#دل نوشته ای از حقایق برای مسئولان
خدایا حالمان خوب است اما تو باور نکن...
مدتی است هر روز و هر لحظه شنونده یا ناقل اخباری از آشفته بازار و اوضاع نابسامان اقتصادی کنونی جامعه هستیم .
اوضاعی که در لابه لای صفحات مجازی،روزنامه ها و پوشش اخبار جنگ و خونریزی های منطقه ،به #قصه تلخ عادت تبدیل و الان جزئی از زندگیمان شده است .
و چه تلخ است قصه عادت ...
به خود آئیم ؛ چرخی در سطح شهرمان بزنیم ، چند متری از خیابان اصلی فاصله بگیریم ،وارد کوچه پس کوچه های شهرمان شویم و فریادهای در گلو مانده را از نزدیک به جای شنیدن لمس کنیم ..
به نانوایی ها سری بزنیم در صف های مردمی لحظه ای توقف و کارتهایی را که گرو پول #نان خالی سر سفره هاست بشماریم . در سوپرمارکت ها #حساب های دفتری را چک کنیم و آن وقت اگر برای ادامه نائی باقی ماند وارد حریم یکی از همشهریان شده و پای #درد دلهای آنان بشینیم ...
#بیکاری #اجاره #بیماری #فرزندان مدرسه ای و ده ها مشکل دیگر از سر و کول این شهر و مردمانش می بارد .
نهایت توان ما فقط بغضی و قطره اشکی است که آنهم تسکین نمی دهد .
در هیچ جای دنیا یافت نمی شود چنین منابع و ثروتهای سرشار خدادای حاصلش این زندگی و این مردمان باشد...
در کجای این زندگی جمعی ؛راه را به اشتباه رفته ایم و به تاوانش باید #هیزم چنین اوضاعی و سرکوبگر چنین حقایقی باشیم؟
به یاد حدیثی تامل بر انگیز افتادم :
«کلکمْ راعٍ، وَ کلکمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ.»
(هر کدام از شما مسئول هستید و درباره افرادی که به سخن شما گوش میدهند بازخواست خواهید شد).
و تنم لرزید از پاسخ به چنین سوالی حال چه من باشم و چه هر مسئول دیگری ...
#ای کاش قبل از اینکه به حساب و کتابمان برسند خود سر رشته کار را در دست تواناهایمان قرار می دادیم و نا خواسته هیزم این آتش نمی شدیم
#ای کاش روحیه اختلاس ،اختلاس گران انسانیت به بن بست می خورد و خود میدان را خالی می کردند .
#ای کاش همگی در می یافتیم که راه برون رفت از این مشکلات خودمانیم و بس و در انتظار هیچ موعودی ،بهشت حالمان را به جهنم تبدیل نمی کردیم .
و ای #کاش فرهنگ استعفا در دولت ها حکمفرما می شد تا شاید سزاواری به حق به جایگاه خدمت راستین می رسید و دردی از دردهایمان را دوا می کرد و خود درد نبود.
و در آخر ...
من از بی نوائی نیم روی زرد
غم بی نوایان رخم زرد کرد
#محمد محمودی
🌸
🍃🌺🌻
╭─═ঊঈ🌷 ঊঈ═─╮
✅ @pangeh ✍
╰─═ঊঈ🌷 ঊঈ═─╯
🍃🌺🌻
🌸
کانال پەنجە پەنجەڴەل
خدایا حالمان خوب است اما تو باور نکن...
مدتی است هر روز و هر لحظه شنونده یا ناقل اخباری از آشفته بازار و اوضاع نابسامان اقتصادی کنونی جامعه هستیم .
اوضاعی که در لابه لای صفحات مجازی،روزنامه ها و پوشش اخبار جنگ و خونریزی های منطقه ،به #قصه تلخ عادت تبدیل و الان جزئی از زندگیمان شده است .
و چه تلخ است قصه عادت ...
به خود آئیم ؛ چرخی در سطح شهرمان بزنیم ، چند متری از خیابان اصلی فاصله بگیریم ،وارد کوچه پس کوچه های شهرمان شویم و فریادهای در گلو مانده را از نزدیک به جای شنیدن لمس کنیم ..
به نانوایی ها سری بزنیم در صف های مردمی لحظه ای توقف و کارتهایی را که گرو پول #نان خالی سر سفره هاست بشماریم . در سوپرمارکت ها #حساب های دفتری را چک کنیم و آن وقت اگر برای ادامه نائی باقی ماند وارد حریم یکی از همشهریان شده و پای #درد دلهای آنان بشینیم ...
#بیکاری #اجاره #بیماری #فرزندان مدرسه ای و ده ها مشکل دیگر از سر و کول این شهر و مردمانش می بارد .
نهایت توان ما فقط بغضی و قطره اشکی است که آنهم تسکین نمی دهد .
در هیچ جای دنیا یافت نمی شود چنین منابع و ثروتهای سرشار خدادای حاصلش این زندگی و این مردمان باشد...
در کجای این زندگی جمعی ؛راه را به اشتباه رفته ایم و به تاوانش باید #هیزم چنین اوضاعی و سرکوبگر چنین حقایقی باشیم؟
به یاد حدیثی تامل بر انگیز افتادم :
«کلکمْ راعٍ، وَ کلکمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ.»
(هر کدام از شما مسئول هستید و درباره افرادی که به سخن شما گوش میدهند بازخواست خواهید شد).
و تنم لرزید از پاسخ به چنین سوالی حال چه من باشم و چه هر مسئول دیگری ...
#ای کاش قبل از اینکه به حساب و کتابمان برسند خود سر رشته کار را در دست تواناهایمان قرار می دادیم و نا خواسته هیزم این آتش نمی شدیم
#ای کاش روحیه اختلاس ،اختلاس گران انسانیت به بن بست می خورد و خود میدان را خالی می کردند .
#ای کاش همگی در می یافتیم که راه برون رفت از این مشکلات خودمانیم و بس و در انتظار هیچ موعودی ،بهشت حالمان را به جهنم تبدیل نمی کردیم .
و ای #کاش فرهنگ استعفا در دولت ها حکمفرما می شد تا شاید سزاواری به حق به جایگاه خدمت راستین می رسید و دردی از دردهایمان را دوا می کرد و خود درد نبود.
و در آخر ...
من از بی نوائی نیم روی زرد
غم بی نوایان رخم زرد کرد
#محمد محمودی
🌸
🍃🌺🌻
╭─═ঊঈ🌷 ঊঈ═─╮
✅ @pangeh ✍
╰─═ঊঈ🌷 ঊঈ═─╯
🍃🌺🌻
🌸
کانال پەنجە پەنجەڴەل
✨🌸✨🌸✨
#سخنی با دزد لاستیک،
نویسنده : احمد یوسف زاده:
#سلام دزد عزیز!
نمی دانم شب عید وقتی روز روشن آجر گذاشتی زیر ماشین من و چرخش را باز کردی و بردی، در آن لحظه چه حسی داشتی. لابد نگاهی به پلاک ۴۵ اش کردی و گفتی این غریبه توی پایتخت حوصله پیگیری و شکایت ندارد که البته نداشتم هم.
نمیدانم تو آن رینگ و لاستیک را چند فروختی، من ولی ۸ میلیون و پانصد هزار تومان دادم و از شلوغترین جای پایتخت، حوالی بازار تهران، از یک فروشنده آشنا یک رینگ و لاستیک خریدم.
#راستش دزد عزیز، اولش خیلی از دستت ناراحت شدم، ولی الان که فکر می کنم می بینم زیاد هم جای نگرانی نیست.
دکل نفتی که ندزدیده ای، نود هزار میلیارد که نخورده ای، شاسی بلند که نگرفته ای، روزی یک میلیون دلار که با دور زدن تحریم ها به جیب نزده ای، خانه صد میلیاردی که در زعفرانیه نداری، پسرت که در آمریکا مشغول بیزینس نیست، تو فقط چرخ ماشین احمد یوسف زاده کارمند ساده دولت را باز کرده ای که شب عید با فروشش دو کیلو گوشت و یکجعبه شیرینی بخری برای بچه هایت.
#کاش از قبل می شناختمت پنج کیلو گوشت و دو جعبه شیرینی برایت می خریدم در این صورت هم به نفع من بود هم به نفع تو!
#دزد عزیز
امیدوارم دیگر دست توی جیب مردم نکنی. این کار به تو جسارت تکرار آن را می دهد و آنوقت می شوی عین برخی مسولین کشور که هر کجا کم می آورند از جیب ملت بر می دارند.مثل بورس ، خودرو، سکه، دلار، واردات و ...
#دوست عزیز لطفا به این کار عادت نکن. تو از هیچ حاشیه امنی برخوردار نیستی. اگر گرفتنت کسی سفارشت را نمی کند آنوقت بیرون از زندان بچه هایت گرسنه تر می شوند.
برو کارتن جمع کن، اینهمه بطری نوشابه، پیتزاهای نیم خورده، اینها سهم توست از کشور ثروتمند ایران. دزد نباش!
#در پایان از اینکه مهره های چرخ را گذاشته بودی کنار جوی آب ممنونم، کافی بود یک شوتی بزنی زیرشان آنوقت کار من سخت تر می شد. راستی هیچوقت لاستیک سمت شاگرد را باز نکن، اگر یک عابر پیاده به من نگفته بود، استارت می زدم حرکت می کردم آنوقت هزینه دیسک و سپر هم در آن شهر غریب به هزینه خرید رینگ و لاستیک اضافه می شد.
برای تو و مسولین کشورم آرزوی پاکدستی دارم.
#ارادتمند، احمد یوسف زاده
ملاحظه:
احمد یوسف زاده، آزاده سرافراز هشت سال اسارت،شاعر، نوسینده چندین کتاب در مورد آزادگان واسارت ،نکته پرداز اهل کهنوج.
💙🌸
#سخنی با دزد لاستیک،
نویسنده : احمد یوسف زاده:
#سلام دزد عزیز!
نمی دانم شب عید وقتی روز روشن آجر گذاشتی زیر ماشین من و چرخش را باز کردی و بردی، در آن لحظه چه حسی داشتی. لابد نگاهی به پلاک ۴۵ اش کردی و گفتی این غریبه توی پایتخت حوصله پیگیری و شکایت ندارد که البته نداشتم هم.
نمیدانم تو آن رینگ و لاستیک را چند فروختی، من ولی ۸ میلیون و پانصد هزار تومان دادم و از شلوغترین جای پایتخت، حوالی بازار تهران، از یک فروشنده آشنا یک رینگ و لاستیک خریدم.
#راستش دزد عزیز، اولش خیلی از دستت ناراحت شدم، ولی الان که فکر می کنم می بینم زیاد هم جای نگرانی نیست.
دکل نفتی که ندزدیده ای، نود هزار میلیارد که نخورده ای، شاسی بلند که نگرفته ای، روزی یک میلیون دلار که با دور زدن تحریم ها به جیب نزده ای، خانه صد میلیاردی که در زعفرانیه نداری، پسرت که در آمریکا مشغول بیزینس نیست، تو فقط چرخ ماشین احمد یوسف زاده کارمند ساده دولت را باز کرده ای که شب عید با فروشش دو کیلو گوشت و یکجعبه شیرینی بخری برای بچه هایت.
#کاش از قبل می شناختمت پنج کیلو گوشت و دو جعبه شیرینی برایت می خریدم در این صورت هم به نفع من بود هم به نفع تو!
#دزد عزیز
امیدوارم دیگر دست توی جیب مردم نکنی. این کار به تو جسارت تکرار آن را می دهد و آنوقت می شوی عین برخی مسولین کشور که هر کجا کم می آورند از جیب ملت بر می دارند.مثل بورس ، خودرو، سکه، دلار، واردات و ...
#دوست عزیز لطفا به این کار عادت نکن. تو از هیچ حاشیه امنی برخوردار نیستی. اگر گرفتنت کسی سفارشت را نمی کند آنوقت بیرون از زندان بچه هایت گرسنه تر می شوند.
برو کارتن جمع کن، اینهمه بطری نوشابه، پیتزاهای نیم خورده، اینها سهم توست از کشور ثروتمند ایران. دزد نباش!
#در پایان از اینکه مهره های چرخ را گذاشته بودی کنار جوی آب ممنونم، کافی بود یک شوتی بزنی زیرشان آنوقت کار من سخت تر می شد. راستی هیچوقت لاستیک سمت شاگرد را باز نکن، اگر یک عابر پیاده به من نگفته بود، استارت می زدم حرکت می کردم آنوقت هزینه دیسک و سپر هم در آن شهر غریب به هزینه خرید رینگ و لاستیک اضافه می شد.
برای تو و مسولین کشورم آرزوی پاکدستی دارم.
#ارادتمند، احمد یوسف زاده
ملاحظه:
احمد یوسف زاده، آزاده سرافراز هشت سال اسارت،شاعر، نوسینده چندین کتاب در مورد آزادگان واسارت ،نکته پرداز اهل کهنوج.
💙🌸