جنگ پايان خواهد يافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى ميماند آن مادر پيرى
كه چشم به راه فرزند شهيدش است
و آن دختر جوانى
كه منتظر معشوق خويش است
و فرزندانى
كه به انتظار پدر قهرمانشان
نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى
بهاى آن را پرداخت.
#محمود_درویش
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى ميماند آن مادر پيرى
كه چشم به راه فرزند شهيدش است
و آن دختر جوانى
كه منتظر معشوق خويش است
و فرزندانى
كه به انتظار پدر قهرمانشان
نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى
بهاى آن را پرداخت.
#محمود_درویش
"چیزی را خوش ندارم"
مردی در اتوبوس گفت:
چیزی را خوش ندارم
نه رادیو
و نه روزنامه
و نه پرواز بر دشتها
میخواهم که بگریم.
راننده گفت:
صبر کن تا به ایستگاه برسیم،
آنجا هر چقدر که خواستی
تنهایی گریه کن.
زنی گفت: من نیز.
من نیز چیزی را خوش ندارم
فرزندم را در قبر خویش گذاشتم
خوشش آمد و خوابید،
بدون آنکه خداحافظی کند.
دانشجویی گفت:
من نیز چیزی را خوش ندارم
من باستانشناسی خوانده بودم
اما در سنگ هیچ هویتی
پیدا نکردم
آیا من به راستی منم؟
و سربازی گفت:
من نیز چیزی را خوش ندارم
همیشه ارواحی را محاصره میکنم
که مرا محاصره کردهاند.
راننده عصبانی شد و گفت:
داریم به آخرین ایستگاه میرسیم
آمادۀ پیاده شدن شوید.
مسافران فریاد زدند:
ما آنچه بعد از ایستگاه است میخواهیم
به رفتن ادامه بده...
اما من گفتم:
مرا اینجا پیاده کن
من نیز مثل دیگران
چیزی را خوش ندارم
اما من به ستوه آمدهام
از سفر کردن.
#محمود_درویش
مردی در اتوبوس گفت:
چیزی را خوش ندارم
نه رادیو
و نه روزنامه
و نه پرواز بر دشتها
میخواهم که بگریم.
راننده گفت:
صبر کن تا به ایستگاه برسیم،
آنجا هر چقدر که خواستی
تنهایی گریه کن.
زنی گفت: من نیز.
من نیز چیزی را خوش ندارم
فرزندم را در قبر خویش گذاشتم
خوشش آمد و خوابید،
بدون آنکه خداحافظی کند.
دانشجویی گفت:
من نیز چیزی را خوش ندارم
من باستانشناسی خوانده بودم
اما در سنگ هیچ هویتی
پیدا نکردم
آیا من به راستی منم؟
و سربازی گفت:
من نیز چیزی را خوش ندارم
همیشه ارواحی را محاصره میکنم
که مرا محاصره کردهاند.
راننده عصبانی شد و گفت:
داریم به آخرین ایستگاه میرسیم
آمادۀ پیاده شدن شوید.
مسافران فریاد زدند:
ما آنچه بعد از ایستگاه است میخواهیم
به رفتن ادامه بده...
اما من گفتم:
مرا اینجا پیاده کن
من نیز مثل دیگران
چیزی را خوش ندارم
اما من به ستوه آمدهام
از سفر کردن.
#محمود_درویش
پرندگان هیچگاه در قفس لانه نمیسازند؛ زیرا که نمیخواهند اسارت را برای جوجه های خویش به میراث بگذارند.
#محمود_درویش
#محمود_درویش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در انتظارت عقربههای
ساعت مچی خلِاف جهت میچرخند
سوی زمانی بیمکان در انتظارت
انتظار تو را نمیکشیدم
چشمبهراه ازل بودم..
#محمود_درویش
ساعت مچی خلِاف جهت میچرخند
سوی زمانی بیمکان در انتظارت
انتظار تو را نمیکشیدم
چشمبهراه ازل بودم..
#محمود_درویش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرابهتاریخخودمببر !
تاریخی که درآن رقاصه های زیبا میرقصند....
تاریخی که بوسه های ناب دارد!
برهنگی های پاک...آوازهای زیبا ...
پشتِ رودخانه هاے خروشان...
مرا به تاریخ خودت ببر....
به تاریخی که زنان در جهان حکومت کنند...
و مردان ملتی سر به زیر باشند...
و مردان فقط عاشق شوند...
مرابهتاریخخودمببر !
#محمود_درویش
تاریخی که درآن رقاصه های زیبا میرقصند....
تاریخی که بوسه های ناب دارد!
برهنگی های پاک...آوازهای زیبا ...
پشتِ رودخانه هاے خروشان...
مرا به تاریخ خودت ببر....
به تاریخی که زنان در جهان حکومت کنند...
و مردان ملتی سر به زیر باشند...
و مردان فقط عاشق شوند...
مرابهتاریخخودمببر !
#محمود_درویش
#شعر🌹
#محمود_درویش
به آنان که ما را رها نمودند
در خاک خالی، بیآب و بیگیاه
بیهیچ اشک و آه
بگویید:
ما ریشه در خویش داشتیم
و سبز گشتیم
و سبز شد بهار…
#محمود_درویش
به آنان که ما را رها نمودند
در خاک خالی، بیآب و بیگیاه
بیهیچ اشک و آه
بگویید:
ما ریشه در خویش داشتیم
و سبز گشتیم
و سبز شد بهار…
میگویدم:
چرا عشق میبازیم وُ
گام مینهیم در جادههای خالی؟
میگویمش:
تا شکست دهیم مرگِ بسیار را به مرگِ اندک وُ
برهیم از هاویه!
.
#محمود_درویش
برگردان #صالح_بوعذار
چرا عشق میبازیم وُ
گام مینهیم در جادههای خالی؟
میگویمش:
تا شکست دهیم مرگِ بسیار را به مرگِ اندک وُ
برهیم از هاویه!
.
#محمود_درویش
برگردان #صالح_بوعذار
جنگ پايان خواهد يافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادرِ پيرى كه چشم به راهِ فرزندِ شهيدش است
و آن دخترِ جوانى كه منتظرِ معشوقِ خويش است
و فرزندانى كه به انتظارِ پدرِ قهرمانِشان نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى بهاىِ آن را پرداخت.
#محمود_درویش
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادرِ پيرى كه چشم به راهِ فرزندِ شهيدش است
و آن دخترِ جوانى كه منتظرِ معشوقِ خويش است
و فرزندانى كه به انتظارِ پدرِ قهرمانِشان نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى بهاىِ آن را پرداخت.
#محمود_درویش
ما در دلتنگی دسـتی نداشتیم
و در فاصلهای که داشتیم،
هزار دست داشتیم!
سلام بر تو که حقیقتا دلتنگِ تواَم
و سلام بر من برای آنکه دلتنگم...
#محمود_درویش
و در فاصلهای که داشتیم،
هزار دست داشتیم!
سلام بر تو که حقیقتا دلتنگِ تواَم
و سلام بر من برای آنکه دلتنگم...
#محمود_درویش
جنگ پايان خواهد يافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادرِ پيرى كه چشم به راهِ فرزندِ شهيدش است
و آن دخترِ جوانى كه منتظرِ معشوقِ خويش است
و فرزندانى كه به انتظارِ پدرِ قهرمانِشان نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى بهاىِ آن را پرداخت.
#محمود_درویش
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادرِ پيرى كه چشم به راهِ فرزندِ شهيدش است
و آن دخترِ جوانى كه منتظرِ معشوقِ خويش است
و فرزندانى كه به انتظارِ پدرِ قهرمانِشان نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى بهاىِ آن را پرداخت.
#محمود_درویش
✍️🌺درود صبح بخیر همراه با بهترینها سبزه ی عمرتان پایدار و بدون گره .با این امید که تعطیلات نوروز به شما وهمه ی عزیزانتان خوش گذشته باشد.حضرت دوست سفرت بخیر اما در این ایام که همه در دامان طبیعت و در سفر سعی بر گذراندن تعطیلات داشتیم ایا اندیشیدیم که چگونه از خود وعزیزانمان بارعایت اصول همزیستی با طبیعت محافظت کنیم با رعایت قوانین رانندگی خود ودیگران درآرامش باشند .شاخه ها را نشکنیم اتش به هستی طبیعت نزنیم ومسئولانه وبارعایت حریم وحرمت مخل آزادی وشادی دیگران نباشیم ودستاوردمان از این دید وبازدیدها نو شدنها چیست.آیا به کمبودها،نبودها توانستیم با دیده ی اغماض بنگریم وایا قدمی در راه اصلاح خود وبازنگری در رفتار خود برداشتیم به امید که سال نو سال تحول درونی واصلاح رفتاری در جهت همزیستی با دیگران وطبیعت باشد وبهار بهار شادیهایتان
🖋️🌿جهان نوشد بهاری دلنشین است
برای شادمانی اسب زین است
به دامان طبیعت کن رها دل
هوای عید وشادی ها قرین است
🖋️🌿مجهول عشق را می جستیم
در سردی زمستانی
که چوب در آستین سرما داشت
وما دلبسته به سرخی آتش
از ضرب طاقت خود
به روایت بهار دل سپرده بودیم
که بر شاخه های درختان
آرام ارام جوانه می زد
وچشمان خواب را نیشگون می گرفت
تا اسب رم کرده ی امید
به آخور شادی برگردد
وبارانهای بهاری بشوید
ملال را
چشم بازکردیم
در زیر پوست شهر
جوانه ی شادی بود
وعشق شیپور برگرفته
به شهر برمی گشت
وچادرهای رنگی به سبزه ها وشکوفه ها
پیوند می زدند شادی را
ودستهای پر از گل وشیرینی
به خانه برمی گشتند
وکودکان دستفروش
شادی را قسمت می کردند
بی آنکه خود بدانند
مجهول قصه ی نوروزند
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📒به آنان که ما را رها نمودند
در خاک خالی، بی آب و بی گیاه
بی هیچ اشک و آه
بگویید:
ما ریشه در خویش داشتیم
و سبز گشتیم
و سبز شد بهار…
#شعر
#محمود_درویش
✍️مقابل هرچیز طاقت خواهم آورد؛ زیرا که در نهاد من یک نوع شادی است که آن را هرگز هیچ چیز نخواهد کشت و این شادی نیروی من است.
می دانم زمانی فراخواهد رسید که مردم با تمجید به یکدیگر بنگرند و هرکدام از آنها در چشم دیگران همچون ستاره ای بدرخشد و هر فردی به گفتار هم نوعش چنان گوش دهد گویی صدای موسیقی است و بر روی زمین مردمانی آزاد خواهند زیست.
📚 #مادر
#ماکسیم_گورکی
🖋️🌿جهان نوشد بهاری دلنشین است
برای شادمانی اسب زین است
به دامان طبیعت کن رها دل
هوای عید وشادی ها قرین است
🖋️🌿مجهول عشق را می جستیم
در سردی زمستانی
که چوب در آستین سرما داشت
وما دلبسته به سرخی آتش
از ضرب طاقت خود
به روایت بهار دل سپرده بودیم
که بر شاخه های درختان
آرام ارام جوانه می زد
وچشمان خواب را نیشگون می گرفت
تا اسب رم کرده ی امید
به آخور شادی برگردد
وبارانهای بهاری بشوید
ملال را
چشم بازکردیم
در زیر پوست شهر
جوانه ی شادی بود
وعشق شیپور برگرفته
به شهر برمی گشت
وچادرهای رنگی به سبزه ها وشکوفه ها
پیوند می زدند شادی را
ودستهای پر از گل وشیرینی
به خانه برمی گشتند
وکودکان دستفروش
شادی را قسمت می کردند
بی آنکه خود بدانند
مجهول قصه ی نوروزند
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📒به آنان که ما را رها نمودند
در خاک خالی، بی آب و بی گیاه
بی هیچ اشک و آه
بگویید:
ما ریشه در خویش داشتیم
و سبز گشتیم
و سبز شد بهار…
#شعر
#محمود_درویش
✍️مقابل هرچیز طاقت خواهم آورد؛ زیرا که در نهاد من یک نوع شادی است که آن را هرگز هیچ چیز نخواهد کشت و این شادی نیروی من است.
می دانم زمانی فراخواهد رسید که مردم با تمجید به یکدیگر بنگرند و هرکدام از آنها در چشم دیگران همچون ستاره ای بدرخشد و هر فردی به گفتار هم نوعش چنان گوش دهد گویی صدای موسیقی است و بر روی زمین مردمانی آزاد خواهند زیست.
📚 #مادر
#ماکسیم_گورکی
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک شب به دیدنت می آیم
یک شب که ماه آن بالا نشسته و دورش ستاره ها جمع شده بودند و او لبخند مهتابی اش را می ریخت روی زمین.
باید دوباره چشمهایت را تماشا کنم
دست هایت را ببوسم
و کمی سرم را روی شانه ات بگذارم.
این دل لامذهب سر و سامان که ندارد
دارد از فرط دلتنگی ات می ترکد.
...اما تو
تا آن شب فرا برسد
گاهی
و فقط گاهی به من فکر کن.
#محمود_درویش
#شب آرام✨
زیبایے مهتــــااب گسترده بر دشت امیدتون
شبتــــون به رنگ عشق🌙✨
یک شب که ماه آن بالا نشسته و دورش ستاره ها جمع شده بودند و او لبخند مهتابی اش را می ریخت روی زمین.
باید دوباره چشمهایت را تماشا کنم
دست هایت را ببوسم
و کمی سرم را روی شانه ات بگذارم.
این دل لامذهب سر و سامان که ندارد
دارد از فرط دلتنگی ات می ترکد.
...اما تو
تا آن شب فرا برسد
گاهی
و فقط گاهی به من فکر کن.
#محمود_درویش
#شب آرام✨
زیبایے مهتــــااب گسترده بر دشت امیدتون
شبتــــون به رنگ عشق🌙✨