زمین در غربت آسمان
گنجشکی است بال شکسته
در قفسی
رُسته از شهاب سنگی آسمانی

#بینا

پرنده ها قفس را
از یاد نمی برند
وگنجشک بال شکسته ای را
که در آسمان
شکار قوشی شد

وآسمان
بارش شهاب سنگها را
برزمین
درغربت شبی بی ستاره

#بینا


شهاب سنگهای آسمانی
بر بال شکسته گنجشکها
شلیک شده اند
زمین قفسی
به وسعت آغوشهای نگشوده
و فرشته ها دلتنگ غربت
انسان در زندان‌خیال خویش اند
چه قرابت عجیبی

#بینا
#بداهه ۱۳۹۹/۲/۱

سایه ها تکرار می کنند
برگرد
و تو با دلهره
از دلبستگیها دل کنده ای
در راه سفری بی بازگشت
به سرزمین سایه ها

#بینا(ایرج)

زمان در توقف است
و خیال از دلبستگیها
دست شسته است
در سایه ی این روزهای
دهشت زای دلهره آور
کسی دست پیش آورده است
وتکرار می کند برگرد
غافل که زمان بازگشتی ندارد
و ما به غار تنهایی کوچیده ایم


#بینا(ایرج)


در ایستگاه چشمت
چمدانهای بسته راهی سفر
ردیف شده اند
تا تعیین هویت شوند
وقتی مسافرت از راه می رسد
#بینا

چشمانت هویت گم شده را
در چمدانی
در ایستگاههای بین راه
به چالش می کشد
هنگامی که راهی سفر
به سرزمینهای عشقانه دور دستی

#بینا
#بداهه ۱۳۹۹/۲/۷
درود شبتان زیبا وبی مانند
شکست کرونا یک عزم ملی است

در چشمهایش خاطرات دور سر می زد
پروانه های شعر گردش بال و پر می زد
اما دگر ان‌حس پیشین رفته بود از یاد
انگار در رقصش قلم خون جگر می زد

#بینا

نیست در ساغر ما جز می میخانه دوست
یا که بر گرد لبش جز لب جانانه دوست
گرچه در چشم جهان بین جهان زیبا اوست
من فرزانه و عشقم همه پیمانه دوست

محکوم‌زندانبان خود با چشم اوبودم
هرچند از دستش در ان محبس نیاسودم
من تا ابد این جرم خود را‌می کنم اقرار
قانون عشق این است من ناکوک فرسودم

#بینا

از چشم بی پروای شهلایت گریزانم
در حلقه زیبای موهایت نپیچانم
می خواهمت دیگر گریزی نیست
وقتی که حلقه میشود دستت به دستانم

#بینا
چند #بداهه

درود شبتان بخیر ودر آرامش
با‌کانال پرنیان خیال پرنیان اندیش باشید

تو که اهل ختایی گو خطایم چیست
مگر عیب است من خود عاشق خویشم
#بینا


لیلا تو و آن دفتر پر نقش و پر از یاد
یادی بکن از زلف تو در دست من وباد

#بینا

تا طلب کردم لبت را دوش گفتی نوش باد
مانده ام در وقت تنگ بوسه نوشا نوش چون

#بینا

درد دارد که نفهمید و برفت از شهرم
دلبری که از دل وجان عاشق رویش بودم

#بینا

تا بر لب دلبر بزنم‌ بوسه دمش گرم
خود آمد و بوسید و لبش طعم عسل داد
#بینا

اسیر درد خودم هیچ نیست معلومم
که کی رها شوم از درد وکی بهار من است
#بینا

روز وشب با ناله میکردم صدا نام تورا
آنچه برمی گشت بر من جملگی پژواک بود
#بینا

مرا بر خرمن زلفت رسد دست
اگر شب را چراغ راه باشی

#بینا

می رفتم ومی چکید اشکم بر دست
زان درد که از تو کرده بودم‌پنهان
#بینا

اگر برخرمن زلفت رسد دستم
شود چشمت چراغ روشن مقصود

#بینا

می زند احساس تو لبریز پر
بال کشیده است بگیرد خبر
چشم سیاه تو به جنگ امده
باز به شمشیر بریدی جگر

#بینا

#بداهه

درود شبتان زیبا و پراز بداهه های شیرین
انتخاب با شماست؛ فاصله‌ی مرگ و زندگی یک ماسک است برای سلامتی خود ودیگران

به کلک نغز حافظ داده ام دل را و می دانم
که در هر مصرعی شعرش گلاب ناب وزر دارد
#بینا


از دوری وهجران زده ام فال و شنیدم
ایام وصال است وبه سر آمده هجران

#بینا

دیدم
میان چشم تو فالی
با آن نگاه دل انگیز
تا گفت‌خواجه رسیده
در وقت وروز خویش
آغاز فصل عشق
به تورق
باسبدی گل
دیوان شعر را
می زدی ورق
و از چشمهای تو
می خواندم
راز سرنوشت را

#بینا


بردار دیوان
که سر امد
در فال، انتظار
پایان نوشته اند
غم دوری
طی می شود
شب هجران
با این همه‌صبوری
خط می کشند فاصله ها را
ای یار طاقت بیار


#بینا(ایرج)
#بداهه



درود شبتان بخیر و بر مدار عشق

اگر بخواهید دائم درباره انسان ها قضاوت کنید، هرگز فرصت دوست داشتن آنها را نخواهید داشت.

#مادر_ترزا

✍ما که دوریم در آیینه تو رامی بینیم
پس چرا دل ندهی بر سفری روحانی

#بینا(ایرج)


✍ما صبوریم در این دور و چه نوبت برسد
باتو راحت گذریم، راه شود نورانی
#بینا(ایرج)

✍کافر عشق تویی خود تو هم این می دانی
ترسم این خود بشود مایه سرگردانی

#بینا(ایرج.ج
#بداهه مکتب

درود صبحتان بخیر ودل انگیز
✍وقتى جامعه فاسد می گردد براى اصلاح جامعه بايد از خود شروع کرد.
این که هرکس دیگری رامتهم می کند نشانه این است با مجموعه ای فاسد سر وکار داریم که جامعه را به مرز انفجار رسانده اند. وفساد فرگیر ودر همه جامعه رسوخ کرده است

مسلسل خاموشی است
در چشمان آهو
که بی وقت شلیک می کند
پنهان از تو
تا بر بهار لبانت
شبنم عشق بریزد
#بینا(ایرج)
#س.پ.کو
#بداهه

باران که می شوید لب گل را
با بوسه های خیس خود اکنون
دیوانه می سازد مرا چون شعر
با واژه هایش می کند افسون
#بینا(ایرج)
#بداهه

پدر طعم نان می داد
ومادر پارچ آب
چه سفره ای می گسترد فقر
    #ایرج_جمشیدی_بینا

از کدامین جاده
نان به سفره می آید
به چه قیمتی
    #ایرج_جمشیدی_بینا

نان از سفره می رود
با شلاق فقر
پدر خود را
به خیش می بندد
در انتظار معجزه ای
     #ایرج_جمشیدی_بینا

از کدامین کشتزار
نان به سفره می آید
به چه قیمتی
      #ایرج_جمشیدی_بینا

کوک نان می شود
برهنه آفتاب
ورنج مادری که تمامی ندارد
بر سفره فقیرانه پدر
      #ایرج_جمشیدی_بینا


#شبتون_خوش_دوستان_جان


#بداهه_سرایی

1401/6/16

#بداهه_خوانی

#ماهورا

#احسان_حق_شناس

عصرزیبای شهریور ماه ۱۴٠۲

@mahoora39