پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
300 subscribers
31.9K photos
10.7K videos
7.34K files
8.92K links
پرنیان خیال با مطالب ادبی ،شعر،مقاله ،کتاب ومتنهای اجتماعی تاریخی تلاش برای گسترش فرهنگ کتاب خوانی دارد.
Download Telegram
در فضای نیمروز شهر،

جز دو خط روشن ممتد

هر خط دیگر، سواد نقطه ی گنگی ست.

در فضای نیمروز شهر،

جز زنی با بازوان روشن ممتد

هیچکس روییدن خورشید را از خاور قلبش

                                                 نخواهد دید

ای شما،

- تندیس خوبی ها و پاکی ها!

ای شما،

الگوی هر چیزی که مرز باور من نیست-

در کدامین صبح آیا رویش خورشید را در قلب خود دیدید؟

#فرخ_تمیمی
انتخاب از الونک
🔹 یازدهم بهمن ماه، به مناسبت زادروز فرخ تَمیمی🌹
(1312 _ 1381)




من دست های بدرقه را دیدم :
بیمار گونه بود.
وقتی که دست من
انگشت های سرد و بلندش را
که از تبار آن نی نالان نشانه داشت غم جاودانه داشت
در پنجه می فشرد
پشت قلم شکست
و درد
چون قطره ی سیاه مرکب
بر قلب های کاغذی ما دو تن چکید .
من دست های بدرقه را دیدم:
بیمار گونه بود
نا آشنا به عشق و سخاوت:
دست زمانه بود.

تاریخ ِ قلب کاغذی ما را
با نی نوشته اند
و بند بند نی
از
مثنوی ناله ما شکوه می کند.
خط های دست تو:
- این جاده های در هم و پر پیچ -
در چشمم آشناست
باور کن ای رفیق
خط های دست تو
از خط دست های خودم آشناترست...
آه...
دانستم...
ای رفیق...
ما را هزار سال ازین پیش توامأ
در گور کرده اند
وین دوستی
مردگی قرن های قرن.
ما دست های بدرقه را دیدیم :
بیمار گونه بود
دست زمانه بود
دست هزاره بود.


#فرخ_تمیمی
دفتر: #دیدار /1350
به سر‌انگشت تو می‌اندیشم ، وقتی
باغ‌ها  را به تماشای  شکوه آتش، می‌خوانَد
و سرانگشت تو
ابهام اشارت را
می‌شکوفاند
آن دم که، به سنگ
حشمت خواندن و گفتن می‌آموزد.

چشم من می‌شنود
غنچه‌هایی که بر این پرده، شکوفایی را ، می‌خوانَد
می‌توانی تو
و من می‌دانم
با سرانگشت ظریف
آنچه در من جاری است:
- خون آهنگین را -
بنوازی با عشق .

می‌توانی تو
و من می‌دانم
می‌توانی که به من دوستی دستت را هدیه کنی.
 

#شعر
#فرخ_تمیمی
از مجموعه: از سرزمین آینه و سنگ
از قلب من که دشت بزرگیست
دشتی برای زیستن باغ های مهر
غم با تمام تیرگیش کوچ می کند

در نور پاک صبح
اندام من ، ز خواب گران می شود تهی
در دستهای من
گویی توان گمشده یی یافت می شود .
از قلب من که دشت بزرگیست
دشتی برای زیستن باغ های مهر
اینک گیاه دوستی جاودانه ای
سر می کشد ز نور توان بخش آفتاب .
آوند این گیاه پر از خون آشتی است

من این گیاه را
تا بارور شود ،
با نو گیاه دوستی دستهای تو ،
پیوند می زنم

#فرخ_تمیمی
ما به سبزه دست یاوری دادیم
غله شد
ما به آتش دست یاوری دادیم
فشفشه شد .
(و تامل) اینک به احتیاط
به مردمی دست یاوری می دهیم ،
به مردمی‌ چند...


میروسلاو‌ هلوب‌

ترجمه:
#فرخ_تمیمی

--------------------





دستی به علف دادیم
و گندم شد .
دستی به آتش دادیم
و موشک شد .
آهسته ، با تردید‌
دستی به سوی آدم ها
دراز می کنیم ،
به سوی بعضی از آدم ها

#میروسلاو_هلوب
ترجمه:
#پرویز_دوایی

#فرصت_سبز
 
 
@parnian_khyial