◟𖥻🦋🌧៹┊𝓝𝓲𝓛𝓪𝓨میخواهم با کتابها تنها باشم. کرکره را پایین میکشم و درِ مغازه را میبندم. دوست دارم با کتابها حرف بزنم و بگویم توی این مدت چقدر دوستشان داشتهام، ولی بهجای این کار از پوشهی musik film آهنگ فیلم زوربای یونانی را پخش میکنم و صدای بلندگوی کامپیوتر را بالا میبرم. مثل آنتونی کوئین دستهایم را باز میکنم و همریتم با آهنگ پاهایم را عقب و جلو میبرم. صدای دست زدن کتابها بلند میشود. همینگوی، جویس، سلینجر، آستین، بردبری، سروانتس، فالاچی، برونته و بقیهی نویسندهها میآیند وسط کتابفروشی و هر کدام یک دور میرقصند و برمیگردند توی کتابهایشان تا جا برای نویسندههای جدید باز شود. حافظ و سعدی و چند نویسندهی ایرانی را هم میبینم که ته مغازه روی صندلی نشستهاند و فقط دست میزنند.
خیابون فروشی ادروارد براون|محسن پور رمضانی
خیابون فروشی ادروارد براون|محسن پور رمضانی
Doushize Rosita.pdf
816.2 KB
دوشیزه روزیتا
✍ فدریکو گارسیا لورکا
فانوس بهادروند
تعداد صفحات: ۹۵
✍ فدریکو گارسیا لورکا
فانوس بهادروند
تعداد صفحات: ۹۵
.
🎨نقاشیهای #داریوش_مهرجویی، هنرمند پرافتخار سینمای ایران
▪️داریوش مهرجویی در کنار سینما به نقاشی نیز میپرداخت و در همین راستا در سال 99 برای اولین بار نمایشگاهی از آثار ایشان با عنوان «عالم کبیر، عالم صغیر» برگزار شد که در این پست شاهد برخی از این آثار و همچنین بیانیه نمایشگاه از زبان خود هنرمند هستیم.
🎨نقاشیهای #داریوش_مهرجویی، هنرمند پرافتخار سینمای ایران
▪️داریوش مهرجویی در کنار سینما به نقاشی نیز میپرداخت و در همین راستا در سال 99 برای اولین بار نمایشگاهی از آثار ایشان با عنوان «عالم کبیر، عالم صغیر» برگزار شد که در این پست شاهد برخی از این آثار و همچنین بیانیه نمایشگاه از زبان خود هنرمند هستیم.
♦️رییس جمهوری کرواسی: حس همدردی ام با اسراییل یک ربعه از بین رفت
زوران میلانویچ رییس جمهوری کرواسی در واکنش به کشتار بی رحمانه غیر نظامیان فلسطینی در غزه از سوی اسراییل گفت حس همدردی اش با اسراییل تنها ۱۵ دقیقه دوام یافته و پس از دیدن انتقام اسراییل از غیرنظامیان غزه در واکنش به حملات حماس، از همدردی با اسراییل پشیمان شده است.
او برافراشتن پرچم اسراییل به نشانه همدردی را ایده ای احمقانه توصیف کرد.
زوران میلانویچ رییس جمهوری کرواسی در واکنش به کشتار بی رحمانه غیر نظامیان فلسطینی در غزه از سوی اسراییل گفت حس همدردی اش با اسراییل تنها ۱۵ دقیقه دوام یافته و پس از دیدن انتقام اسراییل از غیرنظامیان غزه در واکنش به حملات حماس، از همدردی با اسراییل پشیمان شده است.
او برافراشتن پرچم اسراییل به نشانه همدردی را ایده ای احمقانه توصیف کرد.
✍️🌺درود صبحتان مظفر وشاد وغمتان خزان وبه دست باد روز پاییزییتان مملو از شادمانی.به امید روزهای بهتر جهان وصلح وارامش ابدی برای همه ی ساکنان زمین وبه امید شکست مافیای اسلحه وانسان واقتصاد تا زمین نفسی به شادی بکشد.مرگ وسلاخی کارگردان نامی ایران زمین داریوش مهرجویی وهمسرش به گمان شوکی بزرگ برای جامعه ی فرهیختگان ایران است.زبان به تسلیت بر نمی اید ونشان از روزهای سیاه پیش رو دارد
به امید که هر چه زودتر قفل این معما گشوده شود و از تکرار این فاجعه جلوگیری شود قتل در هر حالت شنیع است بخصوص قتل روشنفکرانی که دغدغه ی ابادانی مملکت دارند
🖊️🌿چه پاییزی است این پاییز خون ریز
هوا سنگین و هرسو ناله شب خیز
چرا اینگونه دستش شسته در خون
خزان تا کی به خون آلوده بر خیز
🖊️🌿مرگ چون سرداری
برتن فاخرتان می درخشید
ولباده های خونی اش
چشمک می زد
ننگی ابدی را
ومی نوشتند:
«بای دنب قتلت»
به یاد داریوش مهرجویی وهمسرش
🖊️🌿فصلها آغاز یک خوابند
گفت با خود مرد خنیاگر
کوک می گردند و آوازی
در پس هرکوک می آید
تارها تا ناهماهنگ اند
ساز ناسازی است در هرتار
خفته گاه مرد
باید دید آرام است
خواب در چشمان تر
هرگز نمی آید
واین بتر ناساز وناهموار
از پس هر لغزشی برتار
دلخراش و گنگ آوازی
که می آید
کبک های مست
در همخوانی ای زیبا
تا که سرمست اند
در کوک اند
می نوازد نایشان
دشت ودمن هموار
گرم تا آوازشان
دل می برد در کوه
پاکشیده می رود
بر دامن کوهسار
ان غریو گنگ ناهموار
وقت تنهایی
چه می آید
می کند افکار
هرکه ان را تا شنیده است
از پس دیوار
باز می داند
کسی افتاده تک
از گله ها انگار
اجتماع تارها
خوش می نوازد نای
در کنار یکدگر
دنیاست خوش هموار
#ایرج_جمشیدی_بینا
با ما پرنیانی بیندیشید
کانال پرنیان خیال
✍️📔همیشه فکر میکردم همه انسان ها مخالف #جنگ اند، تا آن که دریافتم کسانی هم هستند که با آن موافقاند، به خصوص کسانی که مجبور نیستند در آن شرکت کنند...
#اریش_ماریا_رمارک
به امید که هر چه زودتر قفل این معما گشوده شود و از تکرار این فاجعه جلوگیری شود قتل در هر حالت شنیع است بخصوص قتل روشنفکرانی که دغدغه ی ابادانی مملکت دارند
🖊️🌿چه پاییزی است این پاییز خون ریز
هوا سنگین و هرسو ناله شب خیز
چرا اینگونه دستش شسته در خون
خزان تا کی به خون آلوده بر خیز
🖊️🌿مرگ چون سرداری
برتن فاخرتان می درخشید
ولباده های خونی اش
چشمک می زد
ننگی ابدی را
ومی نوشتند:
«بای دنب قتلت»
به یاد داریوش مهرجویی وهمسرش
🖊️🌿فصلها آغاز یک خوابند
گفت با خود مرد خنیاگر
کوک می گردند و آوازی
در پس هرکوک می آید
تارها تا ناهماهنگ اند
ساز ناسازی است در هرتار
خفته گاه مرد
باید دید آرام است
خواب در چشمان تر
هرگز نمی آید
واین بتر ناساز وناهموار
از پس هر لغزشی برتار
دلخراش و گنگ آوازی
که می آید
کبک های مست
در همخوانی ای زیبا
تا که سرمست اند
در کوک اند
می نوازد نایشان
دشت ودمن هموار
گرم تا آوازشان
دل می برد در کوه
پاکشیده می رود
بر دامن کوهسار
ان غریو گنگ ناهموار
وقت تنهایی
چه می آید
می کند افکار
هرکه ان را تا شنیده است
از پس دیوار
باز می داند
کسی افتاده تک
از گله ها انگار
اجتماع تارها
خوش می نوازد نای
در کنار یکدگر
دنیاست خوش هموار
#ایرج_جمشیدی_بینا
با ما پرنیانی بیندیشید
کانال پرنیان خیال
✍️📔همیشه فکر میکردم همه انسان ها مخالف #جنگ اند، تا آن که دریافتم کسانی هم هستند که با آن موافقاند، به خصوص کسانی که مجبور نیستند در آن شرکت کنند...
#اریش_ماریا_رمارک
Telegram
attach 📎
🔺برای گلوی بریدەی داریوش مهرجویی
داریوش مهرجویی در باغش سلاخی شد. کیومرث پوراحمد در جنگل های شمال خودکشی کرد. ابراهیم گلستان هم در 101 سالگی در عمارتی اربابی در جنوب انگلیس در آرامش درگذشت.
این سه مرگ هر سه در سال 1402 به سراغ این سه مرد فرهنگ و ادبیات ایران آمدند.
مرگ راحت گلستان در غربت غرب در قیاس با قتل و خودکشی مهرجویی و پوراحمد در خاک وطن، به طرزی نمادین حکایت سرگشتگی و تناقضات روشنفکران ایران در سدەی چهاردەی خورشیدی است.
ایران قرن چهارده را با روشنفکرانش آغاز کرد. پیامبران عصر تجدد که بنا بود پیام آور نوسازی و ترقی باشند و هر آنچه بوی کهنگی و ارتجاع می دهد را دور بیندازند.
این دستور کار در اواسط سده ناگهان تغییر کرد. سنت دوباره عزیز شد و بانگ ها برای بازگشت به گذشته برخاست.
ایران دهەی چهل و پنجاه با شتابی سرسام آور "تن" به مدرنبزاسیون سپرده بود. اما نظیر اروپای قرن نوزده که لحظاتی زادگاه رمانتیسم و نوستالژی زندگی پاستورال شد، "دل" آن در آفاقی دیگر سیر می کرد.
جلال، شریعتی، شایگان، نراقی، نصر و انبوهی از حواریون، دل ایران نیمەی سدەی چهاردە بودند.
تا این کە رخداد بزرگ در 1357 آمد و ایران انقلابی ترجمان ایدەهای شورانگیز روشنفکران شیدای مدرنیتەی تحریف شده گردید.
انقلاب ایران را به عصر سادگی ماقبل مدرن و سادگی و پیراستگی سنت بازنگرداند.
بلکه سنت ایدئولوژی زده و مدرنیتەی تحریف شدە را بهم آمیخت. نسل انقلاب شهد بازگشت به هویت خویش را چشید و چندی بعد با سرگیجەای رقت انگیز آن را بالا آورد.
مهرجویی در هامون که سال 1369 اکران شد با مهارتی مثال زدنی این زجر و لذت و گم گشتگی را روایت نمود.
هامون مانیفست بصری پایان دهەی شصت شد. نسلی که از شتاب مدرنیزاسیون پهلوی ها و گم شدن ناگهانی فضاها و روابط سنتی، زیر عبای گفتمان غرب زدگی رفته بود، عملا به پایان خط رسیدە بود.
حمید هامون در جستجوی معنا میان جهان ایمان و جلوەهای فریبای مدرنیته در تقلا بود.
این درست حکایت روشنفکران به آخر خط رسیدەی عصر انقلاب بود. آنهایی که پیشینیان خود را با انگ خودباختگی و غرب باوری می نواختند، خیلی زود پناهگاه های فکری خود را از دست دادند.
فضای سوررئال هامون بیانگر تناقضات و اغتشاش های فکری حاکم بر این حیات است.
امپراتوری سرخ در لحظەای فروپاشید و کارنامەی حکومت داری اسلام انقلابی هم بغرنج تر از آن بود که راهی به سوی رهایی از آن در بیاید.
از ابتدای دهەی هفتاد دوبارە نگاه ها به غرب دوخته شد، این بار نه در مقام خصم سیاسی و رقیب گفتمانی بل به عنوان مقصد و راهنما و بلد راه توسعه.
مهرجویی سال ها بعد گفت: ایدەی اولیەی هامون مربوط به پیش از انقلاب بود و شمایلی از رمانی نانوشته:
احمد و محمود و حمید هر سه هامون: سه برادر بودند.
احمد هامون، برادر کوچک تر فیلم ساز بود و در پاریس زندگی می کرد.
محمود برادر بزرگ بود و حمید هم که شخصیت اصلی فیلم هامون شد در تهران می نشستند.
مهرجویی می گفت: احمد یک جورهایی شبیه خودم است.
مهرجویی اما در مردن شبیه احمد نشد. شاید گلستان که از عمر صد سالەاش نیم قرن آن را در غرب گذراند و زیست نه، بلکه مرگی عاقبت بخیر را آزمود، تداعی گر احمد است.
کیومرث پوراحمد هم که در سواحل شمال به مرگی ناخوش درگذشت، سکانس پایانی هامون را یادآوری می کند که حمید غرق در تلاطمات روحی، خود را به امواج خزر سپرد.
پس از مرگ معلوم شد حمید حامد نویسندەی ناشناس کتاب " همەی ما شریک جرم هستیم " پوراحمد است.
پوراحمد که در جلد حمیدی دیگر رفته بود، این کتاب را به ادعانامەای علیه نسل خود تبدیل کرد. پشیمانی از انقلاب ضد غربی و طلب حلالیت از برخی کارگزاران پهلوی.
مهرجویی هرگز رمان هامون ها را ننوشت. شاید اگر روزی این داستان بلند از پستوی ذهن نویسنده به گوشەی مطبعه می رفت، در صفحەای از آن می خواندیم:
محمود برادر بزرگ تر در ویلایی در کرج همراه همسرش کارآجین شد. با مرگ او سینمای ایران کارگردانی پیشرو را از دست داد. نسل اول خانوادەی هامون هم به پایان رسید. فرزندان و نوەهایشان میان تهران و لندن و پاریس و لس آنجلس در رفت و آمدند و در جهان های هیبریدی قرن تازه در حال خلق تجارب تازەاند. سیاست زندگی جای مخاصمات هویتی گذشته را گرفته و به زحمت می توان یک سوژەی هویتی ناب را در تهران معاصر یافت.
#صلاحالدین_خدیو
داریوش مهرجویی در باغش سلاخی شد. کیومرث پوراحمد در جنگل های شمال خودکشی کرد. ابراهیم گلستان هم در 101 سالگی در عمارتی اربابی در جنوب انگلیس در آرامش درگذشت.
این سه مرگ هر سه در سال 1402 به سراغ این سه مرد فرهنگ و ادبیات ایران آمدند.
مرگ راحت گلستان در غربت غرب در قیاس با قتل و خودکشی مهرجویی و پوراحمد در خاک وطن، به طرزی نمادین حکایت سرگشتگی و تناقضات روشنفکران ایران در سدەی چهاردەی خورشیدی است.
ایران قرن چهارده را با روشنفکرانش آغاز کرد. پیامبران عصر تجدد که بنا بود پیام آور نوسازی و ترقی باشند و هر آنچه بوی کهنگی و ارتجاع می دهد را دور بیندازند.
این دستور کار در اواسط سده ناگهان تغییر کرد. سنت دوباره عزیز شد و بانگ ها برای بازگشت به گذشته برخاست.
ایران دهەی چهل و پنجاه با شتابی سرسام آور "تن" به مدرنبزاسیون سپرده بود. اما نظیر اروپای قرن نوزده که لحظاتی زادگاه رمانتیسم و نوستالژی زندگی پاستورال شد، "دل" آن در آفاقی دیگر سیر می کرد.
جلال، شریعتی، شایگان، نراقی، نصر و انبوهی از حواریون، دل ایران نیمەی سدەی چهاردە بودند.
تا این کە رخداد بزرگ در 1357 آمد و ایران انقلابی ترجمان ایدەهای شورانگیز روشنفکران شیدای مدرنیتەی تحریف شده گردید.
انقلاب ایران را به عصر سادگی ماقبل مدرن و سادگی و پیراستگی سنت بازنگرداند.
بلکه سنت ایدئولوژی زده و مدرنیتەی تحریف شدە را بهم آمیخت. نسل انقلاب شهد بازگشت به هویت خویش را چشید و چندی بعد با سرگیجەای رقت انگیز آن را بالا آورد.
مهرجویی در هامون که سال 1369 اکران شد با مهارتی مثال زدنی این زجر و لذت و گم گشتگی را روایت نمود.
هامون مانیفست بصری پایان دهەی شصت شد. نسلی که از شتاب مدرنیزاسیون پهلوی ها و گم شدن ناگهانی فضاها و روابط سنتی، زیر عبای گفتمان غرب زدگی رفته بود، عملا به پایان خط رسیدە بود.
حمید هامون در جستجوی معنا میان جهان ایمان و جلوەهای فریبای مدرنیته در تقلا بود.
این درست حکایت روشنفکران به آخر خط رسیدەی عصر انقلاب بود. آنهایی که پیشینیان خود را با انگ خودباختگی و غرب باوری می نواختند، خیلی زود پناهگاه های فکری خود را از دست دادند.
فضای سوررئال هامون بیانگر تناقضات و اغتشاش های فکری حاکم بر این حیات است.
امپراتوری سرخ در لحظەای فروپاشید و کارنامەی حکومت داری اسلام انقلابی هم بغرنج تر از آن بود که راهی به سوی رهایی از آن در بیاید.
از ابتدای دهەی هفتاد دوبارە نگاه ها به غرب دوخته شد، این بار نه در مقام خصم سیاسی و رقیب گفتمانی بل به عنوان مقصد و راهنما و بلد راه توسعه.
مهرجویی سال ها بعد گفت: ایدەی اولیەی هامون مربوط به پیش از انقلاب بود و شمایلی از رمانی نانوشته:
احمد و محمود و حمید هر سه هامون: سه برادر بودند.
احمد هامون، برادر کوچک تر فیلم ساز بود و در پاریس زندگی می کرد.
محمود برادر بزرگ بود و حمید هم که شخصیت اصلی فیلم هامون شد در تهران می نشستند.
مهرجویی می گفت: احمد یک جورهایی شبیه خودم است.
مهرجویی اما در مردن شبیه احمد نشد. شاید گلستان که از عمر صد سالەاش نیم قرن آن را در غرب گذراند و زیست نه، بلکه مرگی عاقبت بخیر را آزمود، تداعی گر احمد است.
کیومرث پوراحمد هم که در سواحل شمال به مرگی ناخوش درگذشت، سکانس پایانی هامون را یادآوری می کند که حمید غرق در تلاطمات روحی، خود را به امواج خزر سپرد.
پس از مرگ معلوم شد حمید حامد نویسندەی ناشناس کتاب " همەی ما شریک جرم هستیم " پوراحمد است.
پوراحمد که در جلد حمیدی دیگر رفته بود، این کتاب را به ادعانامەای علیه نسل خود تبدیل کرد. پشیمانی از انقلاب ضد غربی و طلب حلالیت از برخی کارگزاران پهلوی.
مهرجویی هرگز رمان هامون ها را ننوشت. شاید اگر روزی این داستان بلند از پستوی ذهن نویسنده به گوشەی مطبعه می رفت، در صفحەای از آن می خواندیم:
محمود برادر بزرگ تر در ویلایی در کرج همراه همسرش کارآجین شد. با مرگ او سینمای ایران کارگردانی پیشرو را از دست داد. نسل اول خانوادەی هامون هم به پایان رسید. فرزندان و نوەهایشان میان تهران و لندن و پاریس و لس آنجلس در رفت و آمدند و در جهان های هیبریدی قرن تازه در حال خلق تجارب تازەاند. سیاست زندگی جای مخاصمات هویتی گذشته را گرفته و به زحمت می توان یک سوژەی هویتی ناب را در تهران معاصر یافت.
#صلاحالدین_خدیو
امروز مجبور شدم به سربازی شلیک کنم.
وقتی روی زمین افتاد،
اسم زنش را صدا میکرد:
ماریا، ماریا
بعد جلو چشمانِ من مُرد.
به گردنش آویزی بود که عکس عروسی خودش و دخترک کمسنی در آن بود.
حدس زدم ماریاست
و از خودم بدم آمد.
من معمولآ پای افراد را نشانه میگیرم،
سعی میکنم آنها را نکشم،
فقط زخمی کنم تا دنبال ما نیایند،
اما وقتی پای این سرباز را نشانه گرفته بودم،
ناگهان خم شد و گلوله به سینهاش خورد.
حالا ماریای کوچکش چهقدر باید منتظر او بماند؟
چهقدر باید شال و پیراهن گرم ببافد که یک روز مردش از جنگ برگردد؟
ماریا حتی نمیداند که مردش زیر باران برای آخرین بار فقط اسم او را صدا زد!
جنگ بدترین فکر بشر است.
از بچگی فکر میکردم مگر آدمها مجبورند با هم بجنگند و حالا میبینم بله، گاهی مجبورند.
چون آنها که دستور جنگ را میدهند،
زیر باران نیستند.
میان گلولای نیستند و با فکر چشمانِ سبزِ ماریا نمیمیرند.
آنها در خانههای گرمشان نشستهاند،
سیگار میکشند و دستور میدهند.
کاش اسلحهام را به سمت روئسایی میگرفتم که در خانههای گرمشان نشستهاند.
بچههایشان در استخر شنا میکنند و آنها با یک خودنویس گران، حکم مرگ هزاران همسر ماریاها را امضا میکنند،
راحتتر از نوشتن یک سلام!
جنگ را شرورترین افراد برمیانگیزانند،
و شریفترین افراد عملی میسازند.
👤: آندره مالرو
نویسنده و سیاستمدار فرانسوی
وقتی روی زمین افتاد،
اسم زنش را صدا میکرد:
ماریا، ماریا
بعد جلو چشمانِ من مُرد.
به گردنش آویزی بود که عکس عروسی خودش و دخترک کمسنی در آن بود.
حدس زدم ماریاست
و از خودم بدم آمد.
من معمولآ پای افراد را نشانه میگیرم،
سعی میکنم آنها را نکشم،
فقط زخمی کنم تا دنبال ما نیایند،
اما وقتی پای این سرباز را نشانه گرفته بودم،
ناگهان خم شد و گلوله به سینهاش خورد.
حالا ماریای کوچکش چهقدر باید منتظر او بماند؟
چهقدر باید شال و پیراهن گرم ببافد که یک روز مردش از جنگ برگردد؟
ماریا حتی نمیداند که مردش زیر باران برای آخرین بار فقط اسم او را صدا زد!
جنگ بدترین فکر بشر است.
از بچگی فکر میکردم مگر آدمها مجبورند با هم بجنگند و حالا میبینم بله، گاهی مجبورند.
چون آنها که دستور جنگ را میدهند،
زیر باران نیستند.
میان گلولای نیستند و با فکر چشمانِ سبزِ ماریا نمیمیرند.
آنها در خانههای گرمشان نشستهاند،
سیگار میکشند و دستور میدهند.
کاش اسلحهام را به سمت روئسایی میگرفتم که در خانههای گرمشان نشستهاند.
بچههایشان در استخر شنا میکنند و آنها با یک خودنویس گران، حکم مرگ هزاران همسر ماریاها را امضا میکنند،
راحتتر از نوشتن یک سلام!
جنگ را شرورترین افراد برمیانگیزانند،
و شریفترین افراد عملی میسازند.
👤: آندره مالرو
نویسنده و سیاستمدار فرانسوی
فیلم: بانو، ساخته #داریوش_مهرجویی، سال ۱۳۷۰، برداشتی از ویریدیانا ساخته لوئیس بونوئل، سال ۱۹۶۱.
فیلم بانو سال ۱۳۷۰ به دلیل «توهین به انسان و مردم» و «استعاریخواندن» فیلمنامه توقیف شد و ششسال بعد با تغییر برخی مسئولان که مخالفاش بودند، اکران شد.
اینجا بانو کمکم متوجه میشود، سرزمین شخصیاش را دو دستی تقدیم کسانی کرده که دارند خودش را از آن بیرون میاندازند و کمر به نابودیاش بستهاند. مملکت خودش، زندگیاش، وطناش را به پابرهنگانی داده که حق خودشان میدانند در آن بمانند، از آن بدزدند، با خاک یکسانش کنند و حق بانو میدانند که آنجا را ترک کند و دم نزند.
داریوش مهرجویی (۱۴۰۲- ۱۳۱۸) با بانو نشان داده بود، چطور میتوانی درِ خانه آباد و سرسبز و پررونق را بر غریبههای حقنشناس بگشایی که خرابهای هم از آن باقی نگذارند و خودت را همراه با آرزوها و سرزمین شخصیات نابود کنند.
📌 متن مربوط به این ویدیو، در فرسته پایین⬇️
فیلم بانو سال ۱۳۷۰ به دلیل «توهین به انسان و مردم» و «استعاریخواندن» فیلمنامه توقیف شد و ششسال بعد با تغییر برخی مسئولان که مخالفاش بودند، اکران شد.
اینجا بانو کمکم متوجه میشود، سرزمین شخصیاش را دو دستی تقدیم کسانی کرده که دارند خودش را از آن بیرون میاندازند و کمر به نابودیاش بستهاند. مملکت خودش، زندگیاش، وطناش را به پابرهنگانی داده که حق خودشان میدانند در آن بمانند، از آن بدزدند، با خاک یکسانش کنند و حق بانو میدانند که آنجا را ترک کند و دم نزند.
داریوش مهرجویی (۱۴۰۲- ۱۳۱۸) با بانو نشان داده بود، چطور میتوانی درِ خانه آباد و سرسبز و پررونق را بر غریبههای حقنشناس بگشایی که خرابهای هم از آن باقی نگذارند و خودت را همراه با آرزوها و سرزمین شخصیات نابود کنند.
📌 متن مربوط به این ویدیو، در فرسته پایین⬇️