🔮من این را از خورشیدِ بسیار دولتمند آموختم که هنگام فروشدن از گنجینه بی پایان ثروت خویش زر به دریا می ریزد .
زرتشت نیز میخواهد چون خورشید غروب کند .
#فریدریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
#درباره_لوحهای_نو_و_کهن
زرتشت نیز میخواهد چون خورشید غروب کند .
#فریدریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
#درباره_لوحهای_نو_و_کهن
دولت جانوری مزّور همچو توست. دوست میدارد که با دود و زوزه سخن بگوید تا مردم را بفریبد و وادارشان کند بتور دارند که سخنانش از ژرفنای هستی برآمدهاند. و او میخواهد بزرگترین جانور روی زمین باشد و دنیا او را چنان ببیند که خود میخواهد. رشکی هولناک بر چهره سگ نشست و فریاد برآورد: چه میگویی؟ کیست که باور کند دولت بزرگترین جانور روی زمین باشد. ص ۱۶۹
رویدادهای سترگ/کتاب دوم
#چنین_گفت_زرتشت
#نیچه
رویدادهای سترگ/کتاب دوم
#چنین_گفت_زرتشت
#نیچه
دریغا! میان آسمان و زمین چیزهای بسیاری است که جز به خواب شاعران نمیآیند.
آنجا بر فراز آسمانها امور بسیار دیگری هم هست. همه خدایان مضمونهای برساخته شاعران هستند. ص ۱۶۴
شاعران/کتاب دوم
#چنین_گفت_زرتشت
#نیچه
آنجا بر فراز آسمانها امور بسیار دیگری هم هست. همه خدایان مضمونهای برساخته شاعران هستند. ص ۱۶۴
شاعران/کتاب دوم
#چنین_گفت_زرتشت
#نیچه
اندیشه شاعر کسی را میجوید که نظارهگرش باشد، اگرچه گاومیش باشد. ص ۱۶۶
شاعران/کتاب دوم
#چنین_گفت_زرتشت
#نیچه
شاعران/کتاب دوم
#چنین_گفت_زرتشت
#نیچه
من به شما ابر انسان را مى اموزانم.
ابرانسان معناى زمين است.بادا كه اراده ی شما بگوید:ابر انسان معنای زمین باد!
برادران، شما را سوگند میدهم که به زمین وفادار بمانید وبا ورندارید انانی را که باشما از امیدهای ابر زمینی سخن میگویند.اینان زهر پالای اند.چه خود دانند یا نداننداینان خوارشمارندگان زندگی اند وخود زهر نوشیده وروبه طوال، که زمین از ایشان بستوه است.پس بهل تا سر خویش گیرند
#نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
ابرانسان معناى زمين است.بادا كه اراده ی شما بگوید:ابر انسان معنای زمین باد!
برادران، شما را سوگند میدهم که به زمین وفادار بمانید وبا ورندارید انانی را که باشما از امیدهای ابر زمینی سخن میگویند.اینان زهر پالای اند.چه خود دانند یا نداننداینان خوارشمارندگان زندگی اند وخود زهر نوشیده وروبه طوال، که زمین از ایشان بستوه است.پس بهل تا سر خویش گیرند
#نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دوست میدارم آن را که به فضیلت خویش عشق میورزد،زیرا فضیلت خواست فروشد است و خدنگ اشتیاق.
دوست میدارم آن را که پیشاپیش کردارش کلام زرین می گستراند و همواره بیش از انچه نوید می دهد به جای می آورد؛ زیراکه خواهان فروشد خویش است.
#نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دوست میدارم آن را که پیشاپیش کردارش کلام زرین می گستراند و همواره بیش از انچه نوید می دهد به جای می آورد؛ زیراکه خواهان فروشد خویش است.
#نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
بر روی زمین قدرتی شگرف تر از ((نیک و بد)) نیست.
بسا چیز ها که ملتی نیک مینامد و ملتی دیگر آن را مایهی سر افکندگی و رسوایی میشمرد.
بسا چیز ها یافتم که اینجا بد خوانده می شدند و آنجا (یعنی در جای دیگر) جامهی شریف بر پیکرشان میپوشاندند.
هیچ گاه یک قوم یا شخص، همسایه ی خود را درک نمی کند و او را در گمراهی می پندارد و همواره از بی عقلی و دیوانگی او شگفت زده می شود، [زیرا نیک و بد ایشان باهم متفاوت است].
برای هر قومی آنچه به دست آوردنش دشوار است موجب تحسین است. بین قوم ها،((نیک)) آن چیزی است که لازم و در عین حال به دست آوردنش دشوار است...
به راستی، اگر نیاز ها، آسمان، سرزمین و همسایه ی یک ملت را برسی کنید، متوجه میشوید که نردبان پیروزی و پیشرفت آن ملت چیست و چرا؛
یونانی ها این به این گفته عمل کردند : ((همواره نخستین باش و از همه پیشی بگیر، جان غیورت ات نباید کسی را دوست بدارد، مگر دوست ات را))
ایرانیان نیز که نیچه نام کتاب خود را از ایشان اقتباس کرده (یعنی نام کتاب چنین گفت زرتشت) این گفته را محترم شمردند:
((راستگو و تیر انداز ماهری باش))
یهودیان نیز به احترام و پیروی از پدر و مادر ثابت قدم شدند و ...
پس ((نیک و بد)) زاده شرایط و موقعیت های ملت ها هستند و آدمیان خود آنها را ابداع نموده اند و این چنین نیست که ((نیک و بد)) الهامات الهی اند که از آسمان فرود آمده باشد و ثابت و غیر قابل تغییر است.
پس بپایید که ارزش گذاری ها دُرست باشد و ((نیک و بد)) ها را ارزیابی کنید تا مبادا ازش ها عامل سقوط شما گردند، چون نیک و بد نردبانی است برای بالا رفتن.
#چنین_گفت_زرتشت (دربارهیِ هزار و یک غایت) اثر #فریدریش_نیچه
امیرحسین الهی #ا_ح_ا
بسا چیز ها که ملتی نیک مینامد و ملتی دیگر آن را مایهی سر افکندگی و رسوایی میشمرد.
بسا چیز ها یافتم که اینجا بد خوانده می شدند و آنجا (یعنی در جای دیگر) جامهی شریف بر پیکرشان میپوشاندند.
هیچ گاه یک قوم یا شخص، همسایه ی خود را درک نمی کند و او را در گمراهی می پندارد و همواره از بی عقلی و دیوانگی او شگفت زده می شود، [زیرا نیک و بد ایشان باهم متفاوت است].
برای هر قومی آنچه به دست آوردنش دشوار است موجب تحسین است. بین قوم ها،((نیک)) آن چیزی است که لازم و در عین حال به دست آوردنش دشوار است...
به راستی، اگر نیاز ها، آسمان، سرزمین و همسایه ی یک ملت را برسی کنید، متوجه میشوید که نردبان پیروزی و پیشرفت آن ملت چیست و چرا؛
یونانی ها این به این گفته عمل کردند : ((همواره نخستین باش و از همه پیشی بگیر، جان غیورت ات نباید کسی را دوست بدارد، مگر دوست ات را))
ایرانیان نیز که نیچه نام کتاب خود را از ایشان اقتباس کرده (یعنی نام کتاب چنین گفت زرتشت) این گفته را محترم شمردند:
((راستگو و تیر انداز ماهری باش))
یهودیان نیز به احترام و پیروی از پدر و مادر ثابت قدم شدند و ...
پس ((نیک و بد)) زاده شرایط و موقعیت های ملت ها هستند و آدمیان خود آنها را ابداع نموده اند و این چنین نیست که ((نیک و بد)) الهامات الهی اند که از آسمان فرود آمده باشد و ثابت و غیر قابل تغییر است.
پس بپایید که ارزش گذاری ها دُرست باشد و ((نیک و بد)) ها را ارزیابی کنید تا مبادا ازش ها عامل سقوط شما گردند، چون نیک و بد نردبانی است برای بالا رفتن.
#چنین_گفت_زرتشت (دربارهیِ هزار و یک غایت) اثر #فریدریش_نیچه
امیرحسین الهی #ا_ح_ا
شما آنگاه که آرزومندِ اوج گرفتناید، روی به بالا دارید؛ و من روی به پایین. زیرا که اوج گرفتهام. چه کس در میان شما هم خندیدن تواند و هم اوج گرفتن؟
آنکه بر فراز بلندترین کوهها رفته باشد، خنده میزند بر همهی نمایشهایِ غمناک و جدّیبودنهای غمناک.
👤 #فریدریش_نیچه
📒 #چنین_گفت_زرتشت
🔃 #داریوش_آشوری
آنکه بر فراز بلندترین کوهها رفته باشد، خنده میزند بر همهی نمایشهایِ غمناک و جدّیبودنهای غمناک.
👤 #فریدریش_نیچه
📒 #چنین_گفت_زرتشت
🔃 #داریوش_آشوری
☕️ قطعه ای از کتاب
قدرتطلبی، تازیانهای است که از دلِ سنگدلترینان زبانه میکشد. هولناکترین عذابی برای سرکشترینان. زبانهای تیره از انبوهی آتشی زنده.
قدرتطلبی، اما، استوار لگامی است که پرُ غرورترین مردمان را به آن یراق کردهاند و آن بر فضیلتهای ناشناخته نشسته و بر پشت اسب غرور خنده میزند.
📕 #چنین_گفت_زرتشت
✍ #فردریش_نیچه
قدرتطلبی، تازیانهای است که از دلِ سنگدلترینان زبانه میکشد. هولناکترین عذابی برای سرکشترینان. زبانهای تیره از انبوهی آتشی زنده.
قدرتطلبی، اما، استوار لگامی است که پرُ غرورترین مردمان را به آن یراق کردهاند و آن بر فضیلتهای ناشناخته نشسته و بر پشت اسب غرور خنده میزند.
📕 #چنین_گفت_زرتشت
✍ #فردریش_نیچه
عاشق از آن رو آفریدن می خواهد که خوار می دارد! چه می داند از عشق آن کس که ناگزیر خوار نداشته است آن چه را که دوست می دارد؟
برادر، با عشق و آفرینندگی ات به خلوت رو. و عدالت پس از چندی لنگ-لنگان از پیِ تو خواهد آمد.
برادر، با اشکهای من به خلوت رو. دوست می دارم آن را که می خواهد برتر و فراتر از خویش بیافریند و اینسان فنا شود!
👤 #فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ درباره ی راه آفریننده
برادر، با عشق و آفرینندگی ات به خلوت رو. و عدالت پس از چندی لنگ-لنگان از پیِ تو خواهد آمد.
برادر، با اشکهای من به خلوت رو. دوست می دارم آن را که می خواهد برتر و فراتر از خویش بیافریند و اینسان فنا شود!
👤 #فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ درباره ی راه آفریننده
بسیارند کسانی که دیر میمیرند، آنان هم که زود میمیرند اندکشمار نیستند. پس اگر کسی پیامآور مرگ بههنگام باشد، با شگفتی بانگ برمیآورند.
زرتشت به مردم میآموزاند که به هنگام بمیرند.
اما کسی که زندگی را میشناسد، چگونه میتواند در آغاز زندگی مرگ را برگزیند؟
آیا طفیلانِ عرصهی زندگی را بهتر نبود که هرگز زاده نمیشدند؟
اما آنان میخواهند که مردم بپندارند که مرگشان بس مهم است.
چه بسا هستههایی پوک که دوست دارند بشکنندشان.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی گزینش مرگ
زرتشت به مردم میآموزاند که به هنگام بمیرند.
اما کسی که زندگی را میشناسد، چگونه میتواند در آغاز زندگی مرگ را برگزیند؟
آیا طفیلانِ عرصهی زندگی را بهتر نبود که هرگز زاده نمیشدند؟
اما آنان میخواهند که مردم بپندارند که مرگشان بس مهم است.
چه بسا هستههایی پوک که دوست دارند بشکنندشان.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی گزینش مرگ
هرگز از ایمان خشنود نخواهم بود، حتی از ایمان به من، اما اگر انسان به جدّ و جهد بگوید: شاعران دروغ میگویند؛ راست میگوید. چرا که ما شاعران بسیار دروغ میگوییم.
تا زمانیکه دانشی اندک داریم از دروغ گریزی نیست.
کدام شاعر از ماست که شرابش ناب باشد؟
از سردابهای ما معجونهای زهرآگین فرو میچکد. چه بسیار کارها در سردابها کردهاند که با واژگان نتوان گفت.
نیازمان به دانایی ما را وامیدارد که به مسکین خِرَدان -بهویژه زنانِ جوانشان- عشق بورزیم.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی شاعران
تا زمانیکه دانشی اندک داریم از دروغ گریزی نیست.
کدام شاعر از ماست که شرابش ناب باشد؟
از سردابهای ما معجونهای زهرآگین فرو میچکد. چه بسیار کارها در سردابها کردهاند که با واژگان نتوان گفت.
نیازمان به دانایی ما را وامیدارد که به مسکین خِرَدان -بهویژه زنانِ جوانشان- عشق بورزیم.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی شاعران
ازدواج در نگاه من، یکی شدنِ دو اراده برای پدید آوردن کسی است که از علت وجود خود برتر باشد.
ازدواج احترامیاست دو جانبه که بر گرامیداشتِ همین اراده مبتنی است.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی فرزند و ازدواج
ازدواج احترامیاست دو جانبه که بر گرامیداشتِ همین اراده مبتنی است.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی فرزند و ازدواج
📕 قطعه ای از کتاب
«... و دیدم که اندوهی گران بر بشر فراز میآید. بهترینان از کارهاشان آزرده شدند. آموزهای پدید آمد و باوری در کنار-اش: همه چیز پوچ است؛ همه چیز یکسان؛ همه چیز رو به پایان! و از تمامِ تپهها پژواک آمد: همه چیز پوچ است؛ همه چیز یکسان؛ همه چیز رو به پایان! آری خرمن کردهایم، اما میوههامان چرا همه سیاه و تباه شدند؟ دوش از ماهِ بدخواه چه فرو افتاد؟کارمان همه بیهوده بوده است و شراب مان زهر گشته است و چشمِ بد بر کشتها و دلهامان داغِ زردی زده است. چنان خشکیدهایم همه که اگر آتش در ما افتد در دَمی، خُرد و خاکستر خواهیم شد. آری، آتش نیز از ما به تنگ آمده است! چشمههامان همه خشکیدهاند. دریا نیز پس رفته است. زمین همه میخواهد از هم دهان باز کند، اما ژرفنا نمیخواهد فروبلعد! دریغا، کجاست دریایی که باز در آن غرق میتوان شد: زاریِ ما اینگونه بر فرازِ مردابهای کمژرفا طنینافکن است. به راستی، خستهتر از آنایم که تن به مرگ دهیم. هنوز بیداریم و زنده __ اما، در گورخانهها!»
📕 #چنین_گفت_زرتشت
✍ فردریش نیچه
«... و دیدم که اندوهی گران بر بشر فراز میآید. بهترینان از کارهاشان آزرده شدند. آموزهای پدید آمد و باوری در کنار-اش: همه چیز پوچ است؛ همه چیز یکسان؛ همه چیز رو به پایان! و از تمامِ تپهها پژواک آمد: همه چیز پوچ است؛ همه چیز یکسان؛ همه چیز رو به پایان! آری خرمن کردهایم، اما میوههامان چرا همه سیاه و تباه شدند؟ دوش از ماهِ بدخواه چه فرو افتاد؟کارمان همه بیهوده بوده است و شراب مان زهر گشته است و چشمِ بد بر کشتها و دلهامان داغِ زردی زده است. چنان خشکیدهایم همه که اگر آتش در ما افتد در دَمی، خُرد و خاکستر خواهیم شد. آری، آتش نیز از ما به تنگ آمده است! چشمههامان همه خشکیدهاند. دریا نیز پس رفته است. زمین همه میخواهد از هم دهان باز کند، اما ژرفنا نمیخواهد فروبلعد! دریغا، کجاست دریایی که باز در آن غرق میتوان شد: زاریِ ما اینگونه بر فرازِ مردابهای کمژرفا طنینافکن است. به راستی، خستهتر از آنایم که تن به مرگ دهیم. هنوز بیداریم و زنده __ اما، در گورخانهها!»
📕 #چنین_گفت_زرتشت
✍ فردریش نیچه
این تاجِ مردِ خندان، این تاجِ گُلِ سرخ را من خود بر سر نهادهام؛ من خود خندهیِ خویش را مقدّس خواندهام. بهرِ چنین کاری هیچکسِ دیگر را امروز چندان که باید نیرومند نیافتهام.
زرتشتِ رقّاص، زرتشتِ سبُکبار، که با افشاندنِ بالهایش اشارت میکند، آن آمادهیِ پرواز، پرندگان را همه اشارت میکند، ساخته و آماده، شادمانه سبُکسر؛ زرتشتِ حقیقتگوی، زرتشتِ حقیقت-خَنْد؛ آن که نه بیشکیب است و نه مطلقخواه؛ آنکه عاشقِ جهش است و جَستوخیز؛ آری، من این تاج را بر سر نهادهام!
( #فردریش_نیچه ؛ #چنین_گفت_زرتشت ؛ دربارهیِ انسانهایِ والاتر، ترجمهیِ #داریوش_آشوری )
✍🏻 پینوشتِ جنابِ آشوری:
این که زرتشت تاج را خود بر سر نهاده است، کنایهای است از تاجگذاریِ ناپلئون به دستِ خود. «تاجِ گلِ سرخ» که «تاجِ مردِ خندان» است، دربرابرِ تاجِ خارِ مسیح است، مسیحی که دشمنِ «خندانان» است.
#رقص
زرتشتِ رقّاص، زرتشتِ سبُکبار، که با افشاندنِ بالهایش اشارت میکند، آن آمادهیِ پرواز، پرندگان را همه اشارت میکند، ساخته و آماده، شادمانه سبُکسر؛ زرتشتِ حقیقتگوی، زرتشتِ حقیقت-خَنْد؛ آن که نه بیشکیب است و نه مطلقخواه؛ آنکه عاشقِ جهش است و جَستوخیز؛ آری، من این تاج را بر سر نهادهام!
( #فردریش_نیچه ؛ #چنین_گفت_زرتشت ؛ دربارهیِ انسانهایِ والاتر، ترجمهیِ #داریوش_آشوری )
✍🏻 پینوشتِ جنابِ آشوری:
این که زرتشت تاج را خود بر سر نهاده است، کنایهای است از تاجگذاریِ ناپلئون به دستِ خود. «تاجِ گلِ سرخ» که «تاجِ مردِ خندان» است، دربرابرِ تاجِ خارِ مسیح است، مسیحی که دشمنِ «خندانان» است.
#رقص
هرگز از ایمان خشنود نخواهم بود، حتی از ایمان به من، اما اگر انسان به جدّ و جهد بگوید: شاعران دروغ میگویند؛ راست میگوید. چرا که ما شاعران بسیار دروغ میگوییم.
تا زمانیکه دانشی اندک داریم از دروغ گریزی نیست.
کدام شاعر از ماست که شرابش ناب باشد؟
از سردابهای ما معجونهای زهرآگین فرو میچکد. چه بسیار کارها در سردابها کردهاند که با واژگان نتوان گفت.
نیازمان به دانایی ما را وامیدارد که به مسکین خِرَدان -بهویژه زنانِ جوانشان- عشق بورزیم.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی شاعران
تا زمانیکه دانشی اندک داریم از دروغ گریزی نیست.
کدام شاعر از ماست که شرابش ناب باشد؟
از سردابهای ما معجونهای زهرآگین فرو میچکد. چه بسیار کارها در سردابها کردهاند که با واژگان نتوان گفت.
نیازمان به دانایی ما را وامیدارد که به مسکین خِرَدان -بهویژه زنانِ جوانشان- عشق بورزیم.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی شاعران
#ذوق هم وزنه است و هم سنجه و هم سنجشگر... پس وای بهحالِ زندهای که بینبرد، بالای وزنهها و سنجهها و سنجشگران زندگی کند.
ای کاش آن مرد بزرگ از بزرگیاش به ستوه میآمد تا زیبایی در او نمود یابد.
چرا که با دلزدگیاش از این بزرگی است که شایسته است او را بهچشم و مزهاش حس کنم.
وقتی بزرگی از خود روی نگرداند نمیتواند بالای سایهی خویش برپرد، تا شعاع آفتابش او را فروپوشاند.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی بزرگان
ای کاش آن مرد بزرگ از بزرگیاش به ستوه میآمد تا زیبایی در او نمود یابد.
چرا که با دلزدگیاش از این بزرگی است که شایسته است او را بهچشم و مزهاش حس کنم.
وقتی بزرگی از خود روی نگرداند نمیتواند بالای سایهی خویش برپرد، تا شعاع آفتابش او را فروپوشاند.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی بزرگان
بسیارند کسانی که دیر میمیرند، آنان هم که زود میمیرند اندکشمار نیستند. پس اگر کسی پیامآور مرگ بههنگام باشد، با شگفتی بانگ برمیآورند.
زرتشت به مردم میآموزاند که به هنگام بمیرند.
اما کسی که زندگی را میشناسد، چگونه میتواند در آغاز زندگی مرگ را برگزیند؟
آیا طفیلانِ عرصهی زندگی را بهتر نبود که هرگز زاده نمیشدند؟
اما آنان میخواهند که مردم بپندارند که مرگشان بس مهم است.
چه بسا هستههایی پوک که دوست دارند بشکنندشان.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی گزینش مرگ
زرتشت به مردم میآموزاند که به هنگام بمیرند.
اما کسی که زندگی را میشناسد، چگونه میتواند در آغاز زندگی مرگ را برگزیند؟
آیا طفیلانِ عرصهی زندگی را بهتر نبود که هرگز زاده نمیشدند؟
اما آنان میخواهند که مردم بپندارند که مرگشان بس مهم است.
چه بسا هستههایی پوک که دوست دارند بشکنندشان.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی گزینش مرگ
ازدواج در نگاه من، یکی شدنِ دو اراده برای پدید آوردن کسی است که از علت وجود خود برتر باشد.
ازدواج احترامیاست دو جانبه که بر گرامیداشتِ همین اراده مبتنی است.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی فرزند و ازدواج
ازدواج احترامیاست دو جانبه که بر گرامیداشتِ همین اراده مبتنی است.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
دربارهی فرزند و ازدواج
امروز همچنان که به راه خویش میرفتم، زنی پیر با من رویارو شد و با روانم چنین گفت: ((زرتشت با ما زنان نیز سخن بسیار گفته است. اما از زنان با ما هیچ نگفته است.))
و من او را گفتم: از زنان تنها با مردان سخن باید گفت.
او گفت: ((با من نیز از زنان بگوی. من چندان پیر هستم که در همان دَم فراموش کنم.))
و من درخوستِ پیرزَنک را به جای آوردم و با او چنین گفتم:
همه چیز زن معما ست و همه چیز اش را یک راهِ گشودن است (یعنی یک پاسخ دارد) که نام اش [بارداریست!]
مرد وسیلهای است برای زن. هدف همیشه بچه است. اما زن برای مرد چیست؟
مردِ راستین خواهان دو چیز است: خطر و بازی. از این رو زن را همچون خطرناکترین بازیچه میخواهد.
مرد را برایِ جنگ باید پرورد و زن را برایِ دوباره نیروگرفتنِ جنگاوران. دیگر کار ها ابلهیست.
جنگاور میوهیِ بسیار شیرین را دوست نمیدارد. از اینرو دوستار زن است. زیرا شیرین ترین زن نیز تلخ است.
زن کودک را به٘ از مرد درمییابد، اما کودکی در مرد از زن بیش است.
در مردِ راستین کودکی پنهان است که خوش دارد بازی کند. بیایـیـد ای زنان و کودک را در مرد بـیابـیـد! ...
در عشقتان فروزِ ستاره فروزان باد و امیدتان این باد: ((بادا که ابر انسان بزایم!))
در عشقتان دلیری باد! با عشقتان بتازید بر آن کَس که در شما هراس میانگیزد.
فخر شما این باد: بیش از آن دوست بدارید که دوستِتان میدارند...
زن از چه کسی از همه بیش بیزار است؟
آهنی به آهنربا چنین گفت: ((از تو بیش از همه بیزارم که کشش داری، اما نه چندان که به خود بکشانی))
شادکامیِ مرد این است که: "من می خواهم."
شادکامیِ زن این است: "او می خواهد."
زنی که با تمامیِ عشقش فرمان می بَرد، چنین میاندیشد: ((بنگر که جهان هم اکنون کامل شده است!)) ...
(برگرفته از کتاب #چنین_گفت_زرتشت / دربارهیِ زنان پیر و جوان / اثر: #فریدریش_نیچه)
و من او را گفتم: از زنان تنها با مردان سخن باید گفت.
او گفت: ((با من نیز از زنان بگوی. من چندان پیر هستم که در همان دَم فراموش کنم.))
و من درخوستِ پیرزَنک را به جای آوردم و با او چنین گفتم:
همه چیز زن معما ست و همه چیز اش را یک راهِ گشودن است (یعنی یک پاسخ دارد) که نام اش [بارداریست!]
مرد وسیلهای است برای زن. هدف همیشه بچه است. اما زن برای مرد چیست؟
مردِ راستین خواهان دو چیز است: خطر و بازی. از این رو زن را همچون خطرناکترین بازیچه میخواهد.
مرد را برایِ جنگ باید پرورد و زن را برایِ دوباره نیروگرفتنِ جنگاوران. دیگر کار ها ابلهیست.
جنگاور میوهیِ بسیار شیرین را دوست نمیدارد. از اینرو دوستار زن است. زیرا شیرین ترین زن نیز تلخ است.
زن کودک را به٘ از مرد درمییابد، اما کودکی در مرد از زن بیش است.
در مردِ راستین کودکی پنهان است که خوش دارد بازی کند. بیایـیـد ای زنان و کودک را در مرد بـیابـیـد! ...
در عشقتان فروزِ ستاره فروزان باد و امیدتان این باد: ((بادا که ابر انسان بزایم!))
در عشقتان دلیری باد! با عشقتان بتازید بر آن کَس که در شما هراس میانگیزد.
فخر شما این باد: بیش از آن دوست بدارید که دوستِتان میدارند...
زن از چه کسی از همه بیش بیزار است؟
آهنی به آهنربا چنین گفت: ((از تو بیش از همه بیزارم که کشش داری، اما نه چندان که به خود بکشانی))
شادکامیِ مرد این است که: "من می خواهم."
شادکامیِ زن این است: "او می خواهد."
زنی که با تمامیِ عشقش فرمان می بَرد، چنین میاندیشد: ((بنگر که جهان هم اکنون کامل شده است!)) ...
(برگرفته از کتاب #چنین_گفت_زرتشت / دربارهیِ زنان پیر و جوان / اثر: #فریدریش_نیچه)