مجله دانستنی و هوش:
#احساس_شکست
روزی #دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد.
او يك #صندوقچه ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشهاى در وسط صندوقچه آن را به دو بخش تقسيم کرد.
در يک بخش، #ماهى_بزرگى قرار داد و در بخش ديگر #ماهى_کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود.
#ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمىداد.
ماهی بزرگ براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش #حمله برد ولى هر بار با ديوار شیشه ی كه وجود داشت برخورد مىکرد، همان ديوار شيشهاى که او را از #غذاى موردعلاقهاش جدا مىکرد
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله به ماهى کوچک دست برداشت. او #باور کرده بود که رفتن به آن سوى صندوقچه غير ممکن است!
در پايان، دانشمند شيشه ی وسط صندوقچه را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت..
ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آنسوى صندوقچه نيز نرفت !!!
#میدانید چـــــرا ؟
ديوار شيشهاى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى #سختتر،
آن ديوار بلند باور خودش بود ! باوري از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غير قابل عبور !
باوری از ناتوانی خويش...
#احساس_شکست
روزی #دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد.
او يك #صندوقچه ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشهاى در وسط صندوقچه آن را به دو بخش تقسيم کرد.
در يک بخش، #ماهى_بزرگى قرار داد و در بخش ديگر #ماهى_کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود.
#ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمىداد.
ماهی بزرگ براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش #حمله برد ولى هر بار با ديوار شیشه ی كه وجود داشت برخورد مىکرد، همان ديوار شيشهاى که او را از #غذاى موردعلاقهاش جدا مىکرد
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله به ماهى کوچک دست برداشت. او #باور کرده بود که رفتن به آن سوى صندوقچه غير ممکن است!
در پايان، دانشمند شيشه ی وسط صندوقچه را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت..
ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آنسوى صندوقچه نيز نرفت !!!
#میدانید چـــــرا ؟
ديوار شيشهاى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى #سختتر،
آن ديوار بلند باور خودش بود ! باوري از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غير قابل عبور !
باوری از ناتوانی خويش...
ماهی سیاه کوچولو گفت: نه مادر
من دیگر از این گردش ها خسـته
شـده ام، مـی خـواهـم راه بیفتم و
بـروم ببینم جاهای دیگر چـه خـبر
اسـت. مـمـکن اسـت فـکر کنی که
یك کسی این حرف ها را به ماهی
کوچـولو یاد داده، اما بدان که مـن
خودم خیلی وقت ست در این فکرم
البته خیلی چیزها هـم از این و آن
یاد گرفته ام؛مثلا این را فهمیده ام
که بیشـتر ماهی ها موقع «پیری»
شکایت می کنند که زندگی شان را
بیخـودی تلف کـردهاند ! دائم ناله و
نفرین میکنند و از همه چیز شکایت
دارند.من میخواهم بدانم که راستی
راسـتی زنـدگی یعنی اینکه توی يك
تکه جا، هـی بروی و برگردی تا پیر
بشـوی و دیگر هــیچ؟ یا اینکه طور
دیگـری هم توی اين دنیـا مـی شود
«زنـدگـی» کرد !
📓#ماهى_سياه_كوچولو
| صمد بهرنگى |
من دیگر از این گردش ها خسـته
شـده ام، مـی خـواهـم راه بیفتم و
بـروم ببینم جاهای دیگر چـه خـبر
اسـت. مـمـکن اسـت فـکر کنی که
یك کسی این حرف ها را به ماهی
کوچـولو یاد داده، اما بدان که مـن
خودم خیلی وقت ست در این فکرم
البته خیلی چیزها هـم از این و آن
یاد گرفته ام؛مثلا این را فهمیده ام
که بیشـتر ماهی ها موقع «پیری»
شکایت می کنند که زندگی شان را
بیخـودی تلف کـردهاند ! دائم ناله و
نفرین میکنند و از همه چیز شکایت
دارند.من میخواهم بدانم که راستی
راسـتی زنـدگی یعنی اینکه توی يك
تکه جا، هـی بروی و برگردی تا پیر
بشـوی و دیگر هــیچ؟ یا اینکه طور
دیگـری هم توی اين دنیـا مـی شود
«زنـدگـی» کرد !
📓#ماهى_سياه_كوچولو
| صمد بهرنگى |