Forwarded from کاغذ
فرامرز اصلانی، بیژن الهی و کتابدوستی و پوشاکبازی
فرامرز اصلانی، دانشجوی روزنامهنگاری دانشگاه لندن، یکی از دوستان بیژن الهی در لندن بود که بعدتر همخانهاش هم شد. او که هنوز در لندن ساکن است هنگامی که از بیژن الهی حرف میزند متأثر میشود. او میگوید «نام بیژن خاطرات دوران شیرینی از زندگیام را زنده میکن».
فرامرز اصلانی روز آشنایی با بیژن را با جزئیات به یاد دارد: «با دوست همخانه، همدل و زندهیادم، بیژن الهی روزی در چاپخانهای که در خیابان کنزینگتون لندن بود آشنا شدم. جایی که هرروز عصرها درش ایرانیها (که بیشترشان دانشجو بودند) گرد هم میآمدند. روزی جوانی را دیدم با موی بلند چینخورده که با یکی از دوستانش، بهمن شاکری، قهوه میخوردند. هر دو تازه به شهری آمده بودند که من دو سالی درش زیسته بودم. بهمن کتابی از ژان ژنه و بیژن جزوهای از آپولینر را داشت میخواند و این کنجکاوم میکرد. آنان نیز دفتر الیوت را پیش روی من میدیدند. آن زمان من سال اول دورهٔ روزنامهنگاری را در لندن آغاز کرده بودم و کتاب از دستم نمیافتاد. دیری نگذشت که هر سه دور یک میز نشستیم و گفتوگو آغاز کردیم. پس از زمانی کوتاه من و بیژن دریافتیم که هر دو در یک روز و در یک سال به دنیا آمدهایم. دوست دیگر در این انجمن علیمحمد حقشناس بود که در رشتهٔ زبانشناسی درس میخواند. انجمن ماهنامهای نیز بیرون میداد به نام پژوهش. پس از چندی من سردبیرش شدم و با همکاری بیژن و بهمن و حقشناس با دشواری بسیار نخستین شمارهاش را چاپخش کردیم. در همهٔ مدت چیزی که توجه مرا جلب میکرد این بود که بیژن سخت اهل کتاب بود. به گفتهٔ خودش آمده بود تا چندی زندگی در دیار شاعران و نویسندگانی را بیازماید که از آنان دستمایه گرفته بود. پل میرابو را از نزدیک ببیند و در کتابفروشیهای پاریس و لندن پرسه بزند. بهراستی من از او آموختم که کارم دگرگونه باشد، تا میتوانم با شعر و موسیقی جهان آشنا شوم».
با بازگشت اجباری بهمن شاکری به ایران بود که بیژن و فرامرز همخانه شدند؛ کارهای مشترکی را آغاز کردند و سبک زندگیشان زبانزد دانشجویان دیگر شد: «من و بیژن هر دو پوشاکباز بودیم. دوست داشتیم خوشپوش باشیم. از شکم میزدیم ولی از پوشاک نه. این پوشاکبازی تنها وجه اشتراکمان نبود.
پس از چندی بیژن بر آن شد که چهار شاعر یونانی انتشارات پنگوئن: کاوافی، سفریس، الیتیس، و گاتسوس را با همدیگر به فارسی ترجمه کنیم. انگلیسی را ترجمه میکردم و بیژن آنها را واسازی میکرد. چون میخواستم بدانم این شاعران با چه وزن و ترکیبی شعر مینویسند الفبای یونانی آموختم که در بیان کلام موسیقیشان و در یافتن قافیهها بیژن را گمراه نکرده باشم. این دانش من از زبان یونانی تنها تا مرز مقایسهی آخر بیتها بود و معنیشان را نمیدانستم.گمانم این ترجمهها در اندیشه و هنر آن زمان با سرپرستی شمیم بهار چاپ شدند. پس از چندی بیژن که دلش در پاریس گیر کرده بود بار سفر بست.»
از «گزارشی از زندگی شاعر شعر دیگر: بیژن الهی»، امید ایرانمهر، اندیشهی پویا، شمارهٔ ۳۳، فروردین ۱۳۹۵
#یاد
@kaaghaz
فرامرز اصلانی، دانشجوی روزنامهنگاری دانشگاه لندن، یکی از دوستان بیژن الهی در لندن بود که بعدتر همخانهاش هم شد. او که هنوز در لندن ساکن است هنگامی که از بیژن الهی حرف میزند متأثر میشود. او میگوید «نام بیژن خاطرات دوران شیرینی از زندگیام را زنده میکن».
فرامرز اصلانی روز آشنایی با بیژن را با جزئیات به یاد دارد: «با دوست همخانه، همدل و زندهیادم، بیژن الهی روزی در چاپخانهای که در خیابان کنزینگتون لندن بود آشنا شدم. جایی که هرروز عصرها درش ایرانیها (که بیشترشان دانشجو بودند) گرد هم میآمدند. روزی جوانی را دیدم با موی بلند چینخورده که با یکی از دوستانش، بهمن شاکری، قهوه میخوردند. هر دو تازه به شهری آمده بودند که من دو سالی درش زیسته بودم. بهمن کتابی از ژان ژنه و بیژن جزوهای از آپولینر را داشت میخواند و این کنجکاوم میکرد. آنان نیز دفتر الیوت را پیش روی من میدیدند. آن زمان من سال اول دورهٔ روزنامهنگاری را در لندن آغاز کرده بودم و کتاب از دستم نمیافتاد. دیری نگذشت که هر سه دور یک میز نشستیم و گفتوگو آغاز کردیم. پس از زمانی کوتاه من و بیژن دریافتیم که هر دو در یک روز و در یک سال به دنیا آمدهایم. دوست دیگر در این انجمن علیمحمد حقشناس بود که در رشتهٔ زبانشناسی درس میخواند. انجمن ماهنامهای نیز بیرون میداد به نام پژوهش. پس از چندی من سردبیرش شدم و با همکاری بیژن و بهمن و حقشناس با دشواری بسیار نخستین شمارهاش را چاپخش کردیم. در همهٔ مدت چیزی که توجه مرا جلب میکرد این بود که بیژن سخت اهل کتاب بود. به گفتهٔ خودش آمده بود تا چندی زندگی در دیار شاعران و نویسندگانی را بیازماید که از آنان دستمایه گرفته بود. پل میرابو را از نزدیک ببیند و در کتابفروشیهای پاریس و لندن پرسه بزند. بهراستی من از او آموختم که کارم دگرگونه باشد، تا میتوانم با شعر و موسیقی جهان آشنا شوم».
با بازگشت اجباری بهمن شاکری به ایران بود که بیژن و فرامرز همخانه شدند؛ کارهای مشترکی را آغاز کردند و سبک زندگیشان زبانزد دانشجویان دیگر شد: «من و بیژن هر دو پوشاکباز بودیم. دوست داشتیم خوشپوش باشیم. از شکم میزدیم ولی از پوشاک نه. این پوشاکبازی تنها وجه اشتراکمان نبود.
پس از چندی بیژن بر آن شد که چهار شاعر یونانی انتشارات پنگوئن: کاوافی، سفریس، الیتیس، و گاتسوس را با همدیگر به فارسی ترجمه کنیم. انگلیسی را ترجمه میکردم و بیژن آنها را واسازی میکرد. چون میخواستم بدانم این شاعران با چه وزن و ترکیبی شعر مینویسند الفبای یونانی آموختم که در بیان کلام موسیقیشان و در یافتن قافیهها بیژن را گمراه نکرده باشم. این دانش من از زبان یونانی تنها تا مرز مقایسهی آخر بیتها بود و معنیشان را نمیدانستم.گمانم این ترجمهها در اندیشه و هنر آن زمان با سرپرستی شمیم بهار چاپ شدند. پس از چندی بیژن که دلش در پاریس گیر کرده بود بار سفر بست.»
از «گزارشی از زندگی شاعر شعر دیگر: بیژن الهی»، امید ایرانمهر، اندیشهی پویا، شمارهٔ ۳۳، فروردین ۱۳۹۵
#یاد
@kaaghaz
Telegram
عکس و فایل کاغذ
فرامرز اصلانی، بیژن الهی و کتابدوستی و پوشاکبازی
Forwarded from کاغذ
چند نقل قول از آلیس مونرو
دو روز پیش آلیس مونرو، نویسندهٔ برجستهٔ داستان کوتاه، در ۹۲ سالگی درگذشت. او را «چخوف کانادا» نام داده بودند. فارسیزبانان این برندهٔ نوبل ادبیات را با ترجمههای خواندنی مژده دقیقی و ترانه علیدوستی میشناسند.
وبسایت گاردین به مناسبت درگذشت او نقل قولهایی از مونرو را بازنشر کرده که چند نمونه را در زیر میخوانید:
▪️دربارهٔ نویسنده شدن
«کتابها در نظرم چیزهایی جادویی بودند و دوست داشتم جزوی از این جادو باشم ... بعد از مدتی، این برایم کافی نبود و بیش از اینها میخواستم، پس شروع کردم به سرهم کردن داستانهایی کاملاً تقلیدی که در کانادا میگذشتند – کاری که البته کمی ناجور بود، اما از این بابت بد به دلم راه نمیدادم. این کار را میکردم تا بهنوعی انتقام ناتوانیام در راهیافتن به درون دنیای کتابها را بگیرم. کتابها برایم اهمیت خاصی داشتند.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۰۳)
▪️دربارهٔ ننوشتن رمان
«من به هیچ عنوان با قصد قبلی نویسندهٔ داستان کوتاه نشدم. داستان کوتاه نوشتم چون وقت نمیکردم چیز دیگری بنویسم – صاحب سه بچه بودم. چیزی نگذشت که به نوشتن داستان عادت کردم و مطالبم را از این منظر دیدم. حالا هم فکر نمیکنم روزی بخواهم رمان بنویسم.»
(گفتوگوبا نیویورک تایمز، ۲۰۱۳)
«ناراحتم از اینکه چیزهای زیادی ننوشتهام، اما از طرفی از آن مقداری که تا به حال نوشتهام عمیقاً خرسندم. زیرا مقطعی بود در دورانی که جوانتر بودم، که ممکن بود به احتمال زیاد اصلاً هیچچیز ننویسم، مقطعی که بینهایت هراسیده بودم.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۱۳)
▪️دربارهٔ دوران افسردگی در اواخر دههٔ بیست زندکیاش
«بخشی از جمله را مینوشتم و بعد ول میکردم. کاملاً امیدم را از دست داده بودم، خودباوریام را از دست داده بودم. شاید راهی نداشتم جز این که این را از سر بگذرانم. گمانم علتش این بود که همچنان میخواستم دست به کار بزرگی بزنم – از آن کارهای بزرگ که مردها انجامش میدهند.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۱۳)
▪️دربارهٔ شیوهٔ داستانگوییاش
«میخواهم به همان شیوهٔ کهنه و قدیمی قصه بگویم –روایت آنچه برای یک نفر اتفاق میافتد– اما میخواهم "آنچه اتفاق میافتد" با اندکی وقفه، چرخش و شگفتی ارائه شود. میخواهم خواننده چیز شگفتانگیزی را احساس کند – نه "آنچه اتفاق میافتد"، بلکه احساس کند همهچیز چگونه اتفاق میافتد. این قصههای داستان کوتاههای بلند به بهترین نحو این کار را برایم انجام میدهند.»
(گفتوگو با نیویورک تایمز، ۱۹۸۶)
▪️فرار | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر نیلوفر | ۳۹۴ ص. رقعی | ۲۸۵,۰۰۰ تومان
▪️زندگی عزیز | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر ماهی | ۲۲۳ ص. رقعی | چاپ تمام
▪️رویای مادرم | ترجمهٔ ترانه علیدوستی | نشر مرکز | ۲۵۶ ص. رقعی | ۵۸,۵۰۰ تومان
(با کلیک روی عکس مونرو، میتوانید تصویر جلد کتابها را هم ببینید)
#نقل_قول #یاد
@kaaghaz
دو روز پیش آلیس مونرو، نویسندهٔ برجستهٔ داستان کوتاه، در ۹۲ سالگی درگذشت. او را «چخوف کانادا» نام داده بودند. فارسیزبانان این برندهٔ نوبل ادبیات را با ترجمههای خواندنی مژده دقیقی و ترانه علیدوستی میشناسند.
وبسایت گاردین به مناسبت درگذشت او نقل قولهایی از مونرو را بازنشر کرده که چند نمونه را در زیر میخوانید:
▪️دربارهٔ نویسنده شدن
«کتابها در نظرم چیزهایی جادویی بودند و دوست داشتم جزوی از این جادو باشم ... بعد از مدتی، این برایم کافی نبود و بیش از اینها میخواستم، پس شروع کردم به سرهم کردن داستانهایی کاملاً تقلیدی که در کانادا میگذشتند – کاری که البته کمی ناجور بود، اما از این بابت بد به دلم راه نمیدادم. این کار را میکردم تا بهنوعی انتقام ناتوانیام در راهیافتن به درون دنیای کتابها را بگیرم. کتابها برایم اهمیت خاصی داشتند.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۰۳)
▪️دربارهٔ ننوشتن رمان
«من به هیچ عنوان با قصد قبلی نویسندهٔ داستان کوتاه نشدم. داستان کوتاه نوشتم چون وقت نمیکردم چیز دیگری بنویسم – صاحب سه بچه بودم. چیزی نگذشت که به نوشتن داستان عادت کردم و مطالبم را از این منظر دیدم. حالا هم فکر نمیکنم روزی بخواهم رمان بنویسم.»
(گفتوگوبا نیویورک تایمز، ۲۰۱۳)
«ناراحتم از اینکه چیزهای زیادی ننوشتهام، اما از طرفی از آن مقداری که تا به حال نوشتهام عمیقاً خرسندم. زیرا مقطعی بود در دورانی که جوانتر بودم، که ممکن بود به احتمال زیاد اصلاً هیچچیز ننویسم، مقطعی که بینهایت هراسیده بودم.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۱۳)
▪️دربارهٔ دوران افسردگی در اواخر دههٔ بیست زندکیاش
«بخشی از جمله را مینوشتم و بعد ول میکردم. کاملاً امیدم را از دست داده بودم، خودباوریام را از دست داده بودم. شاید راهی نداشتم جز این که این را از سر بگذرانم. گمانم علتش این بود که همچنان میخواستم دست به کار بزرگی بزنم – از آن کارهای بزرگ که مردها انجامش میدهند.»
(گفتوگو با گاردین، ۲۰۱۳)
▪️دربارهٔ شیوهٔ داستانگوییاش
«میخواهم به همان شیوهٔ کهنه و قدیمی قصه بگویم –روایت آنچه برای یک نفر اتفاق میافتد– اما میخواهم "آنچه اتفاق میافتد" با اندکی وقفه، چرخش و شگفتی ارائه شود. میخواهم خواننده چیز شگفتانگیزی را احساس کند – نه "آنچه اتفاق میافتد"، بلکه احساس کند همهچیز چگونه اتفاق میافتد. این قصههای داستان کوتاههای بلند به بهترین نحو این کار را برایم انجام میدهند.»
(گفتوگو با نیویورک تایمز، ۱۹۸۶)
▪️فرار | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر نیلوفر | ۳۹۴ ص. رقعی | ۲۸۵,۰۰۰ تومان
▪️زندگی عزیز | ترجمهٔ مژده دقیقی | نشر ماهی | ۲۲۳ ص. رقعی | چاپ تمام
▪️رویای مادرم | ترجمهٔ ترانه علیدوستی | نشر مرکز | ۲۵۶ ص. رقعی | ۵۸,۵۰۰ تومان
(با کلیک روی عکس مونرو، میتوانید تصویر جلد کتابها را هم ببینید)
#نقل_قول #یاد
@kaaghaz
Telegram
عکس و فایل کاغذ
چند نقل قول از آلیس مونرو