivre la vie
تلاش کنیم... زندگی رو زندگی کنیم
glisser sans retenir
لغزش های بدون یادآوری...
et les mots ne sont que des mots
کلمات فقط کلمات هستن
pas les plus importants
مهمترین نیستند
on y met nos sens propres
این ما هستیم که به اونا معنا میدیم
qui changent au gré des gens
معناشون بر اساس سلیقه هر کسی فرق می کنه
c'est con, ce qu'on peut être con
این احمقانه ست... چقدر ما باید احمق باشیم
a se cacher de soi même
که خود واقعیمون رو مخفی کنیم
c'est con, ce qu'on peut être con
این احمقانه ست... چقدر ما باید احمق باشیم
car l'autre n'est que le reflet de ce qu'on se met à couvert
که برام هم فقط بازتاب رازها و چیزایی که مخفی نگه میداریم باشیم
si nos je t'aime à l'entrée
اگه ما در ابتدای راه همدیگرو دوست داریم
ne veulent pas nous figer
نباید بخوایم که همو قضاوت کنیم
c'est le début de nos rêves
این باید شروع رویاهامون باشه
qui tendent à se confirmer
که قراره تو زندگیمون وارد بشن
c'est con, ce qu'on peut être con
این احمقانه ست... چقدر ما باید احمق باشیم
a se cacher de soi même
که خود واقعیمون رو مخفی کنیم
c'est con, ce qu'on peut être con
این احمقانه ست... چقدر ما باید احمق باشیم
car l'autre n'est que le reflet de ce qu'on se met à couvert
که برام هم فقط بازتاب رازها و چیزایی که مخفی نگه میدار
تو را به زبان اسپانیایی دوست دارم
در هوس دیوانه وار رقص فلامینکو...
در عطش وحشی رقص تانگو...
تو را به زبان یونانی دوست دارم
غمناک ...
ظریف و زیبا...
در نقش و نگار لباس های رقص... سیرتاکی...
در تکان آرام شانه ها...
تو را به زبان ایتالیایی دوست دارم
در اُپرای «عروسی فیگارو» موتسارت...
در اُپرای «کارمن» بیزه...
در اُپرای «آیدای» وِردی...
تو را به زبان تُرکی دوست دارم
در رقص جنگی و یاللی...
در رقص تأثر برانگیز واغزالی...
تو را به هر زبانی دوست دارم
در هر نُت موسیقی...
در هر سطری که می نویسم...
در هر ترانه ی شور انگیز...
در هر ریتم غمناک...
آیا عشق را زبانی هست؟
آیا عشق، کوره راه وُ راهی دارد؟
تو را به هر زبانی دوست دارم
در هفت نُتی که می دانم
در هفت رنگی که می شناسم
تو را در آسمان و زمین دوست دارم...
ربطی به خود تو ندارد
تو را به همه ی زبان ها
در همه ی خانه وُ راه ها
تو را در درونم
دوست دارم
#زیبا_خلیل
#شاعر_آذربایجانی
#ترجمه_مجتبی_نهان
در هوس دیوانه وار رقص فلامینکو...
در عطش وحشی رقص تانگو...
تو را به زبان یونانی دوست دارم
غمناک ...
ظریف و زیبا...
در نقش و نگار لباس های رقص... سیرتاکی...
در تکان آرام شانه ها...
تو را به زبان ایتالیایی دوست دارم
در اُپرای «عروسی فیگارو» موتسارت...
در اُپرای «کارمن» بیزه...
در اُپرای «آیدای» وِردی...
تو را به زبان تُرکی دوست دارم
در رقص جنگی و یاللی...
در رقص تأثر برانگیز واغزالی...
تو را به هر زبانی دوست دارم
در هر نُت موسیقی...
در هر سطری که می نویسم...
در هر ترانه ی شور انگیز...
در هر ریتم غمناک...
آیا عشق را زبانی هست؟
آیا عشق، کوره راه وُ راهی دارد؟
تو را به هر زبانی دوست دارم
در هفت نُتی که می دانم
در هفت رنگی که می شناسم
تو را در آسمان و زمین دوست دارم...
ربطی به خود تو ندارد
تو را به همه ی زبان ها
در همه ی خانه وُ راه ها
تو را در درونم
دوست دارم
#زیبا_خلیل
#شاعر_آذربایجانی
#ترجمه_مجتبی_نهان
تو را به زبان اسپانیایی دوست دارم
در هوس دیوانه وار رقص فلامینکو...
در عطش وحشی رقص تانگو...
تو را به زبان یونانی دوست دارم
غمناک ...
ظریف و زیبا...
در نقش و نگار لباس های رقص... سیرتاکی...
در تکان آرام شانه ها...
تو را به زبان ایتالیایی دوست دارم
در اُپرای «عروسی فیگارو» موتسارت...
در اُپرای «کارمن» بیزه...
در اُپرای «آیدای» وِردی...
تو را به زبان تُرکی دوست دارم
در رقص جنگی و یاللی...
در رقص تأثر برانگیز واغزالی...
تو را به هر زبانی دوست دارم
در هر نُت موسیقی...
در هر سطری که می نویسم...
در هر ترانه ی شور انگیز...
در هر ریتم غمناک...
آیا عشق را زبانی هست؟
آیا عشق، کوره راه وُ راهی دارد؟
تو را به هر زبانی دوست دارم
در هفت نُتی که می دانم
در هفت رنگی که می شناسم
تو را در آسمان و زمین دوست دارم...
ربطی به خود تو ندارد
تو را به همه ی زبان ها
در همه ی خانه وُ راه ها
تو را در درونم
دوست دارم
#زیبا_خلیل
#شاعر_آذربایجانی
#ترجمه_مجتبی_نهان
در هوس دیوانه وار رقص فلامینکو...
در عطش وحشی رقص تانگو...
تو را به زبان یونانی دوست دارم
غمناک ...
ظریف و زیبا...
در نقش و نگار لباس های رقص... سیرتاکی...
در تکان آرام شانه ها...
تو را به زبان ایتالیایی دوست دارم
در اُپرای «عروسی فیگارو» موتسارت...
در اُپرای «کارمن» بیزه...
در اُپرای «آیدای» وِردی...
تو را به زبان تُرکی دوست دارم
در رقص جنگی و یاللی...
در رقص تأثر برانگیز واغزالی...
تو را به هر زبانی دوست دارم
در هر نُت موسیقی...
در هر سطری که می نویسم...
در هر ترانه ی شور انگیز...
در هر ریتم غمناک...
آیا عشق را زبانی هست؟
آیا عشق، کوره راه وُ راهی دارد؟
تو را به هر زبانی دوست دارم
در هفت نُتی که می دانم
در هفت رنگی که می شناسم
تو را در آسمان و زمین دوست دارم...
ربطی به خود تو ندارد
تو را به همه ی زبان ها
در همه ی خانه وُ راه ها
تو را در درونم
دوست دارم
#زیبا_خلیل
#شاعر_آذربایجانی
#ترجمه_مجتبی_نهان
"قانون زیستن، وظیفهى زیستن"
هیچ چیز نباشد
نه حشرهیى وزوز کُن
نه برگى لرزان
نه جانورى که لیسه کشد یا بلاید،
هیچ گرمى، هیچ شکفتهیى
نه یخزدهیى، نه درخشانى، نه بویایی
نه سایهى سایندهى یکى گُل ِ تابستانى
نه درختى پوستین ِ برفش در بر
نه گونهیى به یکى بوسهى شاد آراسته
نه بالى محتاط یا گستاخ در باد
نه کنار ِ نازک ِ تنى، نه یکى آغوش ِ سراینده
نه چیز ِ آزادى، نه سود بردنى، نه هدر دادنى
نه پریشان شدنى، نه فراهم آمدنى
از پى ِ خیر یا کز پى ِ شرّ
نه شبى مسلح به سلاح عشق یا رامشى
نه صدایى از سر ِ اعتماد و نه دهانى هیجانزده
نه سینهى عریانى نه دست ِ گشودهیى
نه تیرهروزى، نه سیرمانى
نه چیز مادى، نه چیزى که بتوان دید
نه از سنگین و نه از سبک
نه میرا و نه ماندگار
انسانى باشد
هر که خواهد گو باش
من یا دیگرى
ورنه هیچ نباشد.
#پل_الوار
#ترجمه_احمد_شاملو
هیچ چیز نباشد
نه حشرهیى وزوز کُن
نه برگى لرزان
نه جانورى که لیسه کشد یا بلاید،
هیچ گرمى، هیچ شکفتهیى
نه یخزدهیى، نه درخشانى، نه بویایی
نه سایهى سایندهى یکى گُل ِ تابستانى
نه درختى پوستین ِ برفش در بر
نه گونهیى به یکى بوسهى شاد آراسته
نه بالى محتاط یا گستاخ در باد
نه کنار ِ نازک ِ تنى، نه یکى آغوش ِ سراینده
نه چیز ِ آزادى، نه سود بردنى، نه هدر دادنى
نه پریشان شدنى، نه فراهم آمدنى
از پى ِ خیر یا کز پى ِ شرّ
نه شبى مسلح به سلاح عشق یا رامشى
نه صدایى از سر ِ اعتماد و نه دهانى هیجانزده
نه سینهى عریانى نه دست ِ گشودهیى
نه تیرهروزى، نه سیرمانى
نه چیز مادى، نه چیزى که بتوان دید
نه از سنگین و نه از سبک
نه میرا و نه ماندگار
انسانى باشد
هر که خواهد گو باش
من یا دیگرى
ورنه هیچ نباشد.
#پل_الوار
#ترجمه_احمد_شاملو
نور دریا
اگر کتابی را بسوزانی، در شعلهها رو به غیاب گشوده میشود. اگر غرقش کنی، با امواج میگسترد، اگر دفنش کنی، تشنگی بیابان را فرومینشاند. زیرا کلمات همه آب ناب رستگاریاند.
#ادمون_ژابس
#ترجمه حسین مکی زاده
اگر کتابی را بسوزانی، در شعلهها رو به غیاب گشوده میشود. اگر غرقش کنی، با امواج میگسترد، اگر دفنش کنی، تشنگی بیابان را فرومینشاند. زیرا کلمات همه آب ناب رستگاریاند.
#ادمون_ژابس
#ترجمه حسین مکی زاده
پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
www.ArabSong.net
به تو مدیونم اے لبخند من، به تو مدیونم
به تو مدیونم اے اشک من، تو میتوانے هر آنچه را آرزو ڪردے مالک شوی
به تو مدیونم اے قلب من، به قلب من نگاه ڪن، هیچ یک از اینها اگر تو نباشے نخواهند بود
دلے ڪه دیوانه میشود را فراموش ڪن
درباره چنین چشمان عاشق و زیبایی
چه ڪسے ممڪن است تو را دوست نداشته باشد؟
اے واے از دل تو
مغرورست، دل تو مغرور است
به تو مدیونم اے تپش قلب من و وقتے احساس نیست، چه چیز میماند؟
عشق من! اگر تو بروے من آزرده میشوم، آزرده میشوم
چشمت به دل من باشد و ڪمے مراقب باش و بر حذر باش
دل مهربانم فقط و فقط میتواند تحمل ڪند
به تو خیانت نخواهم ڪرد، حتے اگر عشقت به من خیانت ڪند
و دیوانهوار، چقدر دیوانهوار دوستت دارم
آه روح و جان من! تو میتوانے هر آنچه بخواهے را داشته باشی
دلم دیگر تحت امر عقلم نیست
فقط به خواست و اراده توست، دلے ڪه گرو گذاشته شده است
پس وقتے این دل دیوانه میشود تو ببخش ..
#ترجمه
#موسیقی_عرب
ارسالی دوستداران کانال
به تو مدیونم اے اشک من، تو میتوانے هر آنچه را آرزو ڪردے مالک شوی
به تو مدیونم اے قلب من، به قلب من نگاه ڪن، هیچ یک از اینها اگر تو نباشے نخواهند بود
دلے ڪه دیوانه میشود را فراموش ڪن
درباره چنین چشمان عاشق و زیبایی
چه ڪسے ممڪن است تو را دوست نداشته باشد؟
اے واے از دل تو
مغرورست، دل تو مغرور است
به تو مدیونم اے تپش قلب من و وقتے احساس نیست، چه چیز میماند؟
عشق من! اگر تو بروے من آزرده میشوم، آزرده میشوم
چشمت به دل من باشد و ڪمے مراقب باش و بر حذر باش
دل مهربانم فقط و فقط میتواند تحمل ڪند
به تو خیانت نخواهم ڪرد، حتے اگر عشقت به من خیانت ڪند
و دیوانهوار، چقدر دیوانهوار دوستت دارم
آه روح و جان من! تو میتوانے هر آنچه بخواهے را داشته باشی
دلم دیگر تحت امر عقلم نیست
فقط به خواست و اراده توست، دلے ڪه گرو گذاشته شده است
پس وقتے این دل دیوانه میشود تو ببخش ..
#ترجمه
#موسیقی_عرب
ارسالی دوستداران کانال
دوران هولناک یژوف را میگذراندیم. هفده ماهی میشد که در صف طولانی زندان لنینگراد، منتظر میایستادم. یک روز کسی من را شناخت. پشت سرم زنی بود با لبهایی کبود، زنی که هیچوقت حتی اسم من هم به گوشش نخورده بود. کمی از حال رخوتناک و منگی که همهی ما را مبتلا کرده بود، بیرون آمد و در گوشم زمزمه کرد (همهمان حرفهایمان را پچپچکنان میگفتیم):
- شما میتونین حالی رو که داریم توصیف کنین و بنویسین؟
و من گفتم:
- میتونم.
چیزی شبیه لبخند لغزید،
لغزید و فروریخت روی مختصاتی که دیگر نمیشد نامش را صورت گذاشت.
۱ آوریل ۱۹۵۷
لنینگراد
آخماتووا مدتها پیگیر پسرش بود که در زندان او را گروگان گرفته بودند. در این دوران، موسوم به دورهی پاکسازی، نیکلای یژوف، افسر ارشد پلیس مخفی استالین، جمعیت زیادی را زندانی، شکنجه و اعدام کرد، دورانی که وحشت عمومی سرتاسر کشور را فراگرفته بود.
.
.
.
.
.
آنا آخماتووا
#ترجمه از روسی
#اشکان_دانشمند✍🏻
#اشکان_غفاریان_دانشمند
@ashkandaneshmand
- شما میتونین حالی رو که داریم توصیف کنین و بنویسین؟
و من گفتم:
- میتونم.
چیزی شبیه لبخند لغزید،
لغزید و فروریخت روی مختصاتی که دیگر نمیشد نامش را صورت گذاشت.
۱ آوریل ۱۹۵۷
لنینگراد
آخماتووا مدتها پیگیر پسرش بود که در زندان او را گروگان گرفته بودند. در این دوران، موسوم به دورهی پاکسازی، نیکلای یژوف، افسر ارشد پلیس مخفی استالین، جمعیت زیادی را زندانی، شکنجه و اعدام کرد، دورانی که وحشت عمومی سرتاسر کشور را فراگرفته بود.
.
.
.
.
.
آنا آخماتووا
#ترجمه از روسی
#اشکان_دانشمند✍🏻
#اشکان_غفاریان_دانشمند
@ashkandaneshmand
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کوه گفت :
« انقلاب ، رود است.
زمانی تند و تیز و گاهی به آرامی جاری است.
چندی هم ژرف و بی گدار است»
رود گفت : « انقلاب ، کوه است .
بلندایش ، قله
جایگاهش سترگ
و دامنه اش فراخ است.»
درخت گفت : « انقلاب ، جنگل است .
گوشه ای تنک و زمانی خشک و میان آن انبوه است.»
پس آنگاه ، زمین به سخن آمد: «
نه ، انقلاب ، زندگی است.
همچون سر من که گرد چشم خورشید می گردد،
سر انقلاب نیز
گرد چشم مردم می چرخد.
آنچه هرگز روی نخواهد داد،
باز ایستادن است.»
#شیرکو_بیکس
#ترجمه : #بهروز_حسن_زاده
« انقلاب ، رود است.
زمانی تند و تیز و گاهی به آرامی جاری است.
چندی هم ژرف و بی گدار است»
رود گفت : « انقلاب ، کوه است .
بلندایش ، قله
جایگاهش سترگ
و دامنه اش فراخ است.»
درخت گفت : « انقلاب ، جنگل است .
گوشه ای تنک و زمانی خشک و میان آن انبوه است.»
پس آنگاه ، زمین به سخن آمد: «
نه ، انقلاب ، زندگی است.
همچون سر من که گرد چشم خورشید می گردد،
سر انقلاب نیز
گرد چشم مردم می چرخد.
آنچه هرگز روی نخواهد داد،
باز ایستادن است.»
#شیرکو_بیکس
#ترجمه : #بهروز_حسن_زاده
✍️🌺درود صبحتان بخیر دلنشین وبی ملال روزتان بر پرند شادی و فرخندگی
اسفند می رود تا دفتر سالی راببندد و عشق می اید تا دریچه ی تازه ای بر چشمان شکوفه های بهاری بگشاید و ما مسافرانی که سواره وپیاده در جستجوی شادی ورستگاری به استقبال سال نو می رویم به این امید که مهر دل افروز با خود برای همه ی جهانیان صلح ،آرامش و نیکدلی بیاورد و سال نو پایانی بر مصائب و جنگهای تحمیل شده باشد وجهان باردیگر به عقلانیت برگردد
🖋️🌿صبح تا اسان کند کار خیال
سر زد از هر سو به تابش بی ملال
مهر رخشان خنده برلب با نشاط
وه چه روزی تازه با این حس وحال
🖋️🌿صبح سرکشیده فعل جام آفتاب
سر زد از خیال وگفت رو بتاب
روشن از نگاه مهر تا جهان شده
خنده ها نشسته بر لب از جناب
🖋️🌿خیال از قصه ی زیبا غزل گفت
گلم ازچشم زیبایش چو بشکفت
عروس شعر شد زیبا نگارین
به شعرم ژاله هم در وصدف سفت
🖋️🌿چشمانت
این جباریت را
از کجا وام گرفته اند
که جلاد خاطرات من اند
در بی زمانی
🖋️🌿از دوش شب
به زایش یک صبح
پهنای صورت ماه را
چونانترنجی ترد
می برید
انگشت بی اشاره ی یک سرباز
تا آن ستاره ی سرگردان
وقتی که می دمد
نشانه نباشد
🖋️🌿یک فعل است
گفتم نمی تواند
و ن را به طور مجازی
قرض داده اند
به لشکر گرسنگانی
که در سیل مانده اند
یا آوارگانی که در غزه
گوشت دم توپ می شوند
شاید هم که به اکراین برده اند
در ان جنایت فجیح تجاوز
تا بیش از این نخراشد
روح لطیف گلها را
این ن هزار فاجعه با خود دارد
و چه سرها
که بر دار نکرده است
هرچند که دارها را
هم گرسنگانی بر پا کرده اند
که دچار توهم قدرت شده اند
ونان را
به سفره ی اربابان
به نرخ روز برده اند
در قاعده ی این ن
شکستن وبر دار کردن است
و هیچ ارتباطی
با سنگلاخ آزادی ندارد
ونانوا
از استخوان شکسته ی گندم
می پزد نان را
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📔تضادی دوگانه در انسانبودن وجود دارد: اول اینکه هیچکس نمیتواند بهجای شما زندگی کند (یعنی هیچکس نمیتواند با آنچه شما باید با آن مواجه شوید روبهرو شود یا آنچه را شما باید احساسش کنید احساس کند) و هیچکس نیز قادر نیست بهتنهایی ازپسِ زندگی بربیاید. دوم اینکه همهٔ ما، در این تنها نوبتِ زندگیمان، آمدهایم برای عشقورزیدن و ازدستدادن. هیچکس نمیداند چرا، اما همین است که هست. اگر به عشق پایبند باشیم، بهناچار با فقدان و سوگ هم آشنا خواهیم شد. اگر از فقدان و سوگ دوری کنیم، هرگز حقیقتاً عشق را تجربه نخواهیم کرد. با این وصف، با تمام قدرت و بهطور اسرارآمیزی، این شناختِ هر دوی عشق و فقدان است که ما را کاملاً و عمیقاً زنده نگه خواهد داشت.
#عیبی_ندارد_اگر_حالت_خوش_نیست📚
#مگان_دیواین
#ترجمه سیده سارا ضرغامی و آرزو مومیوند
دوستان خود را به کانال پرنیان خیال دعوت کنید با سپاس
اسفند می رود تا دفتر سالی راببندد و عشق می اید تا دریچه ی تازه ای بر چشمان شکوفه های بهاری بگشاید و ما مسافرانی که سواره وپیاده در جستجوی شادی ورستگاری به استقبال سال نو می رویم به این امید که مهر دل افروز با خود برای همه ی جهانیان صلح ،آرامش و نیکدلی بیاورد و سال نو پایانی بر مصائب و جنگهای تحمیل شده باشد وجهان باردیگر به عقلانیت برگردد
🖋️🌿صبح تا اسان کند کار خیال
سر زد از هر سو به تابش بی ملال
مهر رخشان خنده برلب با نشاط
وه چه روزی تازه با این حس وحال
🖋️🌿صبح سرکشیده فعل جام آفتاب
سر زد از خیال وگفت رو بتاب
روشن از نگاه مهر تا جهان شده
خنده ها نشسته بر لب از جناب
🖋️🌿خیال از قصه ی زیبا غزل گفت
گلم ازچشم زیبایش چو بشکفت
عروس شعر شد زیبا نگارین
به شعرم ژاله هم در وصدف سفت
🖋️🌿چشمانت
این جباریت را
از کجا وام گرفته اند
که جلاد خاطرات من اند
در بی زمانی
🖋️🌿از دوش شب
به زایش یک صبح
پهنای صورت ماه را
چونانترنجی ترد
می برید
انگشت بی اشاره ی یک سرباز
تا آن ستاره ی سرگردان
وقتی که می دمد
نشانه نباشد
🖋️🌿یک فعل است
گفتم نمی تواند
و ن را به طور مجازی
قرض داده اند
به لشکر گرسنگانی
که در سیل مانده اند
یا آوارگانی که در غزه
گوشت دم توپ می شوند
شاید هم که به اکراین برده اند
در ان جنایت فجیح تجاوز
تا بیش از این نخراشد
روح لطیف گلها را
این ن هزار فاجعه با خود دارد
و چه سرها
که بر دار نکرده است
هرچند که دارها را
هم گرسنگانی بر پا کرده اند
که دچار توهم قدرت شده اند
ونان را
به سفره ی اربابان
به نرخ روز برده اند
در قاعده ی این ن
شکستن وبر دار کردن است
و هیچ ارتباطی
با سنگلاخ آزادی ندارد
ونانوا
از استخوان شکسته ی گندم
می پزد نان را
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📔تضادی دوگانه در انسانبودن وجود دارد: اول اینکه هیچکس نمیتواند بهجای شما زندگی کند (یعنی هیچکس نمیتواند با آنچه شما باید با آن مواجه شوید روبهرو شود یا آنچه را شما باید احساسش کنید احساس کند) و هیچکس نیز قادر نیست بهتنهایی ازپسِ زندگی بربیاید. دوم اینکه همهٔ ما، در این تنها نوبتِ زندگیمان، آمدهایم برای عشقورزیدن و ازدستدادن. هیچکس نمیداند چرا، اما همین است که هست. اگر به عشق پایبند باشیم، بهناچار با فقدان و سوگ هم آشنا خواهیم شد. اگر از فقدان و سوگ دوری کنیم، هرگز حقیقتاً عشق را تجربه نخواهیم کرد. با این وصف، با تمام قدرت و بهطور اسرارآمیزی، این شناختِ هر دوی عشق و فقدان است که ما را کاملاً و عمیقاً زنده نگه خواهد داشت.
#عیبی_ندارد_اگر_حالت_خوش_نیست📚
#مگان_دیواین
#ترجمه سیده سارا ضرغامی و آرزو مومیوند
دوستان خود را به کانال پرنیان خیال دعوت کنید با سپاس
کارل یونگ معتقد بود خصوصیاتی که در دیگران ما را آزار میدهد انعکاس بخشهایی از خودمان است که انکار میکنیم. فروید از آن به عنوان «فرافکنی» یاد میکرد. اکثر مردم به آن میگویند«عوضی بودن»
#عشق_کافی_نیست📚
#مارک_منسن manson, mark
#ترجمه_سیمین_محمدی
موضوع: راه و رسم زندگی، خودشناسی، عشق، جنبههای روانشناسی، خودسازی
#عشق_کافی_نیست📚
#مارک_منسن manson, mark
#ترجمه_سیمین_محمدی
موضوع: راه و رسم زندگی، خودشناسی، عشق، جنبههای روانشناسی، خودسازی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آیا بالاترین خیر انسان ..
شادی و خوشبختی است؟
آیا خوب زیستن «درد» دارد؟
#ترجمه و صدا : #ایمان_فانی
#باهم_ببنیم ..!
شادی و خوشبختی است؟
آیا خوب زیستن «درد» دارد؟
#ترجمه و صدا : #ایمان_فانی
#باهم_ببنیم ..!
لختی سخن پیرامون سروده ای از
استاد #ایرج_جمشیدی_بینا (۱)
#بخش_هشتم
#تاویل_بند_و_وضعیت_روایی_ششم:
هنوز هم کارد نمی برد
رگ از دسته فیروزه ای خود
تا نخود هر آش شوند
آش و لاش انگشتان
حنای خواب رنگی ندارد
وقتی شترش در هر خانه ای می خوابد
و خوابگردها /
بال پروانه های خواب را
به قصه های هزار و یک شب می برند
تا پرواز رویای هرکسی باشد
که خوابی برای تعبیر دارد
و تغییر شرایطی که می نویسند!
#تاویل_بند_ششم:
راوی اینجا کاملا موتیف هایش را داستانی می کند تا لذت عشق را داستانی و با نمودها بیابیم. اینکه خود را در میانه روایت ها حس می کنیم یعنی راوی موفقیت بیانی دارد. پیامدهای این گونه روایت که در همذات پنداری سلوک دارند سبب شده تا با اوی راوی و اوی غائب همراه شده و عشق بازی داشته باشیم به حس های مان. #آرتور_هانیوِل درباره پیرنگ در روایت مدرن می گوید:
- یکی از پیامدهای به کارگیری پیرنگ های مدرن و فنون روایت آن ها اینکه خواننده به نحو بی سابقه ای خود را در وقایع داستان دخیل احساس کند. (۲۱)
چرا چنین دخیل شدن حسی رخ می دهد؟ چون راوی دانای کل نیست بسان گذشته. وقتی هم دانای کل نیست پس وجود ندارد تا بتواند پیچیدگی روایت را توضیح دهد به خواننده. پس وظیفه خواننده هست که رابطه های دلالتی را از حقایق بیانی پدیدارشناسی کند و از همین رو صاحب روایت می شود تا در فردیت اشتراکی فعالانه در ایجاد پیرنگ روایت کمک رسان شود.
#شروع داستان وار این بند: هنوز که هنوز هست ای یار با همه توصیف ها نسبت به وضعیت دیالکتیک تنهایی ام، کارد - چاقو - نمی برد که تعبیر چاقو دسته خود را نمی برد را می توانیم به عنوان یک اصطلاح دریابیم. راوی از گزاره های وضعی کارش را هی بسط می دهد. از کارکرد چاقو به نخود هر آش رفتن یعنی انگشت هایم دور هر کاری برای توصیف تو رفتن. اینکه هستم و در پی تو روان می شود شرایط نخود هر آتش. بعد به خواب نگاهی خاص دارد راوی. #حنای_خواب حنای شب حجله را تعبییر دارد در حالتی و دیگر اینکه حنا رنگی ندارد که خود یک اصطلاح است.
وقتی خواب حنا ندارد بی جا و زمان سرگشته شده پس شتر او - خواب- هرجا می رود یعنی به هرجا بنگرم تو را می بینم پس در پی تو روان و خواب هایم در جستجوی توست.
خوابگرد حالتی نیمه بیدار و رونده است. راوی از وضع بی وضع عاشق به عنوان حالتی خوابگرد سخن دارد تا بی او زیستی را در بود و نبود ببینیم. یک زبانزد لری داریم که می گوید:
ت نیسی وُ ن سر زنده یلُم ن سر مردی یل
#ترجمه: تو نیستی و نه سر زنده ها هستم به بودن و نه سر مرده ها به سرشماری.
راوی از خوابگردهایی هایش می گوید که شده پیوندی به داستان های هزار و یک شب. چون بال پروانه در اوج بودن شان قصه ها دارند. بال پروانه که فقط در شب پیش می آید و روایت پروانگی را زمزمه تا کرم به پروانه برسد. پرواز که رویای همه هست در این تصویر تا قصه ها شده زمزمه ای فرازمند. این مهم را راوی در گزارشی تاریخی مکتوب می کند.
پایان این بخش
پاینده آزادی و جمهوری ایرانی
#آریا_پورفریاد 🍇🦉🍇
استاد #ایرج_جمشیدی_بینا (۱)
#بخش_هشتم
#تاویل_بند_و_وضعیت_روایی_ششم:
هنوز هم کارد نمی برد
رگ از دسته فیروزه ای خود
تا نخود هر آش شوند
آش و لاش انگشتان
حنای خواب رنگی ندارد
وقتی شترش در هر خانه ای می خوابد
و خوابگردها /
بال پروانه های خواب را
به قصه های هزار و یک شب می برند
تا پرواز رویای هرکسی باشد
که خوابی برای تعبیر دارد
و تغییر شرایطی که می نویسند!
#تاویل_بند_ششم:
راوی اینجا کاملا موتیف هایش را داستانی می کند تا لذت عشق را داستانی و با نمودها بیابیم. اینکه خود را در میانه روایت ها حس می کنیم یعنی راوی موفقیت بیانی دارد. پیامدهای این گونه روایت که در همذات پنداری سلوک دارند سبب شده تا با اوی راوی و اوی غائب همراه شده و عشق بازی داشته باشیم به حس های مان. #آرتور_هانیوِل درباره پیرنگ در روایت مدرن می گوید:
- یکی از پیامدهای به کارگیری پیرنگ های مدرن و فنون روایت آن ها اینکه خواننده به نحو بی سابقه ای خود را در وقایع داستان دخیل احساس کند. (۲۱)
چرا چنین دخیل شدن حسی رخ می دهد؟ چون راوی دانای کل نیست بسان گذشته. وقتی هم دانای کل نیست پس وجود ندارد تا بتواند پیچیدگی روایت را توضیح دهد به خواننده. پس وظیفه خواننده هست که رابطه های دلالتی را از حقایق بیانی پدیدارشناسی کند و از همین رو صاحب روایت می شود تا در فردیت اشتراکی فعالانه در ایجاد پیرنگ روایت کمک رسان شود.
#شروع داستان وار این بند: هنوز که هنوز هست ای یار با همه توصیف ها نسبت به وضعیت دیالکتیک تنهایی ام، کارد - چاقو - نمی برد که تعبیر چاقو دسته خود را نمی برد را می توانیم به عنوان یک اصطلاح دریابیم. راوی از گزاره های وضعی کارش را هی بسط می دهد. از کارکرد چاقو به نخود هر آش رفتن یعنی انگشت هایم دور هر کاری برای توصیف تو رفتن. اینکه هستم و در پی تو روان می شود شرایط نخود هر آتش. بعد به خواب نگاهی خاص دارد راوی. #حنای_خواب حنای شب حجله را تعبییر دارد در حالتی و دیگر اینکه حنا رنگی ندارد که خود یک اصطلاح است.
وقتی خواب حنا ندارد بی جا و زمان سرگشته شده پس شتر او - خواب- هرجا می رود یعنی به هرجا بنگرم تو را می بینم پس در پی تو روان و خواب هایم در جستجوی توست.
خوابگرد حالتی نیمه بیدار و رونده است. راوی از وضع بی وضع عاشق به عنوان حالتی خوابگرد سخن دارد تا بی او زیستی را در بود و نبود ببینیم. یک زبانزد لری داریم که می گوید:
ت نیسی وُ ن سر زنده یلُم ن سر مردی یل
#ترجمه: تو نیستی و نه سر زنده ها هستم به بودن و نه سر مرده ها به سرشماری.
راوی از خوابگردهایی هایش می گوید که شده پیوندی به داستان های هزار و یک شب. چون بال پروانه در اوج بودن شان قصه ها دارند. بال پروانه که فقط در شب پیش می آید و روایت پروانگی را زمزمه تا کرم به پروانه برسد. پرواز که رویای همه هست در این تصویر تا قصه ها شده زمزمه ای فرازمند. این مهم را راوی در گزارشی تاریخی مکتوب می کند.
پایان این بخش
پاینده آزادی و جمهوری ایرانی
#آریا_پورفریاد 🍇🦉🍇