#آنلاین_خوانی غزلی با مقطع
🍁گفت #سعدی خیال خیره مبند
سیب سیمین برای چیدن نیست🍁
🎙 #مرضیه_شهیدی
🍁چرا #سعدی؟🍁
◾️هيچ كس در اين ترديدى ندارد كه خداوند در سرشت سعدى جوهر شاعرى را در حدّ نهايى آن به وديعه نهاده بوده است. و هيچ كس در اين ترديدى ندارد كه سعدى در جانب اكتسابىِ هنرِ شعر نيز بر مجموعهٔ ميراثِ بزرگان ادب فارسى و عربى اشرافى شگرف داشته است. هيچكس در اين امر نيز نمىتواند ترديد كند كه سعدى بر تمام معارف اسلامى از فقه و كلام و حديث و تفسير و تصوّف و تاريخ و ديگر شاخههاى فرهنگ وقوف كامل داشته است. با اين همه اگر محبوبيّت و سلطنتِ هنرى او را در طول اين هشت قرن حاصل اين امتيازات او بدانيم، به تمامى حقيقت اشاره نكردهايم؛ زيرا يك نكتهٔ برجسته را از ياد بردهايم و آن اين است كه در هنر سعدى چيزى وجود دارد كه ديگر بزرگان ما از آن كمتر بهره داشتهاند و آن
آزمونگرى و تجربهگرايى سعدى است در آفاق پهناور حيات و ساحتهای مختلف زندگى اجتماعى و فردى؛ همان چيزى كه او خود از آن به «معاملت داشتن » تعبير مىكند.
و من میخواهم به يكى از گوشههاى پوشيده ماندهٔ تجارب و معاملات گوناگون او در آفاق حيات اشاره كنم. به ابياتی از اين دست بنگريد:
جوانمرد اگر راست خواهى ولىست
كرم پيشهٔ شاه مردان علىست
يا
جوانمردىّ و لطف است آدميّت
همين نقش هيولايى مپندار
يا
علم آدميّت است و جوانمردى و ادب
ورنى ددى به صورت انسان مصوّرى
كه بالاترين حدّ انسانيت را در اين گونه ابيات به جوانمردان نسبت مىدهد و خود تصريح دارد كه آخرين حدِّ سير روحانىاش، پس از آن همه تحصيل در مدارس علوم اسلامى از قبيل نظاميّهٔ بغداد، پيوستن به جوانمردان بوده است:
نشستم با جوانمردان قلّاش
بشُستم هرچه خواندم بر اديبان
و بهترين قهرمانان داستانهاى او، از نوع جوانمرداناند، چنان كه در داستان آن جوانمرد تبريزى مىبينيم كه دزدى را از راه ديوار به سراى خويش مىبرد و دستار و رختِ خود را بدو مىدهد تا در دزدى ناكام نباشد و در پايان مىگويد:
عجب نايد از سيرتِ بخردان
كه نيكى كنند از كرم با بدان
در چشمانداز نخست چنين به نظر مىرسد كه ستايش جوانمردى امرى است طبيعى و هر كسى به فضايل اخلاقى اشارتى داشته باشد همين حرفها را مىزند؛ امّا چنين نيست.
براي آنكه مساله قدرى ملموستر و روشنتر شود، از همشهرى بزرگ و بىهمتاى سعدى، خواجهٔ شيراز ياد مىکنيم كه در سراسر ديوانش حتى يك بار هم از كلماتى مانند « جوانمرد» و «جوانمردى» و «فتوّت» ياد نكرده است. آيا اين يك امر تصادفىست يا مىتواند ريشه هايى در روانشناسى فردى و شخصى سعدى داشته باشد؟ به گفتهٔ خودش:
دگرى همين حكايت بكند كه من وليكن
چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد
بىگمان او در اين قلمرو نيز معاملت و تجربه داشته است.
محمدرضا شفيعى كدكنى
قلندريّه در تاريخ
صص ۵۲۸–۵۲۷
#سعدی
#سبک_شناسی
#سبک_عراقی
#شفیعی_کدکنی
🍁گفت #سعدی خیال خیره مبند
سیب سیمین برای چیدن نیست🍁
🎙 #مرضیه_شهیدی
🍁چرا #سعدی؟🍁
◾️هيچ كس در اين ترديدى ندارد كه خداوند در سرشت سعدى جوهر شاعرى را در حدّ نهايى آن به وديعه نهاده بوده است. و هيچ كس در اين ترديدى ندارد كه سعدى در جانب اكتسابىِ هنرِ شعر نيز بر مجموعهٔ ميراثِ بزرگان ادب فارسى و عربى اشرافى شگرف داشته است. هيچكس در اين امر نيز نمىتواند ترديد كند كه سعدى بر تمام معارف اسلامى از فقه و كلام و حديث و تفسير و تصوّف و تاريخ و ديگر شاخههاى فرهنگ وقوف كامل داشته است. با اين همه اگر محبوبيّت و سلطنتِ هنرى او را در طول اين هشت قرن حاصل اين امتيازات او بدانيم، به تمامى حقيقت اشاره نكردهايم؛ زيرا يك نكتهٔ برجسته را از ياد بردهايم و آن اين است كه در هنر سعدى چيزى وجود دارد كه ديگر بزرگان ما از آن كمتر بهره داشتهاند و آن
آزمونگرى و تجربهگرايى سعدى است در آفاق پهناور حيات و ساحتهای مختلف زندگى اجتماعى و فردى؛ همان چيزى كه او خود از آن به «معاملت داشتن » تعبير مىكند.
و من میخواهم به يكى از گوشههاى پوشيده ماندهٔ تجارب و معاملات گوناگون او در آفاق حيات اشاره كنم. به ابياتی از اين دست بنگريد:
جوانمرد اگر راست خواهى ولىست
كرم پيشهٔ شاه مردان علىست
يا
جوانمردىّ و لطف است آدميّت
همين نقش هيولايى مپندار
يا
علم آدميّت است و جوانمردى و ادب
ورنى ددى به صورت انسان مصوّرى
كه بالاترين حدّ انسانيت را در اين گونه ابيات به جوانمردان نسبت مىدهد و خود تصريح دارد كه آخرين حدِّ سير روحانىاش، پس از آن همه تحصيل در مدارس علوم اسلامى از قبيل نظاميّهٔ بغداد، پيوستن به جوانمردان بوده است:
نشستم با جوانمردان قلّاش
بشُستم هرچه خواندم بر اديبان
و بهترين قهرمانان داستانهاى او، از نوع جوانمرداناند، چنان كه در داستان آن جوانمرد تبريزى مىبينيم كه دزدى را از راه ديوار به سراى خويش مىبرد و دستار و رختِ خود را بدو مىدهد تا در دزدى ناكام نباشد و در پايان مىگويد:
عجب نايد از سيرتِ بخردان
كه نيكى كنند از كرم با بدان
در چشمانداز نخست چنين به نظر مىرسد كه ستايش جوانمردى امرى است طبيعى و هر كسى به فضايل اخلاقى اشارتى داشته باشد همين حرفها را مىزند؛ امّا چنين نيست.
براي آنكه مساله قدرى ملموستر و روشنتر شود، از همشهرى بزرگ و بىهمتاى سعدى، خواجهٔ شيراز ياد مىکنيم كه در سراسر ديوانش حتى يك بار هم از كلماتى مانند « جوانمرد» و «جوانمردى» و «فتوّت» ياد نكرده است. آيا اين يك امر تصادفىست يا مىتواند ريشه هايى در روانشناسى فردى و شخصى سعدى داشته باشد؟ به گفتهٔ خودش:
دگرى همين حكايت بكند كه من وليكن
چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد
بىگمان او در اين قلمرو نيز معاملت و تجربه داشته است.
محمدرضا شفيعى كدكنى
قلندريّه در تاريخ
صص ۵۲۸–۵۲۷
#سعدی
#سبک_شناسی
#سبک_عراقی
#شفیعی_کدکنی
لختی سخن پیرامون سروده ای از
استاد #ایرج_جمشیدی_بینا (۱)
#بخش_دوم
در سروده کلاسیک به خاطر سیطره تصوف و عرفان به خصوص در سبک عراقی به عنوان دومین و بلندترین سبک سروده پارسی، وضعیت زن در حبس و ذهنی بود. #سبک_عراقی که سراینده های معروفی به نام: انوری، سنایی، نظامی، خاقانی، عطار، مولوی، سعدی، خواجو، عراقی، حافظ تا جامی و... دارد در پانصد سال تاریخ ادبی اش، کنش های تصوف و عرفان تا ترویج اندیشه تازیان را در دین اسلام پی گرفته بود. بینشی که در این سبک بود نسبت به حضور زن کاملا تصوف وار بوده است. مثلا #حافظ می فرماید:
- دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب، سخن از سلسه موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود (۴)
اینجا هم حافظ خواسته از تصور کردن معشوق با واژه #دوش ( دیروز / دیشب) شرایط توصیفی را پیش کشد تا تجسم کنیم حضوری خیالی و مستانه را. چون این وضعیت در سروده کلاسیک مرسوم بود و باید در تصوف و عرفان شهود داشتن بارز شود. یا #انوری که می سرود:
باز، دوش آن صنم باده فروش
شهری از ولوله آورد به جوش
صبحدم بود که می شد به وثاق
چون پرندوش نه بیهُش نه به هوش (۵)
انوری خواسته با تصور کردن حضور معشوق ذهنی، ساختار وجودی اوی غائب یا معشوق را تجسم کنیم. گویی آن مستانه شهرآشوبِ ماهرخ سبب ساز حال خوب هست ولی در بطن حس درونی و وجودی خارجی نباید داشته باشد. چنین وضعی ذهنی و پردازشی از مشخصه های نشانه ای و بارز سروده کلاسیک بوده است. از نکته های مهم دیگر نسبت به معشوق اندیشی بحث معشوق باید زن باشد هست. مرد در نظام مردسالاری استبداد ورز به جانب روایت های ستم بار خود را صاحب عشق می داند پس او عاشق می شود و زن حق حضوری جز معشقوق بودن ندارد.
برعکس این وضعیت معشوق ستایی یا زن اندیشی در سبک عراقی می بینیم در منظومه های عاشقانه به قالب مثنوی در سبک خراسانی مثلا در مثنوی شاهنامه و مثنوی ویس و رامین زن ها حق حضور دارند و آزادانه مرد خود را انتخاب می کنند. #زن_سالاری بخشی از فرهنگ زن اندیشی ایرانیان پیش از تازیان- یعنی قبل از اسلام - هست. پادشاه زن داشتن در دوره ساسانیان که نشانه دموکراسی و حقوق شهروندی مساوی تا فرهنگ فیمینیستی هست را پس از پادشاهی خسروپرویز می بینیم.
پس از #خسروپرویز دو پادشاه زن داشتیم که نشانه به فرهنگ رسیدن مردم ایران است. ولی پس از تازیان - اسلام - زن شد یک شی و حق حضور نداشت که نمونه بارز آن را در منظومه مثنوی لیلی و مجنون از نظامی گنجه ای می بینیم.
آزادمنشی زن ایرانی را هم در دوره #ساسانیان با زندگی شیرین و خسرو داریم که نظامی به سرایش برد. لیلی که نماینده زن دینی و عرفانی هست توسری خور و حق حضور تا انتخاب ندارد ولی زن در منظومه شیرین و خسرو این شیرین هست که در سرزمین های شمالی ایران بزرگ - ارمنستان - به تاخت با اسب تا بغداد پایتخت ایران می آید و خود خسرو را انتخاب می کند. همین آزادمنشی شیرین بود که زن خسرو پرویز که دختری رومی بود با دسیسه ای پسرش شیرویه را تحریک می کند تا پدرش را بکشد. پس از کشته شدن خسرو پرویز شیرین هم طی مزاحمت های شیرویه خودکشی می کند.
پایان این بخش
پاینده آزادی و جمهوری ایرانی
#آریا_پورفریاد 🍇🦉🍇
استاد #ایرج_جمشیدی_بینا (۱)
#بخش_دوم
در سروده کلاسیک به خاطر سیطره تصوف و عرفان به خصوص در سبک عراقی به عنوان دومین و بلندترین سبک سروده پارسی، وضعیت زن در حبس و ذهنی بود. #سبک_عراقی که سراینده های معروفی به نام: انوری، سنایی، نظامی، خاقانی، عطار، مولوی، سعدی، خواجو، عراقی، حافظ تا جامی و... دارد در پانصد سال تاریخ ادبی اش، کنش های تصوف و عرفان تا ترویج اندیشه تازیان را در دین اسلام پی گرفته بود. بینشی که در این سبک بود نسبت به حضور زن کاملا تصوف وار بوده است. مثلا #حافظ می فرماید:
- دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب، سخن از سلسه موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود (۴)
اینجا هم حافظ خواسته از تصور کردن معشوق با واژه #دوش ( دیروز / دیشب) شرایط توصیفی را پیش کشد تا تجسم کنیم حضوری خیالی و مستانه را. چون این وضعیت در سروده کلاسیک مرسوم بود و باید در تصوف و عرفان شهود داشتن بارز شود. یا #انوری که می سرود:
باز، دوش آن صنم باده فروش
شهری از ولوله آورد به جوش
صبحدم بود که می شد به وثاق
چون پرندوش نه بیهُش نه به هوش (۵)
انوری خواسته با تصور کردن حضور معشوق ذهنی، ساختار وجودی اوی غائب یا معشوق را تجسم کنیم. گویی آن مستانه شهرآشوبِ ماهرخ سبب ساز حال خوب هست ولی در بطن حس درونی و وجودی خارجی نباید داشته باشد. چنین وضعی ذهنی و پردازشی از مشخصه های نشانه ای و بارز سروده کلاسیک بوده است. از نکته های مهم دیگر نسبت به معشوق اندیشی بحث معشوق باید زن باشد هست. مرد در نظام مردسالاری استبداد ورز به جانب روایت های ستم بار خود را صاحب عشق می داند پس او عاشق می شود و زن حق حضوری جز معشقوق بودن ندارد.
برعکس این وضعیت معشوق ستایی یا زن اندیشی در سبک عراقی می بینیم در منظومه های عاشقانه به قالب مثنوی در سبک خراسانی مثلا در مثنوی شاهنامه و مثنوی ویس و رامین زن ها حق حضور دارند و آزادانه مرد خود را انتخاب می کنند. #زن_سالاری بخشی از فرهنگ زن اندیشی ایرانیان پیش از تازیان- یعنی قبل از اسلام - هست. پادشاه زن داشتن در دوره ساسانیان که نشانه دموکراسی و حقوق شهروندی مساوی تا فرهنگ فیمینیستی هست را پس از پادشاهی خسروپرویز می بینیم.
پس از #خسروپرویز دو پادشاه زن داشتیم که نشانه به فرهنگ رسیدن مردم ایران است. ولی پس از تازیان - اسلام - زن شد یک شی و حق حضور نداشت که نمونه بارز آن را در منظومه مثنوی لیلی و مجنون از نظامی گنجه ای می بینیم.
آزادمنشی زن ایرانی را هم در دوره #ساسانیان با زندگی شیرین و خسرو داریم که نظامی به سرایش برد. لیلی که نماینده زن دینی و عرفانی هست توسری خور و حق حضور تا انتخاب ندارد ولی زن در منظومه شیرین و خسرو این شیرین هست که در سرزمین های شمالی ایران بزرگ - ارمنستان - به تاخت با اسب تا بغداد پایتخت ایران می آید و خود خسرو را انتخاب می کند. همین آزادمنشی شیرین بود که زن خسرو پرویز که دختری رومی بود با دسیسه ای پسرش شیرویه را تحریک می کند تا پدرش را بکشد. پس از کشته شدن خسرو پرویز شیرین هم طی مزاحمت های شیرویه خودکشی می کند.
پایان این بخش
پاینده آزادی و جمهوری ایرانی
#آریا_پورفریاد 🍇🦉🍇