❣ #سلام_امام_زمانم ❣
همه در صف که پی آمدنت جان بدهند
ملک الموت خودش اول آن صف باشد !
سلام امام من،
پدر و دوست مهربان من...
تعجیل در #ظهور 3صلوات
@nooralzahra5
همه در صف که پی آمدنت جان بدهند
ملک الموت خودش اول آن صف باشد !
سلام امام من،
پدر و دوست مهربان من...
تعجیل در #ظهور 3صلوات
@nooralzahra5
هیئت نورالزهرا سلام الله علیها
دعا کن یادمان باشد که باید عاشقت باشیم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #عذرا_رشیدنژاد 💟 @nooralzahra5
ما هر روز صبح
نبودنت را فراموش می کنیم
و تو هر سپیده
برایمان آمرزش می خواهی
ما هر شب
نداشتنت را میان روزمرگی ها گم می کنیم
و تو هر غروب
برای تعجیل در ظهور ما
اشک می ریزی
با ندبه ی شرم
می خوانیم...
بیا
دعا کن یادمان باشد
که باید عاشقت باشیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#جمعه
#انتظار
#ظهور
💟 @nooralzahra5
نبودنت را فراموش می کنیم
و تو هر سپیده
برایمان آمرزش می خواهی
ما هر شب
نداشتنت را میان روزمرگی ها گم می کنیم
و تو هر غروب
برای تعجیل در ظهور ما
اشک می ریزی
با ندبه ی شرم
می خوانیم...
بیا
دعا کن یادمان باشد
که باید عاشقت باشیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#جمعه
#انتظار
#ظهور
💟 @nooralzahra5
⭕️یادداشت استاد پناهیان/ 20 نکته برای #شبهای_قدر
#قسمت_دوم
ـــــــــــــــــــــــــــــ
13. تفکر و محاسبۀ نفس
فرصتی برای تفکر و محاسبۀ نفس بگذاریم. همین که دلمان از کوتاهیهایمان بگیرد و حسرت عمر از دست رفته را بخوریم، خدا ما را در آغوش خواهد گرفت و ما را نوازش خواهد کرد. خدا دوست دارد همۀ گذشتۀ ما را جبران کند.
14. اندیشیدن به لحظۀ وداع و مرور وصیتنامه
فرصتی برای اندیشیدن به آخرت و لحظۀ وداعمان بگذاریم. وصیتنامههایمان را مرور کنیم و سفرِ با شکوه آخرت را جدی بگیریم. اگر احساس ترس یا تنهایی کردیم به خدا پناه ببریم تا او به ما آرامش بدهد، نه آنکه با غفلت از مرگ آرام بگیریم.
15. از فکر و ذکر علی(ع) غافل نشویم
بخش دیگری از فرصت تفکر، که از بالاترین عبادات است، را برای اندیشیدن دربارۀ امیرالمومنین(ع) و رنجهای او اختصاص دهیم و سعی کنیم لحظهای آن شخصیت مظلوم و محبوب پیامبر اعظم(ص) را از نظر دور نکنیم، رنجهایش را ذکر کنیم، غمش را در دل بپرورانیم، دور خانهاش پروانهوار بگردیم و تمام شب قدر را کنار فرزندان داغدار او عبادت کنیم.
16. محضر حضرت ولیعصر(عج)
لحظه لحظه شب قدر را پاس بداریم و از ابتدای شب خود را در محضر حضرت ولی عصر(ع) و در بارش رحمت خدا ببینیم. شبهای قدر تابستان کوتاه است. با کمتر غذا خوردن، آمادگی خود را برای بهره برداری بیشتر کنیم.
17. کمی مشارطه و برنامهریزی برای آینده
کمی هم در انتهای سحر با خود مشارطه کنید که در آینده چگونه رفتار بهتری خواهید داشت. برنامههایی مختصر ولی دائمی برای یکسال آیندۀ خود بریزید و از خدا کمک بخواهید که شما را در انجام آنها یاری فرماید. عزم برای تغییر رفتار، تثبیت کنندۀ توبه است.
18. شب قدر سوم، شب دعا برای #ظهور
اگر شب #نوزدهم را بیشتر برای توبه وقت میگذاریم و شب #بیست_و_یکم را به دعا و عرض حاجت میپردازیم، بیایید شب #بیست_و_سوم را به دعا برای نجات بشریت و ظهور مولای عزیزمان اختصاص بدهیم. از خانه برای او که صاحب خانه است خارج بشویم و زمان شب قدر خود را برای امام زمان(عج) بگذاریم، تا بتوانیم بگوییم «یابن الحسن ما بهترین اوقات خود را به تو اختصاص دادیم تو هم بهترین دعاهای خود را به ما اختصاص بده.»
وقتی برای ظهور با تمام وجود دعا میکنی، این امام زمان(ع) است که برای تو دعا میکند، وقتی برای غربت او اشک میریزی، آقای شما برای رنجهای شما اشک میریزد. وقتی در آسایش هستی و برای رنج مظلومان و محرومان عالم دعا میکنی، ملائکه به وجود تو افتخار میکنند.
19. دعا برای عاقبت بهخیری و شهادت
در خاتمه برای ختم به خیر شدن خود دعا کنیم، و اگر کسی مایل بود برای «شهادت» خدا را التماس کند. دعا برای شهید شدن عمر کسی را کوتاه نمیکند، تنها بر معنویت و قدرت روحی افراد میافزاید و انسان را به سیدالشهدا(ع) نزدیک میکند.
20. زیارت امام حسین(ع)
راستی اگر کسی توانست، هر شب به زیارت اباعبدالله الحسین(ع) برود و اگر نتوانست، از راه دور سه بار بگوید «صلی الله علیک یا اباعبدالله»، ثواب زیارت را به او خواهند داد. برای تمام شهیدان بهویژه شهدای قهرمان مدافع حرم درود و فاتحه بفرستیم که حیات و امنیت ما مدیون آنهاست.
التماس دعا
علیرضا پناهیان
@nooralzahra5
#قسمت_دوم
ـــــــــــــــــــــــــــــ
13. تفکر و محاسبۀ نفس
فرصتی برای تفکر و محاسبۀ نفس بگذاریم. همین که دلمان از کوتاهیهایمان بگیرد و حسرت عمر از دست رفته را بخوریم، خدا ما را در آغوش خواهد گرفت و ما را نوازش خواهد کرد. خدا دوست دارد همۀ گذشتۀ ما را جبران کند.
14. اندیشیدن به لحظۀ وداع و مرور وصیتنامه
فرصتی برای اندیشیدن به آخرت و لحظۀ وداعمان بگذاریم. وصیتنامههایمان را مرور کنیم و سفرِ با شکوه آخرت را جدی بگیریم. اگر احساس ترس یا تنهایی کردیم به خدا پناه ببریم تا او به ما آرامش بدهد، نه آنکه با غفلت از مرگ آرام بگیریم.
15. از فکر و ذکر علی(ع) غافل نشویم
بخش دیگری از فرصت تفکر، که از بالاترین عبادات است، را برای اندیشیدن دربارۀ امیرالمومنین(ع) و رنجهای او اختصاص دهیم و سعی کنیم لحظهای آن شخصیت مظلوم و محبوب پیامبر اعظم(ص) را از نظر دور نکنیم، رنجهایش را ذکر کنیم، غمش را در دل بپرورانیم، دور خانهاش پروانهوار بگردیم و تمام شب قدر را کنار فرزندان داغدار او عبادت کنیم.
16. محضر حضرت ولیعصر(عج)
لحظه لحظه شب قدر را پاس بداریم و از ابتدای شب خود را در محضر حضرت ولی عصر(ع) و در بارش رحمت خدا ببینیم. شبهای قدر تابستان کوتاه است. با کمتر غذا خوردن، آمادگی خود را برای بهره برداری بیشتر کنیم.
17. کمی مشارطه و برنامهریزی برای آینده
کمی هم در انتهای سحر با خود مشارطه کنید که در آینده چگونه رفتار بهتری خواهید داشت. برنامههایی مختصر ولی دائمی برای یکسال آیندۀ خود بریزید و از خدا کمک بخواهید که شما را در انجام آنها یاری فرماید. عزم برای تغییر رفتار، تثبیت کنندۀ توبه است.
18. شب قدر سوم، شب دعا برای #ظهور
اگر شب #نوزدهم را بیشتر برای توبه وقت میگذاریم و شب #بیست_و_یکم را به دعا و عرض حاجت میپردازیم، بیایید شب #بیست_و_سوم را به دعا برای نجات بشریت و ظهور مولای عزیزمان اختصاص بدهیم. از خانه برای او که صاحب خانه است خارج بشویم و زمان شب قدر خود را برای امام زمان(عج) بگذاریم، تا بتوانیم بگوییم «یابن الحسن ما بهترین اوقات خود را به تو اختصاص دادیم تو هم بهترین دعاهای خود را به ما اختصاص بده.»
وقتی برای ظهور با تمام وجود دعا میکنی، این امام زمان(ع) است که برای تو دعا میکند، وقتی برای غربت او اشک میریزی، آقای شما برای رنجهای شما اشک میریزد. وقتی در آسایش هستی و برای رنج مظلومان و محرومان عالم دعا میکنی، ملائکه به وجود تو افتخار میکنند.
19. دعا برای عاقبت بهخیری و شهادت
در خاتمه برای ختم به خیر شدن خود دعا کنیم، و اگر کسی مایل بود برای «شهادت» خدا را التماس کند. دعا برای شهید شدن عمر کسی را کوتاه نمیکند، تنها بر معنویت و قدرت روحی افراد میافزاید و انسان را به سیدالشهدا(ع) نزدیک میکند.
20. زیارت امام حسین(ع)
راستی اگر کسی توانست، هر شب به زیارت اباعبدالله الحسین(ع) برود و اگر نتوانست، از راه دور سه بار بگوید «صلی الله علیک یا اباعبدالله»، ثواب زیارت را به او خواهند داد. برای تمام شهیدان بهویژه شهدای قهرمان مدافع حرم درود و فاتحه بفرستیم که حیات و امنیت ما مدیون آنهاست.
التماس دعا
علیرضا پناهیان
@nooralzahra5
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
آقای من!
تا یادت میکنم، باران می بارد؛
نمیدانستم لمس خیالت هم وضو میخواهد!
☀️تعجیل در #ظهور 3صلوات☀
💖 🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖
آقای من!
تا یادت میکنم، باران می بارد؛
نمیدانستم لمس خیالت هم وضو میخواهد!
☀️تعجیل در #ظهور 3صلوات☀
💖 🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖
#انتظار #ظهور
ای خضر راه گمشدگان در مسیر عشق
چشم انتظار هر چه نشستم نیامدی
گفتند سبزپوش تو از کعبه می رسد
هر جمعه رو به کعبه نشستم نیامدی
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
👇👇👇
🆔 @nooralzahra5
ای خضر راه گمشدگان در مسیر عشق
چشم انتظار هر چه نشستم نیامدی
گفتند سبزپوش تو از کعبه می رسد
هر جمعه رو به کعبه نشستم نیامدی
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
👇👇👇
🆔 @nooralzahra5
🌺🌺
وقتی قرار است امام زمان؛
به امام #حسین ع شناخته شود...!
پس تنها مسیر #ظهور
همین مسیر است...
راه #حضورمان و #ظهورشان ؛
از #کربلا میگذرد !
عيار #دل را وقتي كه از كربلا
گذرش دادي ميتواني
بسنجي...
یا أَهل العالم أَنا بَقیة الله إِنَّ جدّی الحُسین...
#السلام_عليك_يا_اباعبدالله
#شب_زيارتي
💟 @nooralzahra5
وقتی قرار است امام زمان؛
به امام #حسین ع شناخته شود...!
پس تنها مسیر #ظهور
همین مسیر است...
راه #حضورمان و #ظهورشان ؛
از #کربلا میگذرد !
عيار #دل را وقتي كه از كربلا
گذرش دادي ميتواني
بسنجي...
یا أَهل العالم أَنا بَقیة الله إِنَّ جدّی الحُسین...
#السلام_عليك_يا_اباعبدالله
#شب_زيارتي
💟 @nooralzahra5
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
⚫️ پیشنهاد ویژه ومهم #استاد_پناهیان برای سومین شب قدر➕هشدار جدی آیت الله بهجت(ره)
#مجلس اضطراربگیرید
⚫️امشب اگروعدۀ #ظهور به ماداده نشود برای امام زمان(عج)کم گذاشتهایم
@nooralzahra5
#مجلس اضطراربگیرید
⚫️امشب اگروعدۀ #ظهور به ماداده نشود برای امام زمان(عج)کم گذاشتهایم
@nooralzahra5
🌹 ای آرزوی هر شب احیای ما بیا
🙏 خدا کند که در تقدیر امسالمان ظهور رقم بخورد
#خانه_های_نورانی
#ظهور
#امام_زمان
#شب_قدر
🙏 خدا کند که در تقدیر امسالمان ظهور رقم بخورد
#خانه_های_نورانی
#ظهور
#امام_زمان
#شب_قدر
▫️امام عسکری علیه السلام می فرمایند:
لَا يَزَالُ شِيعَتُنَا فِي حُزْنٍ حَتَّى يَظْهَرَ وَلَدِيَ الَّذِي بَشَّرَ بِهِ النَّبِيُّ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ- أَنَّهُ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً، كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً.
شیعیان ما پیوسته در حزن و اندوه خواهند بود
تا زمانی که فرزندم ظهور کند همانکه پیامبر صلی الله علیه و آله بشارت داده که
زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد همانطور که از ظلم وجور آکنده شده باشد.
📚الامامة و التبصرة، ص21
😔 تا او نیاید شادیهایمان همه پوشالی است و خنده هایمان رنگ غم دارد!
#ظهور
#بلای_غیبت
#حدیث_گرافی
▒•••✾🍃🌸🍃✾•••▒
@nooralzahra5
▒•••✾🍃🌸🍃✾•••▒
لَا يَزَالُ شِيعَتُنَا فِي حُزْنٍ حَتَّى يَظْهَرَ وَلَدِيَ الَّذِي بَشَّرَ بِهِ النَّبِيُّ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ- أَنَّهُ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً، كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً.
شیعیان ما پیوسته در حزن و اندوه خواهند بود
تا زمانی که فرزندم ظهور کند همانکه پیامبر صلی الله علیه و آله بشارت داده که
زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد همانطور که از ظلم وجور آکنده شده باشد.
📚الامامة و التبصرة، ص21
😔 تا او نیاید شادیهایمان همه پوشالی است و خنده هایمان رنگ غم دارد!
#ظهور
#بلای_غیبت
#حدیث_گرافی
▒•••✾🍃🌸🍃✾•••▒
@nooralzahra5
▒•••✾🍃🌸🍃✾•••▒
▫️به این فکر میکنم که آن شب آمدنت عجب دیدنی است. شبی که با آفتاب رویت روشن خواهد بود. ✨
چه ستاره باران است آسمان مکه.
لحظه ی آمدنت عرش به فرش میاید، یقینا آسمانیان قبل از زمینیان دست بیعت به تو میدهند.
✋ تو وعده ی حقِ خدای کعبه هستی، من به خوش قولی خدای خود ایمان دارم.
#ظهور
#گرافیک_مهدوی
چه ستاره باران است آسمان مکه.
لحظه ی آمدنت عرش به فرش میاید، یقینا آسمانیان قبل از زمینیان دست بیعت به تو میدهند.
✋ تو وعده ی حقِ خدای کعبه هستی، من به خوش قولی خدای خود ایمان دارم.
#ظهور
#گرافیک_مهدوی
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_شصت_وهفتم
جاده کربلا
کابووس های من شروع شده بود ...
یکی دو ساعت بعد از اینکه خوابم می برد ...
با وحشت از خواب می پریدم ... پیشانی و سر و صورتم، خیس از عرق ...
بارها سعید با وحشت از خواب بیدارم کرد ...
- مهران پاشو ... چرا توی خواب، ناله می کنی؟ ...
با چشم های خیسم، چند لحظه بهش نگاه می کردم ...😢
- چیزی نیست داداش ... شما بخواب ...
و دوباره چشم هام رو می بستم ...
اما این کابووس ها تمومی نداشت ... شب دیگه⛺️ ... و کابووس دیگه ...
و من، هر شب جا 🚶می موندم ... هر بار که چشمم رو می بستم ...
هر دفعه، متفاوت از قبل ...
هر بار خبر 🌤 #ظهور🌤 می پیچید ...
شهدا برمی گشتند ...
کاروان ها جمع می شدند ...
جوان ها از هم سبقت می گرفتند ...
و من ... هر بار جا می موندم ...
هر بار اتوبوس ها مقابل چشمان من حرکت می کردن ...
و فریادهای من به گوش کسی نمی رسید ...
با تمام وجود فریاد می زدم ...
دنبال اتوبوس ها می دویدم و بین راه گم می شدم ...
من یک بار در بیداری جا مونده بودم ... تقصیر خودم بود ...
اشتباه خودم بودم ... و حالا این خواب ها ...
کابووس های من بود؟ ... یا زنگ خطر؟ ...
هر چه بود ...
نرسیدن ... تنها وحشت تمام زندگی من شد...
#وحشتی که با تمام سلول های وجودم گره خورد ... و هرگز رهام نکرد ...
حتی امروز ...
علی ی الخصوص اون روزها که اصلا حال و روز خوشی هم نداشتم ...
مسجد، با بچه ها مشغول بودیم که گوشیم زنگ زد ...
ابالفضل بود ...
_مهران می خوایم اردوی راهیان ... کاروان ببریم غرب ... پایه ای بیای؟ ...
بعد از مدت ها ... این بهترین پیشنهاد و اتفاق بود ... منم از خدا خواسته ...
- چرا که نه ... با سر میام ... هزینه اش چقدر میشه؟ ...
- ای بابا ... هزینه رو مهمون ما باش ...
- جان ما اذیت نکن ... من بار اولمه میرم غرب ... بزار توی حال و هوای خودم باشم ...
خندید ...😄
- از خدات هم باشه اسمت رو واسه نوکری شهدا نوشتیم ...
ناخودآگاه خندیدم ... 😃
حرف حق، جواب نداشت ...
شدم مسئول فرهنگی و هماهنگی اتوبوس ها ...
و چند روز بعد، کاروان 🚌 🚌 🚌حرکت کرد ...
تمام راه مشغول و درگیر ...
نهار ... شام ... هماهنگ رفتن اتوبوس ها ... به موقع رسیدن به نقاط توقف و نماز ... اتوبوس شماره فلان عقب افتاد ... اینجا یه مورد پیش اومده ... توی اتوبوس شماره 2 ... حال یکی بهم خورده ... و ...
مشهد تا ایلام ...
هیچی از مسیر نفهمیدم ... بقیه پای صحبت راوی ... توی حال خودشون یا ...
من تا فرصت استراحت پیدا می کردم ... یا گوشیم زنگ می زد ...
یا یکی دیگه صدام می کرد ...
اونقدر که هر دفعه می خواستم بخوابم ... علی خنده اش می گرفت ...😁
_جون ما نخواب ... الان دوباره یه اتفاقی می افته ...
حرکت سمت مهران بود و راوی مشغول صحبت ...
و من بالاخره در آرامش ... غرق خواب ... که اتوبوس ایستاد ...
کمی هشیار شدم ... اما دلم نمی خواست چشمم رو باز کنم ... که یهو علی تکانم داد ...
- مهران پاشو ... 🌴جاده کربلاست 🌴...
پ.ن: علت انتخاب نام مستعار مهران، برای شخصیت اول داستان ... براساس حضور در منطقه عملیاتی مهران ... و وقایع پس از آن است ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:شهیدسيدطاها ايمانی🌸
✿
قسمت #صد_و_شصت_وهفتم
جاده کربلا
کابووس های من شروع شده بود ...
یکی دو ساعت بعد از اینکه خوابم می برد ...
با وحشت از خواب می پریدم ... پیشانی و سر و صورتم، خیس از عرق ...
بارها سعید با وحشت از خواب بیدارم کرد ...
- مهران پاشو ... چرا توی خواب، ناله می کنی؟ ...
با چشم های خیسم، چند لحظه بهش نگاه می کردم ...😢
- چیزی نیست داداش ... شما بخواب ...
و دوباره چشم هام رو می بستم ...
اما این کابووس ها تمومی نداشت ... شب دیگه⛺️ ... و کابووس دیگه ...
و من، هر شب جا 🚶می موندم ... هر بار که چشمم رو می بستم ...
هر دفعه، متفاوت از قبل ...
هر بار خبر 🌤 #ظهور🌤 می پیچید ...
شهدا برمی گشتند ...
کاروان ها جمع می شدند ...
جوان ها از هم سبقت می گرفتند ...
و من ... هر بار جا می موندم ...
هر بار اتوبوس ها مقابل چشمان من حرکت می کردن ...
و فریادهای من به گوش کسی نمی رسید ...
با تمام وجود فریاد می زدم ...
دنبال اتوبوس ها می دویدم و بین راه گم می شدم ...
من یک بار در بیداری جا مونده بودم ... تقصیر خودم بود ...
اشتباه خودم بودم ... و حالا این خواب ها ...
کابووس های من بود؟ ... یا زنگ خطر؟ ...
هر چه بود ...
نرسیدن ... تنها وحشت تمام زندگی من شد...
#وحشتی که با تمام سلول های وجودم گره خورد ... و هرگز رهام نکرد ...
حتی امروز ...
علی ی الخصوص اون روزها که اصلا حال و روز خوشی هم نداشتم ...
مسجد، با بچه ها مشغول بودیم که گوشیم زنگ زد ...
ابالفضل بود ...
_مهران می خوایم اردوی راهیان ... کاروان ببریم غرب ... پایه ای بیای؟ ...
بعد از مدت ها ... این بهترین پیشنهاد و اتفاق بود ... منم از خدا خواسته ...
- چرا که نه ... با سر میام ... هزینه اش چقدر میشه؟ ...
- ای بابا ... هزینه رو مهمون ما باش ...
- جان ما اذیت نکن ... من بار اولمه میرم غرب ... بزار توی حال و هوای خودم باشم ...
خندید ...😄
- از خدات هم باشه اسمت رو واسه نوکری شهدا نوشتیم ...
ناخودآگاه خندیدم ... 😃
حرف حق، جواب نداشت ...
شدم مسئول فرهنگی و هماهنگی اتوبوس ها ...
و چند روز بعد، کاروان 🚌 🚌 🚌حرکت کرد ...
تمام راه مشغول و درگیر ...
نهار ... شام ... هماهنگ رفتن اتوبوس ها ... به موقع رسیدن به نقاط توقف و نماز ... اتوبوس شماره فلان عقب افتاد ... اینجا یه مورد پیش اومده ... توی اتوبوس شماره 2 ... حال یکی بهم خورده ... و ...
مشهد تا ایلام ...
هیچی از مسیر نفهمیدم ... بقیه پای صحبت راوی ... توی حال خودشون یا ...
من تا فرصت استراحت پیدا می کردم ... یا گوشیم زنگ می زد ...
یا یکی دیگه صدام می کرد ...
اونقدر که هر دفعه می خواستم بخوابم ... علی خنده اش می گرفت ...😁
_جون ما نخواب ... الان دوباره یه اتفاقی می افته ...
حرکت سمت مهران بود و راوی مشغول صحبت ...
و من بالاخره در آرامش ... غرق خواب ... که اتوبوس ایستاد ...
کمی هشیار شدم ... اما دلم نمی خواست چشمم رو باز کنم ... که یهو علی تکانم داد ...
- مهران پاشو ... 🌴جاده کربلاست 🌴...
پ.ن: علت انتخاب نام مستعار مهران، برای شخصیت اول داستان ... براساس حضور در منطقه عملیاتی مهران ... و وقایع پس از آن است ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:شهیدسيدطاها ايمانی🌸
✿
قسمت #صد_و_هفتاد (قسمت آخر)
چشم های کور من
پاهام شل شده بود ...
تازه فهمیدم چرا این ساختمان ... حیاط ... مزار شهدا ... برام آشنا بود ...
چند سال می گذشت؟ ... نمی دونم ... فقط اونقدر گذشته بود که ...
نشستم یه گوشه و سرم رو بین دست هام مخفی کردم ...
خدایا ... چی می بینم؟ ...
اینجا همون جاست ... خودشه... دقیقا همون جاست ...
همون جایی که توی خواب دیدم...
آقا اومده بود ...
شهدا در حال رجعت ...
با اون قامت های محکم و مصمم ...
توی صحن پشتی ...
پشت سر هم به خط ایستادن ...
و همه منتظر صدور فرمان امام زمان ... خودشه ... اینجا خودشه ...😭😖😭
زمانی که این خواب رو دیدم ...
یه بچه بودم ... چند بار پشت سر هم ... و حالا ...
اونقدر تک تک صحنه ها مقابل چشمم زنده بود ...
که انگار دقیقا شهدا رو می دیدم که به انتظار ایستاده اند ...
- یا زهرا ... آقا جان ... چقدر کور بودم ... چقدر کور بودم که نفهمیدم و ندیدم ... این همه آرزوی سربازیت ... اما صدای اومدنت رو نشنیدم ... لعنت به این چشم های کور من ...
داخل که رفتم ... برادرها کنار رفته بودن ... و خانم ها دور مزار سرباز امام زمان ... حلقه زده بودن ... و من از دور ...
به همین سلام از دور هم راضیم ... سلام مرد ... نمی دونم کی؟ ... چند روز دیگه؟ ... چند سال دیگه؟ ...
ولی وعده ما همین جا ... همه مون با هم از مهران میریم استقبال آقا ...😭✋
اشک و بغض ... صدام رو قطع کرد ... اشک و آرزویی که به همون جا ختم نشد ...
از سفر که برگشتم یه کوله خریدم ...
و لیست درست کردم...
فقط ... تک تک وسائلی رو که یه سرباز لازم داره ...
برای رفتن ... برای آماده بودن ... با یه جفت کتونی ...
همه رو گذاشتم توی اون کوله ...
نمی خواستم حتی به اندازه برداشتن چند تا تیکه ... از کاروان آقا عقب بمونم ...
این کابووس هرگز نباید اتفاق می افتاد ... و من ...
اگر اون روز زنده بودم و نفس می کشیدم ... نباید جا می موندم ...
چیزی که سال ها پیش در خواب دیده بودم ...
و درک نکرده بودم ...
#ظهور_بود ...
ظهوری که بعد از گذر تمام این مدت ... هنوز منتظرم ... و آماده ...
سال هاست ساکم رو بستم ...
شوقی که از عصر پنجشنبه آغاز میشه ... و چقدر عصرهای جمعه دلگیرن ...
میرم سراغش و برش می گردونم تویو من ...
پنجشنبه آینده هم منتظرم ...
تا زمانی که هنوز نفسی برای کشیدن داشته باشم ...
🌷و ما ز هجر تو سوختیم؛ ای پسر فاطمه .... 😭
خدایا بپذیر؛ امن یجیب های این نسل سوخته را .... یاعلی مدد ....التماس دعای فرج
✍نويسنده:
شهيد مدافع حرم سيدطاها ايماني
#به_پایان_آمد_این_دفتر.......
چشم های کور من
پاهام شل شده بود ...
تازه فهمیدم چرا این ساختمان ... حیاط ... مزار شهدا ... برام آشنا بود ...
چند سال می گذشت؟ ... نمی دونم ... فقط اونقدر گذشته بود که ...
نشستم یه گوشه و سرم رو بین دست هام مخفی کردم ...
خدایا ... چی می بینم؟ ...
اینجا همون جاست ... خودشه... دقیقا همون جاست ...
همون جایی که توی خواب دیدم...
آقا اومده بود ...
شهدا در حال رجعت ...
با اون قامت های محکم و مصمم ...
توی صحن پشتی ...
پشت سر هم به خط ایستادن ...
و همه منتظر صدور فرمان امام زمان ... خودشه ... اینجا خودشه ...😭😖😭
زمانی که این خواب رو دیدم ...
یه بچه بودم ... چند بار پشت سر هم ... و حالا ...
اونقدر تک تک صحنه ها مقابل چشمم زنده بود ...
که انگار دقیقا شهدا رو می دیدم که به انتظار ایستاده اند ...
- یا زهرا ... آقا جان ... چقدر کور بودم ... چقدر کور بودم که نفهمیدم و ندیدم ... این همه آرزوی سربازیت ... اما صدای اومدنت رو نشنیدم ... لعنت به این چشم های کور من ...
داخل که رفتم ... برادرها کنار رفته بودن ... و خانم ها دور مزار سرباز امام زمان ... حلقه زده بودن ... و من از دور ...
به همین سلام از دور هم راضیم ... سلام مرد ... نمی دونم کی؟ ... چند روز دیگه؟ ... چند سال دیگه؟ ...
ولی وعده ما همین جا ... همه مون با هم از مهران میریم استقبال آقا ...😭✋
اشک و بغض ... صدام رو قطع کرد ... اشک و آرزویی که به همون جا ختم نشد ...
از سفر که برگشتم یه کوله خریدم ...
و لیست درست کردم...
فقط ... تک تک وسائلی رو که یه سرباز لازم داره ...
برای رفتن ... برای آماده بودن ... با یه جفت کتونی ...
همه رو گذاشتم توی اون کوله ...
نمی خواستم حتی به اندازه برداشتن چند تا تیکه ... از کاروان آقا عقب بمونم ...
این کابووس هرگز نباید اتفاق می افتاد ... و من ...
اگر اون روز زنده بودم و نفس می کشیدم ... نباید جا می موندم ...
چیزی که سال ها پیش در خواب دیده بودم ...
و درک نکرده بودم ...
#ظهور_بود ...
ظهوری که بعد از گذر تمام این مدت ... هنوز منتظرم ... و آماده ...
سال هاست ساکم رو بستم ...
شوقی که از عصر پنجشنبه آغاز میشه ... و چقدر عصرهای جمعه دلگیرن ...
میرم سراغش و برش می گردونم تویو من ...
پنجشنبه آینده هم منتظرم ...
تا زمانی که هنوز نفسی برای کشیدن داشته باشم ...
🌷و ما ز هجر تو سوختیم؛ ای پسر فاطمه .... 😭
خدایا بپذیر؛ امن یجیب های این نسل سوخته را .... یاعلی مدد ....التماس دعای فرج
✍نويسنده:
شهيد مدافع حرم سيدطاها ايماني
#به_پایان_آمد_این_دفتر.......
عکسالعمل واجب به محرم
استاد پناهیان
🔊 #صوت_مهدوی
📝 #پادکست «عکسالعمل واجب به #محرم »
👤 استاد #پناهیان
◽️ یک اتفاق عظیم، یک عکسالعمل عظیم میخواهد.
◾️ شهادت حضرت علیاصغر و حرکت حضرت رباب رو با تشنگی چند دقیقهای اسماعیل و هاجر مقایسه کنید.
📎 برگرفته از سخنرانیِ
#ظهور_نتیجه_یک_محرم_خوب
📝 #پادکست «عکسالعمل واجب به #محرم »
👤 استاد #پناهیان
◽️ یک اتفاق عظیم، یک عکسالعمل عظیم میخواهد.
◾️ شهادت حضرت علیاصغر و حرکت حضرت رباب رو با تشنگی چند دقیقهای اسماعیل و هاجر مقایسه کنید.
📎 برگرفته از سخنرانیِ
#ظهور_نتیجه_یک_محرم_خوب
عاشورا از نیمهٔ شعبان مهدویتره
استاد پناهیان
🔊 #صوت_مهدوی ؛ ویژهٔ #محرم
📝 #پادکست «عاشورا از نیمهٔ شعبان مهدویتره»
👤 استاد #پناهیان
◽️ ظهور یک عکسالعمل نسبت به عاشورا است.
◾️ دوست داری به مقام «محمود» برسی و خدا تحسینت کنه؟
📎 برگرفته از سخنرانیِ
#ظهور_نتیجه_یک_محرم_خوب
📝 #پادکست «عاشورا از نیمهٔ شعبان مهدویتره»
👤 استاد #پناهیان
◽️ ظهور یک عکسالعمل نسبت به عاشورا است.
◾️ دوست داری به مقام «محمود» برسی و خدا تحسینت کنه؟
📎 برگرفته از سخنرانیِ
#ظهور_نتیجه_یک_محرم_خوب
عـشـاق الـرقـیـه(س)
⚫️ @oshaghroghaye⚫️
🔈 #پادکست_صوتی
🎧 رایحه ی رحمت
▫️فرزند نرگس!
تو که بیایی، عطر گل محمدی مشام جهان را پر خواهد کرد...
#ظهور
#رحمت_حضرت
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
🎧 رایحه ی رحمت
▫️فرزند نرگس!
تو که بیایی، عطر گل محمدی مشام جهان را پر خواهد کرد...
#ظهور
#رحمت_حضرت
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج