پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
300 subscribers
31.9K photos
10.7K videos
7.34K files
8.92K links
پرنیان خیال با مطالب ادبی ،شعر،مقاله ،کتاب ومتنهای اجتماعی تاریخی تلاش برای گسترش فرهنگ کتاب خوانی دارد.
Download Telegram
✍️🌺درود صبحتان دلنشین بخیر وبا سعادت روزتان سرشار از شادی وبدایع بی نظیر.کامیاب وسرفراز بمانید.«در یک رودخانه دوبار شنا نمی توان کرد»این جمله ی حکیمانه ی فیلسوف یونانی هراکلیتوس شاید بتواند جرقه ای باشد برای درک «شدن» جهان .تحولی که با خود ودر خود تاریخ حیات را می سازد.اما آنچه مشهود است سرعت وشتاب این شدن به پلک زدنی رسیده است و سرعت تحولات بگونه ای است که هر صبح که چشم می گشاییم انگار از غار اصحاب کهف برخاسته ایم.رشد ونوآوری در تکنولوژی و جهان متا و web3می رود تا انقلابی راتکمیل کند که با فضای مجازی و دنیای کریپتو وارد فاز تازه ای شده است و قوانین و رفتارهای اجتماعی پیش از ان نه جوابگو نه رسا برای چنین جهانی است وبا هنجارهای آن هماهنگی ندارد .جهان نیاز به فهم جدیدی از انچه   در همه ی عرصه ها می گذرد دارد و همینطور از محدودیت تصور انسان از این فضا.بطوری که جهان فیزیکی به مرور در مقابل ان وهوش مصنوعی  رنگ می بازد وتعریف جدیدی از هستی لازم است.در مقابل این تحولات ذهن های کرخ ،فرسوده و ماقبل تاریخی تاب نخواهند آورد و ورود به این جهان عزم یک خانه تکانی جدی رامی طلبد. «کاروان رفت و تو در خواب وبیابان درپیش...»

🖋️🌿هوای عصر تابستان و کهسار
دل من در خم زلفش گرفتار
غزل گفتیم وپاسخ آمد از سنگ
به سودای لبش دل گشت آزار

🖋️🌿نظر کردیم و دل بودش به یورش
کبوتر با کبوتر باز شورش
ختا را رفته بودیم از خطا باز
دلم چون سیر وسرکه گرم جوشش

🖋️🌿اندوهی است
که جهل طناب دار جهان را
می بافد
و بوزینگان سیاست
لبخند می زنند

🖋️🌿صبح کوهی یخ
بر شانه های احساس
بیدار شده ام
شمع تولدی را باد  فوت کرده است
وتانگوی مرگ می رقصند پرونه ها
هنوز هم در خاورمیانه
جنگ است
وکسی بدنبال پاهایش می گردد

🖋️🌿هی رفیق خانه ام کجاست
با انگشت به چاله ای اشاره می کند
ودستی انگشت شستش را
نشان می دهد
🖋️🌿با هوش مصنوعی
خندیدم
سیلی سختی بود
نمی فهمیدم
احساسش را
🖋️🌿۱.در جهان موازی چشمانت
عطر زندگی
هوس گندم را
در من بیدار می کند
باید برای انجیر فکری کرد

🌠۲.آغاز جهان بودی
و انتهایش هم
مگر کسی
دوبار زیسته است

🌠۳.پروانه های افکارم
بر گرد خیالت
جشن گرفته اند
سوختنم را
چه جشن تولدی بر پاست
   
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
✍️📒راستی و یک‌رویی موهبتی است که به اندازه‌ی هوش و زیبایی کمیاب است و بی‌انصافی است که انسان آن را از همه کس طلب کند.

#ژان_کریستف
#رومن_رولان

✍️به گفته‌ی کانت «همان خشونتِ بیرونی که مانع از آزادی بیان و تبادل آزاد اندیشه می‌شود، آزادی اندیشیدن را هم از انسان‌ها می‌ستاند»؛ و نتیجه‌ی ممنوعیت آزادی اندیشه تنها این است که «انسان‌ها بیش از پیش خلاف آنچه می‌اندیشند، سخن خواهند گفت و به این ترتیب اصل اعتماد از جامعه رخت برخواهد بست و پست‌ترین ریاکاری‌ها و خیانت‌ها رشد خواهند کرد.»


#آزادی_آزاد_بودن
#هانا_آرنت
🍀🍀🍀🍀جهان به سیاستمداران آزاد اندیش و دانا احتیاج دارد
‍ ‍
🖋️🌿خیال روییده ی ابری
ببار که شاید
دوباره سبز شود
از تو امیدی

🖋️🌿حالا بهارهای رفته را می شمارم
فصل های بدون تو
پیله هایی را که شکسته اند
وقدم هایی را که برداشته ای
رفته ای وقد‌می کشند ساقه ی ترد علف ها
در پاشنه ی پای من
درخت می شوم
وچه سایه ای
اما تو هم قد کشیده ای به رفتن
و کلاه کلاه قرمزی را بر داشته
و دستمال سینه ات را به مترسک داده ای
تا سرانگشتان تو را می شمارند پروانه ها
که شمعدانند در حاشیه ی انتظار
من ، جاده ی همیشگی
عصایی که اژدها نمی شود
ودرختی که سخن نمی گوید
می گذرم

تکرار چاکراه رفتن را باز کرده است
وسنگ ها گیج تر از همیشه نشانه اند
ویقین دارم
اینجا کوهکنی را خاک کرده اند
وشیرین تو دلخوش به وعده ها
هنوز هم نقاشی می کند
ترنج های  کال را
وبه تناسب اندامش توجه دارد
ومن پاشنه ی آشیل مرگ را نشانه گرفته ام
با شعری که از چشمان تو کوک می شود
«خدا کند  انگورها برسند»
وفصل فصل چشمان تو باشد

  
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
شبتان بخیر وشادیها
🖋️🌿نت ها وصدا ها
ذهنم پر است از هجمه ی حروف
ونقاشی کلمات در بی وزنی شعری
که بر لبان تو تکرار می شود
وسپید می شود سکوت
بر پرده خیالم
جهانم شعری است
که نوشته نمی سود
وجان تویی که در حروف نمی گنجی
از زخمه‌ی کلمات سرگیجه می گیرم
وان جسم اثیری  را
باد می برد
ومن از هزاره ی خواب
بر گیسوی بجا مانده ات  بیدار می شوم
ونت ها دوباره می نوازند
🖋️🌿تو پرنده نیستی
که عاشقانه بنویسی
انگشتانت چاقوی سلاخی است
در ذبح واژه ها
هر پسین دلداده ای را
بر کمرکش قویی می بندی
که تنها اقیانوسی را پارو می زند
وغرق می شود
در آوازی که آخرین نت زندگی است
شاید یک روز زندگی را هم به مسلخ بردی
با طناب دار اخرین زندانی
    
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا

عصرتان مملو از عشق ومحبت
🖋️🌿اندوهی است
که جهل طناب دار جهان را
می بافد
و بوزینگان سیاست
لبخند می زنند

🖋️🌿صبح کوهی یخ
بر شانه های احساس
بیدار شده ام
شمع تولدی را باد  فوت کرده است
وتانگوی مرگ می رقصند پرونه ها
هنوز هم در خاورمیانه
جنگ است
وکسی بدنبال پاهایش می گردد

🖋️🌿هی رفیق خانه ام کجاست
با انگشت به چاله ای اشاره می کند
ودستی انگشت شستش را
نشان می دهد
🖋️🌿با هوش مصنوعی
خندیدم
سیلی سختی بود
نمی فهمیدم
احساسش را
🖋️🌿۱.در جهان موازی چشمانت
عطر زندگی
هوس گندم را
در من بیدار می کند
باید برای انجیر فکری کرد

🌠۲.آغاز جهان بودی
و انتهایش هم
مگر کسی
دوبار زیسته است

🌠۳.پروانه های افکارم
بر گرد خیالت
جشن گرفته اند
سوختنم را
چه جشن تولدی بر پاست
   
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا

عصرتان دلنواز وقشنگ
‍ ‍
🖋️🌿خیال روییده ی ابری
ببار که شاید
دوباره سبز شود
از تو امیدی

🖋️🌿حالا بهارهای رفته را می شمارم
فصل های بدون تو
پیله هایی را که شکسته اند
وقدم هایی را که برداشته ای
رفته ای وقد‌می کشند ساقه ی ترد علف ها
در پاشنه ی پای من
درخت می شوم
وچه سایه ای
اما تو هم قد کشیده ای به رفتن
و کلاه کلاه قرمزی را بر داشته
و دستمال سینه ات را به مترسک داده ای
تا سرانگشتان تو را می شمارند پروانه ها
که شمعدانند در حاشیه ی انتظار
من ، جاده ی همیشگی
عصایی که اژدها نمی شود
ودرختی که سخن نمی گوید
می گذرم

تکرار چاکراه رفتن را باز کرده است
وسنگ ها گیج تر از همیشه نشانه اند
ویقین دارم
اینجا کوهکنی را خاک کرده اند
وشیرین تو دلخوش به وعده ها
هنوز هم نقاشی می کند
ترنج های  کال را
وبه تناسب اندامش توجه دارد
ومن پاشنه ی آشیل مرگ را نشانه گرفته ام
با شعری که از چشمان تو کوک می شود
«خدا کند  انگورها برسند»
وفصل فصل چشمان تو باشد

  
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا

شبتان مملو ازعشق وآرامش
🖋️🌿تو را به قلمرو شعر می خوانم
چشم می بندی
بر پلکهایت  اقیانوسی کشیده ای ژرف
و مژه هایت پارو می زنند
چند تایتانیک انجا غرق شده است
به گل می نشینم وتو لبخند می زنی
چه اسکله ی نجات بخشی
🖋️🌿هرسطر پیش از مردن
نقطه ای می شود
سرخط
وهر مرد
اثر انگشتی که پاک می شود
اما مادران ققنوسی هستند
که سینه به سینه پرواز می کنند
زنان در لاکشان فرو می روند
کبوترانی که ناخن  های جوهری شان
برتن تاریخ نقش دل می کشد

🖋️🌿پاییز ،پای مهر وکمی سرخوشی هنوز
در کوچه بوسه های صبح
تا دفتری گشوده خزان برگ برگ را
بر باد می دهد 
حالا هوای ملس و یاد تو
سرمست می روم
لبخند می زند میان خیالم
عکسی  که از لب سودا غزل نوشت
این جاده را به یاد تو طی می کنم هنوز
یاغی تر از همیشه اما شعر
پیراهن از تو بر تن می کند
وگل های حسرت سرمی زنند
از خاک تازه
تا یادآوری کنند
تکرار عشق را (بی منت باران)!
گل حسرت را در فارس گاهی گل، بی منت باران ،می نامند یعنی گلی که بدون باران می روید

#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا

عصرتان بخیر وشادیها
🖋️🌿هنوز هم  تفنگ مدرا را نمی داند
و نوک مگسک به زیر خال هدف
و دست بر ماشه است
جهان چه روزهای سختی دارد
وغار نشینان مدرن
جهالت شان را 
برذهن تسخیری جن زدگان جدید
تزریق می کنند
ومرگ اسان تر از غذا

در این زمین پر از التهاب
و ناخوش حال تقسیم می شود
وجَنگ شادی دیوانی است
که جُنگ شادی از مرگ برپا کرده اند
وآسمان، زمین و دریا سهمی از حماقت شان دارد
وآزادی در خرناسه های اسلحه گم می شود
وهیئت درناک شهرها
در خون وپاندومی نفس می کشند
وقطاع طریقان باندهای سیاه
بر دست هایشان هر روز
نعشی از آزادی را
در چاه ویل گفتگو می ریزند
وتوسعه معنی مرگ دارد
وطلایه داران تمدن پی می شوند
تا شکارچیان ماهر قدرت
لم داده بنشینند
بر ویرانه های بجا مانده از آزشان
واختاپوس حرص وطمع
ببلعد جهان وجان های ازاده را

  
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا

شبتان مملو از عشق وآرامش
🖋️🌿ذهن مرا گرفته به بازی
اعداد گنگ ریاضی
حالا که هیچ توازنی نیست
با بی شمار معادله درگیر
اما تو جذر نگشتی
وقتی که با سرانگشت
با خویش می نوشتی
مجذور ما و من را
تا در دوخط موازی
راهی به عشق نباشد
ما را اسیر هندسه کردی
مجذور هیچ شعاعی
ما را نمی رساند
جایی بهم به دگر بار
🖋️🌿دیالکتیک مرگ
انقباض نفس در سینه ی باد
ریزش هیبت های پوشالی
وگنگ تر از همیشه مرگ
فرضیه ها را می نویسد
در ذرات نانو
تا انقباض یک دکمه
حالا ماتادور ها
فصل جدیدی با گاوهایشان دارند
   

🖋️🌿مرگ بر دوش پاییز وپاندومی
وکوچه ها ی بن بست این جهان
آیا کسی دوباره
از زندگی خواهد نوشت
انگشت های بر ماشه
شکاف های سینوسی مغز ها
وسمور سایه ها
جهان پتانسیل یک جهنم را دارد

🖋️🌿پاییز ویاد هزار خاطره باتو
ما و سکوت ودگر هیچ
تا باد می برد ان را
چون برگ وجاده ی نمناک
بی تو کلافه ترم من
از ان‌که نغز بنویسم
بی تو شکسته ترم از ان
که از کوچه ها دوباره بگیرم پر
پاییز می رسد و تو هم انگار
اندوه این نبودن خود را
با برگ می نویسی
با باد می فرستی
سرگشته ی دراکم
بارد پای شعری
هر واژه می گریزد
حالا که برگ ریزان
بی ذوق در خیابان
باریده برگ‌ ها را
اندوه ان نفس ها
تابوی ان قفس ها
ما را همیشه آزرد
ما زخم آذریمان
با مهر همقطاریم
سرگشته در بیابان
مجنون ان حکایت
فرهاد حال شیرین
از ما ردی نماند
وقتی غزل بدوش است
شهری و صد هزاران
آشفته موی می رفت
بر باد و پای درگل
نظاره می نمودیم 
حال خوش کسی را
که از ما گرفته بودند
   
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
شبتان مملو از عشق وآرامش
🖋️🌿دوباره من
دوباره كوه
دوباره سنگلاخ ها ومارپیچ جاده ها
به سوی اوج می روم
به روزهای دلنشین باتو رفتن از کناره ها
تو نیستی و جاده همچنان رونده است
به دامن وبه شیب تند کشتزارها
خیال هم نگر چگونه با من است
هنوز هم
ترانه خوان قصه های تو
نوای دلنشین انتظارها
به چشمه های تازه فکر می کنم
به سیب های خنده در میان ساحت ملال ها
به کرک وپشم ریخته
میان خارها و شاخه ها ی هرز
به لاشه ی کبوتری که نیمه خورده مانده از عقاب ها
به شعر تازه فکر می کنم
تو نیستی و واژه ها
چه سخت می رسند پای مصرع حساب ها
هنوز هم سکوت می برد مرا
به شانه های سخت آن سوالهای بی جواب
و ان نقاب ها
به روی سنگ می کشم
چه نقشی از تو
در هوای ان عتاب گیسوان میان باد
و تاب شانه در جواب ها
خطاب می کنم تو را
و باد وعده می دهد
که می برد پیام را
به کوچه‌های ان سوی سراب ها
دوباره شعر می شوی
میان نغمه ی خطاب ها
شمرده می روم
به چوب دستی ام اشاره می کنم
هنوز با من است
و با صدای رفتنم ترانه کن
تو گام های روزهای رفته را
پی حساب ها
خیال وان غزل
که بر لبش نوای دلنشین دوست دارمت
دوباره کوه و انعکاس هر صدا
پی جواب ها
رونده می رود
نگو که بازگشت ما به سوی دره هاست
به پشت سر نگاه نکن
که راه بازگشت نیست
مگر پریدن و رسیدن به اوج
چون عقاب ها
عرق زچهار بند مه که می چکد
رسیده ام به پشت سنگ های وعده گاه
کسی نمی رسد
سکوت سرد صبح و سایه ی عقاب ها
صدای نی صدای ازدحام گله ها
مرا خیال می برد
به کوچ ایل ها و چادر سیاه شان
به انتظار دیدن تو بعد از ان عذاب ها
کشیده ای نوای دلنشین دشتی ای
به غربت خرابه ها
کسی نموده کوک ساز خویش را
پرنده همنوا
صدای لای لای مادری میان گله ها
به روزهای رفته فکر می کنم
نشسته ام برابرم بر اوج قله ها
کتاب شعر تازه ای که باز می شود
غزل نوای نی وبازهم سراب ها

   
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا

عصرتان به شادیها ومملو از آرامش
🖋️🌿شعری بلند و سایه ی ابهام واژه ها
تندیس آینه ای در میان شعر
او کیست تا نشسته و با بی خیالی اش
تاریخ شعر مرا  می زند ورق
با دست های ظریف خود
زلف سیاه واژه ببین شانه می زند
ابهام ها ز سر شانه ریخته
پاییز رنگ رنگش
ابی به رخ از مهر می زند
ما و سلاسل و این بند و پای بند
تا بر سر ان سلسله او بند می زند
آیینه ای زشعر برآورده آفتاب
حالا دران نقش رخ از مهر می زند
گویی خزان رسیده تبردار و بی هوا
نقشی زمرگ به هر چهر می زند

🖋️🌿شعرم کجا و پاییز
باری به هم رسیدن
در منتهای این ره،
بن بست ها ندیدن
تا بوده باد اشوب
در جان خزان خزیدن
باری قمار شعر است
با برگ ها پریدن
رنگی به نقش زیبا
تا بر زمین کشیدن
دستی نموده آشوب
آتش به جان کشیدن
ما را که خواب می برد
خواب از سرش پریدن
ما در هوای او
و او در خیال رفتن
دیدی که مهلتی داشت
با دیگران پریدن
    
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
شبتان مملو از عشق وآرامش