#چکامه
#دکلمه
#اگر_جاذبه_زمین_نبود
#افشین_یدالهی: سرایش و خوانش
"اگر جاذبه زمین نبود،
هیچکس حلق آویز نمیشد..."
#دکلمه
#اگر_جاذبه_زمین_نبود
#افشین_یدالهی: سرایش و خوانش
"اگر جاذبه زمین نبود،
هیچکس حلق آویز نمیشد..."
Ey Shadie Azadi - @Doholchi
M.R Shajarian - @Doholchi
ای شادیِ آزادی
روزی که تو بازآیی
با این دلِ غمپرور
من با تو چه خواهم کرد..
ای آزادی..
آیا با زنجیر میآیی؟..
#چکامه_هوشنگ_ابتهاج
#خنیاگر_استاد_شجریان
روزی که تو بازآیی
با این دلِ غمپرور
من با تو چه خواهم کرد..
ای آزادی..
آیا با زنجیر میآیی؟..
#چکامه_هوشنگ_ابتهاج
#خنیاگر_استاد_شجریان
رویا_م:
برفی اگر بماند
رود خانه ها را
صدا بزن
صدای هیزم را به
شعله های آبی ببخش و
باز بی انتهاتر از جاده های
در راه مانده
مرا دنبال کن
برای گنجشکهای پنجره
از دهان من
نانی بپاش و
وسط آن دشت سپید
شاخه هایم را ببار
سفیدترین روباهم
در چکامه ی برفی تو
وقتی نمیتوانی
سرصبح
کمی آفتابی
باشی...
#رویا_م
رویامولاخواه
#برف
#جاده
#زمستان
#چکامه
#روباه_سفید
برفی اگر بماند
رود خانه ها را
صدا بزن
صدای هیزم را به
شعله های آبی ببخش و
باز بی انتهاتر از جاده های
در راه مانده
مرا دنبال کن
برای گنجشکهای پنجره
از دهان من
نانی بپاش و
وسط آن دشت سپید
شاخه هایم را ببار
سفیدترین روباهم
در چکامه ی برفی تو
وقتی نمیتوانی
سرصبح
کمی آفتابی
باشی...
#رویا_م
رویامولاخواه
#برف
#جاده
#زمستان
#چکامه
#روباه_سفید
#چکامه
#آخ_تامار
#هوانس_تومانیان : سراینده
#آلک_خاچاتوریان: برگردان
بر کرانههای دریاچه سرزنده وان،
از کلبهای
هر شب جوانی بدون بلم و در نهان،
خود را
می زند به آب
و با بازوان مردانه اش شناکنان
آب را
به سوی جزیرهای در روبرو میشکافد
از فراز جزیره تاریک،
فروغی صاف و درخشان
او را به خود میخواند
همچون فانوسی فروزان
تا که راه را گم نکند
تامار زیبا هر شب
بر فراز جزیره، نوری میفروزد
و ناشکیبانه در نهانگاهی نزدیک
به انتظار می نشیند
دریاچه با موجهایش در تکاپو
و دل جوان در شر و شور.
آبها، سهمگین در خروشند
ولی جوان مهارنشدنی، پیش میآید.
و اکنون تامار با قلبی تپنده
به هم خوردن موج ها در نزدیکی اش را میشنود
و شدت عشق
سراپای وجودش را برمی فروزد
در خاموشی، شکلی سایهوار و سیاه
بر کرانهای تاریک دریاچه ایستاده است
خود اوست … و ازنو به هم رسیده اند
آه، ای رموز شب آرام …
امواج دریاچه وان
اکنون به تنهایی
ساحل خود را مینوازند
و به هنگام فروکش
با پچپچهایی مبهم پس مینشینند
انگار به آرامی نجوا میکنند
و ستارگان گردونه آسمان
با چشمانی پُرافترا
به تامار بی شرم و آزرم، مینگرند
نَظّاره آنها دل دوشیزه را میآشوبد
زمان جدا شدن فرارسیده و باز
یکی از ایشان
به تلاطم دریاچه فرومیغلتد
و دیگری
بر کرانهایش دست به دعا میگشاید…
اما یکبار، مردانی شرور
از راز دو دلدار آگه شده
و آتش را کشتند
در شبی اهریمنی و سیاه
جوان دلسپرده، شناکنان
گم شد در ظلمت آبها
و باد،
پیوسته نالههایش را
به کرانه می آورد که میگفت:
آخ تامار …!
صدایش نزدیک است:
در تیرگی دلگیر،
پایین صخرههای نوک تیز زیر پا
جایی که دریاچه هراسانگیز، میغرد
صدا دیگر بار فرو مرد
و تنها باری دیگر
به ضعیفی به گوش رسید
که می گفت:
آخ تامار …!
آبهای پرآشوب بامداد
پیکری را به کرانه انداختند
که بر لبان سرد و سخت شدهاش
گویی در لحظه مرگ،
دو واژه فروفسرده بود:
آخ تامار …!
#آخ_تامار
#هوانس_تومانیان : سراینده
#آلک_خاچاتوریان: برگردان
بر کرانههای دریاچه سرزنده وان،
از کلبهای
هر شب جوانی بدون بلم و در نهان،
خود را
می زند به آب
و با بازوان مردانه اش شناکنان
آب را
به سوی جزیرهای در روبرو میشکافد
از فراز جزیره تاریک،
فروغی صاف و درخشان
او را به خود میخواند
همچون فانوسی فروزان
تا که راه را گم نکند
تامار زیبا هر شب
بر فراز جزیره، نوری میفروزد
و ناشکیبانه در نهانگاهی نزدیک
به انتظار می نشیند
دریاچه با موجهایش در تکاپو
و دل جوان در شر و شور.
آبها، سهمگین در خروشند
ولی جوان مهارنشدنی، پیش میآید.
و اکنون تامار با قلبی تپنده
به هم خوردن موج ها در نزدیکی اش را میشنود
و شدت عشق
سراپای وجودش را برمی فروزد
در خاموشی، شکلی سایهوار و سیاه
بر کرانهای تاریک دریاچه ایستاده است
خود اوست … و ازنو به هم رسیده اند
آه، ای رموز شب آرام …
امواج دریاچه وان
اکنون به تنهایی
ساحل خود را مینوازند
و به هنگام فروکش
با پچپچهایی مبهم پس مینشینند
انگار به آرامی نجوا میکنند
و ستارگان گردونه آسمان
با چشمانی پُرافترا
به تامار بی شرم و آزرم، مینگرند
نَظّاره آنها دل دوشیزه را میآشوبد
زمان جدا شدن فرارسیده و باز
یکی از ایشان
به تلاطم دریاچه فرومیغلتد
و دیگری
بر کرانهایش دست به دعا میگشاید…
اما یکبار، مردانی شرور
از راز دو دلدار آگه شده
و آتش را کشتند
در شبی اهریمنی و سیاه
جوان دلسپرده، شناکنان
گم شد در ظلمت آبها
و باد،
پیوسته نالههایش را
به کرانه می آورد که میگفت:
آخ تامار …!
صدایش نزدیک است:
در تیرگی دلگیر،
پایین صخرههای نوک تیز زیر پا
جایی که دریاچه هراسانگیز، میغرد
صدا دیگر بار فرو مرد
و تنها باری دیگر
به ضعیفی به گوش رسید
که می گفت:
آخ تامار …!
آبهای پرآشوب بامداد
پیکری را به کرانه انداختند
که بر لبان سرد و سخت شدهاش
گویی در لحظه مرگ،
دو واژه فروفسرده بود:
آخ تامار …!
آستان جانان
حیرانی_حسام الدین سراج
#حیرانی
#حسام_الدین_سراج
#چکامه_عراقی
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم
همه هستی تویی، فیالجمله، این و آن نمیدانم......
#حسام_الدین_سراج
#چکامه_عراقی
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم
همه هستی تویی، فیالجمله، این و آن نمیدانم......
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا کنم؟
زان بیم کاشنایی و بیگانگی کنی
دل را همیشه با همه رنج آشنا کنم
#مسعود_سعد_سلمان
#چکامه_پارسی
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا کنم؟
زان بیم کاشنایی و بیگانگی کنی
دل را همیشه با همه رنج آشنا کنم
#مسعود_سعد_سلمان
#چکامه_پارسی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فریدون
خواننده: #مونشید
شاعر: #ابوالقاسم_فردوسی
آهنگساز: #شایان_جلیلیان
قسمتی از شاهنامه (داستان ضحاک)
#چکامه
خواننده: #مونشید
شاعر: #ابوالقاسم_فردوسی
آهنگساز: #شایان_جلیلیان
قسمتی از شاهنامه (داستان ضحاک)
#چکامه