پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
#رسانه در تعريف كلى واژه "رسانه" آمده است: انسانها و جانوران توسط برخی از اندامهای خود میتوانند تغییرات محیط اطراف را به مغز منتقل کنند و سپس تصمیمات لازم را بگیرند. این اندامها عبارتند از چشم، گوش، بینی، زبان و پوست. به هر یک از این اندامها رسانه…
#رسانه
#مقاله
#بخش_سوم و پايانى
پرفسور گید (Dr. Jay Giedd) – متخصص اعصاب اهل ايالات متحده آمريكا:
"این هوشمندانه است که به یاد داشته باشیم که بیشتر انسانهایی که زندگی کرده و مردهاند هرگز سواد خواندن نداشتهاند. بنابراین، ما توانا به تغییر کار مغز هستیم. اکنون پرسش این است که آیا ما توانایی تغییر و آمادگی در مواجهه با موج اطلاعاتی که از انواع منابع گوناگون هست را هم داریم؟ تاکنون مغز انسان به خوبی وظیفهاش را در مواجهه با تغییرات انجام داده است – و خودش را با محیط هماهنگ کرده، اما محدویتهایی در توانایی وجود دارد. از این رو دیدن آنهایی که بومیان دیجیتال(Digital Natives) خوانده میشوند خیلی جالب است… بچههایی که در حال بزرگ شدن هستند و هرگز با ابزارهای مولتی مدیا آشنا نبودهاند… توانایی مغز آنها در مطابقت به گونهای متفاوت از مسنترها خواهد بود."
آن چه که گید آنها را بومیان دیجیتال نامیده حتی در جوامع در حال توسعه نیز دیده میشوند، خردسالانی که بدون آشنایی با زبان بیگانه و یا تسلط بر پیچیدگیهای تکنیکی با موبایلها و اسمارت فونها بازی میکنند نمونه این بومیان دیجیتال اند، کودکانی که بیشتر از مدرسه، پارک، تفریح گاه و خیابان وقت خود را در انواع رسانه های اجتماعی میگذرانند.
شکل گیری شخصیت هایی مانند استیو جابز و بیل گیتس نیز محصول دورانی است که نوجوانان دهه 1960 امریکا با دانش کامپیوتر آشنا شدند:
این ائتلاف میان جنبش قدرت گل(FlowerPower - تقدیم گل به نیروهای پلیس) و قدرت پردازنده ها و روشنفکری و فناوری، توسط کسی به عینیت و شهود رسید که صبحها مشغول مراقبه میشد، روزها به کلاسهای فیزیک استفورد میرفت، شبها در آتاری کار میکرد و نیز در حال رویاپردازی برای شروع کسب و کار خودش بود، استیو جابز.
در ابتدا ارتباط خوبی میان فناوران و هیپی ها برقرار نشد. بسیاری از جنبشهای ضدفرهنگی کامپیوتر را بدشگون و اوروِلی(تداعی گر فضای آثار جرج اوروِل(George Orwell)) و همسو با اهداف پنتاگون و ساختار قدرت میدانستند. اما در آغاز دهه 1970 تغییری در راه بود. جان مارکوف(John Markoff) در مقاله اش راجع به همگرایی ضدفرهنگها با صنعت کامپیوتر، نوشت: «کامپیوتر از ابزاری برای نظارت بوروکراتیک تبدیل شده به نمادی برای آزادی و ابراز عقیده». پیوند علوم کامپیوتری با زندگی جوان های آن دوره، زمانی تأیید شد که تیموتی لیری(Timothy Leary) گفت کامپیوترهای شخصی یک ِال.ِاس.دی جدیدند.
پیشرو بودن نوجوانان و جوانان در راه تجربه کردن فناوریهای نوین امری طبیعی است، چرا که با روحیات، سطح مسئولیتها و رویاپردازیهای نوجوانانه بیشترین قرابت را دارد، نوجوانان دهه 1960 و 1970 امریکا در کنار زیست تحت لوای سبک زندگی امریکایی و نیز تاثیر پذیری از انواع مکتبهای فکری منحط و پوچ، همان طور که اشاره شد علوم کامپیوتر را به عنوان یک اِل.اِس.دی جدید که هیجانات آنها را تخلیه میکرد پذیرفته و برای رشد و توسعه آن تلاش شبانه روزی انجام دادند همانند نوجوانان امروز که برای بسط زندگی دوم به شکلی خستگی ناپذیر در محیط مجازی مشغول فعالیت اند.
#مقاله
#بخش_سوم و پايانى
پرفسور گید (Dr. Jay Giedd) – متخصص اعصاب اهل ايالات متحده آمريكا:
"این هوشمندانه است که به یاد داشته باشیم که بیشتر انسانهایی که زندگی کرده و مردهاند هرگز سواد خواندن نداشتهاند. بنابراین، ما توانا به تغییر کار مغز هستیم. اکنون پرسش این است که آیا ما توانایی تغییر و آمادگی در مواجهه با موج اطلاعاتی که از انواع منابع گوناگون هست را هم داریم؟ تاکنون مغز انسان به خوبی وظیفهاش را در مواجهه با تغییرات انجام داده است – و خودش را با محیط هماهنگ کرده، اما محدویتهایی در توانایی وجود دارد. از این رو دیدن آنهایی که بومیان دیجیتال(Digital Natives) خوانده میشوند خیلی جالب است… بچههایی که در حال بزرگ شدن هستند و هرگز با ابزارهای مولتی مدیا آشنا نبودهاند… توانایی مغز آنها در مطابقت به گونهای متفاوت از مسنترها خواهد بود."
آن چه که گید آنها را بومیان دیجیتال نامیده حتی در جوامع در حال توسعه نیز دیده میشوند، خردسالانی که بدون آشنایی با زبان بیگانه و یا تسلط بر پیچیدگیهای تکنیکی با موبایلها و اسمارت فونها بازی میکنند نمونه این بومیان دیجیتال اند، کودکانی که بیشتر از مدرسه، پارک، تفریح گاه و خیابان وقت خود را در انواع رسانه های اجتماعی میگذرانند.
شکل گیری شخصیت هایی مانند استیو جابز و بیل گیتس نیز محصول دورانی است که نوجوانان دهه 1960 امریکا با دانش کامپیوتر آشنا شدند:
این ائتلاف میان جنبش قدرت گل(FlowerPower - تقدیم گل به نیروهای پلیس) و قدرت پردازنده ها و روشنفکری و فناوری، توسط کسی به عینیت و شهود رسید که صبحها مشغول مراقبه میشد، روزها به کلاسهای فیزیک استفورد میرفت، شبها در آتاری کار میکرد و نیز در حال رویاپردازی برای شروع کسب و کار خودش بود، استیو جابز.
در ابتدا ارتباط خوبی میان فناوران و هیپی ها برقرار نشد. بسیاری از جنبشهای ضدفرهنگی کامپیوتر را بدشگون و اوروِلی(تداعی گر فضای آثار جرج اوروِل(George Orwell)) و همسو با اهداف پنتاگون و ساختار قدرت میدانستند. اما در آغاز دهه 1970 تغییری در راه بود. جان مارکوف(John Markoff) در مقاله اش راجع به همگرایی ضدفرهنگها با صنعت کامپیوتر، نوشت: «کامپیوتر از ابزاری برای نظارت بوروکراتیک تبدیل شده به نمادی برای آزادی و ابراز عقیده». پیوند علوم کامپیوتری با زندگی جوان های آن دوره، زمانی تأیید شد که تیموتی لیری(Timothy Leary) گفت کامپیوترهای شخصی یک ِال.ِاس.دی جدیدند.
پیشرو بودن نوجوانان و جوانان در راه تجربه کردن فناوریهای نوین امری طبیعی است، چرا که با روحیات، سطح مسئولیتها و رویاپردازیهای نوجوانانه بیشترین قرابت را دارد، نوجوانان دهه 1960 و 1970 امریکا در کنار زیست تحت لوای سبک زندگی امریکایی و نیز تاثیر پذیری از انواع مکتبهای فکری منحط و پوچ، همان طور که اشاره شد علوم کامپیوتر را به عنوان یک اِل.اِس.دی جدید که هیجانات آنها را تخلیه میکرد پذیرفته و برای رشد و توسعه آن تلاش شبانه روزی انجام دادند همانند نوجوانان امروز که برای بسط زندگی دوم به شکلی خستگی ناپذیر در محیط مجازی مشغول فعالیت اند.
در میان نخستین همراهان زنده یاد "داوود پیرنیا"، در اداره و سرپرستی برنامه ی گلها، شادروان "رهی معیری"، شاعر و ترانه سرای معروف، ارج و منزلتی ویژه دارد. "رهی" علاوه بر آنکه شاعرِ تغزلیِ توانایی بود، از اندک ترانه سرایانی بود که با موسیقی نیز، آشنایی داشت. حتی دو دانگ صدایی داشت که به یاری آن می توانست سروده های خود را پیش از انتشار، آزمایش کند. "رهی معیری" در سال ۱۲۸۸ خورشیدی در خانواده ی اهلِ فرهنگ و ادب پرورش یافته بود. پیشینه ی خانوادگی اش، به "بایزید بسطامی"، عارف و اندیشمندِ قرن چهارم هجری قمری و در گذشته ای نزدیک تر به "فروغی بسطامی"، شاعر معروف دوره قاجار می رسد. از نوجوانی، شاعری پیشه کرد و پس از آن چه هنگامِ تحصیل و چه هنگامِ رویارویی با مشغله های اداری، آن را رها نکرد.
زمانی جناب "باستانی پاریزی"-تاریخدان، نویسنده، پژوهشگر، شاعر، موسیقیپژوه-، در مورد او گفته بود: پس از ۶۰۰ سال، شاعری پای به دنیای ادب گذاشته، که شاید ۵۰۰ سالِ دیگر هم مانند او را نداشته باشیم. "علی دشتی"- پژوهشگر، نویسنده، اندیشمند، مترجم، منتقد ادبی، روزنامهنگار- در مورد ترانه سرایی او گفته است: "رهی" همه ظرافت های اٌسلوب شعریِ خود را، در ترانه ها بکار بسته و ترانه را از سقوط و ابتذال نگاه داشته است. "محمدرضا شفیعی کَدکَنی"- نویسنده و شاعر- زبان غزلِ رهی را، سازگار با ترنم و تَغَنی می داند که عرصه ی ترانه سرایی، جلوه گاهِ آن است.
در تاریخِ ترانه پردازی ایران، کمتر شاعری را می توان با "رهی" مقایسه کرد. پیوند شعر و موسیقی در کارِ او، در اوجِ دقت و زیبایی بود. "رهی" یکپارچه، تغزل بود و آن را در جانِ موسیقی می ریخت. روشن است که همکاری شاعر و ترانه پردازی چنین چیره دست، برای بنیان گذار برنامه ی گلها غنیمتی بشمار می رفت. به عنوان مثال در ترانه ی "من از روز ازل دیوانه بودم" به غزل سرشار او در پیوند با موسیقی "مرتضی محجوبی" و صدای "غلامحسین بنان" بر می خوریم که در برنامه ی گلهای ۲۱۶ ب در سال ۱۳۳۷، نخستین اجرای خود را یافته است. "رهی معیری" از جمله شاعرانی است که شعرها و ترانه هایش نه تنها در میان ایرانیان، که در همه ی کشورهای فارسی زبانِ همجوار نیز، شهرت و محبوبیت یافته است. توفیق متن های ترانه ای او، آهنگ سازان برجسته ی زمان، چون "روح اله خالقی"، "مهدی خالدی"، "جواد معروفی" و "علی تجویدی" را به همکاری مستمر با او برانگیخت.
در برنامه ی گلها بیش از همه با مثلثِ "خالقی"- "معیری"- "بنان" روبرو می شویم. حاصلِ کارِ مشترکِ این سه تن، گنجینه ای را در بایگانی گلها بوجود آورده است، که نظیرش در هیچ مکان و زمان دیگری پیدا نمی شود. "رهی" که در تمام مدت همکاری با "داوود پیرنیا"، نقشِ مشاورِ ادبیِ او را نیز ایفا می کرد، پس از کناره گیری "پیرنیا" در عمل، دو سال را به جای او نشست و مانع از آن شد که گلهایی که به همت و کوشش او نگاه بانی شد از پای درآید. سرانجام دستِ مرگ در سالِ ۱۳۴۷، او را برای همیشه از گلها جدا نمود. آخرین متنِ گلهایی او بر روی آهنگی از شادروان "علی تجویدی" نشسته که با عنوان آزاده نخستین ترانه ی گلهاییِ بانو "هایده" شده است.
#سیری_در_برنامه_گلها
#بخش_سوم
#داوود_پیرنیا
#رهی_معیری
#بایزید_بسطامی
#فروغی_بسطامی
#باستانی_پاریزی
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#مرتضی_محجوبی
#غلامحسین_بنان
#روح_الله_خالقی
#مهدی_خالدی
#جواد_معروفی
#علی_تجویدی
#هایده
@javadtaat
@mosighi_andishe
زمانی جناب "باستانی پاریزی"-تاریخدان، نویسنده، پژوهشگر، شاعر، موسیقیپژوه-، در مورد او گفته بود: پس از ۶۰۰ سال، شاعری پای به دنیای ادب گذاشته، که شاید ۵۰۰ سالِ دیگر هم مانند او را نداشته باشیم. "علی دشتی"- پژوهشگر، نویسنده، اندیشمند، مترجم، منتقد ادبی، روزنامهنگار- در مورد ترانه سرایی او گفته است: "رهی" همه ظرافت های اٌسلوب شعریِ خود را، در ترانه ها بکار بسته و ترانه را از سقوط و ابتذال نگاه داشته است. "محمدرضا شفیعی کَدکَنی"- نویسنده و شاعر- زبان غزلِ رهی را، سازگار با ترنم و تَغَنی می داند که عرصه ی ترانه سرایی، جلوه گاهِ آن است.
در تاریخِ ترانه پردازی ایران، کمتر شاعری را می توان با "رهی" مقایسه کرد. پیوند شعر و موسیقی در کارِ او، در اوجِ دقت و زیبایی بود. "رهی" یکپارچه، تغزل بود و آن را در جانِ موسیقی می ریخت. روشن است که همکاری شاعر و ترانه پردازی چنین چیره دست، برای بنیان گذار برنامه ی گلها غنیمتی بشمار می رفت. به عنوان مثال در ترانه ی "من از روز ازل دیوانه بودم" به غزل سرشار او در پیوند با موسیقی "مرتضی محجوبی" و صدای "غلامحسین بنان" بر می خوریم که در برنامه ی گلهای ۲۱۶ ب در سال ۱۳۳۷، نخستین اجرای خود را یافته است. "رهی معیری" از جمله شاعرانی است که شعرها و ترانه هایش نه تنها در میان ایرانیان، که در همه ی کشورهای فارسی زبانِ همجوار نیز، شهرت و محبوبیت یافته است. توفیق متن های ترانه ای او، آهنگ سازان برجسته ی زمان، چون "روح اله خالقی"، "مهدی خالدی"، "جواد معروفی" و "علی تجویدی" را به همکاری مستمر با او برانگیخت.
در برنامه ی گلها بیش از همه با مثلثِ "خالقی"- "معیری"- "بنان" روبرو می شویم. حاصلِ کارِ مشترکِ این سه تن، گنجینه ای را در بایگانی گلها بوجود آورده است، که نظیرش در هیچ مکان و زمان دیگری پیدا نمی شود. "رهی" که در تمام مدت همکاری با "داوود پیرنیا"، نقشِ مشاورِ ادبیِ او را نیز ایفا می کرد، پس از کناره گیری "پیرنیا" در عمل، دو سال را به جای او نشست و مانع از آن شد که گلهایی که به همت و کوشش او نگاه بانی شد از پای درآید. سرانجام دستِ مرگ در سالِ ۱۳۴۷، او را برای همیشه از گلها جدا نمود. آخرین متنِ گلهایی او بر روی آهنگی از شادروان "علی تجویدی" نشسته که با عنوان آزاده نخستین ترانه ی گلهاییِ بانو "هایده" شده است.
#سیری_در_برنامه_گلها
#بخش_سوم
#داوود_پیرنیا
#رهی_معیری
#بایزید_بسطامی
#فروغی_بسطامی
#باستانی_پاریزی
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#مرتضی_محجوبی
#غلامحسین_بنان
#روح_الله_خالقی
#مهدی_خالدی
#جواد_معروفی
#علی_تجویدی
#هایده
@javadtaat
@mosighi_andishe
لختی سخن پیرامون سروده ای از
استاد #ایرج_جمشیدی_بینا (۱)
#بخش_سوم
در سروده نو وضعیت توصیفی معشوق فرق دارد. زن و مرد در سروده نو حق عاشقی مساوی دارند. هر دو جنس عاشق و معشوق اند. برتری جنسی نیست. #زن که خدای روی زمین و در قلب هست باید عاشق باشد چون در راستای هدفی انسانی گام بر می دارد. مردها چون خودخواه و بیهوده گو هستند وقتی عاشق باشند دچار توهم بزرگ بودگی می شوند. مردها، تمام بحران های زیستی را پدید آورند. چون جنگ طلب هستند و دیکتاتور... مثلا #لیلا_گرگانی می گوید:
... ردپای یک غروب پاییزی
که عطر تو را
از آن سوی بایدها می دزدد
و بر موهایم سنجاق می کند
... یاد تو را تن می کنم
دلتنگی از پهلوهایش بیرون می زند
چشمانم را می بندم
نگاهت بی تابی پرنده ای است
که فاصله اش تا من
یک پلک زدن است(۶)
اینجا راوی خواسته با عینیت بخشی به درک حضور عشق با معاشقه ای حسی از معشوق چنین گوید که عطر تو جانبخش و اعتماد به نفس آفرین تا جایی که سنجاق می کنم حس بودن را. زن وقتی رها شد در مسیر انتخاب و عشق ورزی توجه اش به موها زیاد می شود.
توجه سراینده به سنجاق که عینی و امروزی هست کاملا مشهود است. در ادامه هم زنده بودن تصاویر برای همذات پنداری درک می شود. در دهه هشتاد گفتم برای مجموعه سروده: و حتا خطی بر خاکستر ققنوس:
- سنجاق عشق
به پیراهن می زنم
تا همه بدانند
که بی گناه ترین عاشقم(۷)
#زهره_نوری می سراید در این وادی ایمن به عشق باوری:
- به تو فکر می کنم
اندام هایم سوگوارند
و رد باران بر گونه هایم
دارد پیر می شود (۸)
چنین حس نزدیک و نمایشی که گویی مستندی از زیست عاشقانه عینی را می بینیم نقطه عطف سرایش امروزی است. چون توصیف از مواضع حضور معشوق باید تصنعی نباشد و واقع گرا به عینیت ورزی باشد. اندام های سوگوار ترکیبی بدیع در بیان که نمودی از جهان معنای فردی دارد. چنین نمودی عینی از وضع بیانی ناب و قابل تامل است. #مریم_حشمت_پور هم چنین می گوید:
اسفند را
به آتش می کشم
تا تحویل بهار تو!(۹)
وضعیت تحویل سال کاملا حسی و نوید بخش است. چنین حالتی چون برای همه پیش آمده نوستالوژی و در وضعیت همذات پنداری درک حضور دارد. راوی اینجا خواسته برای تبیین حال زمستانی اش با توسل به عینیت بهار عبوری دیگر دهد زیست اش که بشود گفت بهار تویی که کنون در زمستان یاد حقیقی مانده ام. در سروده ای گفتم:
آغوشت،
بهار قرن ها زمستان است! ( ۱۰)
پس نتیجه می گیریم عشق وضعی فرا جنسیت دارد و هر کسی جنسیتی که لیاقت داشت عاشق می شود. چون عشق در نتیجه بلوغ فکری و در بستر آگاهی از حق انتخاب سلوک دارد. #انسان به خاطر اینکه تنهایی اش مفرد هست با عشق تازه و نموداری از وضعیت نابناک حقیقی می گیرد. در عشق چون حق انتخاب هست تجلی این وضع سبب می شود بگویید هر کسی که عاشق شد خودش را نخست دوست دارد و از همین رو به عطیه برتر یعنی عشق تابناک می رسد.
پایان این بخش
پاینده آزادی و جمهوری ایرانی
#آریا_پورفریاد 🍇🦉🍇
استاد #ایرج_جمشیدی_بینا (۱)
#بخش_سوم
در سروده نو وضعیت توصیفی معشوق فرق دارد. زن و مرد در سروده نو حق عاشقی مساوی دارند. هر دو جنس عاشق و معشوق اند. برتری جنسی نیست. #زن که خدای روی زمین و در قلب هست باید عاشق باشد چون در راستای هدفی انسانی گام بر می دارد. مردها چون خودخواه و بیهوده گو هستند وقتی عاشق باشند دچار توهم بزرگ بودگی می شوند. مردها، تمام بحران های زیستی را پدید آورند. چون جنگ طلب هستند و دیکتاتور... مثلا #لیلا_گرگانی می گوید:
... ردپای یک غروب پاییزی
که عطر تو را
از آن سوی بایدها می دزدد
و بر موهایم سنجاق می کند
... یاد تو را تن می کنم
دلتنگی از پهلوهایش بیرون می زند
چشمانم را می بندم
نگاهت بی تابی پرنده ای است
که فاصله اش تا من
یک پلک زدن است(۶)
اینجا راوی خواسته با عینیت بخشی به درک حضور عشق با معاشقه ای حسی از معشوق چنین گوید که عطر تو جانبخش و اعتماد به نفس آفرین تا جایی که سنجاق می کنم حس بودن را. زن وقتی رها شد در مسیر انتخاب و عشق ورزی توجه اش به موها زیاد می شود.
توجه سراینده به سنجاق که عینی و امروزی هست کاملا مشهود است. در ادامه هم زنده بودن تصاویر برای همذات پنداری درک می شود. در دهه هشتاد گفتم برای مجموعه سروده: و حتا خطی بر خاکستر ققنوس:
- سنجاق عشق
به پیراهن می زنم
تا همه بدانند
که بی گناه ترین عاشقم(۷)
#زهره_نوری می سراید در این وادی ایمن به عشق باوری:
- به تو فکر می کنم
اندام هایم سوگوارند
و رد باران بر گونه هایم
دارد پیر می شود (۸)
چنین حس نزدیک و نمایشی که گویی مستندی از زیست عاشقانه عینی را می بینیم نقطه عطف سرایش امروزی است. چون توصیف از مواضع حضور معشوق باید تصنعی نباشد و واقع گرا به عینیت ورزی باشد. اندام های سوگوار ترکیبی بدیع در بیان که نمودی از جهان معنای فردی دارد. چنین نمودی عینی از وضع بیانی ناب و قابل تامل است. #مریم_حشمت_پور هم چنین می گوید:
اسفند را
به آتش می کشم
تا تحویل بهار تو!(۹)
وضعیت تحویل سال کاملا حسی و نوید بخش است. چنین حالتی چون برای همه پیش آمده نوستالوژی و در وضعیت همذات پنداری درک حضور دارد. راوی اینجا خواسته برای تبیین حال زمستانی اش با توسل به عینیت بهار عبوری دیگر دهد زیست اش که بشود گفت بهار تویی که کنون در زمستان یاد حقیقی مانده ام. در سروده ای گفتم:
آغوشت،
بهار قرن ها زمستان است! ( ۱۰)
پس نتیجه می گیریم عشق وضعی فرا جنسیت دارد و هر کسی جنسیتی که لیاقت داشت عاشق می شود. چون عشق در نتیجه بلوغ فکری و در بستر آگاهی از حق انتخاب سلوک دارد. #انسان به خاطر اینکه تنهایی اش مفرد هست با عشق تازه و نموداری از وضعیت نابناک حقیقی می گیرد. در عشق چون حق انتخاب هست تجلی این وضع سبب می شود بگویید هر کسی که عاشق شد خودش را نخست دوست دارد و از همین رو به عطیه برتر یعنی عشق تابناک می رسد.
پایان این بخش
پاینده آزادی و جمهوری ایرانی
#آریا_پورفریاد 🍇🦉🍇