پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
300 subscribers
31.9K photos
10.7K videos
7.34K files
8.92K links
پرنیان خیال با مطالب ادبی ،شعر،مقاله ،کتاب ومتنهای اجتماعی تاریخی تلاش برای گسترش فرهنگ کتاب خوانی دارد.
Download Telegram
 #چکامه
#آخ_تامار

#هوانس_تومانیان : سراینده
#آلک_خاچاتوریان: برگردان



بر کرانه‌های دریاچه سرزنده وان،
از کلبه‌ای
هر شب جوانی بدون بلم و در نهان،
خود را
می زند به آب
و با بازوان مردانه اش شناکنان
آب را
به سوی جزیره‌ای در روبرو می‌شکافد
از فراز جزیره تاریک،
فروغی صاف و درخشان
او را به خود می‌خواند
همچون فانوسی فروزان
تا که راه را گم نکند

تامار زیبا هر شب
بر فراز جزیره، نوری می‌فروزد
و ناشکیبانه در نهانگاهی نزدیک
به انتظار می نشیند

دریاچه با موج‌هایش در تکاپو
و دل جوان در شر و شور.
آب‌ها، سهمگین در خروشند
ولی جوان مهارنشدنی، پیش می‌آید.
و اکنون تامار با قلبی تپنده
به هم خوردن موج ها در نزدیکی اش را می‌شنود
و شدت عشق
سراپای وجودش را برمی فروزد
در خاموشی، شکلی سایه‌وار و سیاه
بر کران‌های تاریک دریاچه ایستاده است
خود اوست … و ازنو به هم رسیده اند
آه، ای رموز شب آرام …
امواج دریاچه وان
اکنون به تنهایی
ساحل خود را می‌نوازند
و به هنگام فروکش
با پچ‌پچ‌هایی مبهم پس می‌نشینند
انگار به آرامی نجوا می‌کنند
و ستارگان گردونه آسمان
با چشمانی پُرافترا
به تامار بی شرم و آزرم، می‌نگرند
نَظّاره آنها دل دوشیزه را می‌آشوبد
زمان جدا شدن فرارسیده و باز
یکی از ایشان
به تلاطم دریاچه فرومی‌غلتد
و دیگری
بر کران‌هایش دست به دعا می‌گشاید…

اما یکبار، مردانی شرور
از راز دو دلدار آگه شده
و آتش را کشتند
در شبی اهریمنی و سیاه
جوان دلسپرده، شناکنان
گم شد در ظلمت آب‌ها
و باد،
پیوسته ناله‌هایش را
به کرانه می آورد که می‌گفت:

آخ تامار …!
صدایش نزدیک است:
در تیرگی دلگیر،
پایین صخره‌های نوک تیز زیر پا
جایی که دریاچه هراس‌انگیز، می‌غرد
صدا دیگر بار فرو مرد
و تنها باری دیگر
به ضعیفی به گوش رسید
که می گفت:

آخ تامار …!
آبهای پرآشوب بامداد
پیکری را به کرانه انداختند
که بر لبان سرد و سخت شده‌اش
گویی در لحظه مرگ،
دو واژه فروفسرده بود:
آخ تامار …!