تَنُور لاله چنان بَرفرُوخت بادِ بَهار
که غُنچِه غَرقِ عَرَق گَشت و گُل به جُوش آمَد
#حافظ
دشت لاله، لرستان
که غُنچِه غَرقِ عَرَق گَشت و گُل به جُوش آمَد
#حافظ
دشت لاله، لرستان
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی
مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر ...
👤 #حافظ
روز معلم
بر تمام کسانی که یادمان دادند چطور در کنار هم دنیای بهتری بسازیم مبارک ❤
مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر ...
👤 #حافظ
روز معلم
بر تمام کسانی که یادمان دادند چطور در کنار هم دنیای بهتری بسازیم مبارک ❤
✍🌺درود صبحتان بخیر وبا شادی.روزتان کامیاب،زیبا و همراه باشادمانی .همه ی ما نیاز به کسی داریم که بتوانیم درکنارش لحظاتی را به آرامی بگذرانیم بهمین دلیل ناچار به انتخاب دوست هستیم که اگر در ان موفق باشیم صاحب ثروتی عظیم هستیم. در جهان دومصاحب بی نظیر است کتاب ودوست که از اولی بیشمار می توان داشت وکتابخانه شما
نشان از تعلق خاطر شما به کتاب وفرهنگ است.اما در انتخاب دوست باید وسواس داشت و شمار آنها باید محدود باشد چیزی در حدود انگشتان دست.
🖌،🌿صبح دم چشمش طرب انگیز بود
در نگاهش خواهشی پرویز بود
می شکفتش گل از اسرار نهان
برلبش شور غزل لبریز بود
🖋️🌿غزل را آریایی اصل وبنیاد
رباعی های زیبا چشم او شاد
به سودایش سپیدی تازه گفتم
دلم ترجیع بند قامتش باد
🖋️🌿صبح در وادی سقوط
سپیده
از آستینش می چکید
ودرخت
مقرنس ایوان را می بویید
گربه ی زائو
تشت خونی را بو می کرد
رخت عثمان
از تن دیوار سوسه می رفت
وموش ها
در رژه ی صبح گاهی شان
دالان ها را
در مازهای بسته ی کوره ها می جستند
خروس از عزا جسته
به عروسی نیامده می اندیشید
وآواز تو دماغیش
نسبتی با قارقار داشت
برگی از روضه الصفا ورق می خورد
و هدایت درتاریخ جدیدش
پاشنه ی فهم گنجشکان بود
که از باغ رانده بودند
بوق سگ را
کسی کوک کرده بود
که در صور دمیده بود
وناسور زخمها
پاسوز مردمی بود
که از خود بی خبر بودند
ومرگ همسایه عروسی شان بود
بر شانه های رفح نردبانی بود
کس ان بالا سوت می زد
وجهانی می آشوبید
واز یقه ی چرک آشویتس
صلیب می رویید
انگشتان محملی بودند
به دنیای شلیک اندیشه
بر پیشانی که می نشستند
برج وباروها می ریخت
و وهم وخیال درهم گر گرفته بود
و مترسکی ..
جهانی را می رقصاند
خرسی بلغمش را بالا اورده بود
و قپه ی ژنرالها آلوده به خون بود
تا قربانی بعدی کجا باشد
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📒فارغ از دوگانه یِ بدن[جسم] و ذهن[روح] (موضوعی که از افلاطون؛ آغاز و بعدها در نوعِ دینی اش-مسیحیّت- پرورده شد و با دکارت و منتقدانِ وی به اوجِ خود رسید)، اندیشیدن در باب دوگانه های تجربی و زبانی نیز جذاب و حائز اهمیت است.
منباب مثال به این دوگانه ها دقت کنیم: نیکی و بدی، روز و شب، زایش و مرگ، بیداری و خواب و...
غالباً برای هر دو سویِ متقابلِ یک دوگانه می شود امتدادِ خیالیِ بیشتری متصور شد، با نظر به اینکه پیوسته طیفی در آن میانه موجود است!
مثلاً خاکستری که به نوارِ رنگهای میانِ سیاه و سفید اطلاق می شود.
فروید نیز در آن سوی عشق و زندگی، از رانه ی پرخاشگری و مرگ می گوید.
حال اگر انسانِ خردمند بخواهد از کارزارِ وسیعِ نظریات مخالف و موافق در طول تاریخ تفکر، معرفتی درخورِ زیستِ روزمره بَرگیرد، می تواند از بازیِ دوگانه ی حافظ در این بیتِ ساده از غزلِ او، روشنایِ راه بیابد و بر هر نقطه از آن طیفِ میانه که ایستاده است، جان به جانبی بسپارد که میل به نیکی،روز، بیداری و... دوستی دارد:
«درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بیشمار آرد» #حافظ
#نفیسه_خطیبی
نشان از تعلق خاطر شما به کتاب وفرهنگ است.اما در انتخاب دوست باید وسواس داشت و شمار آنها باید محدود باشد چیزی در حدود انگشتان دست.
🖌،🌿صبح دم چشمش طرب انگیز بود
در نگاهش خواهشی پرویز بود
می شکفتش گل از اسرار نهان
برلبش شور غزل لبریز بود
🖋️🌿غزل را آریایی اصل وبنیاد
رباعی های زیبا چشم او شاد
به سودایش سپیدی تازه گفتم
دلم ترجیع بند قامتش باد
🖋️🌿صبح در وادی سقوط
سپیده
از آستینش می چکید
ودرخت
مقرنس ایوان را می بویید
گربه ی زائو
تشت خونی را بو می کرد
رخت عثمان
از تن دیوار سوسه می رفت
وموش ها
در رژه ی صبح گاهی شان
دالان ها را
در مازهای بسته ی کوره ها می جستند
خروس از عزا جسته
به عروسی نیامده می اندیشید
وآواز تو دماغیش
نسبتی با قارقار داشت
برگی از روضه الصفا ورق می خورد
و هدایت درتاریخ جدیدش
پاشنه ی فهم گنجشکان بود
که از باغ رانده بودند
بوق سگ را
کسی کوک کرده بود
که در صور دمیده بود
وناسور زخمها
پاسوز مردمی بود
که از خود بی خبر بودند
ومرگ همسایه عروسی شان بود
بر شانه های رفح نردبانی بود
کس ان بالا سوت می زد
وجهانی می آشوبید
واز یقه ی چرک آشویتس
صلیب می رویید
انگشتان محملی بودند
به دنیای شلیک اندیشه
بر پیشانی که می نشستند
برج وباروها می ریخت
و وهم وخیال درهم گر گرفته بود
و مترسکی ..
جهانی را می رقصاند
خرسی بلغمش را بالا اورده بود
و قپه ی ژنرالها آلوده به خون بود
تا قربانی بعدی کجا باشد
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📒فارغ از دوگانه یِ بدن[جسم] و ذهن[روح] (موضوعی که از افلاطون؛ آغاز و بعدها در نوعِ دینی اش-مسیحیّت- پرورده شد و با دکارت و منتقدانِ وی به اوجِ خود رسید)، اندیشیدن در باب دوگانه های تجربی و زبانی نیز جذاب و حائز اهمیت است.
منباب مثال به این دوگانه ها دقت کنیم: نیکی و بدی، روز و شب، زایش و مرگ، بیداری و خواب و...
غالباً برای هر دو سویِ متقابلِ یک دوگانه می شود امتدادِ خیالیِ بیشتری متصور شد، با نظر به اینکه پیوسته طیفی در آن میانه موجود است!
مثلاً خاکستری که به نوارِ رنگهای میانِ سیاه و سفید اطلاق می شود.
فروید نیز در آن سوی عشق و زندگی، از رانه ی پرخاشگری و مرگ می گوید.
حال اگر انسانِ خردمند بخواهد از کارزارِ وسیعِ نظریات مخالف و موافق در طول تاریخ تفکر، معرفتی درخورِ زیستِ روزمره بَرگیرد، می تواند از بازیِ دوگانه ی حافظ در این بیتِ ساده از غزلِ او، روشنایِ راه بیابد و بر هر نقطه از آن طیفِ میانه که ایستاده است، جان به جانبی بسپارد که میل به نیکی،روز، بیداری و... دوستی دارد:
«درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بیشمار آرد» #حافظ
#نفیسه_خطیبی
لختی سخن پیرامون سروده ای از
استاد #ایرج_جمشیدی_بینا (۱)
#بخش_دوم
در سروده کلاسیک به خاطر سیطره تصوف و عرفان به خصوص در سبک عراقی به عنوان دومین و بلندترین سبک سروده پارسی، وضعیت زن در حبس و ذهنی بود. #سبک_عراقی که سراینده های معروفی به نام: انوری، سنایی، نظامی، خاقانی، عطار، مولوی، سعدی، خواجو، عراقی، حافظ تا جامی و... دارد در پانصد سال تاریخ ادبی اش، کنش های تصوف و عرفان تا ترویج اندیشه تازیان را در دین اسلام پی گرفته بود. بینشی که در این سبک بود نسبت به حضور زن کاملا تصوف وار بوده است. مثلا #حافظ می فرماید:
- دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب، سخن از سلسه موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود (۴)
اینجا هم حافظ خواسته از تصور کردن معشوق با واژه #دوش ( دیروز / دیشب) شرایط توصیفی را پیش کشد تا تجسم کنیم حضوری خیالی و مستانه را. چون این وضعیت در سروده کلاسیک مرسوم بود و باید در تصوف و عرفان شهود داشتن بارز شود. یا #انوری که می سرود:
باز، دوش آن صنم باده فروش
شهری از ولوله آورد به جوش
صبحدم بود که می شد به وثاق
چون پرندوش نه بیهُش نه به هوش (۵)
انوری خواسته با تصور کردن حضور معشوق ذهنی، ساختار وجودی اوی غائب یا معشوق را تجسم کنیم. گویی آن مستانه شهرآشوبِ ماهرخ سبب ساز حال خوب هست ولی در بطن حس درونی و وجودی خارجی نباید داشته باشد. چنین وضعی ذهنی و پردازشی از مشخصه های نشانه ای و بارز سروده کلاسیک بوده است. از نکته های مهم دیگر نسبت به معشوق اندیشی بحث معشوق باید زن باشد هست. مرد در نظام مردسالاری استبداد ورز به جانب روایت های ستم بار خود را صاحب عشق می داند پس او عاشق می شود و زن حق حضوری جز معشقوق بودن ندارد.
برعکس این وضعیت معشوق ستایی یا زن اندیشی در سبک عراقی می بینیم در منظومه های عاشقانه به قالب مثنوی در سبک خراسانی مثلا در مثنوی شاهنامه و مثنوی ویس و رامین زن ها حق حضور دارند و آزادانه مرد خود را انتخاب می کنند. #زن_سالاری بخشی از فرهنگ زن اندیشی ایرانیان پیش از تازیان- یعنی قبل از اسلام - هست. پادشاه زن داشتن در دوره ساسانیان که نشانه دموکراسی و حقوق شهروندی مساوی تا فرهنگ فیمینیستی هست را پس از پادشاهی خسروپرویز می بینیم.
پس از #خسروپرویز دو پادشاه زن داشتیم که نشانه به فرهنگ رسیدن مردم ایران است. ولی پس از تازیان - اسلام - زن شد یک شی و حق حضور نداشت که نمونه بارز آن را در منظومه مثنوی لیلی و مجنون از نظامی گنجه ای می بینیم.
آزادمنشی زن ایرانی را هم در دوره #ساسانیان با زندگی شیرین و خسرو داریم که نظامی به سرایش برد. لیلی که نماینده زن دینی و عرفانی هست توسری خور و حق حضور تا انتخاب ندارد ولی زن در منظومه شیرین و خسرو این شیرین هست که در سرزمین های شمالی ایران بزرگ - ارمنستان - به تاخت با اسب تا بغداد پایتخت ایران می آید و خود خسرو را انتخاب می کند. همین آزادمنشی شیرین بود که زن خسرو پرویز که دختری رومی بود با دسیسه ای پسرش شیرویه را تحریک می کند تا پدرش را بکشد. پس از کشته شدن خسرو پرویز شیرین هم طی مزاحمت های شیرویه خودکشی می کند.
پایان این بخش
پاینده آزادی و جمهوری ایرانی
#آریا_پورفریاد 🍇🦉🍇
استاد #ایرج_جمشیدی_بینا (۱)
#بخش_دوم
در سروده کلاسیک به خاطر سیطره تصوف و عرفان به خصوص در سبک عراقی به عنوان دومین و بلندترین سبک سروده پارسی، وضعیت زن در حبس و ذهنی بود. #سبک_عراقی که سراینده های معروفی به نام: انوری، سنایی، نظامی، خاقانی، عطار، مولوی، سعدی، خواجو، عراقی، حافظ تا جامی و... دارد در پانصد سال تاریخ ادبی اش، کنش های تصوف و عرفان تا ترویج اندیشه تازیان را در دین اسلام پی گرفته بود. بینشی که در این سبک بود نسبت به حضور زن کاملا تصوف وار بوده است. مثلا #حافظ می فرماید:
- دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب، سخن از سلسه موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود (۴)
اینجا هم حافظ خواسته از تصور کردن معشوق با واژه #دوش ( دیروز / دیشب) شرایط توصیفی را پیش کشد تا تجسم کنیم حضوری خیالی و مستانه را. چون این وضعیت در سروده کلاسیک مرسوم بود و باید در تصوف و عرفان شهود داشتن بارز شود. یا #انوری که می سرود:
باز، دوش آن صنم باده فروش
شهری از ولوله آورد به جوش
صبحدم بود که می شد به وثاق
چون پرندوش نه بیهُش نه به هوش (۵)
انوری خواسته با تصور کردن حضور معشوق ذهنی، ساختار وجودی اوی غائب یا معشوق را تجسم کنیم. گویی آن مستانه شهرآشوبِ ماهرخ سبب ساز حال خوب هست ولی در بطن حس درونی و وجودی خارجی نباید داشته باشد. چنین وضعی ذهنی و پردازشی از مشخصه های نشانه ای و بارز سروده کلاسیک بوده است. از نکته های مهم دیگر نسبت به معشوق اندیشی بحث معشوق باید زن باشد هست. مرد در نظام مردسالاری استبداد ورز به جانب روایت های ستم بار خود را صاحب عشق می داند پس او عاشق می شود و زن حق حضوری جز معشقوق بودن ندارد.
برعکس این وضعیت معشوق ستایی یا زن اندیشی در سبک عراقی می بینیم در منظومه های عاشقانه به قالب مثنوی در سبک خراسانی مثلا در مثنوی شاهنامه و مثنوی ویس و رامین زن ها حق حضور دارند و آزادانه مرد خود را انتخاب می کنند. #زن_سالاری بخشی از فرهنگ زن اندیشی ایرانیان پیش از تازیان- یعنی قبل از اسلام - هست. پادشاه زن داشتن در دوره ساسانیان که نشانه دموکراسی و حقوق شهروندی مساوی تا فرهنگ فیمینیستی هست را پس از پادشاهی خسروپرویز می بینیم.
پس از #خسروپرویز دو پادشاه زن داشتیم که نشانه به فرهنگ رسیدن مردم ایران است. ولی پس از تازیان - اسلام - زن شد یک شی و حق حضور نداشت که نمونه بارز آن را در منظومه مثنوی لیلی و مجنون از نظامی گنجه ای می بینیم.
آزادمنشی زن ایرانی را هم در دوره #ساسانیان با زندگی شیرین و خسرو داریم که نظامی به سرایش برد. لیلی که نماینده زن دینی و عرفانی هست توسری خور و حق حضور تا انتخاب ندارد ولی زن در منظومه شیرین و خسرو این شیرین هست که در سرزمین های شمالی ایران بزرگ - ارمنستان - به تاخت با اسب تا بغداد پایتخت ایران می آید و خود خسرو را انتخاب می کند. همین آزادمنشی شیرین بود که زن خسرو پرویز که دختری رومی بود با دسیسه ای پسرش شیرویه را تحریک می کند تا پدرش را بکشد. پس از کشته شدن خسرو پرویز شیرین هم طی مزاحمت های شیرویه خودکشی می کند.
پایان این بخش
پاینده آزادی و جمهوری ایرانی
#آریا_پورفریاد 🍇🦉🍇
لختی سخن پیرامون سروده ای از
استاد #ایرج_جمشیدی_بینا (۱)
#بخش_هفتم
#تاویل_بند_و_وضعیت_روایی_چهارم:
بوی صبح می دهد دهانت
و نمی در گوشه نگاهت
چه عطری می پیچد
از لابلای حریر موها؟!
#تاویل_بند_چهارم:
#نکته: سروش رهایی در عشق زمزمه وار برگو می شود. با عشق زندگی زیبا و توصیف معشوق یک گونه شکرگزاری از بودنی جانانه دلخواه است. تو ای معشوق که همه کس منی تو را ستایش وار می پرستم.
در این بند راوی برای بودهای جانانه معشوق به مثابه کشف دهان آبدار و کندو به بوی صبح برای طبیعت اشاره دارد. گویی دهان معشوق خورشیدی هست با نور که چاشنی اش برای طعم زندگی بوی آن است. #نوذر_پرنگ می فرماید:
بیا ببینمت ای چشم، چشم خواب اندیش
بیا ببوسمت ای لب، لب شراب اندیش
بیا ببویمت ای طره گلاب زده
بیا بسایمت ای زلف مشک ناب اندیش
... شکوه طلعت هفت آسمان گرفته رخم
بخند لحظه ای ای صبح آفتاب اندیش (۱۹)
زیباترین توصیف اینجا هست که راوی با بیا بیا بیا خواسته تمناوار او را بخواند که خوستنی ترین حالت است. جمشیدی هم با توصیف دهان تا نمی از شوق یا غصه در دیدار به گوشه چشم خواسته به عطری برساند ما را که حس کنیم عینیت بودن دار معشوق را.
موهای معشوق در صورت فسون وار هستند. نم اشکی که می آید به روی چهره تا میان موها یک عطر از عشق دارد که سراسر ذوق به دیدار را متجلی می کند. اشک شوق و حتی اشک غصه برای یار از زیباترین حس هاست. چون عشق سراسر دلتنگی دارد حتی یار در آغوش. گریستن برای اوی غائب یک گونه پرسش را نمادگرایی می کند که یعنی فقط تویی دلبرم.
#تاویل _بند_و_وضعیت_روایی_پنجم:
پیش از آن انفجار بزرگ
در کفش های حادثه/
دستانی که در انقباض حیات
گلبرگ های دامنت را می چینند
آرام می نویسند فرحناکی را
و شادی مطربی/
که جفت شش را به کتاب ها می برد.
#تاویل_بند_پنجم:
در نظریه #بینگ_بنگ یا مه بانگ یک اشاه مکاشفه ای در نجوم شناسی هست که انفجار کهکشانی دارد. انسان برای اینکه خود را در مسیر شناخت با جهان بیابد با علم ستاره شناسی توانست با کمک علم های فیزیک و شیمی انفجار کهکشانی را کشف کند که در عرفان گویند ازل. دوره ای که جهان پدید آمد. #حافظ می گوید:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق آمد و آتش به همه عالم زد (۲۰)
حافظ از نمود عشق ازلی تا بودن معشوق از پیشین ترین دوران به خوبی جلوه خدایی می بخشد تا بگوید عشق تو ای معشوق پیش از من هم بوده و جاری است. #راوی جمشیدی هم در یک پیرنگ خاص و غایی کیفیت اجرایی بیان را امروزی با عینیت گرایی سلوک می دهد که داستان وار می خوانیم: وضعیت روایی تو اینگونه هست که پیش از انفجار بزرگ که چند هزار میلیارد سال پیش بود در کفش های حادثه بودی نسبت به گام برداشتن هایت. گلبرگ ها برای دامن تو در پوشش تا لاک ناخن هایت صلابت حضور دارند. آن پس نوید تو را با نوعی از زیبایی در بازی تخته نرد که جفت شش می آورد به تاس عشق نوشتند. چنین شد که شهربانوی هستی شدی. این تصور خداگونه برای معشوق در نگره طبیعت گرایی بیانی از آیین مهر یا میترائسم و اندیشه آناهیتا دارد.
پایان این بخش
پاینده آزادی و جمهوری ایرانی
#آریا_پورفریاد 🍇🦉🍇
استاد #ایرج_جمشیدی_بینا (۱)
#بخش_هفتم
#تاویل_بند_و_وضعیت_روایی_چهارم:
بوی صبح می دهد دهانت
و نمی در گوشه نگاهت
چه عطری می پیچد
از لابلای حریر موها؟!
#تاویل_بند_چهارم:
#نکته: سروش رهایی در عشق زمزمه وار برگو می شود. با عشق زندگی زیبا و توصیف معشوق یک گونه شکرگزاری از بودنی جانانه دلخواه است. تو ای معشوق که همه کس منی تو را ستایش وار می پرستم.
در این بند راوی برای بودهای جانانه معشوق به مثابه کشف دهان آبدار و کندو به بوی صبح برای طبیعت اشاره دارد. گویی دهان معشوق خورشیدی هست با نور که چاشنی اش برای طعم زندگی بوی آن است. #نوذر_پرنگ می فرماید:
بیا ببینمت ای چشم، چشم خواب اندیش
بیا ببوسمت ای لب، لب شراب اندیش
بیا ببویمت ای طره گلاب زده
بیا بسایمت ای زلف مشک ناب اندیش
... شکوه طلعت هفت آسمان گرفته رخم
بخند لحظه ای ای صبح آفتاب اندیش (۱۹)
زیباترین توصیف اینجا هست که راوی با بیا بیا بیا خواسته تمناوار او را بخواند که خوستنی ترین حالت است. جمشیدی هم با توصیف دهان تا نمی از شوق یا غصه در دیدار به گوشه چشم خواسته به عطری برساند ما را که حس کنیم عینیت بودن دار معشوق را.
موهای معشوق در صورت فسون وار هستند. نم اشکی که می آید به روی چهره تا میان موها یک عطر از عشق دارد که سراسر ذوق به دیدار را متجلی می کند. اشک شوق و حتی اشک غصه برای یار از زیباترین حس هاست. چون عشق سراسر دلتنگی دارد حتی یار در آغوش. گریستن برای اوی غائب یک گونه پرسش را نمادگرایی می کند که یعنی فقط تویی دلبرم.
#تاویل _بند_و_وضعیت_روایی_پنجم:
پیش از آن انفجار بزرگ
در کفش های حادثه/
دستانی که در انقباض حیات
گلبرگ های دامنت را می چینند
آرام می نویسند فرحناکی را
و شادی مطربی/
که جفت شش را به کتاب ها می برد.
#تاویل_بند_پنجم:
در نظریه #بینگ_بنگ یا مه بانگ یک اشاه مکاشفه ای در نجوم شناسی هست که انفجار کهکشانی دارد. انسان برای اینکه خود را در مسیر شناخت با جهان بیابد با علم ستاره شناسی توانست با کمک علم های فیزیک و شیمی انفجار کهکشانی را کشف کند که در عرفان گویند ازل. دوره ای که جهان پدید آمد. #حافظ می گوید:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق آمد و آتش به همه عالم زد (۲۰)
حافظ از نمود عشق ازلی تا بودن معشوق از پیشین ترین دوران به خوبی جلوه خدایی می بخشد تا بگوید عشق تو ای معشوق پیش از من هم بوده و جاری است. #راوی جمشیدی هم در یک پیرنگ خاص و غایی کیفیت اجرایی بیان را امروزی با عینیت گرایی سلوک می دهد که داستان وار می خوانیم: وضعیت روایی تو اینگونه هست که پیش از انفجار بزرگ که چند هزار میلیارد سال پیش بود در کفش های حادثه بودی نسبت به گام برداشتن هایت. گلبرگ ها برای دامن تو در پوشش تا لاک ناخن هایت صلابت حضور دارند. آن پس نوید تو را با نوعی از زیبایی در بازی تخته نرد که جفت شش می آورد به تاس عشق نوشتند. چنین شد که شهربانوی هستی شدی. این تصور خداگونه برای معشوق در نگره طبیعت گرایی بیانی از آیین مهر یا میترائسم و اندیشه آناهیتا دارد.
پایان این بخش
پاینده آزادی و جمهوری ایرانی
#آریا_پورفریاد 🍇🦉🍇
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
#حافظ
شبتون به مهر 🌙💫
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
#حافظ
شبتون به مهر 🌙💫
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلقِ ما کز این بهتر نمیارزد
به کویِ می فروشانش به جامی بر نمیگیرند
زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمیارزد
رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رُخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمیارزد؟
شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او دَرج است
کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمیارزد
چه آسان مینمود اول غمِ دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
تو را آن بِهْ که رویِ خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادیِّ جهانگیری، غمِ لشکر نمیارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر
که یک جو مِنَّتِ دونان دو صد من زر نمیارزد
#حافظ
به می بفروش دلقِ ما کز این بهتر نمیارزد
به کویِ می فروشانش به جامی بر نمیگیرند
زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمیارزد
رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رُخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمیارزد؟
شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او دَرج است
کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمیارزد
چه آسان مینمود اول غمِ دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
تو را آن بِهْ که رویِ خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادیِّ جهانگیری، غمِ لشکر نمیارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر
که یک جو مِنَّتِ دونان دو صد من زر نمیارزد
#حافظ
سالها دفترِ ما در گرو صَهبا بود
رونقِ میکده از درس و دعایِ ما بود
نیکیِ پیرِ مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشمِ کَرَمَش زیبا بود
دفترِ دانش ما جمله بشویید به مِی
که فلک دیدم و در قصدِ دلِ دانا بود
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علمِ نظر بینا بود
دل چو پرگار به هر سو دَوَرانی میکرد
و اندر آن دایره سرگشتهٔ پابرجا بود
مُطرب از دَردِ محبت عملی میپرداخت
که حکیمانِ جهان را مژه خون پالا بود
میشکفتم ز طرب زان که چو گُل بر لبِ جوی
بر سرم سایهٔ آن سروِ سَهی بالا بود
پیرِ گلرنگِ من اندر حقِ اَزْرَق پوشان
رخصتِ خُبث نداد ار نه حکایتها بود
قلبِ اندودهٔ حافظ بَرِ او خرج نشد
کاین مُعامِل به همه عیبِ نهان بینا بود
غزل شماره#۲۰۳#حافظ
رونقِ میکده از درس و دعایِ ما بود
نیکیِ پیرِ مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشمِ کَرَمَش زیبا بود
دفترِ دانش ما جمله بشویید به مِی
که فلک دیدم و در قصدِ دلِ دانا بود
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علمِ نظر بینا بود
دل چو پرگار به هر سو دَوَرانی میکرد
و اندر آن دایره سرگشتهٔ پابرجا بود
مُطرب از دَردِ محبت عملی میپرداخت
که حکیمانِ جهان را مژه خون پالا بود
میشکفتم ز طرب زان که چو گُل بر لبِ جوی
بر سرم سایهٔ آن سروِ سَهی بالا بود
پیرِ گلرنگِ من اندر حقِ اَزْرَق پوشان
رخصتِ خُبث نداد ار نه حکایتها بود
قلبِ اندودهٔ حافظ بَرِ او خرج نشد
کاین مُعامِل به همه عیبِ نهان بینا بود
غزل شماره#۲۰۳#حافظ
✍️در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بیبدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است
بگیر طره مه چهرهای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که #حافظ ما مست باده ازل است
درودصبح بخیر.شادباشید.
مطالب زیادی برای آموختن هست هرروزچنددقیقه مطالعه کنید.📚
صراحی می ناب و سفینه غزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بیبدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است
بگیر طره مه چهرهای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که #حافظ ما مست باده ازل است
درودصبح بخیر.شادباشید.
مطالب زیادی برای آموختن هست هرروزچنددقیقه مطالعه کنید.📚
Audio
غزل شماره21
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخِر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غَرامت برخاست
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداریِ آن عارض و قامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیانِ ملکوت
به تماشای تو آشوبِ قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ! این خِرقه بینداز مگر جان ببری
کاتش از خِرقه سالوس و کرامت برخاست
✍#حافظ
🎙#روشنا
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخِر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غَرامت برخاست
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداریِ آن عارض و قامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیانِ ملکوت
به تماشای تو آشوبِ قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ! این خِرقه بینداز مگر جان ببری
کاتش از خِرقه سالوس و کرامت برخاست
✍#حافظ
🎙#روشنا
✍️🌺درود نیمروزتان پر از اندیشه وعشق روزتان بر پرنیانی از شادی کامیاب.انسان پروانه ای است در پیله ی وابستگی ها و تا زمانی که این تعلقات وجود دارد نه می تواند درست بیندیشد ونه به کامیابی دست یابد.در میان همه ی وابستگی ها وتعلقات پیله ی جهات سخت تر و پوسته ای است که شکستنش گاهی به عمری غیر ممکن است.برای رهایی از آن ابزار سودمندی همچون تحصیل،سفر کتاب خواندن،همنشینی با خردمندان و تفحص در تاریخ وفرهنگ جهان را می توان بکار گرفت .بدرستی انسان برای بهرمندی از همه ی مواهب طبیعی و برخورداری از فره ی دانش برای خودسازی و ساختن جهان آمده است وهرانچه که دسترسی به مواهب طبیعی و برخورداری انسان از یک زندگی سعادتمند را محدود می کند غیر انسانی است و تمام تلاش بشرخردمند برای براداشتن این موانع است.قدرت از تعلقاتی است که صاحب ان را به بدویت و ماجراجویی و تهدید حقوق دیگران می کشاند به همین دلیل است که امنیت ورفاه انسانی همیشه در تهدید قدرت هاست و جهان در تاریخ طولانی خود مدت زمانی که بدون جنگ وخونریزی زیسته است بسیار کمتر از تصور و در مقابل آشفتگی ها ی ناشی از جنگ و بحران قابل اغماض است.به امید روزی که درب همه ی کارخانه های اسلحه سازی بسته شود وبشر ازانها برای رفاه و آسایش خود استفاده کند و توسعه فرهنگ وکتابخانه ها انسانیت رابه انسان ها باز گرداند.تروریسم بر بستر جهالت ،بدویت وحرص وطمع رشد می کند ودشمن عقلانیت است.متاسفانه رشد تروریسم دولتی بسیار خطرناک تراز تروریسم گروهی وفرقه ای است وچنانچه باب شود جهان با چالشی جدی روبروست صهیونیستها پرچمدار تروریسم دولتی هستند
🖋️🌿صبح که از پیله خود پرکشید
نور بیفشاند و به عالم دمید
از هنرش نقش به گیتی حیات
دفتری از عشق به عالم رسید
🖋️🌿پریده از خیال دفتر
و با واژه های ناملموس
خیال گنگ شبی تنگ
در بیابان است
میان هندسه عریان
هدا زبان عرب
به رقص بر سر اه کشیده میهمان است
کلاه الف را چو برده باد هنوز
به رنج نقش هوس
در پیاله پنهان است
به میش گفت بدو
به گرگ گفت بگیر
چه آشناست قصه
که در این نهاد رندان است
ترانه گفت غزل چشم تر
گلاب گرفت
چه طعنه
که سوداش خود غزل خوان است
به درس عبرت دوران
نوشت روشن تر
که خواب قصه ی یوسف
دران نمایان است
علاج دیده ی یعقوب
بوی یوسف بود
هزار نکته هم از پیرهن به پیمان است
بریده دست
و دریده پشت پیرهن از تردید
کسی که خلف وعده کند
همیشه ترسان است
به واژه های پریده
به حرف های نگفته
به سرگرانی شوق
امید که دارد
که به شکند این قفل
ستاره سر زده صبح از هوا نمایان است
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📔ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب
گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
هر سروقد که بر مه و خور حسن میفروخت
چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت
زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت
تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
روزتان مبارک وفرخ
📚#حافظ
🖋️🌿صبح که از پیله خود پرکشید
نور بیفشاند و به عالم دمید
از هنرش نقش به گیتی حیات
دفتری از عشق به عالم رسید
🖋️🌿پریده از خیال دفتر
و با واژه های ناملموس
خیال گنگ شبی تنگ
در بیابان است
میان هندسه عریان
هدا زبان عرب
به رقص بر سر اه کشیده میهمان است
کلاه الف را چو برده باد هنوز
به رنج نقش هوس
در پیاله پنهان است
به میش گفت بدو
به گرگ گفت بگیر
چه آشناست قصه
که در این نهاد رندان است
ترانه گفت غزل چشم تر
گلاب گرفت
چه طعنه
که سوداش خود غزل خوان است
به درس عبرت دوران
نوشت روشن تر
که خواب قصه ی یوسف
دران نمایان است
علاج دیده ی یعقوب
بوی یوسف بود
هزار نکته هم از پیرهن به پیمان است
بریده دست
و دریده پشت پیرهن از تردید
کسی که خلف وعده کند
همیشه ترسان است
به واژه های پریده
به حرف های نگفته
به سرگرانی شوق
امید که دارد
که به شکند این قفل
ستاره سر زده صبح از هوا نمایان است
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📔ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب
گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
هر سروقد که بر مه و خور حسن میفروخت
چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت
زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت
تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
روزتان مبارک وفرخ
📚#حافظ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
قطعه شورانگیز《پیر فرزانه》
با صدای: بانو #پریسا
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمانشکن دارم
#حافظ_شیرازی
این اثر برداشت #حسین_علیزاده از یکی از اجراهای سازی زندهیاد ابوالحسن صبا است که تلفیق آن با شعر حافظ مورد تشویق و تائید روانشاد هـ .ا. سایه(ابتهاج) قرار گرفت و آن را در برنامه گلچین هفته شماره ۸۳ رادیو، در پاییز سال ۱۳۵۶ معرفی و پخش نمود.
همچنین تغییر وزن این قطعه به ۵/۸ با پیشنهاد #محمدعلی_کیانینژاد با اقتباس از اوزان موسیقی نواحی (بیرجندی) انجام شده است.
قطعه شورانگیز《پیر فرزانه》
با صدای: بانو #پریسا
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمانشکن دارم
#حافظ_شیرازی
این اثر برداشت #حسین_علیزاده از یکی از اجراهای سازی زندهیاد ابوالحسن صبا است که تلفیق آن با شعر حافظ مورد تشویق و تائید روانشاد هـ .ا. سایه(ابتهاج) قرار گرفت و آن را در برنامه گلچین هفته شماره ۸۳ رادیو، در پاییز سال ۱۳۵۶ معرفی و پخش نمود.
همچنین تغییر وزن این قطعه به ۵/۸ با پیشنهاد #محمدعلی_کیانینژاد با اقتباس از اوزان موسیقی نواحی (بیرجندی) انجام شده است.
ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که ديوانه نواز آمدهای
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسيدن ارباب نياز آمدهای
پيش بالای تو ميرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازنده ناز آمدهای
آب و آتش به هم آميختهای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمدهای
آفرين بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمدهای
زهد من با تو چه سنجد که به يغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمدهای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست
مگر از مذهب اين طايفه بازآمدهای
#حافظ🌴🌴
فرصتت باد که ديوانه نواز آمدهای
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسيدن ارباب نياز آمدهای
پيش بالای تو ميرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازنده ناز آمدهای
آب و آتش به هم آميختهای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمدهای
آفرين بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمدهای
زهد من با تو چه سنجد که به يغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمدهای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست
مگر از مذهب اين طايفه بازآمدهای
#حافظ🌴🌴
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن میرسد چه چاره کنم
سخن درست بگويم نمیتوانم ديد
که می خورند حريفان و من نظاره کنم
چو غنچه با لب خندان به ياد مجلس شاه
پياله گيرم و از شوق جامه پاره کنم
به دور لاله دماغ مرا علاج کنيد
گر از ميانه بزم طرب کناره کنم
ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت
حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم
گدای ميکدهام ليک وقت مستی بين
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
مرا که نيست ره و رسم لقمه پرهيزی
چرا ملامت رند شرابخواره کنم
به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی
ز سنبل و سمنش ساز طوق و ياره کنم
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم
#حافظ🌴🌴
درود غروبتان دلنشین و در آرامش شبی زیبا داشته باشید
بهار توبه شکن میرسد چه چاره کنم
سخن درست بگويم نمیتوانم ديد
که می خورند حريفان و من نظاره کنم
چو غنچه با لب خندان به ياد مجلس شاه
پياله گيرم و از شوق جامه پاره کنم
به دور لاله دماغ مرا علاج کنيد
گر از ميانه بزم طرب کناره کنم
ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت
حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم
گدای ميکدهام ليک وقت مستی بين
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
مرا که نيست ره و رسم لقمه پرهيزی
چرا ملامت رند شرابخواره کنم
به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی
ز سنبل و سمنش ساز طوق و ياره کنم
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم
#حافظ🌴🌴
درود غروبتان دلنشین و در آرامش شبی زیبا داشته باشید
✍️چه لطف بود که ناگاه رَشحِهٔ قَلَمَت
حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت
به نوکِ خامه رقم کردهای سلامِ مرا
که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت
نگویم از منِ بیدل به سهو کردی یاد
که در حسابِ خرد نیست سهو بر قَلَمَت
مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت
که داشت دولتِ سرمد عزیز و محترمت
بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد
که گر سَرَم برود برندارم از قدمت
ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت
روانِ تشنهٔ ما را به جرعهای دریاب
چو میدهند زُلالِ خِضِر ز جامِ جَمَت
همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد
که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمَت
#حافظ
حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت
به نوکِ خامه رقم کردهای سلامِ مرا
که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت
نگویم از منِ بیدل به سهو کردی یاد
که در حسابِ خرد نیست سهو بر قَلَمَت
مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت
که داشت دولتِ سرمد عزیز و محترمت
بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد
که گر سَرَم برود برندارم از قدمت
ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت
روانِ تشنهٔ ما را به جرعهای دریاب
چو میدهند زُلالِ خِضِر ز جامِ جَمَت
همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد
که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمَت
#حافظ
✍️سه کتاب وسه نکته مهم !
🖋️مردم هر روز دوباره به دنیا میآیند، اما میتوانند تصمیم بگیرند که آیا به زندگی روز پیش ادامه دهند یا زندگی تازهای را در پیش بگیرند.
📕 بلم سنگی
#ژوزه_ساراماگو
🖋️«گذشته ی هر فرد کتابی است که خود او سطر سطرش را از حفظ است، اما دیگران فقط عنوانش را میبینند.»
📕 میوه خارجی
#جوجو_مویز
🖋️هیچ راهی نیست کان را
نیست پایان غم مخور...!!
#حافظ:
دیوان حافظ《📚
🖋️مردم هر روز دوباره به دنیا میآیند، اما میتوانند تصمیم بگیرند که آیا به زندگی روز پیش ادامه دهند یا زندگی تازهای را در پیش بگیرند.
📕 بلم سنگی
#ژوزه_ساراماگو
🖋️«گذشته ی هر فرد کتابی است که خود او سطر سطرش را از حفظ است، اما دیگران فقط عنوانش را میبینند.»
📕 میوه خارجی
#جوجو_مویز
🖋️هیچ راهی نیست کان را
نیست پایان غم مخور...!!
#حافظ:
دیوان حافظ《📚
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
#حافظ
( زاده ۱ مهر ۱۳۱۹ مشهد -- #درگذشته ۱۷ مهر ۱۳۹۹ تهران) موسیقیدان، آهنگساز، خواننده و خوشنویس
شجریان از برجستهترین هنرمندان موسیقی میهنی ایران بود که آلبومهای بسیاری را در این زمینه انتشار داد. او را با ویژگی صدا و سبک مخصوص به خود و اجرای تصنیفهای ملی - میهنی میشناختند.
و سرانجام استاد محمدرضا شجریان در ۸۰ سالگی درگذشت و در باغ آرامگاه فردوسی بزرگ در طوس بهخاک سپرده شد.
با مهر امد وبا مهر رفت روحت شاد استاد
#محمدرضاشجریان🖤
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
#حافظ
( زاده ۱ مهر ۱۳۱۹ مشهد -- #درگذشته ۱۷ مهر ۱۳۹۹ تهران) موسیقیدان، آهنگساز، خواننده و خوشنویس
شجریان از برجستهترین هنرمندان موسیقی میهنی ایران بود که آلبومهای بسیاری را در این زمینه انتشار داد. او را با ویژگی صدا و سبک مخصوص به خود و اجرای تصنیفهای ملی - میهنی میشناختند.
و سرانجام استاد محمدرضا شجریان در ۸۰ سالگی درگذشت و در باغ آرامگاه فردوسی بزرگ در طوس بهخاک سپرده شد.
با مهر امد وبا مهر رفت روحت شاد استاد
#محمدرضاشجریان🖤