رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🍃🌷🌾🍂🌻 🌻🍁🥀 🌾 🌺 #مواسات در سیره شهدا از منطقه داشتیم بر می گشتیم شهر، در آن سرمای زمستان یک مرد کرد با زن و بچه اش کنار جاده ایستاده بودند. علی آقا تا آنها را دید زد روی ترمز و رفت طرفشان می گفت: «میخواستم بروم کرمانشاه». علی پرسید: «رانندگی بلدی؟» گفت:…
🍃🌷🌾🍂🌻
🌻🍁🥀
🌾
#زندگی_به_رنگ_شهدا
چند سال پیش توی ماه مبارک #رمضان کارگران در هوای گرم تابستانی مشغـول آسفالت کردن کوچه ها بودند .
ظــهر بود و هوا بسیار گرم که سید یحیی تازه از سر کار برگشته بود .
خیلی تو خودش بود ، گفت کارگران گناه دارند با زبان روزه و هوای داغ و آسفالت تازه که بسیار هم حرارت دارد، کار میکنند .
طاقت نیاورد رفت تو اتاق لباس هایش را عوض کرد و رفت کمک کارگران .
همون موقع چند تا از دوستانش از اونجا رد می شدند ، با تعجب به سید گفتند: شما دیگه چرا با زبان روزه تو این هوای داغ کار میکنید؟
سید گفت: طوری نیست!
آدم باید چنین مواقعی روی نفس خودش پا بگذارد .
خلاصه سیّد اون روز تا دم #افطار به کارگران کمک کرد و بعد خسته به خانه برگشت .
#شهید_سید_یحیی_براتی
#پنجشنه_های_با_شهدا
#خاطرات_شهدا
@Omid_put
🌻🍁🥀
🌾
#زندگی_به_رنگ_شهدا
چند سال پیش توی ماه مبارک #رمضان کارگران در هوای گرم تابستانی مشغـول آسفالت کردن کوچه ها بودند .
ظــهر بود و هوا بسیار گرم که سید یحیی تازه از سر کار برگشته بود .
خیلی تو خودش بود ، گفت کارگران گناه دارند با زبان روزه و هوای داغ و آسفالت تازه که بسیار هم حرارت دارد، کار میکنند .
طاقت نیاورد رفت تو اتاق لباس هایش را عوض کرد و رفت کمک کارگران .
همون موقع چند تا از دوستانش از اونجا رد می شدند ، با تعجب به سید گفتند: شما دیگه چرا با زبان روزه تو این هوای داغ کار میکنید؟
سید گفت: طوری نیست!
آدم باید چنین مواقعی روی نفس خودش پا بگذارد .
خلاصه سیّد اون روز تا دم #افطار به کارگران کمک کرد و بعد خسته به خانه برگشت .
#شهید_سید_یحیی_براتی
#پنجشنه_های_با_شهدا
#خاطرات_شهدا
@Omid_put